2 سال پیش / خواندن دقیقه

گزیده بهترین اشعار و غزلیات عراقی|غزلیات عاشقانه و اشعار کوتاه عراقی

گزیده بهترین اشعار و غزلیات عراقی|غزلیات عاشقانه و  اشعار کوتاه عراقی

مَرا آن بَخت کی باشد که تو خواهانِ من باشی؟

*****

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

*****

بجز غوغای عشق تو درون دل نمی‌ یابم
بجز سودای وصل تو میان جان نمی‌ دانم

*****

گفتمش جانا نرو
نشنید رفت….


*****

میان یک دله یاران بسی حکایت‌ هاست
که آن سخن به زبان قلم نیاید راست
چه دانم و چه نمایم؟ چه گویم و چه کنم؟
که جان من ز غم عاشقی بخواهد کاست

*****

آن یار، که در میان جان است
بر گوشهٔ دل نهاد ما را

*****

غم هجران تو ای دوست چنان کرد مرا
که ببینی نشناسی که منم یا دگری!


*****

روز اول که دیدمش گفتم:
آنکه روزم سیه کند این است

*****

دوبیتی های عراقی

با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا
لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا
با این همه راضیم به دشنام از تو
از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟

*****


ای دلارامی که جان ما تویی
بی تو ما را یک نفس آرام نیست
هرکسی را هست کامی در جهان
جز لبت ما را مراد و کام نیست

*****

ای جمله ی خلق را ز بالا و ز پست
آورده ز لطف خویش از نیست به هست
بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟
در سایهٔ عفو تو چه هشیار و چه مست؟

*****

شعر زیبای عراقی

به طعنه گفت مرا دوستی که: ای زراق
چرا همیشه شکایت کنی ز دست فراق؟


وصال یار نبودت فراق را چه کنی؟
نشان عشق نداری، چه لافی از عشاق؟

بسی بگفت ازینگونه، گفتمش: بشنو
جواب من ز سر صدق، بی‌ریا و نفاق:

تو گیر خود که نبوده است هیچ یار مرا
به هیچ یار نیم در جهان به جان مشتاق

خیال چهره ی خوبان ندید چشم دلم
به گوش دل نشنیدم خطاب اهل وفاق

گرفتم این همه طامات و زرق تلبیس است
مرا نه بس که به هند اوفتاده‌ ام ز عراق؟

*****



اشعار زیبا و ناب فخرالدین عراقی

گلچین رباعیات عراقی

ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟

*****

تا با توام، از تو جان دهم آدم را
وز نور تو روشنی دهم عالم را
چون بی‌تو بوم، قوت آنم نبود
کز سینه به کام خود برآرم دم را

*****

بیمار توام، روی توام درمان است
جان داروی عاشقان رخ جانان است
بشتاب، که جانم به لب آمد بی‌تو
دریاب مرا، که بیش نتوان دانست

*****

گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت
با باد صبا حکایتی گفت و بریخت
بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه
سر بر زد و غنچه گشت و بشکفت و بریخت

*****

آخر بدمد صبح امید از شب من
آخر نه به جایی برسد یارب من؟
یا در پایت فگند بینم سر خویش
یا بر لب تو نهاده بینم لب من

*****

ای لطف تو دستگیر هر رسوایی
وی عفو تو پرده‌پوش هر خود رایی
بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر
جز درگه تو دگر ندارد جایی

*****

ای کاش! به سوی وصل راهی بودی
یا در دلم از صبر سپاهی بودی
ای کاش! چو در عشق تو من کشته شوم
جز دوستی توام گناهی بودی

*****

غزلیات عاشقانه عراقی

کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا

ندیدم هیچ گلزاری به عالم
که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد
که دارد این چنین یاری؟ دریغا

دل بیمار من بیند نپرسد
که چون شد حال بیماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا

به سر شد روزگارم بی‌رخ تو
نماند از عمر بسیاری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بمیرد
جهان گوید که: مرد، آری دریغا

*****

جز دیدن روی تو مرا رای دگر نیست
جز وصل توام هیچ تمنای دگر نیست
این چشم جهان بین مرا در همه عالم
جز بر سر کوی تو تماشای دگر نیست
وین جان من سوخته را جز سر زلفت
اندر همه گیتی سر سودای دگر نیست
یک لحظه غمت از دل من می‌نشود دور
گویی که غمت را جز ازین رای دگر نیست
یک بوسه ربودم ز لبت، دل دگری خواست
فرمود فراق تو که: فرمای، دگر نیست
هستند تو را جمله جهان واله و شیدا
لیکن چو منت واله و شیدای دگر نیست
عشاق تو گرچه همه شیرین سخنانند
لیکن چو عراقیت شکرخای دگر نیست

*****

عراقی بار دیگر توبه بشکست
ز جام عشق شد شیدا و سرمست

پریشان سر زلف بتان شد
خراب چشم خوبان است پیوست

چه خوش باشد خرابی در خرابات
گرفته زلف یار و رفته از دست

ز سودای پریرویان عجب نیست
اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست

به گرد زلف مهرویان همی گشت
چو ماهی ناگهان افتاد در شست

به پیران سر، دل و دین داد بر باد
ز خود فارغ شد و از جمله وارست

سحرگه از سر سجاده برخاست
به بوی جرعه‌ای زنار بربست

ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد
که دل را در سر زلف بتان بست

بیفشاند آستین بر هردو عالم
قلندروار در میخانه بنشست

لب ساقی صلای بوسه در داد
عراقی توبهٔ سی‌ساله بشکست

*****

در سرم عشق تو سودایی خوش است
در دلم شوقت تمنایی خوش است

ناله و فریاد من هر نیم شب
بر در وصلت تمنایی خوش است

تا نپنداری که بی روی خوشت
در همه عالم مرا جایی خوش است

با سگان گشتن مرا هر شب و روز
بر سر کویت تماشایی خوش است

گرچه می کاهد غم تو جان من
یاد رویت راحت افزایی خوش است

در دلم بنگر که از یاد رخت
بوستان و باغ و صحرایی خوش است

تا عراقی واله روی تو شد
در میان خلق رسوایی خوش است

*****

هر سحر صد ناله و زاری کنم پیش صبا
تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما

باد می‌ پیمایم و بر باد عمری میدهم
ورنه بر خاک در تو ره کجا یابد صبا؟

چون ندارم همدمی، با باد می‌ گویم سخن
چون نیابم مرهمی، از باد می‌ جویم شفا

آتش دل چون نمی‌گردد به آب دیده کم
میدمم بادی بر آتش، تا بتر سوزد مرا

تا مگر خاکستری گردم به بادی بر شوم
وارهم زین تنگنای محنت آباد بلا

مردن و خاکی شدن بهتر که بی تو زیستن
سوختن خوشتر بسی کز روی تو گردم جدا

خود ندارد بی‌رخ تو زندگانی قیمتی
زندگانی بی‌ رخ تو مرگ باشد با عنا

*****

ندیده‌ ام رخ خوب تو، روزکی چند است
بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است
به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است
به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است
فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت
بدین صفت که در ابرو گره در افکند است
یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای
که صدهزار چو من دلشده در آن بند است
مبر ز من، که رگ جان من بریده شود
بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است
مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست
از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟
کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست
شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

*****

مرا گر یار بنوازد، زهی دولت زهی دولت
وگر درمان من سازد، زهی دولت زهی دولت

ور از لطف و کرم یک ره درآید از درم ناگه
ز رخ برقع براندازد، زهی دولت زهی دولت

دل زار من پر غم نبوده یک نفس خرم
گر از محنت بپردازد، زهی دولت زهی دولت

فراق یار بی‌ رحمت مرا در بوته ی زحمت
گر از این بیش نگدازد، زهی دولت زهی دولت

چنینم زار نگذارد ، به تیماریم یاد آرد
ورم از لطف بنوازد، زهی دولت زهی دولت

ور از کوی فراموشان فراقش رخت بربندد
وصالش رخت در بازد، زهی دولت زهی دولت

و گر با لطف خود گوید: عراقی را بده کامی
که جان خسته دربازد، زهی دولت زهی دولت


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع