2 سال پیش / خواندن دقیقه

بهترین فیلم های برد پیت

بهترین فیلم های برد پیت


از آن بازیگر خوش‌چهره‌ی گذری در فیلم تلما و لوییز (Thelma & louise) اثر ریدلی اسکات به سال ۱۹۹۱ که انگار بیشتر به خاطر چهره‌ی جذابش انتخاب شده بود تا یکی از موفق‌ترین و پر نفوذترین چهره‌های صنعت سرگرمی در آمریکا، راهی طولانی است که برد پیت گام به گام و قدم به قدم طی کرده است. حرکت و رسیدن از بازیگری که در دهه‌ی نود میلادی بیشتر به خاطر ظاهر جذاب یا ازدواج جنجالی‌اش با جنیفر انیستون شناخته می‌شد به سمت یکی از بهترین بازیگران حال حاضر جهان که نزد منتقد و مخاطب معمولی به یک اندازه قابل احترام است، مسیری است که کمتر بازیگری در تاریخ سینما با شهرت او توانسته از پس مدیریت آن برآید. در این لیست ۱۳ فیلم مهم و برتر او به ترتیب اهمیت در تاریخ سینما بررسی شده است.


برد پیت هیچ‌گاه اجازه نداد تا شهرت کاذب و خبرهای زرد به تمام زندگی‌اش تبدیل شود و در واقع افسار زندگی او را به دست بگیرد. او همیشه سعی کرد که میان هنر و زندکی ستاره‌وارش که از دید دوربین هیچ عکاسی مخفی نمی‌ماند، پلی بزند. آن ازدواج‌های جنجالی با جنیفر انیستون و آنجلینا جولی درست در زمان‌هایی اتفاق افتاد که او پروژه‌های موفقی مانند باشگاه مشت‌زنی، یازده یار اوشن، حرامزاده‌های بی‌آبرو یا قتل جسی جیمز یاغی به دست رابرت فورد بزدل را هم بر پرده داشت. از سویی مجلات و شبکه‌های زرد به داستان فرزند خوانده‌های او و آنجلینا جولی می‌پرداختند و از سمت دیگر حضور وی در این فیلم‌ها توجه مخاطب جدی سینما را به خود جلب می‌کرد. این تصویر دوگانه از او سوپراستاری ساخته بود که تا مدت‌ها نظیرش در تاریخ سینما وجود نداشت؛ سوپراستاری که هم می‌شد تصویرش را روی جلد زردترین نشریه‌های هالیوود دید و هم روی جلد معتبرترین نشریه‌های سینمایی.

زمانی رقیب تام کروز شناخته می‌شد. هر دو خوش‌چهره بودند و در کنار جنبه‌هایی از ستاره‌گی، در فیلم‌های کارگردانان بزرگ هم کار می‌کردند. تام کروز با مایکل مان و استنلی کوبریک یا مارتین اسکورسیزی کار می‌کرد و برد پیت با ریدلی اسکات و دیوید فینچر و تری گیلیام. این دو در کنار هم در فیلم مصاحبه با خون‌آشام (interview with the vampire) همبازی شدند. برد پیت چند سالی دیرتر از تام کروز ستاره شد اما تا سال‌ها رقیب او شناخته می‌شد و بسیاری تصور می‌کردند که ممکن است دو غول دیگر بازیگری مانند دوران آل پاچینو و رابرت دنیرو ظهور کنند و رقابت آن‌ها در یک نسل به بخشی جدایی‌ناپذیر از گفتگوهای جذاب دیوانه‌های سینما تبدیل شود. برای رابرت دنیرو و آل پاچینو که اتفاق افتاده بود، چرا برای آن‌ها تکرار نشود؟ اما هم سینما شکل عوض کرده بود تا این فرصت را به این دو بازیگر بدهد، هم این دو خوش‌ قیافه‌تر از آن بودند که مانند آن دو اسطوره‌ی بازیگری فقط به لحاظ هنری مورد توجه قرار گیرند.

در چنین شرایطی برد پیت مسیر دیگری را هم پیمود. او وارد عرصه ی تهیه کنندگی شد و فیلم‌هایی را تولید کرد که دوست داشت. دو فیلم از این مجموعه آثار به نام‌های رفتگان (the departed) و ۱۲ سال بردگی (۱۲ years a slave) موفق به دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین فیلم هم شدند. خود او هم یک بار مجسمه‌ی اسکار را برای بازی در فیلم روزی روزگاری در هالیوود به دست آورده است. پس او در کارنامه‌ی درخشان خود سه جایزه‌ی اسکار دارد. دو اسکار بهترین فیلم در مقام تهیه کننده و یکی برای آنچه با آن بیشتر شناخته می‌شود؛ یعنی بازیگری.

چنین دستاوردی در نزدیک به سی سالی که از فعالیت برد پیت در عالم سینما می‌گذرد در کنار بازی و تهیه‌‌کنندگی در فیلم‌هایی به‌شدت هنری و مورد توجه مخاطب خاص مانند درخت زندگی ترنس مالیک، از او چهره‌ی محترم و پر نفوذی ساخته که حداقل در سینمای امروز بسیار کم‌سابقه است. هنرمندی که جنبه‌های مختلف هنر بازیگری را با کاریزمای ذاتی خود در هم آمیخته و ترکیبی دل‌چسب از آن بیرون کشیده که در جهان حاضر بی‌مثال و در تاریخ سینما کم‌نظیر است.

امروزه، با دیدن قدم زدن برد پیت در نقش کلیف بوث فیلمی مانند روزی روزگاری در هالیوود که انگار جهان را زیر نگین خود دارد، اصلا نمی‌توان تصور کرد که این همان آدمی است که در دهه‌ی هشتاد میلادی لباس مبدل مرغ به تن می‌کرد و گوشه‌ی خیابان می‌ایستاد تا برای رستورانی تبلیغ کند. آن قدم زدن از این سوی مزرعه‌ی اسپان در آن فیلم با شکوه کوئنتین تارانتینو تا انتهایش برای سر زدن به بروس درن به‌عنوان نمادی از سینمای از دست رفته، قدم زدن مردی است که می‌داند بخشی از تاریخ سینما را ورق زده و حال می‌رود تا برای تمام شدن یک دوران از دست رفته به سوگ بنشیند. به همین دلیل است که انگار آن نقش، همان کلیف بوث دست پخت جناب تارانتینو را برای تن برد پیت دوخته‌اند و به همین دلیل است که شاهکار تارانتینو در حضور این همه فیلم ناب، بر صدر این فهرست تکیه زده است.

۱۳. افسانه‌های خزان (Legends of the Fall)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: ادوارد زوئیک
  • دیگر بازیگران: آنتونی هاپکینز، آیدان کویین
  • محصول: ۱۹۹۴، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۵۸٪

برد پیت تازه در فیلم مصاحبه با خون آشام ظاهر شده بود، که در فیلم افسانه‌های خزان به کارگردانی ادوارد زوئیک بازی کرد. این سرآغاز دورانی بود که وی از آن بازیگر ناشناس اما خوش چهره پا را فراتر گذاشت و به دوران شکوفایی و موفقیت رهسپار شد. ادوارد زوئیک فیلم افسانه‌های خزان را بر اساس کتابی به همین نام به قلم جیم هریسون ساخته است که داستان آن در چهار دهه‌ی نخست قرن بیستم و در غرب کشور آمریکا می‌گذرد. کتاب با پرداختن به زندگی اعضای یک خانواده، در پس زمینه‌ی خود تاریخ آمریکای معاصر را مورد کنکاش قرار می‌دهد و زندگی شخصیت‌های اصلی خود را بر یک بستر تاریخی ارزیابی می‌کند. در چنین درامی که جنبه‌های حماسی اتفاقات هم پر رنگ است، جدال انسان با گذر ایام و تاریخی که خودش در شروع آن نقشی نداشته اما با تصمیماتش در رقم زدن سرنوشت آن نقش بازی کرده و اشتباهاتش بلافاصله گریبان او را گرفته، به تصویر در می‌آید.

روایت فیلم، به ملودرامی می‌ماند که جنبه‌های عاطفی آن بر جنبه‌های دیگرش می‌چربد. زندگی سه برادر در پرتو یک عشق آتشین همراه با زندگی دختری دستخوش تغییرات بسیاری می‌شود. مردان داستان مانند اسلافشان در تراژدی‌های یونان باستان برای به چنگ آوردن آن چه که حق خود می‌دانند و برای به دست گرفتن افسار زندگی خود، به جنگ با سرنوشت و دیوهای درون خود می‌روند اما مانند همان تراژدی‌های باستانی این جنگ نابرابر در پرتو اشتباهات مکرر خود آن‌ها به تراژدی ختم می‌شود.

بسیاری از این اشتباهات زمانی تأثیر گذار می‌شود که به یاد آوریم این مردان و زنان در پرتو محبت و دوست داشتن‌های خانوادگی است که گاهی تعلل کرده‌اند یا تصمیمی اشتباه گرفته‌اند. از این منظر با فیلمی روبه رو هستیم که هم می‌تواند مخاطب را احساساتی کند و احتمالا به خاطر آن چه که بر این آدم‌ها رفته، اشک بریزد و هم به دست جبار سرنوشت لعنت بفرستد که کودکانگی و معصومیت یک خاندان را گرفت و با جنگی خونین از یک سو و با تلاطم های سیاسی و اجتماعی از سویی دیگر، دشمنی را جایگزین آن روابط نابی کرد که پیوندی عمیق با طبیعت و آزادگی داشت.

تغییرات سریع و گام به گام آمریکا در نیمه‌ی ابتدایی قرن بیستم و عوض شدن آن غرب مشهور به وحشی به یک جامعه‌ی به اصلاح متمدن، در این فیلم به از بین رفتن یک دوران پیوند خورده و شخصیت‌ها در کنار این عوض شدن سریع تاریخ، در مسابقه‌ای دائمی با دنیای نو، گاهی از این قطار سریع‌السیر جا می‌مانند و نمی‌توانند خود را با جهان تازه تطبیق دهند و تصمیماتشان که متعلق به دنیای گذشته است، در این جهان تازه برای آن‌ها فاجعه می‌آفریند. و این دقیقا نقطه‌ی عزیمت دیگری است که تراژدی از آن آغاز می‌شود. گردباد تند اتفاقات، جهان این آدمیان را در می‌نوردد و با خود می‌برد تا در پایان آن چهره‌ها، آن حرف‌ها، آن خلوت‌ها و آن دست و پا زدن‌ها برای رسیدن به آرزوها دود شود و به هوا رود، گویی که آن‌ها هرگز نزیسته‌اند و هرگز در این جغرافیا نبوده‌اند.

در آن زمان آنتونی هاپکینز تنها بازیگر سرشناس حاضر در گروه بازیگران فیلم بود. اما فیلم افسانه‌های خزان از کسی در لیست بازیگران خود بهره می‌برد که امروز بیشتر به خاطر حضور او، بازبینی می‌شود؛ یعنی برد پیت. البته این توجه به برد پیت دلیل خوبی هم دارد، فیلم افسانه‌های خزان اولین فیلمی است که خبر از ظهور ستاره‌ای در عالم سینما می‌دهد که دنیای ستارگی را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کند.

«فیلم افسانه‌های خزان روایتگر زندگی یک خانواده در چهار دهه‌ی ابتدایی قرن بیستم و تأثیر جنگ، گسترش شهرنشینی و عوض شدن آمریکا در زندگی آن‌ها است. مونتانا، اویل قرن بسیتم. سه برادر در کنار پدر سرهنگ خود در جایی در دل طبیعت وحشی مونتانا زندگی می‌کنند. مادر این پسرها، آن‌ها را ترک کرده و پدر به تنهایی از فرزندانش نگهداری می‌کند. سرهنگ به دلیل بدرفتاری ارتش آمریکا با سرخ‌ پوست‌ها از آن جا بیرون آمده و حال دور از اجتماع زندگی می‌کند. سرهنگ از جنگ و ویرانی متنفر است و از فرزندانش می‌خواهد که همیشه در همین مزرعه بمانند و در صلح و صفا زندگی کنند. روزی یکی از پسرها با دختری به نام سوزان از راه می‌رسد و …»

۱۲. یازده یار اوشن (Ocean’s eleven)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: استیون سودربرگ
  • دیگر بازیگران: جرج کلونی، اندی گارسیا، مت دیمون، دان چیدل، جولیا رابرتز و الیوت گلد
  • محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۷ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۳٪

فیلم یازده یار اوشن یکی از با حال‌ترین، لذت بخش‌ترین و جذاب‌ترین فیلم‌های قرن بیست و یکم میلادی است. داستانی که توأمان هم از طنزی دل‌انگیز و حال خوب کن بهره می‌برد و هم از یک قصه‌ی جنایی، مبتنی بر حضور چند انسان نابغه برای دستبرد زدن به یکی از بزرگترین گاوصندوق‌های موجود در آمریکا. فیلمی که تماشای چندباره‌ی آن نه تنها خسته کننده نیست، بلکه هر بار حضور این آدم‌ها بر پرده، خنده‌ای از سر رضایت بر لب‌های مخاطب خود می‌آورد.

استیون سودربرگ با ساختن فیلم یازده یار اوشن و دنباله‌هایش هم به خودش لطف کرد و هم به بازیگران و عوامل فیلم و هم به ما به‌عنوان مخاطب. یک فیلم با محوریت یک سرقت پیچیده و البته یک لحن کمدی معرکه که باعث می‌شود مخاطب از ابتدا تا انتهای فیلم با لبخندی همیشگی شیطنت‌های جرج کلونی، برد پیت و دوستان را دنبال کند. همه‌ی این‌ها در همراهی با یک تیم بازیگری معرکه که هم الیوت گلد بزرگ در میان آن‌ها است و هم برد پیت و مت دیمن و دان چیدل و اندی گارسیا و البته بانوی اول فیلم یعنی جولیا رابرتز.

داستان فیلم در ابتدا فقط یک کار حرفه‌ای به نظر می‌رسد. چند آدم نابغه که هر کدام در عملی متخصص است، قرار است که به گاو صندوق کازینویی در لاس وگاس دستبرد بزنند. اما این برنامه که برای همه از ابتدا فقط یک کار حرفه‌ای است و به پول آن فکر می‌کنند، برای سردسته‌ی سارقان جنبه‌ای شخصی دارد؛ او قرار است حال آدمی را که پس از به زندان رفت او، همسرش را تصاحب کرده، بگیرد و انتقامی سخت از این مرد بستاند؛ این مرد همان مالک کازینو است.

از این منظر استیون سودربرگ داستان فیلم را به انتقام گرفتن از ثروتمندان دغل‌بازی پیوند می‌زند که چوب اعمال خود را خواهند خورد. فقط باید آدمی نابغه و با پشتگار پیدا شود که نقشه‌ای درست و حسابی در سر دارد. پس در واقع جرج کلونی این فیلم نماینده‌ی همه‌ی ما است که دل پری از دو دره بازان و جنایت‌کارهای فرار کرده از دست قانون در تاریخ داریم؛ این یکی از دلایل مهمی است که فیلم یازده یار اوشن مخاطب خود را غرق در لذت می‌کند.

قطعا در چنین فیلم پرستاره‌ای تماشاگر از تماشای همزمان بازیگران بر پرده لذت می‌‌برد اما نمی‌توان فیلم را تماشا کرد و از حضور جولیا رابرتز در کنار جرج کلونی و بر پیت و تصویری که فیلم‌ساز از دوستی‌های آن‌ها ارائه می‌دهد، لذت نبرد. اساسا یکی از مهم‌ترین گره‌های داستانی اثر حول شخصیت جذاب جولیا رابرتز طراحی شده و به دست آوردن دل او است که در پایان برنده‌ی نبرد حیثیتی درون فیلم را مشخص می‌کند.

استیون سودربرگ توانسته سکانس‌های مفصل مربوط به طراحی و اجرای سرقت را عالی از کار دربیاورد: به این شکل که همزمان با تعریف کردن جزییات نقشه توسط شخصیت اصلی، سرقت هم در حال وقوع است و صدای جرج کلونی مانند یک راوی اتفاقاتی که باید شکل بگیرد تا نتیجه‌ی خوب حاصل شود را روی تصاویر فیلم برای ما تعریف می‌کند. از این طریق نه تنها من و شمای مخاطب متوجه می‌شویم که چه اتفاقی درون قاب فیلم‌ساز در جریان است بلکه در پایان از تهور این نقشه هم شگفت‌زده خواهیم شد.

از سوی دیگر نمی‌توان به یازده یار اوشن اشاره کرد و از ریتم درخشان اثر یاد نکرد. جریان اطلاع‌رسانی اتفاقات درون فیلم بسیار سریع است اما استیون سودربرگ اجازه می‌دهد تا هر اتفاقی اول در ذهن مخاطب جا بیوفتد و سپس سراغ موضوع بعدی داستان خود می‌رود. کنار هم قرار گرفتن همه‌ی این موضوعات، تماشای یازده یار اوشن را به خاطره‌ای دلچسب برای مخاطب تبدیل می‌کند.

یازده یار اوشن موفقیت تجاری عظیمی در گیشه به دست آورد که باعث شد دو دنباله‌ی دیگر با نام‌های دوازده یار اوشن و سیزده یار اوشن با الهام از آن ساخته شود.

«دنیل اوشن پس از آزادی از زندان به سراغ دوست قدیمی خود راستی می‌رود و به او خبر می‌دهد که قرار است به یکی از کازینوهای معروف شهر لاس وگاس دستبرد بزند. دنیل برای انجام این کار نیاز به یک تیم حرفه‌ای و البته یک سرمایه‌ی اولیه دارد. او و دوستش برای دور هم جمع کردن افراد و همچنین جور کردن پول دست به کار می‌شوند …»

۱۱. مانیبال (Moneyball)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: بنت میلر
  • دیگر بازیگران: جوانا هیل، فیلیپ سیمور هافمن
  • محصول: ۲۰۱۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۶ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪

در نگاه اول فیلم مانیبال را می‌توان یک فیلم ورزشی تلقی کرد. به این معنا که با فیلمی بر مبنای مؤلفه‌های ژانر ورزشی روبه‌رو هستیم که در آن شکست‌ها و موفقیت‌های یک تیم ورزشی یا یک ورزشکار به تصویر درمی‌آید و در نهایت جدال داخل زمین ورزش و مشکلات و درگیری‌های زندگی به هم پیوند می‌خورد و شخصیت یا تیم با پیروزی یا شکست در زمین ورزش، در میدان زندگی هم به سرنوشت مشابهی دچار می‌شود.

اما فیلم مانیبال هر چه از زمانش می‌گذرد از این ژانر و مؤلفه‌هایش فاصله می‌گیرد و تبدیل به فیلمی درباٰره‌ی اتمام یک دوران و آغاز عصری تازه می‌شود. این که دورانی متعلق به یک طرز فکر خاص، دارد از بین می‌رود و وارد شدن چند انسان نابغه زمین بازی را عوض می‌کند و برگی از تاریخ ورق می‌خورد و دورانی تازه آغاز می‌شود که اصلا شبیه به گذشته نیست. این که داستان فیلم هم واقعی است و در ابتدای قرن حاضر اتفاق می‌افتد، بیشتر بر این تازگی جهان و عوض شدن معیارها تأکید می‌کند.

در ابتدای داستان با آدمی به نام بیلی بین آشنا می‌شویم که بورسیه‌ی دانشگاه استنفورد را رها کرده تا به بیس بال بپردازد. او پس از مدتی متوجه می‌شود که بزرگترین اشتباه زندگی خود را مرتکب شده و در بیس بال هیچ آینده‌ای ندارد. حال او مدیر ورزشی تیم اوکلند اتلتیک است که در آستانه‌ی یک فروپاشی کامل قرارگرفته و مدتی است که اصلا خوب کار نمی‌کند. در این شرایط تیم نیار به تقویت دارد اما بودجه‌ی باشگاه محدود است و او پول چندانی برای به خدمت گرفتن ستارگان ندارد. بیلی با تفکری که امروز دیگر سنتی به نظر می‌رسد، تصور می‌کند که باید برای موفقیت بازیکنانی ستاره و خوش چهره که تماشاگران آن‌ها را دوست دارند در اختیار داشته باشد تا هم تماشاگران را راضی نگه‌ دارد و هم تیمش به موفقیت برسد در نهایت فشارها از روی دوشش برداشته شود.

در این بین سر و کله‌ی جوانکی پیدا می‌شود که با استفاده از علم و آمار و ریاضی به او پیشنهاد می‌کند که نیاز نیست بازیکنان ستاره که قیمت بالایی هم دارند به خدمت بگیرد بلکه فقط کافی است بر اساس یک سری داده عمل کند تا متوجه شود که چه بازیکنانی کاربردی هستند تا به موفقیتی تضمین شده برسد؛ چرا که علم آن هم از نوع ریاضی‌اش هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کند. این یک ایده‌ی انقلابی در آن زمان بود که تاکنون جواب خود را پس نداده بود؛ اینکه به جای بازیکنان مطرح، عده‌ای بازیکن به ظاهر به درد نخور به خدمت گرفته شود که نه سابقه‌ی خوبی دارند و نه تاکنون کسی به آن‌ها توجه کرده و بعد هم توقع رقابت در سطحی بالا وجود داشته باشد. اعتماد کردن به علم مطلقی مانند ریاضی در جایی که این همه احتمالات مختلف وجود دارد و به احساسات میلیون‌ها نفر هم گره خورده، اگر انقلابی نیست پس چیست؟

اعتماد بیلی به این جوان تازه‌کار که حتی ورزشکار هم نیست و فقط به دنبال معادلات ریاضی است، جهانی تازه در برابر مدیران ورزشی تمام جهان باز کرد و امروزه می‌دانیم که حتی تیم‌های فوتبالی مانند لیورپول برای کسب موفقیت پس از سال‌ها در لیگ انگلستان، از همین فرمول استفاده کردند و پس از اوایل دهه‌ی نود میلادی بالاخره جام قهرمانی لیگ انگلیس را بالای سر بردند. پس مانیبال فیلم مهمی درباره‌ی یک موضوع مهم است.

اما اگر مانیبال فقط درباره‌ی همین بود، پس با فیلمی مکانیکی و خالی از احساس روبه‌رو هستیم که پس از تماشا هیچ تأثیری نمی‌گذارد و به مخاطب معمولی این احساس را می‌دهد که با خود بگوید: خب که چی؟ بنت میلر برای فرار از این موضوع در مرکز درام خود شخصیت جذابی با بازی برد پیت قرار داده است. این مرد قصد دارد دست به ریسک بزرگی بزند که ممکن است زندگی‌اش را ویران کند. هم فیلم‌ساز و هم بازیگر به خوبی توانسته‌اند تلواسه‌های این مرد را در برابر دیدگان مخاطب قرار دهند و درامی جان دار خلق کند که مخاطب را راضی به خانه می‌فرستد.

«بیلی بین، مدیر تیم بیس بال اوکلند اتلتیک است. تیم او در زمان مدیریت وی نتایج خوبی نگرفته و به هین دلیل همه او را مدیری ناموفق می‌دانند. به دلیل همین نتایج ضعیف، بیلی سه تن از بهترین بازیکنان خود را از دست می‌دهد و تیم او در آستانه‌ی فروپاشی قرار می‌گیرد. اما بیلی که در ابتدا ناامید شده بود، تصمیم می‌گیرد تا سر و سامانی به وضعیت خود و تیمش بدهد. در این میان او با یک تحلیل‌گر آشنا می‌شود که ایده‌ای انقلابی دارد. این تحلیل‌گر معتقد است که می‌توان بر اساس یک سری فرمول‌های ریاضی و داده‌های مشخص، بازیکنانی با قیمت پایین اما کاربردی استخدام کرد و به موفقیت رسید …»

۱۰. بابل (Babel)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: الخاندرو گونزالس ایناریتو
  • دیگر بازیگران: کیت بلانشت، گائل گارسیا برنال و کیوجی یاکوشو
  • محصول: ۲۰۰۶، آمریکا، مکزیک، مراکش و فرانسه
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۴ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۹٪

الخاندرو گونزالس ایناریتو با دو فیلم عشق سگی و ۲۱ گرم در دنیا سر و صدایی به راه انداخته بود که فیلم بابل را ساخت. فیلم بابل پس از آن دو تجربه‌ی پیشرو و رادیکال در آن زمان که به همراهی گیلرمو آریاگا، فیلم‌نامه نویس نابغه، میسر شده بود، گامی رو به عقب به شمار می‌رفت که خبر از تن دادن این دو به بازار هالیوود می‌داد اما هنوز هم بسیاری از مؤلفه‌های پیشرو آن دو فیلم را در این جا هم می‌توان دید. فیلم به موضوعی می‌پردازد که به آن اثر پروانه‌ای می‌گویند؛ یعنی این که عمل شخصی در یک گوشه از جهان، بر زندگی فردی در گوشه‌ی دیگری از این کره‌ی خاکی تأثیر می‌گذارد. پیروان این طرز تفکر همواره با این سؤال اساسی روبه‌رو هستند که اگر این چنین است و وقتی آدمی به طور کامل تحت تأثیر قدرت سرنوشت قرار دارد و هزاران اتفاق مختلف بر زندگی او مؤثر است جز خودش، پس تکلیف قدرت اختیار چه می‌شود؟ اما فیلم ایناریتو به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش نیست بلکه فقط آن سؤال را مطرح می‌کند.

در چنین قابی سه داستان مجزا در سه نقطه‌ی مختلف از دنیا به هم پیوند می‌خورد تا احساسات اصیل آدمی را بازتاب دهد. هر سه‌ی این داستان‌ها با مفهوم از دست دادن و غم ناشی از آن همراه است؛ زوجی فرزند خود را از دست داده‌اند و غمی جانکاه زندگی آن‌ها را به هم ریخته است، پدر و دختری ژاپنی در غم از دست دادن همسر و مادر خود می‌سوزند و مادری مکزیکی به دلیل شغل خود در آمریکا از خانواده‌اش دور است.

حال یک تفنگ، سرنوشت همه‌ی آن‌ها را به هم پیوند می‌دهد. جوانکی مراکشی به اشتباه گلوله‌ای شلیک می‌کند و همین سرآغاز درگیری و آغاز یک سری مشکلات دیگر می‌شود. فیلم‌نامه‌ی آریاگا نه مانند فیلم ۲۱ گرم بیش از حد به عقب و جلو می رود و نیاز به تدوینی ریاضی‌وار دارد و نه مانند فیلم عشق سگی بر مبنای یک هوش غریزی نوشته شده است؛ بلکه بر اساس نگاه هالیوودی و الگوهای این سینما و تأثیری که از این جهان مبتنی بر سرمایه و بازگشت آن شکل گرفته، کنترل شده‌تر و داستانگوتر است و طبیعتا می‌تواند مخاطب بیشتری را با خود همراه کند.

بازی‌های فیلم دل‌نشین و گاهی عالی است. مخصوصا کیت بلانشت در نقش زنی که فرزندش را از دست داده و به همین دلیل سوگوار است، عالی ظاهر شده است. او به خوبی توانسته این غم را به غمی باستانی پیوند بزند؛ انگار در حال تحمل دردی است که تمام زنان عالم در هر مقطع تاریخی به دلیل هجران تحمل کرده‌اند. اما ستاره‌ی فیلم قطعا برد پیت است. فیلم بابل از آن دسته فیلم‌هایی است که نام برد پیت را در جایگاهی بالاتر از یک بازیگر صرفا خوش چهره قرار می‌دهد. او در این جا گریمی دارد که فرسنگ‌ها با آن پرسونای آشنا فاصله دارد و نقشی را بازی می‌کند که هیچ جنبه‌ای از ستارگی و قهرمانی در آن یافت نمی‌شود.

فیلم بابل در هفت رشته نامرد دریافت جایزه‌ی اسکار شد. اما فقط یک جایزه‌ی اسکار آن هم به خاطر موسقی متن فیلم را به خانه برد. موسیقی متن فیلم کاری است از آهنگساز بزرگ گوستاوو سانتائولایا؛ موسیقی متنی که امروزه تبدیل به بخشی از فرهنگ عامه شده و می‌توان در جاهای مختلفی حتی خارج از جهان سینما آن را شنید. البته یکی از قطعات بسیار معروف استفاده شده در فیلم با نام bibo no aozora ساخته‌ی ریوئیچی ساکاموتو است.

«فیلم بابل از سه داستان ظاهرا مجزا، در سه نقطه‌ی مختلف از دنیا تشکیل شده که به واسطه‌ی یک اسلحه به هم پیوند می‌خورند. در ابتدا زوجی را می‌بینیم که پس از فوت فرزند خود به مراکش سفر می‌کنند تا وقت بیشتری با هم بگذرانند و به زندگی خود فکر کنند. این زوج سوار بر اتوبوسی از یک روستا گذر می‌کنند که گلوله‌ی ناشی از شلیک اتفاقی پسران یک چوپان محلی به زن برخورد می‌کند. در داستان دوم دختری ژاپنی را می‌بینیم که در غم از دست دادن مادرش، افسرده شده و روزگار بدی را در کنار پدر خود می‌گذراند. این دختر که کر و لال هم هست، نمی‌تواند پا پدر خود کنار بیاید. در قصه‌ی سوم، داستان پرستار دو بچه‌ی دیگر زوج ابتدای داستان را شاهد هستیم که قصد دارد مخفیانه و بدون اطلاع آن‌ها در زمان غیبتشان به مکزیک برود و در جشن ازدواج پسرش شرکت کند.»

۹. جاسوس بازی (Spy game)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: تونی اسکات
  • دیگر بازیگران: رابرت ردفورد، کاترین مک‌کورمک
  • محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۱ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۶٪

تونی اسکات با ساختن فیلم جاسوس بازی یکی از جذاب‌ترین فیلم‌‌های کارنامه‌ی کاری خود را ساخته است. فیلمی در ژانر جاسوسی و اکشن که در آن مأموری زبده با اجرای یک نقشه‌ی دقیق هم مخاطب را حسابی شگفت‌زده می‌کند و هم همکارانش در دل یک تشکیلات جاسوسی را حسابی سر کار می‌گذارد. از این منظر با فیلمی سریع، اکشن و پر از جزییات طرف هستیم که نتیجه‌ی کار یک کارگردان خبره در زمینه‌ی اکشن‌ سازی است.

مأموری با سابقه، خبردار می‌شود که در روز آخر کار خود باید درباره‌ی یکی از جوانان تحت تعلیمش گزارش بدهد. ظاهرا نیروهای کشور چین او را در حین انجام کاری که به وی مربوط نبوده، دستگیر کرده‌اند و همین موضوع حسابی تشکیلات را به هم ریخته است. آن‌ها می‌ترسند عواقب این عمل خودسرانه‌ی آن مأمور دامان آن‌ها را بگیرد و به همین دلیل می‌خواهند برای هرگونه سناریویی آماده باشند. از این جا به بعد تونی اسکات دو نگاه متفاوت به جهان و زندگی جاسوسی در دل ادبیات و سینما را در برابر هم قرار می‌دهد.

در بسیاری از فیلم‌ها و کتاب‌ها، جاسوس‌ها آدم‌هایی جذاب و بسیار باهوش و البته قدرتمند و با اندامی ورزیده تصور می‌شوند که توانایی غلبه کردن بر هر مشکلی را دارند. آن‌ها مردانی هستند که توأمان هم از یک جذابیت مردانه برخوردار هستند که نصف مشکلاتشان را حل می‌کند و هم از قدرت‌هایی که به ابرقهرمان‌ها نزدیکشان می‌کند؛ مأمورانی مانند جیمز باند در مجموعه فیلم‌های این چنینی با بازی بازیگران مختلف متعلق به این دسته است و البته تام کروز مجموعه فیلم‌های مأموریت غیرممکن. در سوی دیگر ماجرا جاسوس‌هایی داریم که مانند هر انسانی نقاط قوت و ضعف خود را دارند. آن‌ها آدم‌هایی با اندامی معمولی هستند که حتی گاهی ورزیده هم نیستند و مثلا چاق به نظر می‌رسند، آن‌ها نه می‌توانند سریع بدوند و نه آن قدر ابرانسان هستند که هیچ‌گاه فریب نخورند. این دسته از فیلم‌ها و کتاب‌ها نگاهی واقع‌گرایانه‌ و تیره‌تر به این جهان مخوف دارند و در آن‌ها خبری از آن هیجان کاذب فیلم‌های نوع اول نیست. فیلم‌هایی که از کتاب‌های نوشته شده توسط جان لوکاره اقتباس شده‌اند، از این دسته هستند؛ مانند فیلم بندزن، خیاط، سرباز، جاسوس (tinker tailor soldier spy).

حال دوباره به فیلم جاسوس‌بازی نگاهی بیاندازید. هر دوی این نگاه‌های متفاوت و متناقض را می‌توان در این جا دید. جاسوس کهنه‌کار فیلم هم مانند آن جاسوس‌های نوع اول از جذابیتی ذاتی برخوردار است و هم از هوشی سرشار. از سوی دیگر مأمور دست پرورده‌ی او هم چنین خصوصیاتی دارد و می‌تواند در کسری از ثانیه با جذابیتش دیگران را به انجام کارهای مختلف راضی کند. هر دو توانا در انجام عملیات‌های میدانی هستند اما هنوز چیزی برای تبدیل شدن به آن ابرجاسوس‌های نوع اول کم دارند که به دسته‌ی دوم نزدیکشان می‌کند؛ در آخر هر دو از خصوصیاتی کاملا انسانی برخوردار هستند که به نقطه ضعفشان تبدیل می‌شود و همین خصوصیات انسانی هم مسبب ایجاد تمام مشکلات بوده است.

بازی رابرت ردفورد در قالب نقش اصلی درجه یک است. او من و شمای مخاطب را هم با جذابیت ذاتی‌اش سر در گم می‌کند و کاری می‌کند که وقتی در حال انجام کاری مهم است، مجبور شویم به جای دیگری نگاه کنیم تا او به کار خود برسد. این همان بلایی است که سر افراد حاضر در آن اتاق می‌آورد تا آن‌ها در پایان انگشت به دهان بمانند از این همه هوش سرشار. برد پیت این فیلم هم نقش جوانی عاشق پیشه را بازی کرده که می‌تواند در اوج پختگی، گند بزند و خطایی کند که در‌ آن دنیای دیوانه‌وار قابل بخشش نیست اما فرشته‌ی نگهبانی دارد که نمی‌گذارد تا انتهای این مرداب فرو برود و فراموش شود.

«فیلم جاسوس بازی داستان زندگی جاسوسی است که ظاهرا روز آخر کار خود در تشکیلات اداره‌ی ضد جاسوسی آمریکا را می‌گذراند. به او خبر می‌دهند که یکی از افرادی که در گذشته تحت تعلیم وی بوده توسط چینی‌ها دستگیر شده و ممکن است که تا فردا صبح اعدام شود. از وی می‌خواهند تا گزارشی درباره‌ی این مأمور تهیه کند و به دست افراد رده بالا برساند. اما او فکر دیگری در سر دارد و می‌خواهد که آن مرد را هر طور شده نجات دهد. در این میان برای بازرسان اداره، داستان نحوه‌ی آموزش دیدن مأمور دستگیر شده را تعریف می‌کند …»

۸. قاپ‌زنی (Snatch)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: گای ریچی
  • دیگر بازیگران: جیسون استاتهام، استفن گراهام و بنسیو دل‌تورو
  • محصول: ۲۰۰۰، آمریکا و انگلستان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸٫۲ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪

گای ریچی با ساختن فیلم قاپ‌زنی به اوجی در کارنامه‌ی کاری خود رسید که دیگر هیچ‌گاه نتوانست آن را تکرار کند. شاید این موضوع به موفقیت این فیلم در سطح بین‌المللی بازگردد. زمان اکران فیلم قاپ‌زنی او مانند امروز کارگردان مشهوری نبود و هنوز یک فیلم‌ساز مستقل بریتانیایی به شمار می‌رفت که فیلم‌های مستقلی می‌ساخت. اما موفقیت عظیم این فیلم دریچه‌ی ورود او به جهان پر زرق و برق هالیوود شد و گرچه باز هم تلاش کرد تا با فیلم راک ان رولا (ROCKnROLLA) موفقیت‌های این فیلم را تکرار کند، اما جذابیت‌های فیلم‌های پر خرج با کلی عوامل مختلف و جلوه‌های ویژه و ستارگان سرشناس، مانع شد تا نقطه‌ی اوجی مانند فیلم قاپ‌زنی دوباره در کارنامه‌ی وی شکل بگیرد.

امروزه مخاطب عام گای ریچی را بیشتر با فیلم‌هایی مانند شرلوک هلمز (Sherlock holmes) با بازی رابرت داونی جونیور در نقش شرلوک هلمز و جود لا در نقش دکتر واتسون می‌شناسد. او مؤلفه‌های آشنای سینمایش را به آن دنیای ویکتوریایی برد و فیلم‌های متفاوتی با محوریت این شخصیت مهم تاریخ ادبیات جنایی ساخت. اما باز هم جذابیت فیلم قاپ‌زنی چیز دیگری است. قاپ‌زنی در زمان اکران فقط از حضور برد پیت در جایگاه یک ستاره بهره می‌برد و حتی بنسیو دل‌تورو و جیسون استاتهام هم هنوز ستاره‌های شناخته شده‌ی امروزی نبودند. جهان پر ضرباهنگ و رهای این فیلم، با آن سرعت دیوانه‌وار و پیچش‌های داستانی متعدد بیشتر برای فیلمی جمع‌ و جور مناسب است تا بلاک‌ باسترهای هالیوودی با خیل عظیم ستارگان و جلوه‌های ویژه.

روایت فیلم قاپ‌زنی بر اساس یک منطق دیوانه‌وار طراحی شده است. این منطق در نگاه اول چیزی نیست جز هرج و مرج خالص. اما گای ریچی چنان مطبوع این هرج و مرج را قدم به قدم پیش می‌برد که گویی همه چیز درست سر جای خودش قرار گرفته و نکته‌ی جذاب اینکه اصلا به نظر نمی‌رسد فیلم‌ساز همه چیز را مهندسی کرده باشد، بلکه شهود غریزی یم کارگردان بازیگوش پشت همه‌ی اتفاقات فیلم وجود دارد.

داستان‌های بسیاری درباره‌ی مافیای لندن در طول این سال‌ها ساخته شده اما این یکی دو تا آدم دست و پا چلفتی در مرکز درام خود دارد که هر لحظه ممکن است کشته شوند اما هر مرتبه دستی از غیب از راه می‌رسد و شخصیت‌های فیلم را از مرگ حتمی نجات می‌دهد. ساختمان فیلم بر اساس همین پیچش‌های داستانی ساخته شده تا این دو آدم بی دست و پا در یک همکاری نانوشته با گردانندگان مافیای محلی، پلیس‌ها و بی‌خانمان‌ها چنان بر مشکلات غلبه کنند که مخاطب با تماشای اتفاقات انگشت به دهان باقی بماند.

بازیگران فیلم هم فرسنگ‌ها با آن تصویری که امروزه ما از آن‌ها در ذهن داریم فاصله دارند. جیسون استاتهام آن بازیگر بزن بهادری نیست که از پس هر کس برآید و در بیشتر مواقع از ترس کشته شدن به خود می‌لرزد. برد پیت هم نقش یک بوکسور ژولیده و خلافکار را بازی می‌کند که تا حدودی به نقش درخشان او در فیلم باشگاه مشت‌زنی شباهت دارد اما در اینجا فقط قصد دارد تا حال مافیای محلی را بگیرد و خبری از راه‌اندازی یک انقلاب بزرگ علیه جهان مصرف‌گرای صنعتی نیست.

از سوی دیگر همه‌ی فیلم‌های گای ریچی از یک طنز مطبوع در طول درام بهره می‌برند. فیلم قاپ‌زنی از این منظر هم در صدر آثار او قرار می‌گیرد؛ به گونه‌ای که گاهی حسابی مخاطب را می‌خنداند و البته تماشای فیلم را هم لذت بخش می‌کند.

«تورکیش و تامی دو آدم بیکار و بیعار هستند که با تشکیلات محلی مافیایی مشکل پیدا می‌کنند. آن‌ها از بوکسوری ایرلندی می‌خواهند تا در مسابقه‌ای که شرط بندی کلانی به خاطر آن انجام شده شکست بخورد. از طرف دیگر یکی از سران مافیای روسی از یکی از همکارانش می‌خواهد تا روی همان مسابقه شرط بندی کند. از سوی دیگر همان مرد روس قصد دارد تا تمام پول‌های شرط بندی را بدزدد. همه‌ی این داستان‌های به ظاهر مجزا به شکل پیچیده‌ای به هم می‌پیوندند و تورکیش و تامی را با دردسری بزرگ روبه‌رو می‌کنند …»

۷. دوازده میمون (۱۲ Monkeys)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: تری گیلیام
  • دیگر بازیگران: بروس ویلیس، کریستوفر پلامر
  • محصول: ۱۹۹۵، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

خیلی قبل‌تر از همه‌گیری ویروس کرونا و از کار افتادن نظم زندگی من و شما، تری گیلیام فیلمی ساخته بود که در آن جهان بر اثر یک ویروس ناشناخته از بین رفته بود و حال بازماندگان آن دنیا سعی داشتند تا راهی برای مبارزه با آن ویروس پیدا کنند. از این منظر با ترسناک‌ترین فیلم این فهرست روبه رو هستیم که در آن بشر امیدی برای ادامه‌ی حیات ندارد و همه چیز به زندگی در کلونی‌هایی در زیرزمین محدود شده است. موضوعی که شاید در زمان اکران فیلم این همه قابل درک و فهم نبود و حال با تجربه‌ی زندگی در این پاندمی، تأثیر بیشتری بر مخاطب می‌گذارد. پس شاید تصمیم‌گیری برای تماشای این فیلم، نیاز به فکر بیشتری داشته باشد تا بقیه‌ی فیلم‌ها.

تری گیلیام فیلم دوازده میمون را با الهام از فیلم اسکله‌ (jetee) اثر کریس مارکر ساخته است. او را بیشتر به‌عنوان یکی از اعضای گروه طناز مانتی پایتن می‌شناسیم اما در اینجا بساط ترسناکی از وهم و خیال فراهم کرده که پشت مخاطب را حسابی می‌لرزاند. دوازده میمون را به لحاظ ژانری می‌توان در ذیل ژانر پساآخرالزمانی دسته‌بندی کرد؛ فیلم‌هایی که در آن دنیا و مردمانش از بین رفته‌اند و فقط تعدادی معدود باقی مانده‌اند و آن‌ها هم تمام فکر و ذکر خود را معطوف به دوام آوردن هر روزه کرده‌اند و همین که یک روز بیشتر زنده بمانند، برایشان کافی است.

نکته‌ی دیگری در فیلم وجود دارد که امروزه برای ما بسیار قابل درک است. شخصیت مرکزی داستان با بازی بروس ویلیس از توهم رنج می‌برد و گاهی مخاطب می‌ماند که او دیوانه است یا دنیای اطرافش. او مدام میان کابوس و دنیای واقعی در رفت و آمد است تا آنجا که دیگر نمی‌تواند تفاوت آن‌ها را از هم تشخیص دهد و این دقیقا حسی است که ما در برخورد با او داریم؛ از میانه‌های اثر به بعد مخاطب هم در تشخیص خیال از واقعیت باز می‌ماند و فیلم‌ساز هم مدام این کلاف سردرگم را پیچیده‌تر می‌کند تا در پایان همه چیز با یک سؤال بزگ درباره‌ی ماهیت جهان و زندگی بشر پایان یابد.

بازی بازیگران فیلم درخشان است. هم بروس ویلیس و هم برد پیت به خوبی توانسته‌اند این فضای پر از ترس و جنون‌ را ترسیم کنند. بازی‌های این دو در کنار نحوه‌ی داستانگویی تری گیلیام، منتج به یک جهان بسیار مغشوش شده که قدرت تحمل مخاطب را به چالش می‌کشد. از جایی به بعد زل زدن به تصاویر وحشتناک فیلم صبر و شجاعت بسیار می‌خواهد و البته انتخاب این امر توسط سازندگان کاملا آگاهانه است؛ چرا که فیلم‌ساز در حال طراحی مغاکی است که پلشتی‌های زندگی انسان را نمایش می‌دهد و اصلا هم قصد ندارد که به مخاطب خود باج دهد و او را با تصاویر دل‌فریب از قهرمانی‌های شخصیت اصلی خود گول بزند.

نکته‌ای که شاید در برخورد اول با فیلم دوازده میمون به ذهن برسد همین موضوع است. بازیگر شخصیت اصلی فیلم کسی نیست جز بروس ویلیس؛ یعنی یکی از نمادهای سینمای اکشن در آن دوران. پس مخاطب وقتی با خلاصه داستان فیلم مواجه می‌شود و به یاد می‌آورد که او قرار است، قهرمان قصه باشد، خیالش راحت می‌شود که در نهایت همه چیز درست خواهد شد اما تری گیلیام مدام این فرضیه را زیر پا می‌گذارد و با انتظارات مخاطب خود بازی می‌کند.

برد پیت به خاطر بازی در این فیلم نامزد جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد و البته توانست مجسمه‌ی گلدن گلوب را به خانه ببرد.

«سال ۱۹۹۶. زمین پس از گسترش یک ویروس کشنده و مرگ ۹۹ درصد از ساکنانش، به جایی غیرقابل سکونت تبدیل شده و همان یک درصد از بازماندگان هم مجبور هستند که در زیرزمین زندگی کنند. در سال ۲۰۳۵، دانشمندان عده‌ای از زندانیان را به سال ۱۹۹۶ می‌فرستند تا درباره‌ی انواع اولیه‌ای این ویروس، قبل از جهش یافتن‌های بسیار تحقیق کنند. یکی از این بخت‌برگشتگان مردی به نام جیمز کول است که مأموریت دارد تا درباره‌ی یک گروه تروریستی به نام ۱۲ میمون که گمان می‌رود مسبب گسترش ویروس است، تحقیق کند اما او به اشتباه به سال ۱۹۹۰ و به یک آسایشگاه روانی فرستاده می‌شود …»

۶. قتل جسی جیمز یاغی به دست رابرت فورد بزدل (The assassination of Jesse James by the coward Robert Ford)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: اندرو دومنیک
  • دیگر بازیگران: کیسی افلک، سام راکول و سم شپرد
  • محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷٫۵ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۶٪

اندرو دومنیک با ساختن فیلم قتل جسی جیمز یاغی به دست رابرت فورد بزدل، مؤلفه‌های ثابت سینمای وسترن و کلیشه‌هایش را ‌گرفت و در هم ‌ریخت و به نفع خوانش خود از سینمای وسترن مصادره می‌کرد. در این جا نه خبری از قهرمان نجات بخش سینمای وسترن کلاسیک است و نه خبری از تیراندازی‌های مرسوم سینمای وسترن اسپاگتی. بلکه کارگردان سعی می‌کند با بازخوانی یک واقعه‌ی تاریخی، شخصیتی چند وجهی خلق کند که بازتاب ‌دهنده‌ی پیچیدگی یک زمانه، و طرح پرسش درباره‌ی چگونگی پیدایش مفهوم قهرمان و اسطوره در یک جامعه است.

جسی جیمز پس از جنگ‌های داخلی آمریکا و پیروزی ارتش شمال به قطارهای دولتی و بانک‌ها دستبرد می‌زد و از این راه و همچنین کشتن بسیاری برای خود شهرتی به هم زده بود. همین عمل او باعث شد که پس از مرگش برای جنوبی‌ها شکست خورده در جنگ، تبدیل به چهره‌ای افسانه‌ای شود و حماسه‌ها و داستان‌های بسیاری اطرافش ساخته شود که زمین تا آسمان با خود واقعی او تفاوت داشت. همه‌ی آن سبوعیت‌ها و جنایت‌ها فقط به خاطر اینکه او به نمادهای سرمایه‌داری شمال فاتح در جنگ دستبرد می‌زد، فراموش می‌شد تا شمایلی اسطوره‌ای از این مرد اسرایر آمیز بسازد. اندرو دومنیک با به تصویر کشیدن این داستان واقعی از دریچه‌ی نگاه قاتل جسی جیمز روی همین تناقض دست می‌گذارد.

تصویر شاعرانه‌ای که فیلم‌ساز از غرب به ما نشان می‌دهد تفاوت آشکاری با آنچه که ما به آن عادت کرده‌ایم و در واقع از سینمای وسترن توقع داریم، دارد. در این جهان مردمان و وسترنرها آنقدر خشن نیستند که همه چیز را با رگ‌های بیرون زده‌ی ناشی از عصبانیت و فوران تستسترون حل کنند. این وسترنرها گاهی هم با خود خلوت می‌کنند و به دنبال شناخت خود و جهان اطرافشان هستند و به نظر از راه سرقت و دستبرد به دنبال سبک و شیوه‌ی خاصی از زندگی می‌گردند، نه کسب مال و ثروت. این دقیقا همان نکته‌ای است که رابرت فورد فیلم نمی‌فهمد؛ اینکه برای جسی جیمز پول‌ها در درجه‌ی اول اهمیت نیست، بلکه آن زندگی رها و آن جهان‌بینی است که ارزشش را دارد.

در امتداد همین نگاه اندرو دومنیک قهرمان فیلمش را آدمی به تصویر می‌کشد که در پارانویا و بی‌خوابی غرق شده و به راحتی نمی‌تواند با زندگی کنار بیاید و ناگهان مرگ او را در آغوش می‌کشد. این سر رسیدن مرگ برای قهرمان فیلم مانند موهبتی جهت خلاص شدن از باری سنگین است که در تمام فیلم بر شانه‌های خود حمل می‌کند. به نظر می‌رسد که خودش در طلب آن مرگ بوده و آگاهانه آن را انتخاب کرده است. البته که اندرو دومنیک با نشان دادن عواقب این مرگ دست روی نکته‌ای کلیدی می‌گذارد: گویی جسی جیمز به مردن در جوانی نیاز داشت تا تبدیل به این اسطوره‌ی بزرگ امروزی شود و اگر مانند بسیاری از خلاف‌کاران به زندگی معمول خود ادامه می‌داد یا مثلا در کهن‌ سالی و روی تخت خانه‌اش در خواب می‌مرد، نامش در غبار تاریخ برای همیشه گم می شد.

حال با رسیدن به اینجا و مرور دوباره‌ی فیلم متوجه می شویم که تمام تلاش‌های فیلم‌ساز برای نمایش بی‌تابی‌های قهرمان فیلمش و دوری جستن از شخصیت‌پردازی‌های مرسوم چنین آدم‌هایی، رسیدن به همین آگاهی در شخصی است که فقط مرگ به کمکش خواهد آمد. مانند قهرمان فیلم نابخشوده (unforgiven) اثر کلینت ایستوود با بازی خود او، که آرزوی چنین مرگی را در سر می‌پروراند.

بازی برد پیت در فیلم قتل جسی جیمز … یکی نقاط اوج کارنامه‌ی کاری او است. وی به خوبی توانسته سایه روشن‌های زندگی این شخصیت را از کار دربیاورد و آدمی سرگشته، همراه با نگاهی نافذ خلق کند که هر گامش خبر از یک مرگ آگاهی عارفانه دارد که باعث شده، زندگی زاهدانه‌ای در پیش بگیرد. ترسیم و رنگ‌آمیزی این پیچیدگی‌ها باعث شد تا بازی او مورد تحسین منتقدین قرار گیرد. البته بازی کیسی افلک در نقش رابرت فورد هم بسیار مورد توجه قرار گرفت، حتی بیش از بازی برد پیت.

نمی‌توان به این فیلم اندرو دومنیک اشاره کرد و کار درخشان راجر دیکنز در مقام مدیر فیلم‌برداری آن را از یاد برد. دوربین او هم چشم‌اندازهایی متناسب با قصه و شخصیت‌ها خلق کرده و هم در نزدیک شدن به شخصیت‌ها سنگ تمام گذاشته است. متاسفانه اعضای آکادمی در آن سال چندان متوجه کار درخشان او نبودند، وگرنه حتما راجر دیکنز سالن مراسم اسکار را دست خالی ترک نمی کرد.

«در سال ۱۸۸۱، رابرت فورد فرصت پیدا می‌کند تا در آخرین سرقت قطار همراه با برادران جیمز شرکت کند. او با وجود اینکه در ابتدا توسط جسی جیمز پس زده می‌شود اما از این زمان تا آخرین دقایق زندگی جسی جیمز در کنار او می‌ماند …»

۵. حرامزاده‌های بی‌آبرو (Inglourious Basterds)

بهترین فیلم های برد پیت

  • کارگردان: کوئنتین تارانتینو
  • دیگر بازیگران: کریستوف والتز، دایان کروگر، الی راث، ملانی لورن و مایکل فاسبیندر
  • محصول: ۲۰۰۹، آمریکا و آلمان
  • امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸٫۳ از ۱۰
  • امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۹٪

وقتی کوئنتین تارانتینو سراغ مهم‌ترین اتفاق قرن بیستم می‌رود، حتما تاریخ واقعی آن اتفاق را به نفع تاریخ سینما مصادره به مطلوب می‌کند. عشق به سینما آنقدر برای او مقدس است که به راحتی می‌تواند هر اتفاق تراژیکی را به کمک آن حل و فصل کند. روایت او از نبرد نفس‌گیر جنگ جهانی دوم و جنبش مقاومت فرانسه در برابر آلمان، با کمدی گزنده‌ای همراه است که خاص خود تارانتینو است.

در این جا برد پیت یکی از متفاوت‌ترین نقش‌های کارنامه‌ی خود را بازی می‌کند. در بازی او هم نوعی کمدی مبتنی بر کلام و

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع