اقتصادگرایی از روزگار پس از اکتشافات جغرافیایی و رشد اقتصادی اروپا، به عنوان یک بینش در تفکر مردم و محافل علمی جوامع اروپایی پدیدار شد. بروز عینی این بینش در سلیقه دربارها و اشراف به تولد مکاتب تجملگرای هنری چون باروک و روکوکو انجامید.
اقتصادگرایی از روزگار پس از اکتشافات جغرافیایی و رشد اقتصادی اروپا، به عنوان یک بینش در تفکر مردم و محافل علمی جوامع اروپایی پدیدار شد. بروز عینی این بینش در سلیقه دربارها و اشراف به تولد مکاتب تجملگرای هنری چون باروک و روکوکو انجامید. در علوم انسانی نیز توجه به مسائل مادی و ملموس که مدتی پیش از آن آغاز شده بود، به کاربردی کردن علوم برای تسلط بر طبیعت منجر شد. از قرن هیجدهم کسانی چون فرانسوا ولتر با کتاب بررسی در زمینه آداب و رسوم توجه به زندگی تاریخی انسان در خانواده و تاریخ هنر را بر تاریخ سیاسی و نظامی ترجیح دادند. میشله در تالیف کتاب تاریخ فرانسه (۱۸۳۳) توجه به شرایط اجتماعی، اقتصادی، صنعتی، ادبی واندیشهها را در کنار مسائل سیاسی، امری ضروری در نگارش تاریخ قلمداد کرد.
رکود اقتصادی ناشی از بحران سال ۱۸۴۸ و در نهایت برآمدن لویی بناپارت، موجب توجه بیشتر مورخین به مسائل اقتصادی شد، چنان که کارل مارکس در کتاب هجدهم برومر و لویی بناپارت تأثیر مبارزه طبقاتی در برآمدن لویی بناپارت را نشان داده و سپس در کتاب سرمایه نظام اقتصادی جوامع را زیربنای تاریخ و تکامل جوامع معرفی کرد که رو بنا یعنی مبارزات طبقاتی، نهادهای قضایی، سیاسی و دینی را پدید می آورند. او با روش دیالکتیک ، ماتریالیسم و دترمینیسم تاریخی را استنتاج کرد. پس از او مورخین مارکسیست در نگرش به تاریخ اقتصادی عموما به اصول مذکور وفادار ماندند، که نمونه بارز آن در محافل تاریخ نگاری روسیه تا دهه های اخیر مشهود بود.
در نیمه دوم قرن نوزدهم مورخانی در آلمان به ظهور رسیدند که به اهمیت مطالعات اقتصادی در تاریخ معتقد بودند و گرچه ویژگی و نظریه خاصی نداشتند، اما گاه به نام مکتب تاریخ اقتصادی آلمان از آنان یاد شده است، که از آن جملهاند: کارل لامپرشت (Karl Lamprecht) ۱۹۱۵ ـ ۱۸۵۶، کارل فن ایناما شترنگ (Karl Von inama Strenegg) ۱۹۰۸ ـ ۱۸۴۳، کارل بوشر (Karl Bucher) ۱۹۳۰ ـ ۱۸۴۷، ورنر سمبارت (Werner Sombart) ۱۹۴۴ ـ ۱۸۳۶، مولف کتاب سرمایهداری جدید در مخالفت با مورخان اقتصادی مارکسیست، و هنری پیرن بلژیکی (Henri Pirenne) ۱۹۳۵ ـ ۱۸۶۲، مولف کتاب بررسیهای تاریخی و اقتصاد سیاسی که در مکتب آلمان پرروش یافت. شاید بتوان عقاید مورخان نام برده را در این نظر بوشر خلاصه کرد که تاریخ یعنی «زرادخانهای از وقایع که به کمک آن پژوهش و اصلاح دادههای اقتصاد سیاسی انتزاعی میسر میشود.»
در انگلستان و فرانسه نیز ویلیام اشلی (William James Ashely) ۱۹۲۷-۱۸۶۰ و امیل لوواسور) (Emile Le Vasseur ۱۹۱۱-۱۸۲۸ جغرافیدان، اقتصاددان و آمارگر فرانسوی چنین تلاشهای انجام دادند. مجلههایی چون تاریخ اقتصادی و اجتماعی از سال ۱۸۹۳، مجله تاریخی در باب نظریههای اقتصادی و اجتماعی از سال ۱۹۰۸، سالنامههای تاریخ اقتصادی و اجتماعی از سال ۱۹۲۹ به تدریج مسیر تاریخ نگاری را از سیاست به مطالعات اجتماعی و اقتصادی منتقل کردند. در این میان مکتب آنال در دهههای اخیر به موثرترین مکتب تاریخ نگاری تبدیل شد. مورخان آنال همانند مورخین مارکسیست به ساختارها و به ویژه به مخالفت با تاریخ نگاری روایی و سیاسی مکتب فون رانکه علاقه داشتند. اما خود با کمونیستها که ساختار اقتصادی را به عنوان عامل علّی در تاریخ می پنداشتند، مخالف بودند و بیشتر به نقش محیط جغرافیایی در تاریخ تکیه میکردند. به هنگام پیدایش مکتب آنال، شیوهای از تاریخ نگاری سنتی، وقایع نگار و تخصصگرا که تنها به وقایع سیاسی و نظامی و زندگی شاهان میپرداخت، با برداشتی پوزیتیویستی (اثباتگرایی) بر محافل تاریخ نگاری اروپا و از جمله فرانسه حاکمیت داشت. این مکتب در دهه ۱۹۲۰ با انتشار مجله تحلیل سنتز (La Revue de Synthese) وارد مرحله جدیدی شده بود.هانری بر در سال ۱۹۰۰ با انتشار مجله همنهاد تاریخی و امیل دوررکیم در مجله سالنامه جامعه شناسی بر ضرورت همگرایی علوم و مطالعات بین رشتهای تاکید کرده بودند. اما بیش از همه مکتب آنال در این همگرایی و تولد گرایش جدیدی در تاریخ، از جمله تاریخ اقتصادی، مؤثر بود.