به گزارش ",ورزش"، «چگونه می توانم تأثیر آن را بر زندگیام بیان کنم؟ چطور می تونم؟ از کجا شروع کنیم؟»
بزرگترین چیزی که تا به حال دیده ام. بزرگترین چیزی که ممکن است ببینیم. یک سوپراستار، یک نماد جهانی، یک ورزشکار با استعداد بیرقیب، که بیش از هر چیز دیگری، پول و زرق و برق و شهرت و جامها و هر چیزی که میخواست را به دست آورد.
اولین باری که او را در زمین دیدم در یکی از نقاط ضعف فوتبال ولز بود؛ جایی که با نتیجه 5-1 از اسلواکی شکست خورد و در خانه تحقیر شد. با این حال یک لحظه کوتاه جادویی برای یک جوان 17 ساله که اولین گل ملی خود را به ثمر رساند وجود داشت. یک ضربه ایستگاهی زیبا و مهارنشدنی. اوضاع در شرف بهتر شدن بود اما ما هیچ ایدهای نداشتیم. ما نمی توانستیم آن را در خاصترین رویاهایمان هم تصور کنیم.
یادم میآید که بعد از آن در بازیهای دوستانه بیتفاوت نشسته بودم و فقط از دیدن او لذت میبردم؛ دلبری در مقابل رقبا با اعتماد به نفس کامل، جذابیت عملکرد او روی چمن با سرعتی مثل رعد و برق و مدافعانی که با چنین استعدادی مواجه نشده بودند؛ مثل گربه ای که با موش بازی می کند؛ غیر قابل لمس!
او گل مورد علاقه من را مقابل اسکاتلند در اکتبر 2012 به ثمر رساند، یک گل پیروزی بخش و دیرهنگام از بیرون محوطه. گلی که فقط گرت بیل می توانست به ثمر برساند. او در آن شب یک تیم را به تنهایی به سمت پیروزی کشاند. و شغل کریس کلمن را نجات داد. تصور کنید اگر او این کار را نکرده بود... اما او همیشه برای ولز مثل یک ناجی عمل میکرد.
هر جا که او توپ را در فاصله 30 یا 40 یاردی از دروازه در اختیار داشت، روی پاهایتان بودید، قلبتان تند می زد، بند انگشتانتان سفید می شد و یقه اطرافیانتان را میگرفتید.
در سال 2014 او این کار را دوباره مقابل آندورا انجام داد. اولین بازی در رقابت های مقدماتی یورو که دو سال بعد به حضور در نیمه نهایی قهرمانی اروپا ختم شد.
یک بازی دیگر که باید در آن پیروز میشدند؛ یک ضربه ایستگاهی و یک گل دیر هنگام دیگر. او همیشه برای ولز ناجی بود. در یورو 2016 او ما را با اژدهای روی سینه به یک سرزمین رویایی برد. او ما را دیوار قرمز نامید و ما او را به خاطر آن دوست داشتیم.
اما قدرت او با افزایش سن شروع به محو شدن میکرد، شاید بالاخره هر کسی فانی باشد، اما هنوز رگههایی از غبار طلا رویش وجود داشت. گلهای تعیین کننده او ما را به یک تورنمنت دیگر در بحبوحه یک بیماری همه گیر می برد. و سپس، در آخرین سال فوتبالش، به سختی فوتبال بازی میکرد و سایهای از خود قبلیاش بود و نتوانست ولز را به چیزی که میخواست برساند.
دو گل به اتریش که اوج کار او بود. سپس یک گل پیروزیبخش مقابل اوکراین که ما را به جام جهانی فرستاد. این مثل یک منبت کاری زیبا با اره مویی بود. و اگرچه تورنمنت آخر او(جام جهانی) ناامید کننده بود اما حداقلش این بود که توانست در آن گلزنی کند. جایی که میتوانست بهترین عرصه برای سپری کردن آخرین روزهای او در تیم ملی ولز باشد.
گرت بیل فوق ستاره نسل طلایی فوتبالیست های ولزی بود که شاید دیگر هرگز نظایر آنها را نبینیم. آنقدر ما را متحیر می کرد که عادی شد. او در 16 سال بیشتر از آنچه فوتبال ولز در مجموع 130 سال دیگر خود دیده بود برای ما شادی به ارمغان آورد. او ملت ما را در صحنه جهانی ارتقا داد. او ما را به معنای واقعی کلمه روی نقشه قرار داد. ما به فرزندان و نوه هایمان در مورد کارهایی که از او دیدیم، خواهیم گفت، همچنین از حسی که او در ما ایجاد کرد. خدای فوتبالیست های ولز.
فرقی نمیکند که او بازیکن ولز، رئال مادرید یا حتی یک گلف باز بود، اکنون همه اینها بخشی از افسانه است. بهترین تاریخ ما در همه ورزش ها. برای یک بچه اهل ویتچرچ(محلهای در کاردیف) که فقط می خواست برای ولز فوتبال بازی کند. زنده باد گرت بیل...
سیون مورگان