وی فور یو
2 سال پیش / خواندن دقیقه

حسن معجونی | نگاهی به زندگی شخصی حسن معجونی

حسن معجونی | نگاهی به زندگی شخصی حسن معجونی

حسن معجونی بازیگر سینما و تلویزیون که در سریال شمعدونی به کارگردانی سروش صحت ایفای نقش کرده بود در گفت و گویی از زندگی شخصی و کاری اش سخن گفت.

گفتگوی خواندنی با حسن معجونی

سادگی و روانی، نخستین ویژگی های بازی  حسن معجونی  است که باعث شده بازی های او شکلی از واقعی بودن را به خود بگیرد.

با این حال او کارهای تصویری پرتعدادی در تلویزیون ندارد و از بدشانسی، عمده حضورهای سینمایی اش هم در دایره «عدم اکران» یا اکران های بد و دیرهنگام گرفتار شده اند. این روزها در حالی نمایش های «ستوان اینیشمور» را به عنوان کارگردان و «اسم» را به عنوان بازیگر در اجرا دارد که مدت زیادی از پایان پخش سریال «شمعدونی» نمی گذرد؛ مجموعه ای که به نوعی بهترین بازی خود را مدیون و مرهون حسن معجونی بود. ضمن اینکه فیلم سینمایی «از رئیس جمهور پاداش نگیرید» را بعد از 7 سال روی پرده سینما نرفتن، در اکران دارد.

بدترین سانسور برای یک فیلم

اتفاقاتی که برای اکران «پاداش» افتاد، به نظرم بدترین سانسور ممکن است. حتی اگر از فیلم تکه های کوچکی را هم بردارند، تا این حد تاثیر منفی ندارد. فیلم متعلق به کارگردانی است که واقعا دغدغه اجتماعی دارد. بنابراین داستان فیلمش متعلق به برهه زمانی خاصی است. بعد می آیند اکران آن را به تاخیر می اندازند و در موعدی پخش می کنند که دیگر مناسبتی ندارد.

اگر این فیلم در زمان خودش اکران می شد، می گفتند چقدر عالی است ولی در این چند سالی که از ساخت فیلم گذشته، شرایط زندگی و مردم و دغدغه های آنها عوض شده است. حتی دایره خط قرمزها نیز عوض شده و آدم ها تجربه های عجیب و غریبی را در این سال ها از سر گذرانده اند. طبیعی است که فیلم دیگر اثر آن زمان خودش را ندارد. از طرف دیگر این همه فیلم های جدید اکران می شوند که پخش های خوبی دارند اما پخش نامناسب «از رئیس جمهور پاداش نگیرید» واقعا توهین آمیز است!

حسن معجونی

عکسهای حسن معجونی

رکورددار توقیف فیلم های سینمایی

این اکران های بد مرا ناراحت می کند اما از بازیگری دلزده نمی کند. فکر می کنم در زمینه اکران نشدن کارهای سینمایی جزو رکوردداران هستم. «پاداش» که به این شکل و بعد از سال ها توقیف آمد، «قصه ها» هم بعد از مدت ها توقیف اکران شد و آن هم یک اکران بد گرفت، «خیابان های آرام» که هنوز اکران نشده است و. . . یک روز داشتم به این مساله فکر می کردم که حدود 6 فیلم بازی کردم که اکران نشده اند. با این اتفاقات اگر آدمی بودم که دغدغه ام سینما بود یا تئاتر تنها برزخی بود که در آن یاد بگیرم و در سینما تجربه هایم را عملی کنم، تا حالا حتما افسرده شده بودم. اگر «پاداش» 7سال پیش اکران می شد، اولین فیلم سینمایی بلند من با نقش اصلی بود که می توانست قطعا اتفاق خوبی باشد اما امروز. . .

تجربه بازیگری بدون کلنجار رفتن

سینما را به خاطر آدم هایش رفته ام و می روم؛ نه به خاطر فیلمنامه هایش. اگر برای کمال تبریزی بازی کردم، به خاطر شخص او بود. اصلا کسی برای اسم یک نویسنده به سینما نمی رود! این آدم های سینما هستند که ما را جلب می کنند. هر زمان نمایشی کار می کنم در کنارش هزاران چیز می خوانم و می بینم اما در سینما هرگز این اتفاق برایم نمی افتد. یکی از مسائل این است که در سینما کسی با متن کلنجار نمی رود.

وقتی فهمیدم اصغر فرهادی قبل از شروع فیلمبرداری «درباره الی» حدود یکی، دو ماه با بازیگران روی متن کار کرده اند، خیلی خوشحال شدم اما می دانستم این اتفاق به خاطر سابقه تئاتری فرهادی است. متن نیاز به تمرین دارد؛ در حالی که در سینما افراد طوری رفتار می کنند که انگار همان لحظه همه چیز را فهمیده اند و حتی بعضی های شان خیلی از موضع بالا نگاه می کنند. درگیر شدن با متن مساله مهمی است. خیلی دوست دارم یک نفر بیاید و همین کاری را که در اجرا هست در سینما کار کند؛ ببینم آیا می تواند؟

شنا در استخر یا خیس شدن در حوض!

تلویزیون را به خاطر هردم بیلی بودنش دوست ندارم! وقتی پروژ ه ای کلید می خورد همه به سرعت شروع به کار می کنند و تبدیل به کارگر می شوند و در کارگری هم هیچ حالی وجود ندارد و شما باید فرمانبردار باشید اما این باعث نمی شود که کم کاری بکنم! بگذارید یک مثال واضح و روشن بزنم؛ مثل این است که شما مدت ها در استخری با ابعاد بزرگ در حال شنا هستید و بعد که می پرید داخل یک حوض، دیگر شنا کردنی وجود ندارد و فقط خیس می شوید!

معمولا دوستان سینمایی و تلویزیونی ام از این نگاه من ناراحت می شوند اما این واقعیت است. من در استخر بزرگ تئاتر شنا کرده ام، اما به کار کسی توهین نمی کنم و فقط یک مقایسه انجام می دهم. قطعا در نمایش، کیفیتی هست که من را به کشف کردن می رساند اما در سریال چیزی کشف نمی شود.

حسن معجونی

حسن معجونی

یک سوءتفاهم و دوری 2 ساله

آخرین کارم در زمینه تئاتر، «باغ آلبالو» بود که 2 سال پیش انجام شد. آن موقع مطرح شد که باید بین کارها یک سال وقفه باشد. اما بعد که پیگیری کردم، گفتند سوءتفاهم شده و نیاز به حفظ فاصله زمانی نیست و می توانم هر زمانی که بخواهم کاری را برای اجرا ببرم.

سبد پیشنهادهای کاری من

دوستانی دارم که استایل کاری من را می شناسند و گاهی نمایشنامه هایی را پیشنهاد می دهند چون می دانند من از آن نوع کار خوشم می آید؛ به اصطلاح سبدی داریم که پیشنهادها در آن موجود است و این طور نیست که من بروم و چندین نمایشنامه بخوانم و بعد از میان آنها یکی را انتخاب کنم.

به عبارتی انتخاب هاب من از پیشنهادهای دوستانی است که سلیقه من را می شناسند. از پیشنهادهای آن سبد، سه کار را دوست داشتم، «تاریکی»، «مادر ایکاروس» و «ستوان اینیشمور». خشونتی که در متن «ستوان اینیشمور» بود در وهله اول اذیتم کرد اما بعد متوجه شدم نباید نگران باشم چون وقتی صحنه به صحنه جلو می رویم انگار یک «بهمن» کمیک تشکیل شده که زیاده روی آن خشونت را می پوشاند.

سنخیت یک نمایش با جامعه امروز

به نظرم مهم تر از ساختار یا اینکه فلان نمایشنامه قبلا اجرا شده، خوانش اثر است. اینکه خوانش چه متنی در شرایط کنونی جامعه می تواند تبدیل به متنی مناسب و زنده شود، مهم است. متن های نمایشی زیادی هستند که می توانیم آنها را بخوانیم اما در واقع متعلق به الان نیستند و سنخیتی با شرایط زمانی الان ما ندارند.

برخورد رمانتیک با آنتوان چخوف

راستش من ادبیات نمایشی خوانده ام و یادم است آن زمان کتابی از کریستین بوبن می خواندم. در بخشی از کتاب در این باره صحبت می کرد که وقتی بعضی کتاب ها را زیاد باز می کنید انگار اتفاق عجیبی می افتد! به یاد دارم وقتی برای اولین بار نمایشنامه ای از چخوف را خواندم، این تجربه را درک کردم؛ یعنی یک جورهایی حس می کردم وقتی کار را می خوانم حتی آفتاب روزهایی را که سن و سالی نداشتم به خاطر می آورم یا جابه جا شدن برگ های یک باغ را توسط باد حس می کنم!

من هنگام خواندن کارهای کمتر نویسنده ای چنین تجربه ای را داشتم اما امروز وقتی نگاه می کنم متوجه می شوم که با چخوف و آثارش برخوردی رمانتیک داشتم که امروز دیگر این برخورد را ندارم و برای خودم جایز نمی دانم.

حسن معجونی

تصاویر حسن معجونی

دفاع به خاطر تاثیر نمایشنامه

من در مصاحبه هایم از تئاتر زیاد دفاع می کنم. بعضی ها فکر می کنند عقده ای هستم یا خیلی متعصب! اما واقعا فرهنگی که در تئاتر هست در کارهای تصویری نیست. هیچ کدام از فیلمنامه هایی که خوانده ام تاثیری را که یک نمایشنامه روی من می گذارد، ندارد. درواقع اتفاقی که در نمایش می افتد بر مبنای آن تاثیر است. هیچ فیلمنامه ای مرا به فکر وادار نکرده است اما بارها نمایشنامه هایی را خوانده ام که مرا وادار کرده از جایم برخیزم و به آن فکر کنم!

فرار از خانه برای تماشای پاپیون

شاید هنوز سینمای ایده آل خودم را پیدا نکرده ام اما قطعا حضور در سینما هم شکلی از بازیگری است که برایم جذاب است. مگر می شود به عنوان مثال تئاتر کار کنم اما «جاودانگی» اثر میلان کوندرا را از یادم برود؟ من آن همه فیلم خوبی را که دیدم از خاطر نخواهم برد. اولین فیلمی که در زندگی ام دیدم «کینگ کونگ» بود، خیلی کوچک بودم و آن را فقط یک بار دیدم. دومین فیلم زندگی ام «پاپیون» بود که آن را 8بار دیدم، حتی از خانه فرار می کردم و می رفتم آن فیلم را می دیدم. اصلا نمی دانستم چه چیز آن کار مرا جذب کرده، شاید تنهایی یک مرد بود. بعد از آن در تمام این سال ها دیگر «پاپیون» را ندیدم! حال و هوایی که در فیلم بود برایم عجیب و دوست داشتنی بود. مگر می شود آثار بزرگ و خوب سینما را از یاد برد؟

روزهای پرمشغله من

به خاطر آنکه وحشتناک کار می کنم، فرصت کمتری برای دیدن فیلم دارم. همین حالا هم که با شما صحبت می کنم ابتدا یک کلاس داشتم و بعد از آن خودم را رساندم برای نمایش «ستوان اینیشمور» که کارگردانی اش را برعهده دارم. بعد از پایان این کار هم باید برای اجرای یک نمایش دیگر که کار خانم لیلی رشیدی است، بروم و در این بین هم با شما مصاحبه کردم! یک جورهایی ساعت 9صبح که از خانه بیرون می آیم، ساعت حدود 2نیمه شب به خانه می رسم. وقتی آن لحظه به خانه می رسم فقط ترجیح می دهم به کارهایی فکر کنم که فردا باید انجام دهم!

سیکل یکنواخت با فلسفه شرقی

این را که آیا زندگی ام دچار سیکل یکنواختی شده یا نه می توانم این طور توضیح بدهم که به نظر شما آیا زنان خانه دار ما این گونه زندگی نمی کنند؟ مگر در زندگی شان اتفاق عجیبی می افتد؟ حتی همیشه در بحث های عادی جلوتر از ما مردها هستند و جاهایی مچ ما را گرفته اند. به نظر می رسد این سیکل تکراری، چیزهای خوبی هم دارد. من از آن بچه تئاتری هایی هستم که فلسفه شرقی را دنبال می کنم و این تکرار برایم چیزهایی هم داشته است. راستش من از حال و هوای خودم خیلی کم بیرون می روم اما حس می کنم در این سیکل تکراری، امروز همان روز قبل نیست و اتفاق های دیگری در حال افتادن است.

مدل بازیگرهای خاص

بچه هایی که با من کار کرده اند می دانند من جزو راحت ترین آدم ها هستم. به راحتی خودم را در جای دیگری حل می کنم! چیزی شبیه همین سریال بازی کردنم است؛ یعنی ممکن است فضای کار را دوست نداشته باشم اما وقتی وارد آن شدم با آن فضا همراه می شوم. بعضی از بازیگرها هستند که در مصاحبه های آنها دیده ام که می گویند مثلا سر این نقش فلان کار را کردیم و چند شب نخوابیدیم و. . . اما اصلا آن گونه نیستم!

حسن معجونی

زندگی شخصی حسن معجونی

سالی یک نمایش، یک بازی

برنامه کلی من سالی یک بازی تئاتر و یک کارگردانی تئاتر است. می توانم بازی های بیشتری داشته باشم اما این کار را نمی کنم؛ مگر آنکه اتفاق خاصی بیفتد. دلم می خواهد گاهی از این فضا جدا شوم و کارهای دیگری را آرام آرام شروع کنم. سینما و تلویزیون هم باید پیش بیاید تا انجام دهم؛ مثلا «شمعدونی» را بعد از 5سال کار کردم و دلم می خواست آن را ببینم تا نتیجه کار برایم مشخص شود ولی به خاطر مشغله کاری فقط 3 قسمت از کار را دیدم!

شما حساب کنید وقتی نمی رسم کار خودم را ببینم، دیگر به ندرت فرصت می شود کتابی بخوانم و. . . در کنار کارهای آموزشی و دانشگاهی، یک فستیوال سالانه به نام «مونولیو» دارم که خیلی وقت مرا می گیرد؛ مثلا همین حالا 250 متن آمده که باید آنها را بخوانم و انتخاب کنم تا دست کم 25 اثر در فستیوال حاضر شوند. برنامه ریزی این فستیوال خیلی زمان می گیرد. کلیت کار یک کم از جشنواره فجر کوچک تر است؛ مثلا دوره اخیر 5 سالن درگیر بودند که تعداد کمی نیست. ضمن اینکه امسال پروژه «میکرولیو» هم به جشنواره مان اضافه شده که باید روی آن کار کنیم.

بی نظمی آزاردهنده

من آدمی تک بعدی با نگاهی بسته نیستم که بگویم همه چیز یا خوب است یا بد است. همیشه این چیزها نسبی هستند و هر آدمی، هر اتفاقی، هر چیزی در دنیا می تواند هم ویژگی های خوب و هم ویژگی های بد داشته باشد. اینها همیشه در کنار هم هستند. برای همین نگاهم به موضوعات این طور نیست که چیزی آنقدر بد است که می تواند مورد ناراحتی من بشود. با همه اینها مساله ای که دوستش ندارم، بی نظمی است.

کم رنگ شدن غم ها

مساله ای که در مورد ناراحتی و غم وجود دارد این است که ماندگار نیستند و به همین علت فراموش می شوند. حتی گاهی در اثر زمان آنقدر کم رنگ یا بی اهمیت می شوند که شما بعدها وقتی به آن موضوع ناراحت کننده نگاه می کنید، خنده تان می گیرد. یعنی هر چه از ناگواری ها فاصله بیشتری می گیرید، حس می کنید چقدر آن زمانی که روی داد، آدمی احساساتی بود و این برای تان عجیب می شود.

شیطنت های کودکی

در کودکی واقعا شیطان بودم اما از آن دست بچه هایی که شیطنت شان به اصطلاح زیرزیرکی بود و گاهی تقصیرها را گردن دیگران می انداختم و خودم سکوت می کردم. همین حالا هم وقتی قرار باشد از ناراحتی فرار کنم و خودم را از شرایط بد بیرون بکشم، شیطنت می کنم و برای خودم می خندم چون به نظرم اگر شوخ طبعی نباشی، انعطاف لازم را نداری و اذیت می شوی.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع