طنزینه
2 سال پیش / خواندن دقیقه

متن خنده دار کودکانه برای بچه ها

جملات خنده دار کودکانه هم بامزگی خودشان را دارند و برای کودکان دختر و پسر بسیار جالب و بامزه هستند. در این بخش مجموعه ای از متن، جوک و لطیفه خنده دار کودکانه را آماده کرده ایم و امیدواریم که لحظات شادی را داشته باشید.

متن و جملات خنده دار کودکانه

معلم: امیر جان با حمید یک جمله بساز.
امیر: شما چه قدرشبیه همید.

***

سعید به دوستش:محسن برادرت که برای زندگی به شهر دیگه رفته از چه راهی امرار معاش می کنه؟
محسن، از راه نویسندگی.

سعید چه می نویسد؟
محسن:هر ماه به پدرم نامه می نویسد تا برایش پول بفرستد.


***

معلم از کاوه پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟

کاوه با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.

***

یک نفر سوار آسانسور می شود، می بیند نوشته اند: ظرفیت :12 نفر

با خودش می گوید :عجب! حالا 11 نفر دیگر را از کجا بیاورم؟

***

برادر بزرگتر: پسر تو هیچ خجالت نمی کشی این هندوانه بزرگ را خوردی و فکر من نبودی؟
برادر کوچکتر: برعکس داداش همه اش به فکر تو بودم که مبادا یکدفعه سر برسی!

***

متن خنده دار کودکانه برای بچه ها

متن کوتاه خنده دار کودکانه

اولی: چرا ماهی ها نمی توانند حرف بزنند؟
دومی: تو خودت اگر دهانت پر از آب باشد می توانی حرف بزنی؟

***

مادر: علی بیا اسفناج بخور آهن دارد.
علی: آخر مادر جان الان آب خوردم میترسم زنگ بزند…

***

قاضی: چرا با سر زدی توی صورت دوستت؟
متهم: جناب قاضی! خودش میخواست، هر وقت من را میدید میگفت: یک سری به ما بزن!

***

آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته‌ام.
دکتر میگه: چند وقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه: کدوم بیماری؟

***

از خسیسی پرسیدند: تو در دنیا چه آرزویی داری؟
گفت: آرزو دارم کچل شوم و دیگر پول سلمانی ندهم!

***

به غضنفر میگن: توی عمرت، سختترین کاری که کردی چی بوده؟ میگه: پر کردن نمکدون!
میگن: چرا؟
جواب میده: آخه سوراخهاش خیلی ریزه.

***

متن خنده دار و بامزه برای کودکان

معلم: نام پدرت چیست؟
دانش آموز: پدرم نام‌های مختلفی دارد. من به او میگویم بابا، مادرم میگوید پدر بچه‌ها، نوکرمان میگوید آقا و بقال محله‌مان میگوید بدحساب!

***

یه قورباغه از یه گربه میپرسه: قورقورقوربونت بشم، کلاس چندمی؟ گربهه میگه پیش پیش… دانشگاهیم!

***

معلم از کاوه پرسید:
اگر دو دو تا بشه چهار تا، چهار چهار تا بشه شانزده تا، تو بگو شش شش تا چقدر می شه؟
کاوه با اعتراض جواب داد:
آقا انصاف داشته باشید. آسون آسون هاشو خودتون جواب می دهید، سخت هاشو باید من بگم.

متن خنده دار کودکانه برای بچه ها

روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکی
می نویسد…

***

از مظفر روز تولدش را می پرسند:تولدت چه روزی است ؟

گفت این سه شنبه نه ، پنج شنبه دیگه.

***

جمله کوتاه خنده دار و جالب

به یک نفر میگن شما اهل تهران هستید؟ او می گوید:خیر اهل مطالعه می باشم.

***

معلم:چند نوع دندان داریم نام ببرید.

شاگرد:نوک زبانم است؛ شما فقط اولی اش را بگویید.

معلّم:آسیا….

شاگرد:یادم افتاد؛ آسیا،آمریکا، اروپا آفریقا و …

***

مریم:مامان این پیراهنی که پوشیدم خیلی برایم کوچک شده و به سختی نفس می کشم.

مادر:هیچ اشکالی نداره دختر گلم به خاطر اینکه تو سرت را از آستین بیرون آوردی!

***

صدای زنگ تلفن مدرسه به صدا در آمد و مدیر گوشی را جواب داد.

مدیر:بفرمایید.

صدا:سلام آقای مدیر خواستم بگم پسرم امروز به مدرسه نمی تواند بیاید.

مدیر:معرفی می کنید؟

صدا:من پدرم هستم.

***

پزشک:بیماریش خیلی شدید است. آیا هذیان هم می گوید؟
پرستار:بله، اتفاقاً چند دقیقه پیش از این که شما تشریف بیاورید می گفت:الان عزرائیل می آید.

***

متن جالب و خنده دار برای کودکان دختر و پسر


مردی سوار اتوبوس دو طبقه می شود. هرچه اصرار می کنند به طبقه بالا برود، نمی رود و می گوید:دفعه پیش که سوار شدم، فهمیدم که طبقه بالا راننده ندارد!

***

طرف جلوی یک عابر بانک ایستاده بود و التماس می کرد:تو می تونی دو میلیون تومان به من قرض بدی، می دونم که داری، کمکم کن، به خدا بهت بر می گردونم!

***

مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!

***

پسر مهربان داشت نوارخالی گوش میداد و بلند بلند گریه میکرده، بهش میگن چرا گریه میکنی؟
میگه:دلم واسه خواننده اش میسوزه، طفلکی لال بوده!

***

آقای فراموشکار میره دکتر میگه آقای دکترمن فراموشی گرفته ام.
دکتر میگه:چندوقته این بیماری رو دارین؟
آقای فراموشکار میگه:کدوم بیماری؟

***

اولی: از ماشینی که خریدی راضی هستی؟ دومی: خودم نه، ولی مکانیک سر کوچه خیلی راضیه!

***

لطیفه و جوک کودکانه

معلم: بگو ببینم، کمبوجیه چه جور پادشاهی بود؟
شاگرد: پادشاه بدی نبود، فقط همیشه از کمبود بودجه شکایت داشت.

***

روزی خودکار آبی پدرش می میرد تا یکماه مشکی
می نویسد

***

یک نفر به کله پزی می ره.فروشنده از مشتری
می پرسه: آقا چشم بذارم؟
مشتری: بله،ولی اول بذار قایم بشم

***

یک نفر می خواست یک ماهی رو خفه کنه هی سر
ماهی رو زیر آب می کرد و در می آورد

***

معلم : قوی ترین فردی که می شناسید چه کسی است:
شاگرد : صاحبخانه ، چون با یک برگ کاغذ می تونه تمام اسباب های ما رو بریزه توی خیابون!

***

یک نفر مغازه بادکنک فروشی باز می کنه ولی بعد از مدت
کوتاهی ورشکست می شود، چون بادکنکهاش رو به
شرط چاقو می فروخت

***

جوک و لطیفه کوتاه خنده دار

معلم: چند وقته که حمام نرفتی؟
شاگرد: از موقعی که امیرکبیر توی حمام کشته شد

***

معلم: بگو به غیر از اکسیژن چه چیزهایی در هوا وجود دارد؟
شاگرد : آقا اجازه، کلاغ ، مگس ، پشه!!!!….

***

معلم انگلیسی : فصلهای سال را به انگلیسی بگو
شاگرد: بهار، تابستان ، پاییز ، زمستان
معلم: این ها که فصلهای فارسی اند.
شاگرد : خوب من اون ها رو ترجمه کردم.

***

پدر : حالا که رفوزه شدی به کسی نگو تا آبروت نره
پسر: چشم پدر، به همه سفارش کردم تا به کسی نگن

***

مادر : علی بیا اسفناج بخور آهن داره
علی : آخه مادر جان الان آب خوردم می ترسم زنگ بزنم

***

متن خنده دار و فان کودکانه

اولی :
چرا اون خانم معلم  توی کلاس عینک آفتابی می زند؟
دومی :
چون تو کلاس استعدادهای درخشان درس می دهد!

***

دو نفر دروغگو به هم رسیدند
اولی گفت : من دیشب توی کره ی ماه شام خوردم
دومی : آره ، وقتی از کره ی مریخ برمی گشتم تو را در کره ماه سر سفره دیدم

***

معلم به شاگرد : چرا انشایت را خوردی؟
شاگرد : خانم اجازه ، آخه شما گفتید  انشایم با مزه است!

***

معلم : بنویس صابون
شاگرد روی تخته نوشت ، سابون
معلم : ببین عزیزم صابون با ص است نه با س
شاگرد : خانم فرقی نمی کنه نگران نباشید اینم کف می کنه

***

مسافر تاکسی به راننده گفت:«آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟»
راننده گفت:«بله قربان… حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی…» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت:«خیلی ممنون… می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!

***

یه پسره به دوستش میگه:بیا بریم دریا.
دوستش میگه:نه اگه غرقشم مامانم منو میکشه!

***

معلم از دانش آموز خواسته که انشا درباره یک مسابقه فوتبال بنویسد. همه مشغول نوشتن شدند جز یک نفر.

معلم از او پرسید:چرا نمی نویسی؟
دانش آموز جواب داد :نوشته ام.

معلم دفتر او را گرفت و نگاه کرد نوشته بود به علت بارندگی فوتبال برگزار نخواهد شد.


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع