حال و روز این مکان و زمان جوری شده، که برای فهماندن حرف حقت، یا برای به دست آوردن حقت، باید داد و بیداد راه بندازی و هوچی گری و قلدری کنی، وگرنه کلاهت پس معرکه ست، کلاه منم همیشه همونجاست. پس معرکه. نمیدونم اونجا کجاست که برم کلاهمو پس بگیرم... بذار همونجا باشه... نمیشه که هر بار برم و بیام.. باید جای دوری باشه... تازه اگه هم داد و بیداد راه بندازی تا حقت رو بگیری، چنان تحت فشار روحی روانی قرار میگیری که از کاری که کردی و حرفی که زدی مثل زرافه پشیمون میشی! حتی که حرف و خواسته ات حق بوده باشه...
پس، شاید هدایت حق داشت، اینجا، باید تا می تونی ساکت باشی، تا میتونی کمرنگ و ساکت و نامرئی باشی تا کسی کاری به کارت نداشته باشه... وگرنه، لهت میکنن، شب و روزت رو برات برزخی میکنن...