مطالب سیاسی
یک سال پیش / خواندن دقیقه

اهداف سیاست و حکومت از دیدگاه حضرت امیرالمومنین (ع)

اهداف سیاست و حکومت از دیدگاه حضرت امیرالمومنین (ع)

در نهج البلاغه

اهداف سیاست و حکومت از دیدگاه حضرت امیرالمومنین (ع)

چکیده

سیاست و حکومت به عنوان یکی از ضروریاتِ تداوم حیاتِ  بشری ،از جمله مباحثی است که در ابتدای خلقت تا به امروز با مکا نیزم عدیده برگُذَرانِ زندگی این جهانی انسانهای موجود در ارضِ خاکی، ساری و جاری بوده و می باشد،با این تفاوت که ما، برخلاف تئوریهای موجود در مورد سیاست و حکومت که توسط متفکران سیاسی سده های اخیر بیان و ارائه شده است، خوانندگان محترم را به اقیانوسی با عظمت وساحل فراموش نشدنی ای که دستورات، راهنمایی های حوزه سیاست و حکومت آن ، توسط حضرت امیرالمومنین علی (ع) ،در مجموعه برگزیده ای بنام "نهج البلاغه" رهنمون خواهد شد. پر واضح است که نهج البلاغه هم از سياست و حکومت خداجويان پاکدل و عاشق حق و عدالت و پاکبازان دلباخته ي اسلام و امت اسلامي سخن مي گويد، و هم از دولت صالحان و رهبري مردان الهي و خدمتگذاران خالق و مخلوق، هم از شرارتهاي سياست بازان کوردل و نفاق پيشه و امامان ضلالت و تباهي و ظلمت، و هم از دولتمردان ستم پيشه و جاه طلبانِ هوسباز؛

بنابراین نگارنده در مقاله حاضر که" اهداف سیاست و حکومت از دیدگاه حضرت امیرالمومنین (ع)در نهج البلاغه" نام دارد،  ابتداء با بیان مقدمه ای کوتاه، به بررسی اجمالی بر چیستی نهج البلاغه وساختار آن همراه با ذکر تاریخچه ای مختصربسنده نموده و سپس به شرح واژه های سیاست و حکومت در لغت واصطلاح پرداخته و بعد از تبیین آنها به این نتیجه رسیده است که؛گرچه امروزه سیاست را دروغگویی ، دَغَلبازی، ریا کاری ومواردی مانند اینها می پندارند، ولی آن حضرت برخلاف همگان نگاهی آسمانی و مقدس به این موضوع مهم دارند:

بدین معنی که آن حضرت سیاست را با استناد به خطبه 200نهج البلاغه غیر از حیله گری ونیرنگ دانسته و حتی هدف از سياست وحکومت را اجراى عدالت، زعامت ، رهبرى و هدايت جامعه و مردم به سوى كمال وقُربِ الی ا... می داند .

کلید واژگان: سیاست، حکومت،ساختار،خدعه و نیرنگ،نفاق

 

مقدمه

شاید ساده و كوتاه‌ترین تعریفی كه بتوان از نهج البلاغه ارائه داد این باشد كه بگوییم:

نهج البلاغه كلام امیرالمومنین، علی علیه السلام است كه از حدود هزار سال پیش به صورت كتابی در سه بخش خطبه‌ها، نامه‌ها و كلمات قصار تدوین شده است. اما در حقیقت این بیان قطره‌ای از دریا و ذره‌ای از دنیای این كتاب عظیم را نیز در برنمی‌گیرد. كتابی كه منبعث از وحی و زیباترین و منطقی‌ترین و كامل‌ترین ادامه دهنده مسیر قرآن است.

سُنَتِ تاریخ بشر همواره بر این اساس بوده است كه امور جدید به مرور زمان كهنه شده و جوان‌ها پیر، و كم كم از صحنه ذهن جامعه محو و به دست فراموشی سپرده می‌شوند. به عبارت دیگر فرسودگی، كهولت، محو شدن، بی رنگ شدن با گذشت زمان، ولو مهم‌ترین حوادث عالم، از مهم‌ترین قوانین تاریخ بشر از این خواص ویژه  عالم ماده پیروی میکنند. ولی در این میان مسائلی استثنائی وجود دارد كه نه تنها  از این سنت تبعیت نمی‌كنند و گذشت زمان، اثری روی آن نمی‌گذارند؛ بلكه برعكس، به جای كمرنگ شدن، روز به روز نامی‌تر و پرجوش‌تر و پررنگ‌تر جلوه می‌كنند. از جمله این موارد، قرآن كریم است كه در راس تمام امور قرار دارد. و پس از آن نهج البلاغه نیز از سنخ همین گونه امور است. چنان كه امروزه ملاحظه می‌كنیم علاوه بر هشتاد و یك شرح و ترجمه‌ای كه علامه امینی (ره) در الغدیر در شرح حال مرحوم سیدرضی برای نهج البلاغه نقل می‌كند، باز هم شرح فراوانی بر این اثر عظیم نوشته شده و می‌شود وحتی شاهد آنیم كه مسائل وناگفته های ناب از نهج البلاغه علی(ره ) فراوان است.

واقعا"رازش چیست که هرچه بر عمر پر برکتِ این کتاب مقدس می گذرد، بشریت در بکارگیری اصول و فرامین صادره اش محتاج تر است؟شاید به توان گفت که دلیل این امر آن است كه نهج البلاغه از همان جایی جوشیده كه قرآن کریم از آنجا جوشیده است.

بدین معنی که نهج البلاغه فرسوده و كهنه نمی‌شود همانگونه كه قرآن فرسوده و كهنه نشده است ،و این واقعیتی عینی و انكارناپذیر است، چنان كه تمامی خطبه‌ها و نامه ها وكلمات قصارحضرت علی علیه السلام كه در جامعه اسلامی آن زمانه بیان فرموده بودند، امروزه نیز در صحنه اجتماع فعلی مان كاربردی قوی دارند .

كتاب نهج البلاغه در عین حالی كه مباحثی درباره معارف الهی، بحث‌های اخلاقی و تهذیب نفس و... دارد اما عمده مباحث آن را مسائل مربوط به حكومت و اصول و شرح وظایف حاکمان و حکومت داری اسلامی تشكیل می‌دهد، به ویژه بخش نامه‌ها كه بیشتر مباحث آن سیاسی و مربوط به نظام حكومت اسلامی است. البته در این میان، عهدنامه مالك اشتر یا همان فرمان تاریخی امام علی علیه السلام به یار و صحابی وفادار خود مالك اشتر نخعی، یكی از درخشان‌ترین فصول نهج البلاغه است كه در آن قوانین حكومت دینی اسلامی از زبان امام گرام خطاب به مالك اشتر بیان شده است که فی الواقع تمام انسان‌ها در همه مكان‌ها و زمان‌ها مخاطب این فرامین و پیمان هستند،نه فقط مالک نخعی!. بنابراین نگارنده در پژوهش حاضر ابتداء به معرفی کوتاهی ازاین کتاب و یادگار گران سنگ تحت عناوینِ:

- نهج البلاغه چیست؟، ساختار آن چگونه است؟ نهج‌البلاغه و مشاهیر؟ شرح مآخذ و مدارک آن؟ ترجمه‌های معروف؟... بسنده نموده و سپس مقاله را با شرح و بسط سیاست و حکومت در لغت و اصطلاح ،و تبین اهداف سیاست و حکومت از دیدگاه نهج البلاغه پی خواهد گرفت.

 

1- نهج البلاغه چیست؟

نهج البلاغه کتاب نفیسى است که در قلمرو ادبیات عرب از خورشید تابان نیمروزى مشهورتر است،تا جائیکه  یکى از پایه ها و اصول سه گانة ادبیات عربى به شمار می آید که عبارتند از قرآن،احادیث پیامبر (ص) و نهج البلاغه.این کتاب شامل 242 خطبه، 78 نامه و 500 سخن حکمت آمیز است که از سخنان گهربار و پرمعناى پیشواى همه مسلمانانِ جهان،امام اول شیعیان حضرتِ امیرالمؤمنین على (ع) مى باشد و به همت  مرحوم سید شریف رضی (ره)رهبرِ فصاحت و بلاغتِ عصر خود ، جمع آورى شده است.

 محمد محیى الدین عبدالحمید محقق کتابِ شرحِ نهج البلاغه تألیف شیخ محمد عَبدُه در مقدمه‌ای که بر این شرح نوشته است می‌گوید:

 نهج البلاغه منتخبى است از سخنان امیرالمومنین علی ابن ابیطالب رضى الله عنه که سید رضی، ابوالحسن محمد بن الحسین موسوى گردآوری کرده است. این کتاب منبع علوم و فنون فصاحت و بلاغت است و خوانندگان به راحتى می‌توانند در این زمینه از آن خوشه چینى کنند. زیرا امیرالمؤمنین على ابن ابیطالب (ع) پس از رسول اکرم (ص) بین مردم در بالاترین مرتبة شیوایی، فصاحت، سخنورى و توانایی قرارداشته و از قویترین برهان و استدلال و تسلط بر زبان برخوردار بوده است. وى فرزانه اى بود که سخنانش منبع حکمت به شمار مى رفت و سخنورى بود که کلامى سحرانگیز و دلپذیر داشت. پرورش یافتن نزد رسول اکرم (ص) و کتابتِ وحى و حمایت کردن از دین با زبان و شمشیر از عُنفوانِ جوانى،  آنچنان استعدادى به او بخشیده بود که نزد هیچکس یافت نمى شد.

نا گفته نماند که سید رضى (ره)اولین کسى نبود که به سخنان امام على (ع) توجه نشان داد؛ زیرا پیش از آنکه وی دیده به جهان گشاید، اُدبا و پیشوایان فصاحت و بلاغت آن زمان براى نگهدارى کردن سخنان امام على (ع) تلاش مداوم به کار می‌بردند و از طریق گردآوری، روایت کردن خطبه‌ها، به خاطر سپردن کلمات قصار، تاثیرپذیرى از سبک ادبى و به شعر در آوردن پندها و حکمتهای کلام آن امام هُمام، آنرا حفظ مى کردند.. ابن ابى الحدید معتزلى می گوید: یک سطر نهج البلاغه معادل هزار سطر از سخنانِ سخنورِ دانشمند؛ اصبغ بن نباته است، با وجود اینکه، همه ی مردم معتقد بودند که ابن نباته در فَنِّ خطابه و سخنوری؛ یگانة عصر خویش بود. ....

ازعظمتِ این کتاب مقدس و روح انگیز همین بس،که بیش از چهل شرح بر آن نوشته اند؛ زیرا خداوند عزوجل، على (ع) را لباس شکوه و جلال پوشانید و متناسب با خویشتندارى و حسن نیت مخلصانه اش حکمتِ نورانى بخشید. سخنان شیوا و رسا همراه با معانى والا و عارى از کاستى و اختلال و مطبوع طبع، در دل مخاطبان تشنهء حقایقِ ناب محمدی(ص)، تأثیر بارانِ در خاکِ حاصلخیز را به ارمغان خواهد آورد[3].

2- ساختار نهج‌البلاغه

 نهج‌البلاغه هم اکنون هم به صورت  کتاب و هم به صورت نرم افزار هائی با قابلیت بسیارکارگشاو پژوهش محور به شرح زیر در دسترس علاقمندان جویای علم و دانش و ارتقای خلوص و معنویت می باشد:

            1‏.2- خطبه ها ( مجموعه ی سخنرانی های امام علی علیه السلام)‏

2. 2- نامه ها (مجموعه ی نامه های امام به دوستان،دشمنان ، فرمانروایان نظامی، ‏استان داران ، و دیگر مسئولان ‏       3. 2- کلمات کوتاه یا جملا ت زیبای حکمت انگیز که با نام کلمات قصار نیز شهرت ‏دارد[4].

   4- نهج‌البلاغه و مشاهیر

بسیاری از ادیبانِ طراز اول عرب، از جمله:( عبدالحمید کاتب (قرن دوم،) جاحظ (قرن سوم)، قدامة بن جعفر(قرن چهارم)، ابن ابی الحدید (قرن ششم و )خلیل بن احمد فراهیدی(قرن هشتم،فصاحت کلام علی را ستوده‌اند.

علی اَلجُندی رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه کتاب " علی بن ابی طالب، شعرهُ و حِکمُه " درباره نثر علی می‌گوید:

 «نوعی خاص از آهنگ موسیقی که بر اعماق احساسات پنجه می افکند در این سخنان هست، از نظر سَجع، چنان منظوم است که می توان آنرا "شعر منثور" نامید.» شیخ محمد عَبدُه از مُفتیان پیشین مصر تصادفاً با نهج‌البلاغه آشنا شده بودکه شیفتهٔ آن می‌شود و به شرح این مجموعه و تبلیغ آن در میان جوانان مصری می‌پردازد. وی در مقدمه شرح خود می‌گوید:«در همهٔ مردم عرب زبان، یک نفر نیست مگر آنکه معتقد است سخنان علی بعد از قرآن و کلام نبوی، شریف‌ترین و بلیغ‌ترین و پرمعنی‌ترین و جامع‌ترین سخنان است.»

5- شرح، مآخذ و مدارک نهج‌البلاغه

علامه امینی (ره)در جلد چهارم کتاب الغدیر، ۸۱ شرح نهج‌البلاغه را معرفی کرده‌است که معروفترین شروح نهج‌البلاغه: شرح ابن ابی‌الحدید معتزلی بغدادی، شرح ابن میثم بحرانی، شرح خوئی و از معاصران، ترجمه و تفسیر نهج‌البلاغه اثر شیخ محمدتقی جعفری و شرح نهج‌البلاغه تالیف شیخ محمد تقی شوشتری، را می‌توان نام برد.

علی بن حسین مسعودی مورخ بزرگ(اواخر قرن سوم و اوایل قرن چهارم) که تقریبا صد سال پیش از سید رضی می زیسته‌است در جلد دوم کتاب معروف خود «مروج الذهب» می‌نویسد: «آنچه مردم از خطابه‌های علی در مقامات و حوادث مختلف حفظ کرده‌اند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و اندی می‌شودکه، حضرت علی(ع) آن خطابه‌ها را بالبداهه و بدون یادداشت و پیش نویس بیان و انشاء می‌کرد و مردم هم الفاظ آن را می‌گرفتند و عملاً نیز از آن بهره مند می‌شدند.»

بدین معنی که گواهی دانشمند متتبعی مانند مسعودی، می‌رساند که خطابه‌های علی(ره) فراوان بوده‌است وسید رضی(ره) از این میان در نهج‌البلاغه تنها ۲42 خطبه را نقل کرده، که جنبه ادبی قویتری را به انتخاب و تشخیص او داشته‌است.

قابل ذکر است که کتاب‌های تحقیقی بسیار کاملی نیز در مورد اسناد و مدارک نهج‌البلاغه انتشار یافته که از جمله مهمترین آنها؛ سه کتاب «روات و محدثین نهج‌البلاغه» تالیف محمد دشتی و همکاران، «استناد نهج‌البلاغه» تالیف امتیاز علی خان عرشی و ترجمه دکتر آیت‌الله زاده شیرازی و «مصادر نهج‌البلاغه» تألیف سید عبدالزهرأ حسینی است.

6- ترجمه‌های نهج‌البلاغه

ترجمه‌های متعددی از این کتاب گرانقدر به فارسی در دسترس است که از آن میان می‌توان به ترجمه‌های محسن فارسی (که به نظر نگارنده ترجمه ای بسیار فصیح ،بلیغ وروح نوازو نیرو بخش است) سید جعفر شهیدی، فیض‌الاسلام، جواد فاضل، محمد تقی جعفری، سید محمدمهدی جعفری،حسین انصاریان و محمد دشتی ، کاظم عابدینی مطلق ...از نهج‌البلاغه اشاره کرد. ن‍ه‍ج‌ ال‍ب‍لاغ‍ه‌ م‍ن‍ظوم‌ (خ‍طب‍ه‌ها‍) به‏اهتمام علی توکلی‏ گنابادی مهمترین اثر منظوم فارسی بر اساس نهج البلاغه است[5].

7 : سياست در لغت و اصطلاح ؟

  1. 7- معناى سياست 

واژه سياست از حيث لغت و كاربردهاى مختلف ، معانى گوناگونى دارد، از جمله : حكم راندن ، اداره كردن امور مملكت ، عدالت و داورى[6] . لغت دانان عرب در تبيين معناى كلمه سياست مى نويسند:

ساس الناس سياسه تولى رياستهم و قيادتهم[7]  ؛ به سياست قوم خود پرداخت ؛ يعنى رهبرى و مديريت آنان را پذيرفت . زعامت و رياست جمعى را به عهده گرفتن ، از مفاد اساسى كلمه سياست است .

همچنين در معناى سياست آمده است : القيام على الشى بما يصلحه [8]؛ اقدام به كارى بر اساس مصحلت . سياستِ فاضله سياستى است كه موجب تكميل اخلاق و سعادت انسان ها مى شود[9].

با توجه به معانى لغوى واژه سياست ، مى توان معانى رياست ، رهبرى ، هدايت و مديريت را در تعريف سياست اخذ كرد. در روايتى از امام هشتم عليه السلام آمده است :

امامت ، سياست است . در زيارت جامعه كبيره ، در اوصاف ائمه معصومين آمده است :

السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و موضع الرساله ... و قاده لامم و اولياء النعم و عناصر الابرار و دائم الاخيار و ساسه العباد و اركان البلاد[10]؛

سلام بر شما، اهل بيت نبوت و جايگاه رسالت ... و پيشوايان امت ها و اولياى نعمت ها و پايه هاى نيكوكاران و تكيه گاه خوبان و سياست كنندگان بندگان خدا و اركان محكم شهرها...

اين عبارات ، به ويژه قاده الامم و ساسه العباد صريحا زمامدارى و سياست مدارى را از صفات و شؤون ائمه معصومين عليهم السلام مى شمارد.

امام حسن عليه السلام مى فرمايد: ندبنا الله السياسه الامه[11] ؛

امام صادق عليه السلام فرمود:

ان الله عزوجل ادب نبيه فاحسن ادبه فلما اكمل له الادب قال انك لعلى خلق عظيم ثم فوض اليه امر الدين و الامه ليسوس عباده ؛

خداوند پيامبرش را تربيت كرد و خوب تربيت كرد، وقتى كه تربيت او را تكميل نمود، فرمود: تو داراى اخلاق نيك و عظيمى هستى ، سپس امر دين و امت را به پيامبر واگذار كرد، تا سياست امور بندگان را به عهده بگيرد[12].

به همين جهت است كه امام خمينى قدس سره مى فرمايد:

سياست در راءس تعليمات انبياء الهى بوده است[13] .

در رساله حقوق امام سجاد عليه السلام مى خوانيم :

ثم حق سائسك بالملك و كل سائس امام ... و اما حق سائسك بالملك فان تطيعه و لا تعصيه .

سائس ، يعنى سياست مدار كه در اين حديث با امامت مساوى گرفته شده و اطاعت از وى واجب و فرض است

كلمه سياست در سخنان امام على عليه السلام نيز به چشم مى خورد:

بئس السياسه الجور؛                 بدترين سياست ظلم است .

جمال السياسه العدل فى الامره و العفو مع القدره ؛

                              زيبايىِ سياست ، عدالت در حكومت و عفو هنگام قدرت است .

حسن السياسه قواه الرعيه ؛ نيكى سياست ، تقويت رعيت است .

حسن السياسه يستديم الرياسه ؛

                             سياستِ نيكو، رياست و حكومت را دوام مى بخشد.

من حسنت سياسه وجبت طاعته ؛

                            كسى كه سياستش نيكو است ، اطاعتش واجب است .

من حسنت سياسه دامت رياسته ؛

                           كسى كه سياستش نيكو است ، رياستش پابرجا است .

ملاك السياسه العدل ؛

                            ملاك و معيار سياست عدل است .

الرياسه كالعدل فى السياسه ؛

                             رياست مثل عدالت است در سياست[14] .

با توجه به معانى واژه سياست ، هدف آن در جامعه مديريت صحيح جامعه و زعامت بر مردم مى باشد. مساله سياست آن قدر مهم است كه افلاطون مى گويد:

سياست و اخلاق براى تامين سعادت بشرى ضرورى اند[15].

از اين رو ارسطو مى گويد: انسان طبيعتا يك حيوان سياسى است [16].

او همچنين مى گويد:

غايت همه دانش ها و هنرها نيكى است و غايت دانش سياسى كه از همه دانش ها ارجمندتر است ، بالاترين نيكى هاست . در سياست ، نيكى جز دادگرى نيست كه صلاح عامه بدان وابسته است[17] .

شهيد بهشتى فرمود: سياست از ديانت ، حتى از عبادت جدا نيست.

مدرس، قهرمان عرصه دين و سياست گفت : ديانت ما عين سياست ماست و سياست ما عين ديانت ما و منشاء سياست ما ديانت ماست[18]  .

2 .7- تعريف اصطلاحى سياست 

تعريف اصطلاحى علم سياست با معانى لغوى آن در ارتباط كامل است که به برخى از آن تعاريف اشاره مى شود:

امام خمينى (ره ): سياست به معناى اين است كه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست ، اين در روايت ما براى نبى اكرم با لفظ سياست ثابت شده است . در آن روايت هم هست كه پيامبر اكرم مبعوث شد كه سياست امت را متكفل باشد[19].

سياست ؛ يعنى خدعه نيرنگ و دروغ[20] .

در اینجا شاید خوانندگان عزیز بپرسند که؛ با توجه به معانى خوب و مقدسى كه در منابع دينى ما و در كلمات علماء و بزرگان از سياست شده ، چرا اين واژه نزد عموم مردم ، حتى نزد بعضى از خواص منفور است؟در پاسخ می توان گفت که:

 واژه سياست مانند بعضى از واژه هاى ديگر، مثل آزادى ،علم و... قربانى هوس بازى بشرى گشته و قداست و عظمتى كه در مفاهيم آن ها وجود دارد، به نابودى كشانده شده است ، به طورى كه وقتى آزادى گفته مى شود، بى بند و بارى كه برخلافِ همه اصول و قواعد ارزشى انسان است ، تداعى مى شود. و یا با شنيدن نام علم، موشك هاى نابود كننده ، بمب هاى شيميايى و امثالهم به اذهان متبادر می شود، و يا حتی كلمه استعمار كه در لغت به معناى آبادانى و عمران است ،امروزه به معناى غارت و چپاول استعمال می شود،بنابراین سياست هم از آن كلمات است كه به جهت شيوع استعمال آن در فرصت طلبى ها، نيرنگ بازى ها، دروغ ها و زورگويى ها، سياست مدار در چهره يك نفر حقه باز، شياد و نابكاربه ذهن تداعی مى شود. امام خمينى (ره)با ذکر واقعه ای جالب مطالب را روشن فرمودند:

آيت الله كاشانى در قَلعه فلك الافلاك محبوس بود. رئيس زندان آن جا، روزى به آقاى كاشانى گفته بود: شما چرا در سياست دخالت مى كنيد. سياست در شاءن شما نيست . ايشان به او گفتند: اگر من دخالت در سياست نكنم ، كى دخالت بكند[21]. امام خمينى (ره) در ادامه فرمود: مرا نزد رئيس سازمان امنیت بردند، او ضمن صحبت هايش ، گفت: آقا سياست عبارت از دروغ گويى است ، عبارت از خُدعه است ، عبارت از فريب است ، عبارت از پدرسوختگى است ، اين را بگذاريد براى ما. من به او گفتم : اين سياستِ شماست ، البته اين سياست هيچ ربطى به سياست اسلامى ندارد. اين سياست شيطانى است و اما سياست به

معناى ايِنِ كه جامعه را راه بِبَرَد و هدايت كند. به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد هست ، اين در روايات ما براى نبى اكرم(ص) با لفظ سياست امت را متكفل باشد[22].

امام خمينى( قدس سره) با اين نگرش به سياست ، فرمود:

... والله اسلام تمامش سياست است ، اسلام را بد معرفى كردند. سياست من از اسلام سرچشمه مى گيرد[23]. نيز فرمود: من از آن آخوندها نيستم كه در اين جا بنشينم و تسبيح در دست بگيرم . من پاپ نيستم كه فقط روزهاى يكشنبه مراسمى انجام دهم و بقيه اوقات براى خود سلطانى باشم و به امور ديگر كارى نداشته باشم اين معنا را كه كسى بگويد؛ اسلام به زندگى چه كار دارد، اين جنگ با اسلام است ، اين نشناختن اسلام است . اسلام با سياست چه كار دارد! اين جنگ به اسلام است[24] .

نيز فرمودند:دين اسلام يك دين سياسى است كه همه چيزش سياست است ، حتى عبادتش ... اسلام از همه اديان بيشتر در اين معنا پافشارى دارد. همه احكامش يك احكام مخلوط به سياست است ... نمازش مخلوط به سياست است ، حجش مخلوط به سياست است ، زكاتش مخلوط به سياست است ، اداره مملكت سياست است ....[25]

نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادى آن از نسبت صد به يك بيش تر است . از يك دوره كتاب حديث كه حدود پنجاه كتاب است و همه احكام اسلام را در بر دارد، سه يا چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان به پروردگار است ، مقدارى احكام هم به اخلاقيات مربوط است ، بقيه همه مربوط به اجتماعيات ، اقتصاديات ، حقوق و سياست است [26].

همچنين فرمود: قرآن كريم و سنت پيامبر آنقدر كه در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند، بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام ، عبادى سياسى است كه غفلت از اين ها اين مصيبت را به بار آورده است [27].

دخالت در سياست در راءس تعليمات انبيا (ع)است [28].

بنابراين ، امام سياست را در اين عبارات دقيقا به معناى هدايت ، رياست و زعامت امت و رهبرى جامعه به سوى كمال و اداره امور جامعه و مردم به سوى فلاح و رستگارى است،می داند . چرا كه آنچه كه در راس تعليمات انبياءعظام(ع) است ، هدايت بشر است ، فلذا در ديدگاه امام خمینی(ره) سياست همان هدايت و راهبری بشر و جامعه است به كمال و قرب الى الله .

3 - سياست در نهج البلاغه 

در نهج البلاغه چند بار واژه سياست آمده است . كه هر چند بار امام على عليه السلام در برخورد با معاويه آن را به كار برده است.امير المؤ منين در پاسخ نامه معاويه كه در آن دعاوى نادرست و سخنان بيهوده او را گوشزد نموده و به تعبير سيد رضى(ره) يكى از نيكونامه هاست فرمودند:

و زعمت اَن اَفضل الناس فى الاسلام فلان و فلان ؛ فذكرت اَمرا ان تم اعتزلك كله، و ان نقص لم يلحفك ثلمه ، و ما اَنت و الفاضل و المفضول ، و السائس و المسوس ! و ما للطلقاء و ابناء الطلقاء، و التمييز بين المهاجرين الاولين ، و ترتيب درجاتهم ، و تعريف طبقاتهم ! هيهات[29]

و پنداشتى كه برترين انسانها در اسلام فلان كس ، و فلان شخص است [30]؟ چيزى را آورده اى كه اگر اثبات شود، هيچ ارتباطى به تو ندارد و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى شود، تو را با انسانهاى برتر و غير برتر، سياستمدار و غير سياستمدار چه كار است ؟

اسيران آزاده[31] و فرزندانشان را چه رسد به امتيازات ميان مهاجران نخستين ، و ترتيب درجات ، و شناسايى منزلت و مقام آنان ! هرگز!

علامه محمد تقى جعفرى ذيل اين عبارت مى فرمايد:

يعنى تو، معاويه برو به دنبال خودكامگى و خودمحورى ها و سلطه جويى ها و فرصت طلبى ها و حيله گرى ها و مكايدهاى خود...[32]

يعنى اى معاويه ! تو را نرسيده است كه مردم را سياست و هدايت و رهبرى كنى ، اين امر به تو نيامده است . تو را با سياست و هدايت و مديريت مردم چه كار، تو به دنبال خُدعه و نيرنگ و فساد خود باش .

امام على عليه السلام خطاب به معاويه مى فرمایند:

و متى كنتم يا معاويه ساسه الرعيه وولاه امر الامه ؟ بغير قدم سابق ، و لا شرف باسق ، و نعوذ بالله من لزوم سوابق الشقاء. و احذرك ان تكون متماد يا فى غره الامنيه ، مختلف العلانيه و السريره [33].

معاويه ! از چه زمانى شما زمامداران امت و فرماندهان ملت بوديد؟ نه سابقه درخشانى در دين ، و نه شرافت والايى در خانواده داريد، پناه بخدا مى برم از گرفتار شدن به دشمنى هاى ريشه دار، تو را مى ترسانم از اينكه به دنبال آرزوها تلاش كنى ، و آشكار و نهانت يكسان نباشد.

در اين جا، حضرت على عليه السلام سياست را به معناى حكمرانى و زمامدارى مردم گرفتند و فرمودند:

تو را نرسد كه به عنوان حكمران و زمامدار امت اسلام و جامعه اسلامى باشى ، چون نه سابقه خوبى دارى و نه لاحقه مثبتى ؛ يعنى كسى بايد به امر سياست مردم بپردازد كه سابقه خوب و اخلاق درستى داشته باشد.همچنين در نهج البلاغه آمده است :

وسئل عليه السلام : ايهما افضل : العدل ، او الجود؟ فقال عليه السلام : العدل يضع الامور مواضعها، و الجود يخرجها من جهتها، و العدل سائس عام ، و الجود عارض خاص ، فالعدل اشرفهما و افضلهما[34] .

و درود خدا بر او فرمود: (از امام پرسيدند عدل يا بخشش ، كدام يك برتر است ، فرمود:)

عدالت هر چيزى را در جاى خود مى نهد، در حالى كه بخشش آن را از جاى خود خارج مى سازد، عدالت تدبير عمومى مردم است ، در حالى كه بخشش گروه خاصى را شامل است ، پس عدالت شريف تر و برتر است .

نيز امام على عليه السلام فرمود:

ملاك السياسه العدل ، الرياسه كالعدل فى السياسه . جمال السياسه العدل فى الامره .[35]

حضرت على عليه السلام در اين عبارات ، عدالت و گذاشتن هر چيزى در جامعه در جاى خودش و دادن حق هر كسى به آن را سياست مى داند و تدبيرى كه بر اساس جور و ظلم باشد، را سياست نمى داند؛ بلكه يك نوع نيرنگ و خدعه مى داند.

 

اطرافيان و ياران حضرت على عليه السلام بارها به آن حضرت پيشنهاد كردند براى تحكيم پايه هاى حكومتش در مقابل ظلم و فساد معاويه و اجراى عدالت ، اَشراف و مُتنفذين را گرامى بدارد يا به برخى از آن ها مال و ثروتى واگذار كند، ولى امام عليه السلام به هيچ وجه حاضر به پذيرش اين گونه راه ها و سياست ها نبود. فلذا فرمود:

اتامرونى ان اطلب النصر با الجور فيمن وليت عليه[36] ؟

آيا به من امر مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر كسى كه زمامدار او شده ام ، به دست آورم ؟

حضرت على عليه السلام براى اجراى عدالت و اصلاح جامعه ، مرتكب هيچ گونه بى عدالتى و فساد نگرديد و فرمود:

و الله لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى ؛

سوگند به خدا! اصلاح شما را با فساد و تباه ساختن خود جايز نمى دانم[37] .

امام علی(ع) از جمله  زيركانِ عرب بود و همه از زيركى و پيش بينى هاى دقيق سياسى او اطلاع داشتند. شرايط هم كاملا مناسب بود. گذشته از اين كه خلفاى قبل او نيز مرتكب چنين عملى شدند و جامعه هم آن را مى پذيرفت و گاهى خود مردم و اطرافيان آن حضرت به وى پيشنهاد كردند كه براى موفقيت بيشتر، دست به برخى كارهاى نه چندان غير اخلاقى بزند، ولى امام امتناع كرد و فرمود: آيا به من دستور مى دهيد كه با ستم پيروزى را به دست آورم :                     بئس السياسه الجور

              بدترين نوع سياست ، ظلم و جور است .

اگر على عليه السلام اين كار را مى كرد، ديگر على عليه السلام نبود، ديگر به عنوان اسوه و الگوى عدل ، سياست و حكومت نبود، آن چيزى كه على عليه السلام را از ساير حاكمان متمايز مى كند، همين سياست و شيوه على عليه السلام است . عده اى در همان زمان می گفتند كه معاويه زيرك تر و سياست مدارتر است . شايد الان هم عده اى بگويند كه معاويه سياست مدارتر از على عليه السلام بوده و على عليه السلام براى تحكيم و تثبيت حكومت بايد چنين و چنان مى كرد. على عليه السلام به اين توهم پاسخ مى دهد و مى فرمايد:

و الله ما معاويه بادهى منى ، ولكنه يغدر و يفجر. ولولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ، ولكن كل غدره فجره ، و كل فجره كفره . ولكل غادر لواء يعرف به يوم القيامه . و الله ما استغفل بالمكيده ، و لا استغمز بالشديده [38].

سوگند بخدا! معاويه از من سياستمدارتر نيست ، اما معاويه حيله گر و جنايتكار است ، اگر نيرنگ ناپسند نبود من زيركترين افراد بودم ، ولى هر نيرنگى گناه ، و هر گناهى نوعى كفر و انكار است ، روز رستاخيز در دست هر حيله گرى پرچمى است كه با آن شناخته مى شود.

بخدا سوگند! من با فريبكارى غافلگير نمى شوم ، و با سخت گيرى ناتوان نخواهم شد.

آن امام همام(ع) تصريح مى فرمایند: آنچه كه معاويه دارد، سياست نيست ، بلكه شيطنت است ، سياست نيست ؛ بلكه مكر و خُدعه و نيرنگ است .

301-زنهار از پیمان گسستن و دلِ این و آن شکستن

دُرستى همتاى راستى است، و هيچ پنامى[39] بِه از آن نيست. اگر هر كس، پى بِبَرَد كه رستاخيزى در پيش دارد، و داورى دادگستر؛ كارهاى او را به شمار مى آرد، هرگز به دَ غا [40] كردن نمى پردازد، و دَغَلى[41] را پيشه نمى سازد. زنهار از پيمان گسستن، و دل اين و آن شكستن.

 افسوس! ما در دورانى بسر مى بريم كه بيشتر مردم دو رويى را سياست مى خوانند، و ريو و افسون را كياست[42] مى دانند. بدا به روزگارشان! ولى باز هم ميان ايشان دَوَالبازانى[43] به چشم مى خورند، كه زير و روى نيرنگ را مى نگرند، همينكه آن دو را دور از امر و نهى خدا مى يابند، با همه ی چيره دستى و توانايى روى برمى تابند. آنگاه ديگران كه از گناه پروايى ندارند مى آيند، و آن را مايه كار خود مى نمايند.(فارسی1361،خطبه 41ص: 51 )

302- جامع ترين  توصيف سياست دينى

جامع ترين توصيف امام على عليه السلام از سياست دينى را در نامه اى كه آن حضرت براى والى مصر، مالك اشتر، نوشته است را، مشاهده مى كنيم . نامه امام علی(ع) به مالک اشتر: ای مالک! اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم، نگاهش مکن ، شاید سحر؛ توبه کرده باشد و تو ندانی[44]نکته قابل توجه این است که خوانندگان درقسمت حکومت مقاله در صفحات آتی بیشتر با این نامه آشنا خواهند شد.

ب : حكومت

1 .مفهوم حكومت درلغت 

معناى لغوى حكومت عبارت است از: فرمان دادن ، امر كردن ، فرمانروايى ، سلطنت ، پادشاهى ، داورى و قضاوت[45] .

حكومت و دولت در كاربرد كهن و نوين خود، به معانى متعددى به كار رفته اند كه در برخى از آن ها مترادف با يكديگر و در برخى از موارد متفاوت با همديگرند.

دولت در اصطلاح مدرن آن ، عبارت از اجتماع انسان هايى است كه در سرزمين خاصى سكونت كرده اند و داراى حكومتى هستند كه بر آن ها اعمال حكومت مى شود. بر اساس اين تعريف ، دولت در معناى وسيع كلمه ، داراى چهار ركن اساسى است : قلمرو و يا سرزمين ، جمعيت يا ملت ، حكومت (سه قوه ) و حاكميت[46] .

بنابراين ، تعريف حكومت مرادف با دولت نيست ؛ بلكه يكى از عناصر چهارگانه آن است ، اما اگر دولت را قدرت سياسى سازمان يافته اى كه امر و نهى مى كند، تعريف كنيم ، مترادف با حكومت مى شود. بر طبق اين تعريف ، دولت به معناى قوه مجريه كشور و هياءت دولت كه وظيفه اجراى قانون را بر عهده دارد، نيست ؛ بلكه به مفهوم هياءت حاكمه اى است كه مجموعه سازمان ها و نهادهاى قدرت را شامل مى شود، بنابراين ، اين معنا را از حكومت و دولت مقصود ماست كه سه جنبه متمايز و در عين حال ، مرتبط به هم دارد:

1) حكومت و دولت صاحب اقتدار است و امر و نهى مى كند و فرمان مى راند.

اين آمريت و اقتدار ويژگى تفكيك ناپذير همه شكل هاى حكومت و دولت است .

2) حكومت اعمال قدرت مى كند؛ يعنى وظايفى را بر عهده مى گيرد و در سطح جامعه و در برابر ديگر حكومت ها، داراى كاركرد است .

3) حكومت داراى سازمان و ساختار است ؛ يعنى ارگان ها و نهادهايى براى اعمال حاكميت خويش دارد.

بنابراين ، حكومت قدرتى سياسى است كه امر و نهى مى كند، قانون گذارى و سياست گذارى و اجرا را بر عهده دارد و مسؤ وليت قضاوت و داورى و برقرارى نظم و امنيت را بر دوش مى كشد. البته معانى و تعاريف ديگرى هم براى حكومت شده است كه نزديك به هم هستند:

حكومت يا نظام سياسى عبارت است از مجموعه اى از سازمان هاى اجتماعى كه براى تاءمين روابط طبقات اجتماعى و حفظ انتظام جامعه به وجود مى آيند[47].

اين سازمان ها در جوامع ابتدايى وجود ندارند، جامعه ابتدايى به علت پيوستگى و تجانس عظيم خود، بدون متابعت از شخص يا سازمانى معين ، عمل مى كنند و فقط به هنگام حوادث مهم مانند جنگ كه تمركز نيروهاى جامعه و هدايت دقيق آن ها ضرورت مى يابد شخص يا اشخاص برجسته اى را كه در نظر مردم داراى توانايى هاى فوق العاده هستند به طور موقت به رياست انتخاب مى كنند. اما اين رياست معمولا پايدار و ريشه دار نمى باشد[48].

و يا به تعبيرى ديگر:

حكومت به معناى كوششى است كه براى تحت قاعده مشخص درآوردن و تبيين نحوه پيوند عناصر يك نظام سياسى خاص صورت مى گيرد. نظام سياسى را همچنين مجموعه محسوس ، نهادها و انگيزه ها مى دانند كه ساخت قدرت را ممكن مى سازد[49].

و همچنين در تعريف ديگرى آمده است : حكومت عبارت است از: فرمان روايى يك شخص و يا يك هيات حاكمه و يا هيات هاى مختلف بر جامعه اى ، به منظور تنظيم و اصلاح امور اجتماعى و انتظام امر معاش آن جامعه[50] .

ژان ژاك روسو مى گويد: حكومت واسطه اى است بين رعايا و هياءت حاكمه كه آنها را به هم ديگر مربوط مى سازد و اجراى قانون و حفظ آزادى سياسى را به عهده مى گيرد[51].

اما تاريخ بشر پيوسته شاهد دريافت مفهومى سلطه گرانه از مفهوم حكومت بوده است و اين مفهوم رايج از دريافت مفهوم حكومت به شمار مى آمده است . گاه صريح و آشكار و گاه غير مستقيم و در پرده و فريب كارانه دريافت متداول از مفهوم حكومت ، حكمرانى ، گردن كشى ، گردن فرازى ، سلطه ، تجبر، تحكم ، خودكامگى و برخوردارى گروه و طبقه خاصى از همه چيز و اعمال اراده خودى يا گروهى اندك بر اراده جمعى و گروه كثير بوده است .

بسيارى حكومت را به مفهوم تسلط بر جان ، مال و ناموس مردم و تصرف در همه امور مردم مى دانستند. بر اين اساس ، حكومت هاى خودكامه فردى يا جمعى را شكل داده اند و در بسيارى از موارد، چون حكومت شوندگان همين دريافت را از مفهوم حكومت داشتند، اين سلطه گرى و فرمان روايى را امرى طبيعى دانسته و بدان تن داده اند و به سلطه گرى رايج راضی شده اند. و گاه حكومت از مفهوم واقعى خود چنان دور شده كه به مفهوم حكومت مطلقه و به صورتِ به بندگى كشيدن برخى ديگر جلوه كرده است .

در بسيارى از حكومت ها حاكمان مفهوم حكومت را با خودرايى و خودكامگى مترادف مى ديدند و حكومت را حق خويش مى پنداشتند و بالطبع ، براى ديگران هيچ حقى قائل نبوده اند و از اين رو، اجازه انديشيدن ، سخن گفتن ، انتخاب كردن ، انتقاد كردن و نصيحت كردن به كسى نمى دادند، جز در آنچه آنان مى پسنديدند و بدان رضايت مى دادند.

102- مفهوم حكومت در نهج البلاغه

اما مفهوم حكومت در نهج البلاغه و انديشه و سيره على عليه السلام به مفهوم مديريت ، هدايت ، محبت ، مشاركت و خدمت به مردم است . اين مفهوم به زيبايى تمام در سخن و عمل على عليه السلام جلوه يافته است . آن حضرت تلاش كرد تا مفهوم بدى را كه از حكومت در اذهان باقى مانده بود، از بين ببرد و مفهوم درست و حقيقى آن را محقق سازد.

امام على عليه السلام در نامه اى كه به اشعث بن قيس ، استاندار آذربايجان نوشته است ، مفهوم درست و انسانى حكومت را مطرح مى كند:

اشعث بن قيس پيش از حكومت امام عليه السلام ، در دوران خليفه سوم به استاندارى آذربايجان منصوب شده بود و حكومت را آن گونه مى فهميد كه فهم رايج عصر خليفه سوم بود؛ يعنى تسلط، تجبر، خودمحورى و خودكامگى .

امام على عليه السلام پس از مدتى كوتاه او را از استاندارى آذربايجان عزل نمود ولی درنامه ای به اشعث بن قيس در تبيين نگاه آن حضرت به حكومت و دريافت حضرت از مفهوم حكومت حق مطلب را ادا فرمودند:

و ان عملك ليس لك بطعمه و لكنه فى عنقك امانه ، و انت مسترعى لمن فوقك . ليس لك ان تفتات فى رعيه ، و لا تخاطر الا بوثيقه ، و فى يديك مال من مال الله عزوجل ، و انت من خزانه حتى تسلمه الى ، و لعلى الا اكون شر ولاتك لك ، والسلام[52] .

همانا پُست فرماندارى براى تو وسيله آب و نان نخواهد بود، بلكه امانتى است در گردن تو، بايد از فرمانده و امامت اطاعت كنى ، تو حق ندارى نسبت به رعيت استبداد ورزى ، و بدون دستور به كار مهمى اقدام نمايى ، در دست تو اموالى از ثروتهاى خداى بزرگ و عزيز است ، و تو خزانه دار آنى تا به من بسپارى ، اميدوارم براى تو بدترين زمامدار نباشم ، بدرود.

حضرت على عليه السلام اين برداشت كه حكومت طعمه اى در اختيار زمامداران است كه هرگونه بخواهند مى توانند عمل كنند، را نفى مى كند؛ و نقطه مقابل چنين برداشتى را اثبات مى نماید، يعنى حكومت مسؤوليت و امانتى است كه بر گردن زمامداران است و حكومت بايد پاسخگو باشد و براى اقدامات خود حجت روشن ارائه کند.

حاكمان در واقع ، خزانه داران و وكيلان مردمند؛ حضرت على عليه السلام فرمود:

ان السلطان لا مين الله فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض [53]؛

همانا زمامدار، امين خدا در زمين ، برپادارنده عدالت در جامعه و عامل جلوگيرى از فساد و گناه در ميان مردم است. اگر كسى چنين تفكرى داشته باشد كه حكومت يعنى تسلط، تجبر و استبداد به راى ، اين امر باعث فساد دل و خرابى دين و دگرگونى حكومت مى شود.

و لا تقولن انى مومر امر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير... [54]؛

مبادا بگويى من اكنون بر آنان مسلطم ، فرمان دادن از من است و از آنان اطاعت كردن ، كه عين راه يافتن فساد در دل و خرابى در دين و نزديك شدن تغيير و تحول (در قدرت ) است .

فهم خودكامانه و سلطه گرانه از حكومت ، انسان را به تندى ، سركشى ، غرور و تكبر مى كشاند. همين كه انسان تصور كند كه بر ديگران مسلط است و از او فرمان دادن است و از ديگران بى چون و چرا فرمان بردن ، از مرتبه انسانى بيرون مى شود و خرد و عقل خود را از دست خواهد داد.

على عليه السلام در نامه اش به مالك اشتر چنين مى فرمايد:

و اذا احدث لك ما انت فيه من سلطانك ابهه او مخيله ، فانظر الى عظم ملك الله فوقك ، و قدرته منك على ما لا تقدر عليه من نفسك ، فان ذلك يطامن اليك من طماحك ، و يكف عنك من غربك ، و يفى ء اليك بما عزب عنك من عقلك[55] !

و اگر با مقام و قدرتى كه دارى ، دچار تكبر يا خود بزرگ بينى شدى به بزرگى حكومت پروردگار كه برتر از تو است بنگر، كه تو را از آن سركشى نجات مى دهد، و تند روى تو را فرو مى نشاند، و عقل و انديشه ات را به جايگاه اصلى باز مى گرداند.

همچنين در اين زمينه مى فرمايد:

و اعتمدوا وضع التذلل على رؤ وسكم ، و القاء التعزز تحت اقدامكم ، و خلع التكبر من اعناقكم ؛ و اتخذوا التواضع مسلحه بينكم و بين عدوكم ابليس و جنوده ؛ فان له من كل امه جنودا و اعوانا، و رجلا و فرسانا [56].

تاج تواضع و فروتنى را بر سر نهيد و تكبر و خودپسندى را زير پا بگذاريد و حلقه هاى زنجير خود بزرگ بينى را از گردن باز كنيد، و تواضع و فروتنى را سنگر ميان خود و شيطان و لشكريانش قرار دهيد، زيرا شيطان از هر گروهى لشكريان و يارانى سواره و پياده دارد.

