مناظره امام صادق (علیه السلام) با طبیب هندی
موضوع مهمی که در این مناظره مورد بحث قرار می گیرد این است که اساسا علم طب را انبیاء الهی پایه گذاری کرده اند؛ امام صادق (علیه السلام) در این مناظره اثبات می کنند که ممکن نبود بشر با «تجربه» و «مقایسه» بتواند به علم طب دست پیدا کند. اما تاریخ سازی های رایج امروز سعی می کنند علم طب قدیم را دست آورد بشری قلمداد کرده و این طور القا کنند که بشر جهت دسترسی به علم، هیچ نیازی به وحی نداشته تا بدین صورت بنیان های باطل تمدن مادی را محکم کنند که متأسفانه این توهم امروز به صورت گسترده ای بین تحصیل کردگان مارایج شده است، آنچه پیش رو دارید متن کامل مناظره امام صادق (علیه السلام) با طبیب هندی است که جهت تکمیل مفاهیم مطرح شده در موضوع طب اسلامی در اختیار خوانندگان قرار گرفته است
مفضل بن عمر جعفی» به امام صادق (علیه السلام) نامه نوشت و به او اطلاع داد که گروههایی از این مردم پدید آمده اند که ربوبیت خدا را انکار می کنند و در این مسأله به مجادله می پردازند. مفضل از امام خواست که س خن این گروه ها را رد کند تا وی بتواند با آنها محاجه کند. امام (علیه السلام) در پاسخ مفضل چنین نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
اما بعد. خداوند، ما و تو را به انجام طاعت خود موفق بدارد و بدین وسیله، خشنودی و رحمت خود را شامل ماسازد.. نامه تو به من رسید و برای تو نامهای مینویسم که در آن با بعضی از اهل ادیان از منکران، مباحثه کرده ام و شرح آن چنین است:
پزشکی از هند پیش من آمد و با من در عقیده خود منازعه و در گمراهی خود مجادله می کرد.
روزی او هلیلهای (نوعی گیاه) را خرد می کرد تا با دوایی که به آن احتیاج داشت مخلوط کند. این سخن را که همواره در آن بامن منازعه می کرد دوباره بر زبان آورد و آن ادعای او بود مبنی بر این که «دنیا همواره بوده است و همیشه درختی روئیده و درختی افتاده است و کسی متولد شده و کسی مرده است.» او گمان می کرد که اعتقاد به خداوند، یک ادعایی است که دلیلی ندارد و برای او ثابت نشده است و این مطلبی است که آخری از اولی و کوچک از بزرگ اخذ کرده اند و همانا اشیایی که جدا و یا با هم و آشکار و یا پنهان هستند، تنها با حواس پنجگانه شناخته میشوند
پس گفت: به من خبر بده که با چه چیزی به شناخت پروردگارت که او را با قدرت و ربوبیت می شناسی، استدلال می کنی؟ در حالی که همه چیز باهمان حواس پنجگانه شناخته شود؟
امام صادق (علیه السلام) به آن طبیب فرمود:
به من اطمینان بده که اگر برای تو از همین هلیله که در دست توست و از همین طب که فن تو و فن پدران و نیاکان توست و از دواهایی که مشابه آن است، دلیل آوردم، تو حق را می پذیری و انصاف میدهی؟»
طبیب گفت: به تواطمینان می دهم ایشان گفت: آیا مردم را زمانی گذشته است که طب و منافع آن را مانند همین هلیله و امثال آن نمی شناختند؟
طبیب گفت: آری ایشان گفت: پس از کجا به آن راه پیدا کردند؟ طبیب گفت: با تجربه و مقایسه ایشان گفت: پس چگونه به این فکر افتادند که تجربه کنند و از کجا فهمیدند که این کار به مصلحت بدن های آنهاست در حالی که جز ضرر در آن نمیدیدند؟ چگونه آن را شناختند و چیزی را فهمیدند که حواس ظاهری به آن هدایت نمی کرد؟
طبیب گفت: با تجربه
حضرت گفت: به من خبر بده از بنیان گذار علم طب و تعریف کننده این گیاهان دارویی که در شرق و غرب عالم پراکنده است. مگر چنان نیست که به ناچار، مرد حکیمی از این شهرها این علم را وضع کرده است؟
طبیب گفت: به ناچار چنین است و مرد حکیمی آن را وضع کرده و دانشمندان دیگر را بر آن گرد آورده و آنها در آن نظر کرده اند و با عقول خود راجع به آن اندیشیده اند
ایشان گفت: مثل این که انصاف را رعایت و به اطمینانی که داده بودی عمل کردی۔ اکنون بگو که این حکیم چگونه این مطلب را فهمید؟ فرض کنیم که او دواهایی را که در مملکت خود او بود شناخت مانند زعفران که در بلاد فارس به عمل می آید، آیا تمام گیاهان زمین را جستوجو کرد و درخت به درخت آنها را چشید تا این که همه آن بر او معلوم شد؟
آیا عقل تو، به تو این اجازه را می دهد که بگویی حکیمانی همه بلاد فارس و گیاهان آن را درخت به درخت بررسی کردند و با حواس خود آنها را شناختند و به آن درختی که در آن، یکی از ترکیبات این دواها وجود داشت دست یافتند، با این که حواس آنها آن را درک نمی کرد؟
فرض کنیم که آن حکیم پس از جستوجوی بسیار و بررسی در همه بلاد فارس، این درخت را شناخت، پس چگونه دانست که آن درخت خاصیت دوایی پیدا نمی کند مگر این که آن، با هلیله از بلادهنده مصطکی از روم، مشک از تبت، دار چین از چین، بیضه بیدستر از ترک، افیون از مصر، حبر از یمن، بورق از ارمنستان و غیر اینها از ترکیبات دارویی که گیاهانی گوناگونی هستند، مخلوط شود؟ چون تأثیر آن در صورتی است که اینها یکجا جمع شوند و به تنهایی آن منفعت را ندارند
او چگونه به محل روییدن این گیاهان دارویی که اقسام گوناگونی دارند و در شهرهای مختلف قرار دارند پی برد و این در حالی است که برخی از آنها به صورت ریشه و برخی به صورت برگ و برخی به صورت فشرده و برخی به صورت مایع و برخی به صورت صمغ و برخی به صورت روغن و برخی به صورت فشار دادن و برخی به صورت طبخ کردن است و برخی به صورتی است که فشار داده میشود ولی طبخ نمی شود و این هر کدام بالغت خاصی است و بعضی از آنها جز با ترکیب با بعضی دیگر حالت دوا پیدا نمی کند و برخی از آنها اعضای بدن درندگان و حیوانات خشکی و دریاست
در همین حال، مردم این شهرها با یکدیگر دشمنی و اختلاف دارند و با زبانهای گوناگونی صحبت می کنند و در حال جنگ هستند و همدیگر را می کشند و اسیر می کنند. آیا به نظر تو، این حکیم تمام این شهرها را گشته و تمام زبان ها را می دانسته و در همه جا گردش کرده و این گیاهان را در شرق و غرب با امنیت و سلامت بررسی کرده و هرگز بیمار نشده و نترسیده و همواره زنده بوده و مرگ به سراغ او نیامده و همیشه هدایت یافته و گمراه نشده و خسته نشده تا زمان و محل رشد آنها را دانسته، با این که آنهاصفات و رنگها و نامهای گوناگونی دارند، سپس او هر کدام را به صفت خود شناخته و هر درختی را با رویش و برگ و میوه و بو و طعم آن مشخص کرده است؟
آیا این حکیم، چاره ای جز این داشته که تمام درختان دنیا و سبزیها و ریشه های آن را درخت به درخت و برگ به برگ و جزء به جزء بررسی کند؟ فرض کنیم که آن درختی را که میخواسته پیدا کرده، چگونه حواس ظاهری، او را راهنمایی کرده که این درخت، صلاحیت دارویی دارد؟ و درخت گوناگون است، بعضی از آن شیرین و بعضی تلخ و بعضی ترش و بعضی شور است.
اگر بگویی که آن حکیم در این شهرها از این و آن می پرسد، او چگونه درباره چیزی که آن را مشاهده نکرده و با حواس خود درنیافته می پرسد و اساسا او چگونه از این درخت می پرسد در حالی که او زبان آنها را نمی داند و به زبان های دیگر چیزهای بسیاری است؟ فرض کنیم که او چنین کرده او سودها و زبان ها و چگونگی تسکین دادن و تحریک وسردی و گرمی و تلخی و تندی و نرمی و شدت آن را چگونه می شناسد؟
اگر بگویی از راه گمان می شناسد، این درست نیست چون این ها با طبایع و حواس درک نمی شوند و اگر بگویی با تجربه و خوردن آنها می شناسد، او باید در اولین دفعهای که این دواها را می خورد، میمرد، چون به آنها جهالت داشت و سود و زیان آنها را نمی دانست و بیشتر آنها سم قاتل است و اگر بگویی که او در تمام شهرها گشته و در میان هر ملتی زندگی کرده و زبان آنها را یاد گرفته و دواهای آنها را با کشتن اولی و دومی تجربه کرده، در چنین حالتی او باید جماعت بسیاری را بکشد تا یک دارو را بشناسد و مردم این شهرها که کسانی از آنها را کشته است خود را فدای او نمی کنند و نمی گذارند که در میان آنها زندگی کند.
فرض کنیم که او همه اینها را بررسی کرد، ولی بیشتر آنها سم قاتل است، اگر زیاد بدهد می کشد و اگر کم بدهد اثر نمی کند. فرض کنیم که او همه این کارها را کرد و در مشرق و مغرب زمین سیر کرد و عمر او هم آن قدر طولانی شد که درخت به درخت و شهر به شهر بررسی کرد، او چگونه چیزهای دیگر مانند پرندگان و درندگان و حیوانات دریا را تجربه کرد. حال که این حکیم به گمان تو تمام گیاهان دارویی را تجربه کرده و همه را جمع آوری کرده است ولی برخی از آنها حالت دارویی پیدا نمی کند مگر این که به اعضای بدن حیوانی مخلوط شود،
آیا او تمام پرندگان و درندگان دنیا را یک یک به دست آورده و آنها را کشته و تجربه کرده است، همان گونه که به گمان تو تمام گیاهان را تجربه کرده است؟
اگر چنین بوده، پس چگونه حیوانات باقی ماندند و نسل آنها از بین نرفت و آنها مانند درخت نیستند که اگر یکی را ببری، دیگری جای آن را بگیرد
فرض کنیم که تمام پرندگان را به دست آورد. او باحیوانات دریایی چه می کند؟ او باید دریا به دریا و حیوان به حیوان بگردد تا به آن احاطه پیدا کند همان گونه که به فرض به تمام گیاهان احاطه پیدا کرده است. اگر هر چیزی را قبول نکنی حتما این را قبول داری که حیوانات دریایی همگی زیر آب هستند. آیا عقل و حواس، به تواین اجازه را می دهد که گمان کنی که همه اینها را با بررسی و تجربه می توان درک کرد؟
طبیب هندی گفت: همه راهها را به روی من بستی، اکنون نمی دانم چه جوابی بدهم؟
پس امام صادق گفت: به زودی برای تو برهان دیگری می آورم که مطلب، بیشتر از آن چه گفتم روشن تر شود
آیا نمی دانی که این دواها که شامل گیاهان و اعضای بدن پرندگان و درندگان می شود، حالت دارویی پیدا نمی کنند مگر پس از آن که با یکدیگر ترکیب شوند؟
گفت: آری چنین است
امام صادق ع گفت: به من خبر بده که حواس این حکیم، چگونه مقدار آن را که چند مثقال و چند قیراط است درک کرده؟ تو دانشمندترین مردم در این موضوع هستی چون کار تو طب است و تو گاهی در یک دارو از یک قلم، ۴۰۰ مثقال، و از قلم دیگر سه یا چهار مثقال و قیراط، یا کمتر و بیشتر وارد می کنی تا به اندازه معلومی دوا به دست می آید، که اگر آن را به کسی که اسهال دارد بدهی اسهال او بند شود و اگر همان را به کسی بدهی که قولنج دارد شکم او باز می شود. چگونه حواس او دریافت که آن چه را که برای سردرد می دهد به پاها نمی رسد در حالی که پایین رفتن دارو آسان تر از بالا رفتن است و آن چه برای درد پا می خورد به سر نمی رسد، در حالی که آن نزدیک است و همین طور تمام دواهایی که برای عضوهای مخصوص خورده می شود، در حالی که همه اینها به معده می رسد و از آن جا پخش می گردد، چگونه آن بالا می رود و پایین نمی آید؟
حواس چگونه این ها را درک کرد و فهمید که آن چه برای گوش است به چشم فایده ندارد و آنچه برای چشم است درد گوش را ساکت نمی کند و همین طور تمام اعضای بدن که دوای هر عضوی به همان عضو می رسد؟ عقلهاوحس ها چگونه اینها را فهمید، در حالی که حس در داخل بدن و عروق و گوشت و بالای پوست راه ندارد، نه با شنیدن ونه با دیدن یا بوییدن با چشیدن و یا لمس کردن، آنها را درک نمی کند.
طبیب هندی گفت: از آن چه می دانستم به من سخن گفتی، جز این که ما می گوییم حکیمی که این دواها و ترکیبات آنها را وضع کرده وقتی به کسی دوایی می داد و اومی مرد، شکم او را می شکافت و عروق او را بررسی می کرد و مجاری دوا را می دید و آن جاهایی را که دوابه آنها رسیده بود تحقیق می کرد
امام صادق گفت: به من خبر بده که آیا تو نمی دانی که وقتی دوایی در عروق قرار گرفت با خون مخلوط می شود و با آن یکی می گردد؟
گفت: آری امام صادق گفت: آیاتو نمی دانی که وقتی انسان می میرد، خون او سرد و منعقد میشود؟
طبیب گفت: آری امام صادق گفت: پس این حکیم چگونه دوایی را که به مریض داده بعد از آن که مخلوط شد و رنگی جز رنگ خون پیدا نکرده میشناسد؟
طبیب گفت: مرا به جای سختی بردی و تا به حال چنین حالتی پیدا نکرده بودم چیزهایی گفتی که نمی توانم آنها را رد کنم.
بحارالانوار ج ۳ ص ۱۸۱