بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی
حافظ
*****
بوسه هایت دلنشین و خنده هایت دلفریب
طعم تلخ این جدایی را چشیدن ساده نیست
*****
شیرین ننماید به دهانش شکر وصل
آن را که فلک زهر جدایی نچشاند
*****
اشعار غمگین جدایی
شبست و چشم من و شمع اشکبارانند
مگر به ماتم پروانه سوگوارانند
چه می کند بدو چشم شب فراق تو ماه
که این ستاره شماران ستاره بارانند
شهریار
*****
نباشد خوشیی چون آشنایی
نه دردی تلخ چون درد جدایی
فخرالدین اسعد گرگانی
*****
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
مولانا
*****
شعر سوزناک جدایی
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می زیستم
*****
شعر دوری از عشق
من و یک لحظه جدایی ز تو، آن گاه حیات؟
اینقدر صبر به عاشق نسپرده است کسی
صائب تبریزی
*****
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است
دلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است…
*****
چنان بسوخته ام در غم جدایی دوست
که چرخ را دل بر جان من بمی سوزد
حکیم نزاری
*****
شعرهای کوتاه جدایی
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس
گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
هاتف اصفهانی
*****
آنقدر عزیزی که به هنگام جدایی
هر ثانیه در حسرت دیدار، بگریم..
*****
با یار موافق آشنایی خوشتر
وز همدم بی وفا جدایی خوشتر
چون سلطنت زمانه بگذاشتنی ست
پیوند به ملک بینوایی خوشتر
ابوسعید ابوالخیر
*****
با من شوریده سر حرف از جدائی ها چرا
بیدم و هر دم تنم لرزان لرزان میشود…
*****
اشعار جدایی از عشق
به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
لب تو میوه ممنوع ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند نشد
*****
قبول کن که نفاق از فراق تلخ تر است
قبول کن که از این تلخ تر نخواهم دید
فاضل نظری
*****
عزیزان از غم و درد جدایی
به چشمانم نمانده روشنائی
بدرد غربت و هجرم گرفتار
نه یار و همدمی نه آشنائی
باباطاهر
*****
شعر نو جدایی از عشق
غبار جدایی گرفته است
این عشق را
بیا دستانم را بگیر
باید عشق تکانی کنیم…
*****
چقدر دوست داشتنی بودی
وقتی چهره رنجور و چشمان مهربانت
در نگاهم خیره میشد
*****
از تو جدا شدم
چون سیبی از درخت
دردِ کنده شدن با من است
اندوه پاره پاره شدن..
*****
دلم هواتو کرده
هوای خنده هاتو
چقد تحمل کنه
جدایی از چشاتو…
*****
من و یک لحظه جدایی
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم
*****
شعر در مورد جدایی
وقتی که دل دست هایم
تنگ می شود برای انگشتان کوچکت
آن ها را می گذارم برابر خورشید
تا با ترکیبی از کسوف و گرما
دوری ات را معنا کنم!
مصطفی مستور
*****
با این همه جدایی
دنیا ادامه دارد
سخت است و تلخ و مبهم
اما ادامه دارد
مجنون اگر چه چندیست
دست از جنون کشیده
لطفاً به او بگویید
لیلا ادامه دارد..!
*****
اگر تو باز نگردی
امید آمدنت را به گور خواهم برد
و کس نمیداند
که در فراق تو دیگر
چگونه خواهم زیست
چگونه خواهم مرد
*****
گزیده شعرهای بلند جدایی
در هوایت بی قرارم روز و شب
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب؟!
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
مولانا
*****
چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی
قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی
دهد یاد از نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی
چه سان من ننالم ز هجران که نالد
زمین از فراق، آسمان از جدایی
به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی
هاتف اصفهانی
*****
شعر جدایی از شاعران بزرگ
جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو
بر بوی وصال تو دل بر سر جان تا کی
نامد گه آن آخر کز پرده برون آیی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تا چند، جان نعره زنان تا کی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
دل بردن مشتاقان از غیرت خود تا چند
خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
ای پیر مناجاتی در میکده رو بنشین
درباز دو عالم را این سود و زیان تا کی
اندر حرم معنی از کس نخرند دعوی
پس خرقه بر آتش نه زین مدعیان تا کی
گر طالب دلداری از کون و مکان بگذر
هست او ز مکان برتر از کون و مکان تا کی
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری
بی نام و نشان میرو زین نام و نشان تا کی
گفتی به امید تو بارت بکشم از جان
پس بارکش ار مردی این بانگ و فغان تا کی
عطار همی بیند کز بار غم عشقش
عمر ابدی یابد عمر گذران تا کی
عطار نیشابوری
*****
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن ما
تا به شب امروز ما را عشرتست
الصلا ای پاکبازان الصلا
در خرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقا
در میان شکران گل ریز کن
مرحبا ای کان شکر مرحبا
عمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفا
بس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجا
با که می باشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خدا
ای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدا
مولانا
*****
شعرهای جدایی و فراق
یک پنجره بی اسقامت زیر باران
یک یاکریم خسته ام درگیر باران
گنجشک بازیگوش ِ احساساتی من
حالا اسیر افتاده در زنجیر باران
اتش فشان سینه ام خوابش نمی برد
زیر نوازش های بی تاثیر باران
می خواستم عادت کنم بر این جدایی
تا که سکوتم را شکست آژیر باران
ازعابران مانده در باران بپرسید
از جوخه اعدام و حکم تیر باران
هر شب که دلتنگی اسیرم کرد دیدم
درخواب خود رویای بی تعبیر باران
غم هرکجا من را زمینم زد شنیدم
هرجای این میدان غم تکبیر باران
چتری که می پوشاند از باران چرا نیست
یک یاکریم خسته ام درگیر باران
*****
ای کرده دلم سوخته ی درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
بر آرزوی آنکه تو روزی به من آیی
من بی تو همی هیچ ندانم که کجایم
ای از بر من دور ندانم که کجایی
گیرم نشوی ساخته بر من ز تکبر
تا که من دلسوخته را رنج نمایی
ایزد چو بدادست به خوبی همه دادت
نیکو نبود گر تو به بیداد گرایی
بیداد مکن کز تو پسندیده نباشد
زیرا که تو بس خوبی چون شعر سنایی
سنایی