غزل عاشقانه حافظ شیرازی
در این مطلب گزیده و گلچین اشعار عاشقانه حافظ و 10 غزل عاشقانه حافظ شیرازی را آماده کرده ایم.
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم به درافتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که درافتاد
دردا که از آن آهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
از رهگذر خاک سر کوی شما بود
هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشته دل زنده که بر یک دگر افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
با دردکشان هر که درافتاد برافتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد
حافظ که سر زلف بتان دست کشش بود
بس طرفه حریفیست کش اکنون به سر افتاد
معنی شعر: در ایام پیری عشق سوزان روزگار جوانی بازگشت و سری که در خاطر یک عمر پنهان داشتم، آشکار شد. هواگیر به معنی “گرفتار عشق” است. به یک نگاه دل اسیر عشق و هوی شد، ای چشم ببین که دل پایبند چه معشوق ستمگری گشت. دریغ و درد که از آن دلبر سیاه چشم که چون آهوی مشکین از من فرار میکند، جگر سوخته هستم. همینکه مژگان تو خنجر برای تسخیر جهان عشق برکشید، از کشتگان تیغ تو که با نثار جان زندگی جاوید یافتند، پشتهها پدید آمد. حافظ که در روزگار جوانی دستش به نوازش گیسوی زیبایان میرسیدف اینک پیر شده است و باز عشق جوانی به سرش زده و در اندیشه عشقبازی است. این شعر عاشقانه حافظ به احتمال زیاد رد اواخر عمر وی سروده شده است.
***
درد ما را نیست درمان الغیاث
هجر ما را نیست پایان الغیاث
دین و دل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث
در بهای بوسهای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
خون ما خوردند این کافردلان
ای مسلمانان چه درمان الغیاث
همچو حافظ روز و شب بی خویشتن
گشتهام سوزان و گریان الغیاث
معنی شعر: الغیاث بفتح اول و سکون دوم و کسر سوم به معنی “به فریادم برسید” است. در واقع منظور فریادرسی و فریادخواهی است. معنی بیت 4: این سیاهدلان بیرحم خون ما را ریختند، ای پیروان آیین حق، علاج کار چیست؟ به فریادم برسید. این یکی از مشهورترین اشعار حافظ است که با معنی روان و ساده فریاد دادخواهی او را نشان میدهد.
***
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
معنی شعر: در این شعر حافظ اشارهای به آیه 18 از سوره فاطر قرآن کریم شده است. “لا تزرو ازره وزار اخری (نفس گناهکاری بار گناه را به دوش نکشد). معنی شعر این است که ای پارسای نیک نهاد، به عیبجویی قلندران وارسته نپرداز که گناه کسان دیگر در نامهی کردار تو نوشته نمیشود. در بین سوم حافظ میگوید هرکس خواه فرزانه باشد خواه سرمست از بادهی عشقف محبوب یکتا میجوید. در هر مکانی میتوان پرستش خداوند را کرد. چه مسجد باشد چه معبد. در بیت بعدی شعر میگوید: من سر به تسلیم و ارادت بر خشت در میخانه عشق مینهم، مدعی نادان اگر معنی سخن را در نیابد قائل مباش و معتقد شو که مغزش در عدم ادراک و دریافت با خشت یکسان و برابر است. از لطف خدا نا امید مشو که تو از پس پرده خبر نداری. به راستی نمیدانی که نیکوکار کدام است و بدکار کیست. شاید برخلاف تصور تو من شایسته رحمت حق باشم چرا که خداوند فرموده است: مهر من بر قهر من پیشی گرفته است. تنها من نیستم که از سراپرده پرهیزگاری رانده شدهام. حضرت آدم پدر من نیز بهشت جاودان را به فریب ابلیس ترک کرد.ای حافظ، اگر در آخرین روز زندگیات هم به معرفت برسی، بیگمان به بهشت خواهی رفت.
اشعار عاشقانه و غزلیات حافظ
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که میکشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
معنی شعر: این یکی از بهترین اشعار حافظ است که بخشی از آن به صورت ضربالمثل بسیار بین ایرانیان کاربرد دارد. معنی بیت 1: راه عاشقی طریقی است که پایان ندارد و در این کار برای رسیدن به محبوب جز آنکه از جان عزیز بگذرند گریزی نباشد. شحنه به معنی نگهبان و ضابط و حاکم است. معنی بین سوم از این شعر حافظ این است که ما را از نهی خرد بیم نده و با بده که نگاهبان بگوید که ما کشته تیر نگاه او هستیم. قتل عاشق را تقصر و گناه ستاره بخت و اختران آسمان محصوب نکن. محبوب لطیف را با دیدهی تیزبین روشن آنچنان که هلال را نگرند توان دید، چه هرچه چشم شایستگی ندارد جلوهگاه آن ماهرخ زیبا شود. شیوهی وارستگی را غنیمت بدان که طریق آن چون گنجینه گرانبها بر هرکسی پدیدار نیست.
اگر چه عرض هنر پیش یار بیادبیست
زبان خموش ولیکن دهان پر از عربیست
پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن
بسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیست
در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبیست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببیست
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجی و پرده عنبیست
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بیادبیست
بیار می که چو حافظ هزارم استظهار
به گریه سحری و نیاز نیم شبیست
معنی شعر: اگرچه هنرنمایی و فضلفروشی در پیشگاه معشوق که مجمع کمال هنر است، خلاف رسم ادب مینماید و من به این دلیل ساکت ماندهام. ولی زبانم سرشار از سخن شیوا و رسا است. مقصود از عربی در مصرع دوم بیت اول کلام فصیح و رسا است. بوالعجب به معنای شگفتانگیز است. معنی بیت 2: فرشته چهره نهان داشته و اهریمن به صورت فرشته دلربایی میکند. چشم از دیدن این وضعیت حیرت مینماید.کسی در گلزار جهان گل بیسرزش و آسیب خار از شاخه جدا نکرد. بلی در این دنیا فروغ خاطر حضرت محمد و آتش خشم ابولهب باشند.سوال نکن که آسمان را در برکشیدن فرومایگان موجب چیست. انگیزه جهان در به مراد رساندن سفلگان بیحکمتی و ناستوارکاری است.ایوان خانقاه پیش من هیچ ارزشی ندارد. در نهایت میگوید صلاح من دوری از خرد مصلحت جوی و راه و رسم و آداب ظاهری است.
***
منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدای خاک در دوست پادشاه من است
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ
تو در طریق ادب باش گو گناه من است
معنی شعر: من گوشه میخانه عرفان را خانقاه خود ساختهام و دعای دولت پیر میخانه را که رهبر روحانی منست هر بامداد بر زبان میرانم. صبوح به معنی شرابی است که ایرانیان باستان اول صبح عادت به نوشیدن آن داشتند. معنی بیت 2: اگر سرود با نوای چنگ بامدادی به گوشم نمیرسد غمی نیست، چراکه به جای آن ترانهی سحری من که آه سوزان است، عذز گناهان مرا خواهد خواست. معنی بیت 4: مقصودم از رفتن به عبادتگاه و میکده عشق یا خانقاه دیدار محبوب استو خدا شاهد است که غیر از این اندیشهای در سر ندارم. جز آن که خنجر مرگ خیمه هستی مرا پاره کند و از جای برکند وگرنه روی برتافتن و گریختن از آستان نیکبختی (درگاه دوست)، شیوه و آیین من نیست. در بیت آخر حافظ میگوید” اگرچه به خواست و میل خود گنان را انتخاب نکردیم و مجبور به آن شدیم. تو ادب نگاه دار و بگو نافرمانی از من آمد.
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
حسد چه میبری ای سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
معنی شعر: امل به معنی آرزو و قصر امل تشبیه آرزو به قصر است. در بیت 1 این شعر حافظ میگوید ای ساقی بشتاب که کاخ آرزو بسیار ناپایدار است و هر لحظه بیم ویرانی آن میرود. باده بده که اساس زنده بر باده نهاده شده است و قابل اعتماد نیست. (به ایهام مقصود این است که زندگی به باد و دمی یا به نفسی باز بسته است). در بیت 2 میگوید بندهی خواست و عزم آن وارستهام که در زیر فلک نیلگون از هرچه نقش تعلق پذیرد و دل را بستهی جلوههای این سرا کند خویشتن را رها کردهام. در این شعر عارفانه، سروش غیب به معنی پیامآور جهان پنهان است. سدره به معنی درخت سدرهالمنتهی در آسمان هفتم است. شاهباز سدره نشین به استعاره در مفهوم جان پاک آدمی است. معنی بیت 8 این شعر حافظ این است که به روزی خداوند راضی باش و از جبین (پیشانی) اخم را بردار. در این عالم چارهای جز تسلیم و رضا نداریم. در بیت بعدی میگوید، از دنیایی که اساس ان استوار نیست، وفاداری نخواه که این پیرزن با حیله خود را همسر هزار شوهر کرده است. در بیت10 حافظ اشاره میکند که در خنده گل آثار وفاداری دیده نمیشود. در مجموع این شعر حافظ درباره زندگی و فانی بودن دنیا سروده شده است.
***
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست
شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد
پیش عشاق تو شبها به غرامت برخاست
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت
سرو سرکش که به ناز از قد و قامت برخاست
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری
کاتش از خرقه سالوس و کرامت برخاست
معنی شعر: دین و دل من از دست رفت و دلستان به سرزنش کردنم پرداخت و گفت: همصحبت ما مشو که سلامت عقل و درستاندیشی را از دست دادهای و سلامتی از تو دور شده است. کیست که در بزم دنیا یک نفس به عیض بپردازد و در پایان همنشینی و صحبت لذ پشیمانی این محفل را ترک نکند؟اگر شمع به گستاخی ادعا کرد که خنده من به لب یار شباهت دارد، به تاوان این دروغ تا صبح در محفل یاران تو سوخت و اشک ریخت. نسیم بهار به عشق دیدار رخسار جانان آغوش گل و سرو را ترک کرد. (خلوتیان: در ادبیات و اشعار عارفانه حافظ به معنی فرشتگان و ساکنان عالم معنی است). در بیت 6 حافظ میگوید که سرو سرافراز که به ناز و کرشمه قد برافراشت در پیش سرو خرامان قامت تو از شرم در گل ماند و گامی پیش ننهاد. ای حافظ ریا را کنار بگذار و از این گرداب ریاکاری خراج شو. این یکی از بهترین اشعار حافظ در مدح ریا است.
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز
باشد که بازبینم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
معنی شعر: ای عارفان برای رضای خدا تدبیری کنید که اختیار از دستم خارج میشود. دریغ که راز نهان عشق من در حال آشکار شدن است. کشتی شکستگان (در برخی تصحیحها کشتی نشستگان ذکر شده است). شرطه به معنی باد موافق و همسو است. معنی بیت 2: ای باد موافق ما در کشتی سوار هستیم، بادی وزیدن بگیر به امید ملاقات یار که آشنای عشق ماست نایل شویم. ده روز مهرگردون به معنی محبت کوتاه مدت فلک است. افسون به معنی حیله و مکر است. مل به معنای شراب است. معنی بیت 4: دیشب در انجمن گل و باده، بلبل آواز نغمه خوشی آغاز کرد. ای ساقی شراب بیار و ای مستان بیدار شوید. معنی بیت 8: تلخ وش به معنی شراب تلخ است. ام الخبائث به معنی مادر بدیها است.در بیت 8 حافظ میگوید شراب تلخی که مادر پلیدیها است نزد ما دلخواهتر و شیرینتر از بوسه است. در بیت آخر نیز حافظ اشاره میکند که به اختیار خود (به خود) لباس مستی نپوشیده و از پاکدامنان عذرخواهی میکند.
***
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را
فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ میزیبد لب لعل شکرخا را
نصیحت گوش کن جانا که از جان دوستتر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را
حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را
معنی شعر: در این شعر، ترک کنایه از معشوق زیبا است. خال هندو هم به معنی خال سیاه است که عبارت هندو مجاز از رنگ سیاه است. در بیت اول حافظ میگوید اگر دلبر زیبای شیرازی از ما دلجویی کند و مهربانی نماید، دو شهر بزرگ سمرقند و بخارا را بر خال مشکینش نثار میکنم. در ادامه آب رکناباد اشاره به نهر معروفی در نزدیکی شیراز که احداث آن بر رکنالدوله دیلمی در سال 338 هجری بوده، دارد. معنی بیت سوم از این شعر عاشقانه حافظ نیز این است که فریاد که این زیبارویان سرودگوی، دلیر در دلبری شیرین حرکات و غوغاگر شکیب از دلها ربودند. بدانگونه که ترکان در مهمانی پادشاه ترکستان دست به تاراج یغما میزدند. در بیت پنجم حافظ چنین میگوید: چون زیبایی یوسف بر خلاف دیگر صاحبان جمال هر روز در افزایش بود، یقین کردم که پرهیز و خودداری زلیخا از عشق با حسن یوسف پهلو ناوند زد و رازش از پرده برون خواهد افتاد. چه هرچند حسن بیشتر باشد شیفتگی و بیقراری عاشق بیشتر است. در بیت آخر حافظ شعر خود را به خوشه پروین در آسمان تشبیه کرده و کلماتش را همچون مرواریدی که به رشته کشیده شده است توصیف میکند.