مدتی است که موج تازهی فیلمهای اکشن شروع شده و برای خود جای خوبی در دنیای سینما پیدا کردهاند. نکتهی مهم این است که دوربین فیلمبرداری اصلا به این دلیل اختراع شد که حرکت را ثبت کند، و هیچچیز مثل یک فیلم اکشن عالی حرکت ندارد. هر نمایی هم که با فریاد «اکشن» یک نفر فیلمبرداری میشود.
ولی چهچیزی یک فیلم اکشن را عالی میکند؟ این گونهی سینمایی همین الانش هم سلیقهای شده است. استیون دی. سوزا، نویسندهی چندین مورد از فیلمهای مطرحی که در این فهرست خواهید دید، تازه در اواسط دههی ۱۹۸۰ متوجه شد که اکشن به یک گونهی مجزا تبدیل شده است. تا قبل از آن، این فیلمها در گونههای دیگری چون وسترن، جنگی، هنرهای رزمی و پلیسی قرار میگرفتند. در حال حاضر، فیلمهای اکشن خودشان به بخشهای مختلفی تقسیم شدهاند و تمامشان در گیشه جایگاه مهمی دارند. به هر ویدئو کلوپی که بروید میتوانید چند فیلم اکشن خوب پیدا کنید. به همین دلیل، در این مطلب سعی کردهایم تمام زیرشاخههای اکشن را هم مد نظر قرار دهیم.
ولی با چه معیاری فیلمی مثل «سرسخت» در نقطهی مقابل «ارباب حلقهها» قرار میگیرد؟ قیاس مع الفارقی است. در یک سوی دیگر هم جکی چان را با آرنولد شوارتزنگر مقایسه میکنند. جستجو برای پیدا کردن بهترین فیلم اکشن تاریخ سینما که هیچکس هیچ تردیدی در موردش ندارد، احمقانه است. در نتیجه، ۹۵ فیلمی که در ادامه ذکر میشوند، به ترتیب حروف الفبا (انگلیسی) فهرست شدهاند. این مطلب را مسیری سرشار از دویدن و پریدن و افتادن در نظر بگیرید. تنها معیار برای قرار گرفتن در این فهرست این بوده است که فیلم مورد نظر هیجانی متفاوت با آثار دیگر ارائه میدهد، بقیهی بخشها چندان مهم نیست، چه تونی دا در حال شنا رفتن روی یک فیل باشد، یا روی ری مور برنامههای کمدی را رها میکند تا کونگفو یاد بگیرد. در این فهرست تنها چیزی که میبینید، اکشن است.
۱. اکشن جکسون (Action Jackson)
- کارگردان: کریگ آر. بکسلی
- بازیگران: کارل ویترز، کریگ تی. نلسون، ونتی، شارون استون
- سال: ۱۹۹۸
تنها راه شکنجهی مردی مثل اکشن جکسون این است که او را مثل هرکول استیو ریوز ببندید و یک مشعل جوشکاری رویش بگیرید. البته باز او تسلیم نخواهد شد، ولی فرصتی گیرش میآید که راهی برای تعامل با آن محیط پیدا کند. این نحوهی تعامل کریگ آر. بکسلی کارگردان و کارل ویترز بازیگر است که «اکشن جکسون»، هم خود شخصیت اصلی و هم فیلم را به یک اثر بزرگ تبدیل میکند. او در یکی از صحنهها شکنجهگرش را گوشهای گیر میاندازد، با یک نارنجک انداز جلویش میایستد و دیالوگ مشهورش را میگوید: «دوست داری دندههایت چه شکلی بشوند؟» انگار دارد حکمی از دادگاه لاهه را میخواند. بکسلی برای اجتناب از نمایش سلاخی جاری در این صحنه، از این آتش به آتش یک کبابپز فید میزند.
«اکشن جکسون» فیلمی است که دیگر قهرمانان فیلمهای اکشن دههی ۱۹۸۰ ممکن است در سینما ببینند و برای قهرمانش کلی دست بزنند. هر صحنه، فرصتی است برای به رخ کشیدن میزان خفن بودن اکشن جکسون. او پاگندهای است که پلیس شده است، هم از نظر ابعاد و هم از نظر شهرت. همان چند صحنهای هم که صرف به نمایش گذشتن ابهت او نشدهاند، به معرفی کریگ تی. نلسون، شرورترین تاجر دنیا و استاد هنرهای رزمی میپردازند. تا پیش از «اکشن جکسون»، از بازیگران سیاهپوست عمدتا برای نقش شرورها استفاده میشد، اما او جبرانی برای تمام آنهاست. او تنها کسی است که میتواند تنها با تکیه بر حس خشم و نفرت خود، با یک ماشین پونتیاک از پلهها بالا برود. اگر جهان عادلانهای داشتیم، باید حداقل سه دنباله و یک بازسازی برای این فیلم ساخته میشد. کارل ویترز حقش بیشتر از اینها بود.
۲. آکیرا (Akira)
- کارگردان: کاتسوهیرو اوتومو
- صداپیشهگان: میتسو ایواتا، نوزومو ساساکی، مامی کویاما، تارو ایشیدا
- سال: ۱۹۸۸
کاتسوهیرو اوتومو، کارگردان «آکیرا»، در مصاحبهای گفته بود: «وقتی اولین نسخهی فیلمم را دیدم، با خودم گفتم این قطعا شکست میخورد. سریع سالن را ترک کردم و به خانه برگشتم تا به همسرم بگویم فیلم بدی ساختهام.» این نظر نه چندان جالب کارگردان اثری است که بعدا به یکی از تاثیرگذاترین انیمههای تاریخ تبدیل شد.
شوتارو کاندا، رهبر گنگسترهای شهر نئوتوکیو، در این شهر پربلبشو حضوری پر از خون و خونریزی دارد. او با موتورسوارهای رقیب مسابقه میدهد و با بهترین دوستش از زمان کودکی، تتسو شیما میگردد. ولی وقتی تتسو با موتورش به یک کودک میزند و در کمال تعجب هیچ آسیبی نمیبیند، همهچیز تغییر میکند. این دو دوست خیلی زود متوجه میشوند پایشان به یک پروژهی مخفی حکومتی برای رسیدن به قدرتهای فراانسانی باز شده است.
صحبت بیشتر دربارهی پیرنگ «آکیرا» اتلاف وقت و کلمه است، شما تا زمانی که تکتک این ۱۶۰ هزار کاغذ انیمیشنی را که به صورت دستی طراحی شدهاند نبینید، نمیتوانید بفهمید با چه اثری سروکار دارید. پیچش دود رهایی که بعد از هر انفجار شکل میگیرد، ردیف نورهای نئونی که در اثر ترافیک شکل گرفته است، فلش لیزرها و خط نارنجی رنگی که در اثر سرعت بالا به جای میماند. اکشن این اثر بسیار پرتحرک است. آن صحنه که کاندا با موتور خود در حالت نیمرخ ترمز میکند، ناخواسته به نمادی برای اوتومو و این فیلم تبدیل شد. اگرچه انیمه، سینمای علمی-تخیلی ژاپن و انیمیشنهای بزرگسال به طور کلی خودشان یک مدخل طویل و بیپایان هستند، ولی هیچیک نمیتوانند به اثر کابوسوار و فوقالعاده موزونی چون «آکیرا» نزدیک شوند.
۳. بیگانهها (Aliens)
- کارگردان: جیمز کامرون
- بازیگران: سیگورنی ویور، بیل پاکستون، مایکل بین، لارنس هنریکسن
- سال: ۱۹۸۶
جیمز کامرون در یک روز سفارش نگارش فیلمنامهی «بیگانهها» و «رامبو: اولین خون بخش دوم» را قبول کرد. جدا از تجهیزات نظامی و ترکشهای جنگ ویتنام، چیزی که این دو پروژه را بهم مرتبط میکند این است که در هر دو مورد، کامرون فرمول خودش را در ساخت یک دنبالهی خوب به کار میبرد: هروقت گیر کردید، اکشن را بالا ببرید.
الن ریپلی در اثر مواجههی کابوسناک پیشین خود با زنومورف، به اختلال اضطراب پس از سانحه دچار شده است. او که حالا به خاطر رنجهایی که کشیده در این حوزه یک متخصص شده است، یک ماموریت تازه پیش رویش قرار میگیرد: همراه با گروهی از نظامیهای فضایی به دنبال شکار احتمالی این موجود برود. ولی فراتر از رسیدن به حس رهایی یا نیاز به انجام کار خود، ریپلی بیشتر از همه به دنبال یک انتقام همهجانبه است. نه ریپلی و نه هیچیک از اعضاء گروه نمیدانند که او تنها کسی است که میتواند این ماموریت را به سرانجام برساند.
کمی طول کشید تا کامرون بتواند سیگورنی ویور را متقاعد کند که قرار نیست نقش رامبو را در فضا بازی کند. او بالاخره نقش را پذیرفت و باعث شد الن ریپلی یکی از مهمترین قهرمانان زن تاریخ سینما شود. ریپلی اگرچه اینبار با یک مسلسل و شعلهافکن وضعیت بهتری برای مبارزه دارد، ولی باز هم در نبرد با موجودات بیگانه، خطر همیشه بالاست. او یا این موجودات را از بین میبرد یا در حال تلاش میمیرد، و خودش خیلی خوب میداند وضعیت به چه صورتی است. ویور در مصاحبهای که سال ۲۰۱۷ با نشریهی انترتینمنت ویکلی داشت، ریپلی را به شکل دقیقی مورد بررسی قرار میدهد: «ریپلی وقت همدردی ندارد. در فیلم «بیگانه»، او در وضعیتی بیش از حد بغرنج گرفتار شده است. در «بیگانهها»، اوضاع او عمیقتر است، با اینحال، برای نجات یک بچهی گمشده به قلب تاریکی میزند. او سرسخت نیست، بیاحساس شده است، همین باعث میشود که تماشای آماده شدن و خرابی به بار آوردنهای او، بسیار هیجانانگیزتر باشد.»
۴. پسران بد ۲ (Bad Boys II)
- کارگردان: مایکل بی
- بازیگران: ویل اسمیت، مارتین لارنس، جودی مویا، گابریله یونیون
- سال: ۲۰۰۳
«پسران بد» از جری بروکهایمر و دان سیمپسون یک بلاکباستر در زمانی بود که فیلمهایی با هزینهی تولید فوقالعاده، خودشان داشتند به یک گونهی جدا تبدیل میشدند. ستارههای فیلم و تلویزیون قبلا از چهرههای مشهور تلویزیون بودند و خیلی سریع جایگزین دانا کاروی و جان لاویتز، دو بازیگر پیشین این پروژه شدند. بزرگترین پروژهی کارگردان فیلم هم تا آن زمان، ساخت کیپی تبلیغاتی برای تشویق مردم به مصرف شیر بود.
برعکس اما «پسران بد ۲» فقط یک فیلم از مایکل بی نیست، بلکه از خیلی جهات، از بهترین فیلمهای مایکل بی و سبک مشخصش است. بی که در فیلم «پرل هاربر» تلاش کرده بود «تایتانیک» را شکست دهد و شکست خورده بود، این بار به سراغ فیلمی با بودجهی ۱۳۰ میلیون دلاری رفت که هنوز قدرت خود را حفظ کرده است.
مارتین لارنس در جایی میگوید: «همه شایستهی حدی از احترام هستند.» از آن شوخیهاست که مایکل بی همیشه به آن میخندد. فیلم پر از صحنههای اکشن بینقص و نفسگیر است. آن صحنهی تعقیب و گریز با ماشین که از فیلم «داستان پلیس» الهام گرفته شده، با انرژی و هزینهی بیشتری بازسازی شده است و کلی هم تماشایی است. لارنس در جای دیگر بعد از کلی هیجان و تیراندازی و اکشن، میگوید: «این باید بدترین و احساسیترین هفتهی کاری زندگی من به عنوان یک پلیس باشد.» تازه لارنس جایی این را میگوید که هنوز همراه با ویل اسمیت برای نجات خواهرش به کوبا حمله نکردهاند. «پسران بد ۲» بدترین و احساسیترین هفتهی کاری یک پلیسی است که تا بهحال روی پردهی سینما آمده است.
۵. جنجال بزرگ (The Big Racket)
- کارگردان: انزو جی. کاستلاری
- بازیگران: فابیو تستی، وینسنت گاردنیا، رنزو پالمر، ارسو ماریا گوئرین
- سال: ۱۹۷۶
با تماشای «جنجال بزرگ»، اولین تجربهی جدی فابیو تستی در فیلمهای پلیسی، میتوان به تفاوت بین فیلمهای جنایی دههی هفتاد اروپا (موسوم به پلیتزیوتسکی) و فیلمهای آمریکایی شبیه «هری کثیف» پی برد که کاملا روی آثار ایتالیایی تاثیر گذاشتند. در این فیلم فابیو تستی در نقش نیکو پالمیری، بعد از اینکه متوجه میشود یک گروه جسور از گنگسترها دارند با حمله و کشتار راه خود را به سمت رم باز میکنند، تا یک جای پرت آنها را دنبال میکند. تفاوت این است که تستی به جای اینکه با یک دیالوگ عالی و اسلحهای عالیتر به سراغشان برود، خودش گیر میافتد. اعضای گروه او را تا جایی که ممکن است لت و پار میکنند و خودش را همراه با ماشینش را از صخره پایین میاندازند. برای این صحنه، دو دوربین در داخل ماشین کار گذاشته است و همراه با تلاش تستی برای شکسته شیشه و خروج از ماشین، همهچیز را ثبت میکنند.
در پلیتزیوتسکی، خشونت شدید و غیرقابل توجیه است، و البته همیشه هم بسیار خطرناک است. حتی پلیسهای رده بالا هم امن نیستند. اصلا این پلیسها چه اصراری دارند که با دستهای خالی قانون را پیاده کنند؟ در «جنجال بزرگ»، هیچ روشی بهتر از عدالت پارتیزانی جواب نمیدهد. وقتی تستی متوجه فساد سازمان خود میشود، لباسهای معروف خودش را میپوشد و از آنجا به بعد، سرخود عمل میکند. او هر قربانی که سر راه میبیند را مسلح میکند. جنگی شکل میگیرد و انزو جی. کاستلاری کارگردان در این صحنههای نبرد خیلی خوب قدرت کارگردانی خود را به نمایش میگذارد. ولی او دوست دارد فیلم خود را طوری پیش ببرد که هیچکس راضی نباشد. حتی تستی که در پایان جنگ پیروز ولی آش و لاش است، چیزی به دست نیاورده است. اگرچه رگههای فاشیستی فیلمهای جنایی ایتالیایی این روزها شاید به مذاق خیلیها خوش نیاید، ولی «جنجال بزرگ» فیلم روان و پرهیجانی است که نباید از دست بدهید.
۶. تیغه (The Blade)
- کارگردان: سوی هارک
- بازیگران: وینسنت ژائو، موزس چان، هونگ یان-یان، سونگ لی
- سال: ۱۹۹۵
سوی هارک، جان وو و رینگو لم، سه کارگردان مهمی بودند که سینمای هنگکنگ را به اوج شهرت رساندند. در بین این سه نفر، هارک را سختتر از بقیه میتوان در این دسته قرار داد. بهترین فیلمهای او شامل فیلمهای کمدی اکشن («پکن اپرای بلوز»)، فیلمهای رزمی حماسی («روزی روزگاری در چین») و فیلمهای جان وویی («فردای بهتر ۳») میشود. خیلی از این آثار عالی هستند، ولی نمیتوان یکی از آنها را به صورت قطعی انتخاب کرد. با اینحال، بهترین فیلم سوی هارک که خیلی خوب تمام این تجربههای مختلف او را پوشش میدهد، «تیغه» است.
هارک با پیروی از سبک فیلمسازی فرمگرای چانگ چه در فیلم «شمشیرزن یکدست»، فیلم خود را بدون فیلمنامه ساخت و حفرههای خالی را با نهایت خشونت پر کرد. وینسنت ژائو آهنگر در تلاش برای گرفتن انتقام مرگ پدرش، در نبرد با قاتل پدرش دست راست خود را از دست میدهد. او به جای تلاش برای انتقامگیری، تسلیم شده و جایی پنهان میشود. در اثر چنین گناه نابخشودنی، چند دزد به خانهاش یورش میبرند و او را آویزان میکنند، سپس خانهاش را آتش میزنند. بعد از آن، ژائو که چیزی به جز خشم و شمشیر شکستهی پدرش برایش باقی نمانده، شروع میکند به انجام تمرینات سخت. بیرحمی قانون این جهان است، و اگر کسی آن را فراموش کند، اجساد برهنهی آویزان در خیابانها دوباره این نکته را به او یادآوری میکنند.
در جهنم سوی، خشونت ذهنی است. شمشیرها نمیکشند، این صورتهای خشمگین پشت آنها هستند که دست به قتل میزنند. هر نبرد، به یک صحنهی سوزان دیگر برای حملات مهارناپذیر ژائو تبدیل میشود. دوربین تمام صحنههای نابود کردن حریفان او را دنبال میکند. این حریفان اگر شانس داشته باشند، شاید بتوانند یکبار از زیر حملات او بگریزند. سپس دوباره چرخش و فولاد و چکههای خون را میبینیم. همانقدر که «شمشیرزن یکدست» اثری عالی است، فیلم سوی هم پابهپای آن پیش میرود.
۷. تیغه ۲ (Blade II)
- کارگردان: گیرمو دلتورو
- بازیگران: وزلی اسنایپس، کریس کریستوفرسون، ران پرلمن، لئونور وارلا، نورمن ریداس
- سال: ۲۰۰۲
مشاوران وزلی اسنایپس به او گفته بودند که پیشنهاد «تیغه» را رد کند. آن زمان در فاصلهی بین «بتمن و رابین» و «مردان ایکس»، فیلمهای ابرقهرمانی در یک آرامش نسبی فرو رفته بودند و فرصت برای ظهور «تیغه» فراهم بود. اسنایپس در مصاحبهای که سال ۲۰۱۷ انجام داد، استدلال خود برای عدم تمایل برای بازی در این مجموعه را تکرار کرد: «چون هیچوقت یک خونآشام سیاهپوست کاراتهباز روی پردهی سینما ندیده بودم!»
قسمت اول «تیغه» (با فیلم سوی هارک که بالاتر ذکر شد اشتباه گرفته نشود) جذابیتهای خودش را داشت، مخصوصا خون و خونریزی فراوان یکی از ویژگیهای برجستهاش بود. ولی این «تیغه ۲» بود که تمام ظرفیتهای این مجموعه را به نمایش گذاشت. این خونآشامکش دورگه به یک باره با مشکلات بزرگتری مواجه میشد. یک نژاد تازه که شباهتهایی به هیولای نوسفراتو دارد، خیابانها را اشغال کرده است. این نژاد تازه دهانهای ویرانگری دارد و تشنهی خون انسانها و خونآشامها به یک اندازه است. آنها حتی وقتی ضربهی شمشیر هم میخورند، توانایی گریز دارند. تنها راه شکست آنها یک چیز است: کاراته!
گیرمو دلتورو بلافاصله بعد از فیلم «ستون فقرات شیطان»، این پروژه را به دست گرفته بود. و اجازه داده بود که تخیلات مشمئز کنندهاش پرسه بزنند و «تیغه ۲» را به یک فیلم مملو از نبردهای خشونتبار تبدیل کنند. و اسنایپس که در خیلی از رشتههای هنرهای رزمی کمربند سیاه دارد، صحنه را مال خود کرده است. این فیلم، فیلم ستارهای است در اوج که کلی به کاری که انجام میدهد، افتخار میکند. تکتک حرکات و دیالوگها و اکشنهایی که میبینیم نتیجهی پیوند عالی بین بازیگر پشت صحنه و شخصیت داخل داستان هستند. با یکی از بهترین نمونههای اینچنینی در تاریخ سینما طرف هستیم. سینمای ابرقهرمانی هیچوقت اینقدر خفن نبود!
۸. برادران بلوز (The Blues Brothers)
- کارگردان: جان لندیس
- بازیگران: جان بلوشی، دن آیکروید، جیمز براون، کب کلوین، ری چارلز
- سال: ۱۹۸۰
داستان اصلی «برادران بلوز» برگرفته از مجموعه طنز تلویزیونی «پخش زندهی شنبه شب» بود، داستان دو نفر با بازی دن آیکروید و جان بلوشی است که میخواهند مانع تعطیلی یتیمخانهای شوند که خودشان هم در آن بزرگ شدهاند. تنها راهی که برای پول درآوردن به ذهنشان میرسد، موسیقی است. همیشه هم یک گروه نوازنده پشت سرشان حضور دارد. این دو شخصیت به لطف هنرنمایی خود با موسیقی بلوز، تا سالها جزو محبوبترین کمدینهای آمریکا بودند.
آن شوخیها و طنزهای روی صحنه در برنامهی «پخش زندهی شنبه شب»، به یک سفر ادیسهوار بیشتر از دو ساعته در فیلمی شده است که به سختی میتوان آن را در دستهی مشخصی جای داد: کمدی؟ موزیکال؟ تعقیب و گریز؟ تمام این موارد هم درست هستند و هم خیر. این فیلم دیوانهوار و غیرقابل دستهبندی، اولین تجربهی فیلمنامهنویسی دن آیکروید بود، شاید همین بیتجربگی باعث شده با یک اثر عجیب و نامتعارف طرف باشیم. جان لندیس کارگردان تلاش زیادی کرده که این سربههواییها و ذهن سیال آیکروید را در یک چارچوب مشخص جای دهد.
فیلم پر از نابودی و ویرانی است. در تولید فیلم از ۱۰۴ ماشین برای بدلکاری استفاده شد. یک تعمیرگاه ۲۴ ساعته در خدمت ماشینهایی بود که صرف این فیلم میشد. لندیس و گروه دیوانهاش در جاهایی از فیلم ماشینها را در خیابانهای شلوغ شیکاگو با سرعت ۱۶۰ کیلومتر جلو میبرند. «برادران بلوز» مثل این است که دو ساعت از وقت خود را جشن بسیار خطرناک صرف کنید. کمتر فیلم اکشنی را میتوان پیدا کرد که چنین ادعایی داشته باشد.
۹. هویت بورن (The Bourne Identity)
- کارگردان: داگ لیمان
- بازیگران: مت دیمون، فرانکا پوتنته، کریس کوپر، کلایو اوون، جولیا استایلز
- سال: ۲۰۰۲
داگ لیمان، کارگردان فیلم «هویت بورن»، در مصاحبهای با نشریه ورایتی میگوید: «اکشن معمولا عنصری است که بدون علت شکل میگیرد. ولی در مورد بورن ما میخواستیم او از طریق صحنههای اکشن به شناخت خود برسد.» در «هویت بورن» که اولین فیلم استودیویی لیمان بود، خود لیمان هم از طریق همین صحنههای اکشن به شناخت خود رسید. سبک فیلمسازی او که تنهایی و بدون کمک دیگران بود، باعث شد برنامهریزیها بهم بخورد و تولید فیلم در وضعیت بدی باشد. این سبک فیلمسازی پرجدل بعدا در کارهای دیگر او هم ادامه پیدا کرد و برایش شهرتی فراهم کرد. ولی در این تردیدی وجود ندارد که کارنامهی او، درخشان و غیرقابل انکار است.
برای مت دیمون ۳۲ ساله که در این فیلم حداقل پنج سال جوانتر به نظر میآید، مشتزنی و تعقیب و گریز با ماشین، به یک اندازه پرهیجان هستند. او که به خاطر فراموشی تمام مهاتهای خود را فراموش کرده، کمکم به تمام آنها دوباره دست پیدا میکند، بیشتر از سر اجبار و واکنشهای غریزی. دستهایش را میچرخاند، یک ماشین مینی هاچ را در اوج ترافیک عبور میدهد، یک خودکار بیک را به یک چاقو تبدیل میکند، حین سقوط از چهار طبقه اجساد را به عنوان کیسهی هوا استفاده میکند، و کموبیش، بدون خط و خش ادامه میدهد. این صحنهها پر از کات و برش هستند تا مخاطب هم بتواند آن آدرنالینی را حس کند که در رگهای بورن در جریان است. لیمان بیشتر از اینکه به دنبال نمایش به هدف خوردن مشتها باشد، دوست دارد تلاش این دستها برای رسیدن به هدف را به نمایش بگذارد.
بعضیها معتقدند پل گرینگرس در قسمتهای بعدی «بورن» با اضافه کردن دوربین متحرک، این سبک را ارتقا بخشید. ولی دیانای این کار مال لیمان است. اما والاترین ستایشی که نصیب «هویت بورن» شد، در نتیجهی رقابت بود. جیمز باند بعد از حملات یازده سپتامبر به یک الگو نیاز داشت، به همین دلیل درسهای خوبی از جیسون بورن یاد گرفت. «کازینو رویال» هم میتوانست وارد این فهرست ما شود، ولی باید پذیرفت که اگر «هویت بورن» نبود، اصلا «کازینو رویال» وجود نداشت.
۱۰. شهر خشونت (The City of Violence)
- کارگردان: ریو سونگ-وان
- بازیگران: ریو سونگ-وان، جونگ دو-هونگ، لی بئوم-سو
- سال: ۲۰۰۶
ریو سونگ-وان، کارگردان «شهر خشونت»، هنگام توضیح ایدهی این فیلم برای تهیهکنندگان گفته بود: «فرض کنید شخصیتهای فیلمهای جان وو یا چانگ چه را بگیریم و آنها را در جهان سینمایی رومن پولانسکی قرار دهیم، سپس صحنههای اکشن آثار جکی چان را در این جهان قرار دهیم.» وقتی فیلم را ببینید، متوجه میشوید که توضیحات جناب کارگردان چقدر دقیق است.
چهار نفر که در دوران کودکی رفیق صمیمی بودهاند بعد از مرگ غیرمعمول دوست پنجمشان، دوباره گرد هم جمع میشوند. سه نفر از آنها شغلهای مشخصی دارند (پلیس، معلم ریاضی و نزول خور). چهارمی ولی به دل تاریکی رفته و پدرخواندهی سئول شده است. این فیلم تا بخشهایی از داستان خود، شبیه داستان آدمهایی است که حسرت مسیرهای نرفته را میخورند. سونگ-وان به روزهای خوش گذشته فلشبک میزند. زمانی که هر پنجتایشان در سن نوجوانی وارد نزاع شدند و بعد از شکست، تا گردن در زمین خاک شدند. نزولخور و پلیس تصمیم میگیرند دربارهی پرونده قتل نفر پنجم تحقیق کنند تا شاید اگر شد، بار نوستالژی را از روی دستانشان پاک کنند.
ولی فیلمی مثل «شهر خشونت» صرفا به خاطر پیرنگش وارد این فهرست نشده است. در جایی از فیلم یکی از این شخصیتها در شب قدم میزند و گروهی از رقاصان بریک جلوی راهش سبز میشوند. یکی از آنها در سکوت او را به چالش میکشد. نتیجه، شکلگیری یک نبرد خیابانی تمامعیار میشود. او تا به خودش میآید، خود را در محاصرهی سه گروه گنگستر دیگر میبیند. جنگ پیش رو (واقعا عنوانی بهتر از جنگ نمیشود پیدا کرد)، یک نمایش فک برانداز پر از خون و خشونت است. و این تازه بهترین و بزرگترین جنگی نیست که قرار است در این شهر رخ دهد.
۱۱. صخرهنورد (Cliffhanger)
- کارگردان: رنی هارلین
- بازیگران: سیلوستر استالونه، جان لیسگو، مایکل راکر، جنین ترنر، رکس لین
- سال: ۱۹۹۳
رنی هارلین کارگردان فکرش را هم نمیکرد که کوهستانهای راکی آنقدر صعبالعبور باشند، به همین دلیل بخش اعظم تولید را به رشتهکوههای دولومیتی در شمال ایتالیا برد. صرف نظر از اینکه آیا این تصمیم مفیدی بود یا خیر، ولی به خاطر میزان مطلوبیت شخصی و ابعاد عظیمش، از آن تصمیمهای هارلینی بود. او که در «جان سخت ۲» یک آدم معمولی را در خطراتی عجیب و غریب قرار داده بود، این بار به سراغ یک ابرانسان رفت.
موقع فیلمبرداری، سیلوستر استالونه از ارتفاع میترسید. ولی در بخشهای زیادی از فیلم، راکی یا رامبوی ما در ارتفاع ۱۳ هزار پایی قرار دارد، در آن برف هم تنها یک تیشرت پوشیده و میلرزد. فیلمنامهی کار خطا زیاد دارد. در همان اول فیلم نیروی جاذبه عملا زیر سوال میرود. تفاوت بین کارنامهی شوارتزنگر و استالونه در درد است، اولی کموبیش شکستناپذیر به نظر میرسد، ولی دومی همیشه در رنج است. «صخرهنورد» را میتوان بازگشت استالونه به «اولین خون» در نظر گرفت، بعد از اینکه دنبالههای «رامبو» صرفا جنبهی تبلیغاتی پیدا کردند.
در نبرد بین شوارتزنگر و استالونه بر سر جدول فروش سال ۱۹۹۳، استالونه موفقتر ظاهر شد. «مرد خرابکار» خیلی بهتر از «آخرین قهرمان اکشن» عمل کرد. ولی زنگ خطر هردو ستارهی عضلانی به صدا درآمده بود. استالونه دیگر در سینمای بزن بکش موفقیت چندانی به دست نیاورد، تازه سالها بعد و فیلمهای «بیمصرفها» بود که این ستارهی بازنشسته را دوباره به شهرت رساند. هارلین دوست داشت جینا دیویس را اولین قهرمان اکشن زن دههی ۱۹۹۰ کند، واقعا هم او بعد از فیلم «بوسهی طولانی شببخیر» (به کارگردانی رنی هارلین) شایستهی چنین جایگاهی بود، ولی متاسفانه این رویا به سرانجام نرسید. ولی در هر صورت، «صخرهنورد» همچنان به عنوان یکی از بهترین نمونههای این گونهی سینمایی، جایگاه خود را حفظ کرده است.
۱۲. کافی (Coffy)
- کارگردان: جک هیل
- بازیگران: پم گریر، بوکر بردشاو، رابرت دوکوی، ویلیام الیوت
- سال: ۱۹۷۳
در جایی از فیلم پم گریر، پرستار سابق که حالا به یک پارتیزان تبدیل شده، بعد از اینکه یک گلوله در مغز مواد فروش اول خالی میکند، به مواد فروش دوم میگوید: «برایش مرگ راحتی بود، چون انتظار چنین چیزی را نداشت. ولی برای تو راحت نیست. چون میدانی قرار است چه اتفاقی بیافتد.» این خلاصهای از جذابیت گریر در این فیلم است: نادیده گرفتن او غیرممکن است، دستکم گرفتنش هم برابر است با نابودی.
گریر در این نمایش تکنفره، کل بار سینمای قهرمانان اکشن زن را به دوش میکشد. او هم طعمه است هم دام. با آن ظاهر آمازونیاش طعمهاش را جذب خود میکند و با دیالوگهای فوقالعادهاش او را نابود میکند: «قرار است با بزرگترین لبخندی که پطرس تا بهحال به خود دیده از دروازههای آسمان عبور کنی.» و مهم نیست چهچیزی در دست دارد: شاتگان، سرنگ، یا تیغهای که میان موهایش پنهان کرده است، او کار خودش را میکند. جک هیل کارگردان نهایت استفاده را از قهرمان سیاهپوست خود برده است. «کافی» فراتر از فیلمی با قهرمان رنگینپوست و خشونت است. او شبیه یک سازوکار خودکار اعدام خیابانی است. بعد از گذشت چند دهه از اکران «کافی»، این فیلم هنوز قدرت خود را حفظ کرده است.
خود گریر همراه با هیل روی فیلمنامه کار کرد. نام قهرمان داستان را از مادربزرگ خودش الهام گرفت. جیدی دیوید، بدلکار او، اولین اولین بدلکار زن تاریخ سینما بود. با وجود تابوهای آن زمان، پم گریر یک نمونهی اولیه خوب از یک قهرمان زن اکشن شد. سیاه یا هر رنگ دیگری، او خودش میدانست دارد چهکار میکند. او در مصاحبهای با نیویورک تایمز میگوید: «داشتم بازاری برای فیلمهایی درست میکردم که درباره مبارزهی زنان با تکیه بر جنسیتشان بود.» و این بازار ابتدا با «کافی» شروع شد.
۱۳. کماندو (Commando)
- کارگردان: مارک ال. لستر
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، را داون چونگ، دن هدایا، آلیسا میلانو
- سال: ۱۹۸۵
آرنولد در فیلم «گرسنه بمان» کشف شد، در فیلم «تپش آهن» یک ستارهی نوظهور شد. در دو فیلم «کونان» و «نابودگر»، به یک جذابیت تغییرناپذیر تبدیل شد. اما او در «کماندو» همان چیزی بود که روی پوستر فیلم نقش بسته بود: « شوارتزنگر».
اگر هنوز در اینکه آرنولد قرار است ستارهی اکشن مطرح دههی ۱۹۸۰ باشد تردیدی وجود داشت، همان صحنهی افتتاحیه این تردید را از بین میبرد. این غول اتریشی با ارهبرقی در یک دستش و درخت بلوطی در دست دیگرش، وارد صحنه میشد. تمام آنچه که در ادامهی فیلم میبینیم، نتیجهی رقابتی بود که در دنیای سینما جریان داشت و مارک ال. لستر کارگردان در همین یک جمله خیلی خوب آن را توضیح میدهد: «باید ثابت میکردیم غولی بزرگتر از رامبو داریم.»
جان ماتریکس (نقش اصلی فیلم) تا وقتی تحریک نشده است، مثل یک عروسک خرسی آرام است. حیوانات هم عاشق او هستند. ولی وقتی دخترش را میدزدند، او به یک دستگاه ویرانگر تبدیل میشود. او دیگر تا زمانی که به هدف خود نرسد، دست از حرکت برنمیداد. ماتریکس از هواپیمای در حال پرواز میپرد و باجهی تلفن را بلند میکند. او چند ثانیه بعد از اینکه با نهایت سرعت به یک تیر چراغ برق میکوبد، از همراهش میپرسد که آیا حالش خوب است؟ سپس به سراغ شرور داستان میرود و او را از صخرهای آویزان میکند. بخش پایانی فیلم یک دهنکجی تمامعیار به «اولین خون: بخش ۲» است. ماتریکس یک نفره یک جنگ عظیم را شروع میکند، چرا که دن هدایا، دیکتاتوری اهل آمریکای جنوبی، آدم اشتباهی را برای باجخواهی انتخاب کرده است. «کماندو» نمونهای ایدهآل از اکشن دههی هشتادی و ظهور آرنولد شوارتزنگر به عنوان ستارهی این دوران است.
۱۴. کونان بربر (Conan the Barbarian)
- کارگردان: جان میلیوس
- بازیگران: آرنولد شوارتزنگر، جیمز ارل جونز، ساندال برگمن، بن دیویدسون
- سال: ۱۹۸۲
بعضی از بازیگرها برای نقشهایی مناسب هستند که اصلا انگار برای آنها ساخته شده است. ولی آرنولد برای بازی در نقش کونان بیش از حد درشت اندام بود. جان میلیوس کارگردان دنبال بازیگر بدنساز نبود، یک بربر میخواست. ولی مجبور شد سلیقهی خود را کنار بگذارد و به آرنولدی فرصت بازی بدهد که آن زمان از ستارههای آیندهدار سینما بود.
شوارتزنگر آن وحشی خوشبیانی نیست که رابرت هاوارد، خالق کونان، در صفحههای بیشماری که نوشت به آن پرداخت. بیشتر شبیه آن نرهغول درشتهیکلی است که فرانک فرازتا طراح در طرحهای خود از کونان، به تصویر کشیده بود. حتی وقتی که آرنولد دارد از خدایش میخواهد که توانایی انتقام خونین را به او بدهد، باز هم نمیتواند کونان باشد. خودش در دیالوگی میگوید: «زبانی برای بیان آن ندارم.» لهجهی اتریشی شوارتزنگر باعث شده است همین چند دیالوگی که بر زبان میآورد خشمناک و بیگانه باشد، چنانکه گویی تا بهحال صحبت نکرده است و از جهانی میآید که در آن نیازی به حرف زدن نیست. او در زمینهای لم یزرع اسرارآمیز میگردد و به دنبال عشقبازی، گنج و انتقام است، اینها زبان او برای صحبت هستند.
با اینحال، وقتی شوارتزنگر شمشیر پرابهت خود را تکان میدهد، قدرت جسمی باورنکردنی او ناپدید میشود. او تا یک لحظه قبل از این که شمشیر خود را به خون آلوده کند، تنها دو چشم مملو از خشم است، همچون کودکی است که از خشم لانهی مورچههای پیش رویش را له میکند. هیچ رنج جنگی نمیتواند ملایمت صورت او را پنهان کند. بربر این فیلم فرآیند رشدی است که متوقف شده است، معصومی است که شکنجه شده و به ازای آن، به یک دستگاه کشتار تبدیل شده است. و میلیوس تنها انسان روی زمین است که میتواند بین این همه عنصر متضاد، تعادلی برقرار کند. شاید آرنولد شوارتزنگر، دستکم با معیارهای ادبی، کونان نشده باشد، ولی او به یک دستاورد بزرگتر رسیده است: او کونان را آرنولد شوارتزنگر کرده است.
۱۵. کرنک ۲: ولتاژ بالا (Crank 2: High Voltage)
- کارگردان: مارک نولدین، برایان تیلور
- بازیگران: جیسون استاتهام، ایمی اسمارت، کلیفتن کلینز جونیور، افزن رامیرز
- سال: ۲۰۰۹
«کرنک» که اولین تجربهی کارگردانی مارک نولدین و برایان تیلور است، در صحنهی پایانیاش جیسون استاتهام را از ارتفاع ۶۵۰۰ پایی پایین میاندازد و روی یک ماشین جگوار اکسجی۶ میاندازد. با وجود چنین جنونی، شرکت لاینزگیت از آنها خواست قسمت دوم را هم بسازند. آنها که بعد از این پیشنهاد جسورتر شده بودند، فیلمنامهی قسمت دوم را هم نوشتند. آنها حتی الان هم معتقدند شرکت سازنده بدون خواندن فیلمنامه به آنها چراغ سبز داده است، چرا که این فیلمنامه حتما باید رد میشد!
حتی اگر یک صحنه از «کرنک: ولتاژ بالا» ببینید، با آنها همنظر میشوید. آنطور که خود نولدین و تیلور میگویند، این فیلم یک «شیطان مرده ۲» در مقایسه با «شیطان مرده ۱» است. این فیلم هم بازسای است، هم تغییر مسیر، و هم به چالش کشیدن فرم. استاتهام برای اینکه قلب خود را همچنان زنده نگه دارد، به جای آدرنالین به شوک الکتریکی نیاز دارد. دیگر نوشیدنیهای انرژیزا هم فایده ندارند. این بار او به برق یک پست الکتریکی نیاز دارد، این نیازها بیشتر مناسب یک گودزیلا هستند تا انسان، همین باعث میشود او دشنان خود را به راحتی آب خوردن از سر راه بردارد. همهی چیزهای قدیمی نو شدهاند، البته به شکلی زنندهتر. استاتهام که از نوادگان تدهین شدهی قهرمانان اکشن دههی هشتاد است، در این فیلم شایستگیهای خود را بیشتر از همیشه رخ میکشد. کمتر بازیگری میتواند به این خوبی، هم خود را عصبانی و خشمگین نشان دهد و هم یک احمق و دیوانه باشد.
«کرنک: ولتاژ بالا» حالا خودش به یک معیار تبدیل شده است. فرآیند تولید باورنکردنی دو کارگردان مجنون، سینما را به مرزهای والایی برده و امکان پایین آمدن از آن وجود ندارد. شایعاتی هست که شاید قسمت سومی هم برای «کرنک» در کار باشد، ولی شاید جهان هنوز آمادهی چنین چیزی نباشد. البته جهان برای «ولتاژ بالا» هم هنوز آماده نیست.
۱۶. ببر خیزان، اژدهای پنهان (Crouching Tiger, Hidden Dragon)
- کارگردان: آنگ لی
- بازیگران: چو یون فات، میشل یئو، جانگ زئی، چانگ چن
- سال: ۲۰۰۰
آنگ لی کارگردان در مصاحبهای میگوید: «بعد از اینکه برای چند ماه وارد فرآیند ساخت یک فیلم رزمی شدم، متوجه شدم که فیلمهای رزمی در اصل موزیکال هستند. یک نوع معصومیت در خود دارند. در این فیلمها برای مدتی منطق را کنار میگذارید و به سرزمین خیالی دوران کودکی میروید.» او از زمانی که «اندکی ذن» از کینگ هو و دوئلهای دونفره و مرگهای آکروباتیک میان درختان بامبو را دیده بود، در آرزوی ساخت یک فیلم رزمی شرقی بود. و وقتی بالاخره این فرصت نصیبش شد، دوست داشت قهرمانانش بر بالای همان درختان بامبو مبارزه کنند.
استاد چو یون فات و شاگردش چانگ زئی، طوری روی شاخههای درختان حرکت میکنند انگار در فضا شناور هستند. حملات و جاخالیهای آنها شبیه عنصری طبیعی از جنگل، باد و جهان اطرافشان است. یکی از سکانسهای دو دقیقه و سی ثانیهای فیلم که معروفترین سکانس آن هم هست، فیلمبرداریاش دو هفته زمان برد. بقیهی فیلم هم چندان بیزحمت نبود. آنگ لی در مصاحبهای میگوید که در طول ساخت فیلم شاید تنها یک نصف روز به مرخصی رفت.
تعهد و پافشاری لی جواب داد و باعث خلق یکی از زیباترین فیلمهای اکشن تاریخ شد. در مقایسه با فیلمهای مشابهی چون «خانه خنجرهای پران»، «ببر خیزان، اژدهای پنهان» تمرکز بیشتری روی خلق یک درام نزدیک به شخصیتها دارد. لی خودش این تعادل را اینگونه توصیف میکند: «عقل و احساس، همراه با بزن بزن». ولی هنرهای رزمی ترکیبی دو ستارهی مطرح، چو یون فات و میشل یئو، باعث شده است که مبارزات زیباتر از همیشه باشند. فیلم برندهی جایزهی اسکار بهترین فیلم خارجی زبان شد، و بعدا به یکی از بهترین سفیران سینمای رزمی شرق آسیا برای مخاطبان آمریکایی تبدیل شد.
۱۷. دسپرادو (Desperado)
- کارگردان: رابرت رودریگز
- بازیگران: آنتونیو باندراس، سلما هایک، ژواکیم دی آلمیدا، استیو بوشمی، چیچ مارین
- سال: ۱۹۹۵
یک ماریاچی وارد یک میخانه میشود. میخانهچی به او میگوید که دستهایش را بالا ببرد. چرا که شایعه شده یک انتقامجو آمده است که با یک کیف گیتار پر از اسلحه، به دنبال خونریزی است. ماریاچی ابتدا کمی نقش بازی میکند، سپس کیفش باز میشود. کلی چند تپانچه بیرون میکشد و میخانه را بهم میریزد. در یک سکانس واحد، رابرت رودریگز در دومین تجربهی فیلمسازی خود، کل مسیر کاریاش را مشخص میکند. آنتونیو باندراس هم در اولین تجربهی اکشن خود، به شهرتی فزاینده میرسد.
«دسپرادو» تجربهی فیلمساز جوانی بود که اگر به موفقیت نمیرسید، ممکن بود همهچیزش را از دست بدهد. «ال ماریاچی»، اولین فیلم او، ۷ هزار دلار هزینه داشت. «دسپرادو» که دنبالهی آن فیلم بود، ۷ میلیون هزینه داشت. رودریگز بخش عمدهای از این پول را خرج خلق سبک تیراندازی خاص هنگ کنگی-تگزاسی-مکزیکی خود کرد. باندراس تپانچهها را مثل شلاق میچرخاند و روی پشت بام به عقب معلق میزند تا دشمنان پشت سر را هم از بین ببرد. در کیف گیتار او هر نوع سلاحی پیدا میشود. دنی ترخو آنقدر جسور هست که با چاقو وارد نبرد تیراندازی میشود. یک پنکهی سقفی پایین میافتد و دماغ یک جسد را جدا میکند. خاک و خون و شیشه بارها همهجا پخش و پلا میشوند.
منبع الهام سهگانهی «ماریاچی» رودریگز، سهگانهی «دلار» سرجیو لئونه بوده است. به همین ترتیب، مرد بینام فیلمهای لئونه هم به مرد سیاهپوش «ماریاچی» تبدیل شده است. باندراس بیشتر از ایستوود حرف میزند، ولی وقتی درخواست شما برای حل مشکل بدون خشونت نادیده گرفته میشود، بهتر است اجازه بدهید تفنگها صحبت کنند. او وقتی در نهایت به سلما هایک میپیوندد، با هم به یکی از جذابترین زوجهای تاریخ سینما تبدیل میشوند.
۱۸. تمام هیولاها را از بین ببرید (Destroy All Monsters)
- کارگردان: ایشیرو هوندا
- بازیگران: آکیرا کوبو، جون تازاکی، یوشیو سوچیا
- سال: ۱۹۶۸
در میان فیلمهای گودزیلایی، «تمام هیولاها را از بین ببرید» یک اثر نامتعارف به نظر میرسد، و این نامتعارف بودن یک دلیل خوب دارد: قرار بود این فیلم پایان گودزیلا باشد. بعد از این فروش بلیطها کاهش پیدا کرد، شرکت توهو چهار خالق اصلی گودزیلا (ایشیرو هوندا کارگردان، تومویوکی تاناکا تهیهکننده، ایجی سوبورایا جلوههای ویژه و آکیرا ایفوکوبه آهنگساز) را دوباره گرد هم جمع کرد و این هیولا را با تمام جلال و شکوهش به سینماها فرستاد.
درست زمانی که تمام هیولاهای جهان (که همه هم مال توهو بودند) به شکل مطمئنی نگهداری شدهاند، موجودات بیگانه این هیولاها را هیپنوتیز میکنند و خوی وحشیگری به آنها میدهند. دیگر هیچ شهری از دست آنها در امان نیست، مگر توکیو. سوال این است که این موجودات فرازمینی واقعا به دنبال چهچیزی هستند؟ اگرچه کمیتهی علمی سازمان ملل تحقیقات خود را در این زمینه آغاز کرده است و کلی نبردهای فضایی با اسلحههای لیزری میبینیم، ولی این هیولاها هستند که ستارههای اصلی این فیلم شدهاند.
این هیولاها بعد از این که شهرها را از بین میبرند، وارد یک نبرد مرگبار با پادشاه گیدورا میشوند. کوهها جابهجا میشوند. غرشها به آسمانها میروند. دستها و دمها و سرها خم میشوند. البته جلوههای ویژهی نه چندان جالب آن زمان باعث شده است که این همه خشونت شبیه بازی یک بچه با اسباببازیهایش باشد. انگار که این بچه به یکباره تصمیم گرفته اسباببازیهای مورد علاقهی خودش را درب و داغون کند.
۱۹. موج ۲ (Dhoom 2)
- کارگردان: سانجی گادوی
- بازیگران: هریتک روشن، آیشواریا رای، آبیشک باچان، بیپاشا باسو
- سال: ۲۰۰۶
هریتک روشن که یک دزد بسیار ماهر است، همان ابتدای فیلم با سقوط آزاد وارد میشود و سر از یک بیابان درمیآورد. تنها نشانهی تمدن که پیش رویش میبینند یک قطار است که تنها چهار واگن دارد. ملکهی انگلیس همراه با نوهها و تاجش سوار این قطار است. هریتک چطور میخواهد سوار این قطار شود؟ چطور میخواهد کاری کند که دیده نشود؟ تا ما سوال سوم را نپرسیدهام، تاج ناپدید شده و روشن بدون هیچ دردسری خارج میشود. البته اینگونه نیست که برای این جنایتکار چیرهدست، همهچیز به این راحتی تمام میشود. او در ادامه کلی نبرد و تیراندازی را از سر میگذارند.
اولین قسمت «موج» پاسخ بالیوود به فیلمهای «سریع و خشن» بود، یک داستان سرقت پرزرق و برق. در قسمت دوم، سانجی گادوی کارگردان حتی رقبای آمریکاییاش را هم پشت سر میگذارد. همهچیز در این فیلم خفن است، منطق و قوانین فیزیک جایی در آن ندارند. این فیلم اصلا دربارهی زیباترین آدمهای جهان است که در زیباترین جاهای جهان، از هند گرفته تا ریو، به همدیگر دستبرد میزنند. هریتک روشن چطور میتواند یک الماس را از یک نمایشگاه محافظت شده بدزدد؟ ژست مجسمههای یونان را میگیرد و با یک ربات الماس دزد که همرنگ نوارهای مشکی روی زمین است، این کار را میکند. او وقتی میخواهد از طریق فاضلاب فرار کند، عین یک انسان عادی با زحمت از سوراخ بیرون نمیآید. مثل جت بیرون میجهد. در این فیلم، هر چیز عجیب و غریبی که الان دیگر عادت کردهایم در فیلمهای «سریع و خشن» ببینیم، پیدا میشود. چیزهایی که هم دیوانهوارتر هستند و هم سالها زودتر ساخته شدهاند. کلی صحنهی رقص عالی هم به عنوان جایزه در فیلم گنجاندهاند. «موج ۲»، یک اکشن مدرن بالیوودی در بهترین حالت خودش است.