حضرت على عليه السلام تفكر سلطه گرانه ، درنده خويانه و خودكامگى را نفى مى كند و حاكمان را دعوت به محبت و مهربانى مى كند:

و اشعر قلبك الرحمه للرعيه ، و المحبه لهم ، و اللطف بهم ، عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم ، فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين ، او نظير لك فى الخلق ، يفرط منهم الزلل ، و تعرض ‍ لهم العلل ، ويوتى على ايديهم فى العمد و الخطا، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذى تحب و ترضى ان يعطيك الله من عفوه و صفحه [57].

مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار ده ، و با همه دوست و مهربان باش ، مبادا هرگز، چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى ، زيرا مردم دو دسته اند، دسته اى برادر دينى تو، و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مى باشند، اگر گناهى از آنان سر مى زند، يا علتهايى بر آنان عارض مى شود، يا خواسته و ناخواسته ، اشتباهى مرتكب مى گردند، آنان را ببخشاى و بر آنان آسان گير، آن گونه كه دوست دارى خدا تو را ببخشايد و بر تو آسان گيرد.

يعنى فهم سلطه گرانه و خودكامانه از حكومت انسان را تا جانورى درنده خوى تنزل مى دهد و باعث مى شود كه كرامت و عزت انسان ها و حريم آن ها شكسته شود.

شهيد مطهرى رحمه الله در رابطه با مفهوم حكومت در نهج البلاغه مى فرمايد:

در نهج البلاغه ، با آن كه اين كتاب مقدس قبل از هر چيز كتاب توحيد و عرفان است و در سراسر آن سخن خدا است و در همه جا نام خدا به چشم مى خورد، از حقوق واقعى توده مردم و موقع شايسته و ممتاز آن ها در برابر حكمران و اين كه مقام واقعى حكمران امانتدارى و نگهبانى حقوق مردم است ، غفلت نشد؛ بلكه بدان توجه شده است . در منطق اين كتاب شريف ، امام و حكمران ، امين و پاسبان حقوق مردم و مسؤ ول در برابر آن ها است .

از اين دو حكمران و مردم اگر بناست يكى براى ديگرى باشد، اين حكمران است كه براى توده مردم است نه توده مردم براى حكمران[58] .

امير المؤ منين عليه السلام در بيان ديگرى ، مفهوم حقيقى حكومت را پاسدارى از حرمت ، حقوق و آزادى هاى مردم مى داند.

السلطان وزعه الله فى ارضه[59] ؛

حاكمان پاسبانان خدايند در زمين او.

بنابراين ، در انديشه سياسى امام على عليه السلام در مفهوم حكومت هيچ نشانه اى از تسلط، تجبر و خودكامگى نيست و اگر زمامداران خود را مسلط بر مردمان ببينند و احساس ‍ كنند كه بر هر تصميمى و بر هر عملى مجازند، بى گمان به خودكامگى و سلطه گرى كشيده مى شوند؛ بلكه مفهوم حكومت مديريت ، امانتدارى ، خدمتگزارى و مهرورزى و هدايت مسؤ وليت و پاسدارى از حقوق و آزادى هاى مردم مى باشد.

103- از ویژگی‌ها و جلوه‌های حكومت علی(ع) سادگی و پرهیز از تشریفات

از ویژگی‌ها و جلوه‌های دیگر حكومت امیرالمومنین علیه السلام، سادگی و پرهیز از تشریفات است. ایشان همواره در ضمن سخنان خویش، رجال حكومت را به سادگی توصیه می‌فرمودند كه از جمله این موارد؛ نامه امام به عثمان بن حنیف است[60].

و من كتاب له ع إ لى عُثْمانَ بْنِ حُنَيْفٍاءلا نصارِي وَ هُوَ عامِلُهُ عَلَى الْبَصْرةِ وَ قَدْ بَلَغَهُ اءَنَّهُ دُعِىٍَّ إ لى وَلِيمَةِ قَومٍ مِنْ اءَهْلِها، فَمَضى إ لَيْها: اءَمَّا بَعْدُ، يَا بْنَ حُنَيْفٍ فَقَدْ بَلَغَنِي اءَنَّ رَجُلاً مِنْ فِتْيَةِ اءَهْلِ الْبَصْرَةِ دَعَاكَ إِلَى مَأْدُبَةٍ فَاءَسْرَعْتَ إِلَيْهَا، تُسْتَطَابُ لَكَ الْاءَلْوَانُ، وَ تُنْقَلُ عَليْكَ الْجِفَانُ، وَ مَا ظَنَنْتُ اءَنَّكَ تُجِيبُ إِلَى طَعَامِ قَوْمٍ عَائِلُهُمْ مَجْفُوُّ، وَ غَنِيُّهُمْ مَدْعُوُّ، فَانْظُرْ إِلَى مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ، فَمَا اشْتَبَهَ عَلَيْكَ عِلْمُهُ فَالْفِظْهُ، وَ مَا اءَيْقَنْتَ بِطِيبِ وَجْهِهِ فَنَلْ مِنْهُ....

نامه اى از آن حضرت (ع ) به عثمان بن حنيف كه عامل او در بصره بود، وقتى كه شنيد به مهمانى قومى از مردم بصره دعوت شده و به آنجا رفته است :
اما بعد. اى پسر حنيف به من خبر رسيده كه مردى از جوانان بصره تو را به سورى فرا خوانده و تو نيز بدانجا شتافته اى . سفره اى رنگين برايت افكنده و كاسه ها پيشت نهاده . هرگز نمى پنداشتم كه تو دعوت مردمى را اجابت كنى كه بينوايان را از در مى رانند و توانگران را بر سفره مى نشانند. بنگر كه در خانه اين كسان چه مى خورى ، هر چه را در حلال بودن آن ترديد دارى از دهان بيفكن و آنچه را، كه يقين دارى كه از راه حلال به دست آمده است ، تناول نماى …….
آرى ، در دست ما از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده است ، ((فدكى )) بود كه قومى بر آن بخل ورزيدند و قومى ديگر از سر آن گذشتند؛و بهترين داور خداوند است . فدك و جز فدك را چه مى خواهم كه فردا ميعاد آدمى گور است . در تاريكى آن آثارش محو مى شود و آوازه اش خاموش مى گردد. حفره اى كه هر چه فراخش سازند يا گور كن بر وسعتش افزايد، سنگ و كلوخ تن آدمى را خواهد فشرد و روزنه هايش را توده هاى خاك فرو خواهد بست . و من امروز نفس خود را به تقوا مى پرورم تا فردا، در آن روز وحشتِ بزرگ، ايمن باشد و بر لبه آن پرتگاه لغزنده استوار ماند.
اگر بخواهم؛ به عسلِ مصفا و مغز گندم و جامه هاى ابريشمين، دست مى يابم .
ولى ، هَيهات كه هواى نفس بر من غلبه يابد،! و آزمندى من مرا به گزينش طعام ها بكشد و حال آنكه ، در حجاز يا در يمامه بينوايى باشد كه به يافتن قرصِ نانى اميد ندارد و هرگز مزهِ سيرى را نچشيده باشد. يا شب با شكمِ انباشته از غذا

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع