عکس نوشته اشعار حافظ؛ عکس پروفایل حافظ و اشعار زیبای حافظ شیرازی + دو بیتی عاشقانه
عکس های زیبا از اشعار حافظ
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
عکس نوشته های زیبای حافظ شیرازی عاشقانه
الا یا ایها الساقی..
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهابه بوی نافهای کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلهامرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بربندید محملهابه می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلهاشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل هاهمه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل هاحضوری گر همیخواهی از او غایب مشو حافظ
متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها
شعر عربی فارسی عاشقانه حافظ
از خون دل نوشتم نزدیکِ دوست نامه
اِنّی رَأیْتُ دَهْرَاً مِنْ هِجْرِکَ الْقیامهدارم من از فراقش در دیده صد علامت
لیست دموع عینی هذا لنا العلامههر چند کآزمودم از وی نبود سودم
من جرب المجرب حلت به الندامهپرسیدم از طبیبی احوال دوست گفتا
فی بعدها عذاب فی قربها السلامهگفتم ملامت آید گر گرد دوست گردم
و الله ما راینا حبا بلا ملامهحافظ چو طالب آمد جامی به جان شیرین
حتی یذوق منه کاسا من الکرامه
شعر دو بیتی و زیبای حافظ
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیستروی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست
شعر غمگین حافظ
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
شوخی مکن که مرغ دل بیقرار من
سودای دام عاشقی از سر به درنکرد
هر کس که دید روی تو بوسید چشم من
کاری که کرد دیده من بی نظر نکرد
من ایستاده تا کنمش جان فدا چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
اشعار زیبای حافظ شیرازی
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفتگل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفتگر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفتتا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفتدر گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفتگفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفتسخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفتاشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
مجموعه اشعار زیبای حافظ
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نالههای زار داشتگفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشتیار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشتدر نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشتخیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشتگر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشتوقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشتچشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها الانهار داشت
شعر عاشقانه دو بیتی حافظ
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصهٔ هیچ آشنا مپرسز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
شعر بلند از حافظ
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیستهر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیستما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیستاز چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیستاو را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیستفرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیستنگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
شعر زیبا از شاعر ایرانی حافظ
چو لعل شکرینت بوسه بخشد
مذاق جان من ز او پر شکر بادمرا از توست هر دم تازه عشقی
تو را هر ساعتی حسنی دگر بادو گر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس
ز حقه دهنش چون شکر فرو ریزدمن آن فریب که در نرگس تو میبینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزدفراز و شیب بیابان عشق دام بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد
اشعار عاشقانه و بلند از حافظ
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست
تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوستواله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوستزلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوستسر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر
هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوستبس نگویم شمهای از شرح شوق خود از آنک
دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوستگر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا
خاک راهی کان مشرف گردد از اقدام دوستمیل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوستحافظ اندر درد او میسوز و بیدرمان بساز
زان که درمانی ندارد درد بیآرام دوست
شعر زیبا از حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کردآه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت
آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرداشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یار
طالع بیشفقت بین که در این کار چه کردبرقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کردساقیا جام میام ده که نگارنده غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کردآن که پرنقش زد این دایره مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کردفکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد
شعر زیبا از حافظ
چه جرم کردهام ای جان و دل به حضرت تو
که طاعت من بیدل نمیشود مقبولبه درد عشق بساز و خموش کن حافظ
رموز عشق مکن فاش پیش اهل عقول
عکس پروفایل اشعار حافظ شیرازی
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما راخواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
شعر بلند حافظ
تبلیغاگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رابده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا رافغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهر آشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما راز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا رامن از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا رااگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا رانصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا راحدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما راغزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
شعر کوتاه از حافظ شیرازی
صنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم
تا به کی در غم تو ناله شبگیر کنمدل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود
مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنم