وی فور یو
2 سال پیش / خواندن دقیقه

رازهای ناگفته عموپورنگ از زندگی شخصی اش

رازهای ناگفته عموپورنگ از زندگی شخصی اش

عمو پورنگ و مادرش گفتگوی بسیار شیرین و خودمانی را انجام داده اند و در آن از کودکی عمو پورنگ شیطنت ها و آشپزی عمو پورنگ صحبت کرده اند. خواندن این گپ دوستانه را از دست ندهید.

داریوش فرضیایی مجری برنامه های کودک که همه بچه ها او را به اسم عمو پورنگ میشناسند عمو پورنگ محبوب بچه ها همراه با مادرش در یک مصاحبه صمیمانه شرکت کرده است. با ما همراه باشید تا با خصوصیات عمو پورنگ بیشتر آشنا شوید.

مادر 7 فرزند
مادر عمو پورنگ:دو دختر و پنج پسر دارم که متاسفانه چند سال قبل یکی از پسرانم را در اثر بیماری از دست دادم. از آن پسرم سه نوه دختر برایم به یادگار مانده است. آنهایی که من را از نزدیک می شناسند به خوبی می دانند که من تا چه حد عاشق فرزندانم هستم و نفسم به نفس آنها بسته است. داریوش فرزند یکی مانده به آخرم هست. من بین بچه هایم هیچ تفاوتی نمی گذارم و همه آنها را به یک میزان دوست دارم اما خب چون همه فرزندانم ازدواج کردند و تنها داریوش با من زندگی می کند، وابستگی بیشتری به او دارم و نمی توانم دوریش را تحمل کنم. ولی خب این وابستگی به معنای فرق گذاشتن من بین او و سایر بچه ها و نوه هایم نیست.

عمو پورنگ و مادرش

توصیه من به داریوش
مادر:از حق هم که نگذریم داریوش در زندگی برای من سنگ تمام می گذارد. از بچگی اش هم همین طور بود و همیشه به حرف هایم گوش می داد، الان هم با وجود این که برای خودش مردی شده و به لطف خدا در کارش موفق است، اما هنوز در کارهایش با من مشورت می کند و حواسش به توصیه های من است، هر وقت به سفر راه دور می رود تا زمان برگشتش دلم عین سیر و سرکه می جوشد و مرتب با تلفن جویای حالش هستم.

وقتی داریوش بچه بود
مادر:داریوش در دوران کودکی از سایر خواهر و بردارهایش آرام تر بود و بازی هایی داشت که ویژه خودش بود و گاهی حتی من را نگران می کرد مثلا وقتی هفت - هشت سالش بود به بالای پشت بام می رفت و با خودش حرف می زد. ما آن موقع متوجه نمی شدیم که او در حالا اجرای برنامه و بازیگری است، فکر می کردیم حتما ایرادی دارد که مدام با خودش حرف می زند این موضوع من را تا حدی نگران می کرد و حتی مسئله را با پدرش در میان گذاشتم اما خب وقتی بیشتر در کارهایش دقیق شدم، دیدم او در حالی بازی کردن با خودش است.
عمو پورنگ:در دوران کودکی ام من به شدت بچه خیال پردازی بودم، تخیل من تا جایی پیش رفت که برای خودم یک دوست خیالی پیدا کردم و بیشتر وقتم را با این دوست می گذراندم، برای او حرف می زدم، برنامه اجرا می کردم و فیلم هایی را که به تازگی دیده بودم، برایش بازی می کردم. این موضوع پدر و مادرم را در مقطعی نگران کرد اما وقتی دیدند من و این دوست خیالی ام کاری به کار کسی نداریم دست از این نگرانی برداشتند.

داریوش فرضیایی

عمو پورنگ چطور دانش آموزی بود؟
مادر:همیشه حواسش به درس و مشقش بود، به این خاطر هیچ نگرانی بابت درس و مشقش نداشتم و خدا روشکر معلم و ناظم هایش هم در آن دوران، ازش راضی بودند.
پورنگ:تو دوران بچگی ام همیشه دوست داشتم آدم خاصی باشم از طرفی چون بچه احساساتی بودم، هیچ وقت سعی در پنهان کردن حسم نداشتم و آن را بروز می دادم، هیچ وقت یادم نمی رود وقتی کلاس سوم بودم مدیری داشتیم که همه از او به شدت حساب می بردند مرد با دیسیپلین و جدی بود، اما من به شدت از رفتار او خوشم می آمد، به همین خاطر چند روز مانده به تعطیلات تابستانی نزدش رفتم و به او گفتم امکانش هست با هم تنها صحبت کنیم؟ او از این تقاضای من حسابی تعجب کرد احتمالا با خودش می گفت:این بچه چه حرفی دارد که می خواهد در تنهایی به من بزند، به هر حال اجازه داد در راهرو با او صحبت کنم، من هم دست هایم را به سمتش بالا بردم ،او با تعجب من را نگاه کرد. من هم گفتم آقا اجازه، دلم می خواهد بغل تان کنم و ببوسم تان؛ چون در تابستان دلم برای تان حسابی تنگ می شود او که از این رفتار من حسابی جا خورده بود، برق شادی در چشمانش زده شد. دست نوازشی به سرم کشید و مرا بوسید. این رفتار او من را غرق غرور کرد و باعث شد تمام تابستان را درس بخوانم تا سال بعد او از من راضی باشد. هر چند که سال بعد او از مدرسه ما به جای دیگری منتقل شد.

عاشق فیلم هندی هستم
عمو پورنگ:از بچگی ام عاشق تماشای فیلم هندی بودم. حسی که در فیلم های هندی قرار داشت از نظر من کم نظیر بود و از آنجا که علاقه خاصی هم به بازیگری داشتم، بعد از تماشای این فیلم ها، آن را برای خواهر و برادرهایم دوباره بازی می کردم و در ازای این بازیگری، خوراکی هایی مثل پفک را به عنوان دستمزد می گرفتم. هیچ وقت یادم نمی رود برخی از این نقش هایم را به قدری با احساس و با سوز و گداز بازی می کردم که خواهرم بعد از تماشای آن به پهنای صورت اشک می ریخت!!

عمو پورنگ و مادرش


نمی گویم مادر عمو پورنگ هستم
مادر:از این که می بینم داریوش به جایی رسیده که آنقدر مردم بهش لطف دارند، واقعا خداروشکر می کنم، همیشه از جدم خواستم کمکش کند تا بتواند از عهده این مسئولیت سنگین برآید. ولی خب هیچ وقت تا به حال نشده جایی بروم و بگویم که من مادر عمو پورنگ هستم. لزومی به این کار ندیدم. ولی تا به حال بارها پیش آمده برای خرید به جایی رفته ام تلویزیون روشن بوده و برنامه اش پخش می شد، در دلم قربان صدقه اش می رفتم اما چیزی نمی گفتم. وقتی هم می دیدم که دیگران از او در آن شرایط تعریف می کنند و می گویند «چقدر با انرژی است» فوری به خانه می آمدم، برایش اسپند دود می کردم تا چشم نخورد.

شرط بزرگ ما برای داریوش
مادر:وقتی داریوش به ما گفت:که قصد ورود به کار هنری را دارد، مثل هر مادر دیگری با وجود این که خوشحال بودم، اما دلواپسی هایی را هم داشتم به همین خاطر، شرط و شروط هایی را برای او گذاشتم و از او خواستم که کاری انجام ندهد،که از ایمان و اعتقاداتش دور شود و وارد خط قرمزهایی مثل رفیق بازی و اعتیاد نشود. خدا را هزار بار شکر که بعد از این همه سال، او درست مثل روز اولش در سلامت کامل است و پایش به خطا جایی نرفته است.

سوپ ویژه پورنگ
مادر:از حق نگذرم در خوردن غذا اهل ایراد گرفتن نیست، هر چیزی برایش درست کنم از باقالی قاتوق گیلانی گرفته تا فسنجان و سبزی پلو و املت را می خورد و تشکر می کند(مادر داریوش از اهالی گیلان می باشد)، هر چند که این روزها به واسطه بیماری گاهی اوقات آشپزی نمی کنم، آن وقت است که داریوش خودش دست به کار می شود، غذا درست می کند، انصافا هم دست پختش بد نیست... به ویژه سوپ هایش که من جزو طرفدارهایش هستم.
عمو پورنگ:چند باری برای مامان سوپ آماده درست کردم، او هم حسابی خوشش آماده، به همین خاطر وقتی حوصله ندارد، آشپزی کند به من می گوید:«داریوش برو از اون سوپ های معروفت برای من درست کن.»

چرا نباید چونه بزنم
شهرت تاثیری روی خصوصیات اخلاقی من نگذاشته است و آنهایی که من را می شناسند، می دانند من همان داریوش سابق هستم هر چند که گاهی برخی به من می گویند تو زیادی خودت هستی و چون الان دیگران تو را می شناسند نباید فلان کار را انجام دهی یا... اما من به آنها می گویم که من با رعایت حد و حدودها دوست دارم خودم باشم چه اشکالی دارد وقتی دلم گرفته است از خیابان ولی عصر تا امام زاده صالح را پیاده بروم. یا وقتی می خواهم لباسی را بخرم برای خریدش چانه بزنم. شهرت و دیده شدن نباید باعث شود که من خود واقعی ام را فراموش کنم و خط بزنم.

عمو پورنگ

حریم پورنگ
من دنیای بچه ها را دوست دارم و از کنار آنها بودن، لذت می برم، اما این لذت بردن به این معنا نیست که من زندگی شخصی خودم را ندارم. من خارج از قاب دوربین زندگی شخصی با دغدغه های خودم را دارم و نمی توان در همه شرایط انتظار داشت که پر از انرژی باشم. مثلا زمانی که پدرم در بیمارستان در بستر بیماری بود و یا فوت کرد، طبیعی است که من در آن شرایط حالم خوب نبود و دوست نداشتم در بیمارستان مثلا عکس بگیرم و امضا بدهم. این کمترین توقع من است که من را درک کنند.
از گذشته ام فرار نمی کنم
در دوران کودکی ام به من خوش گذشته است و از لحظه به لحظه آن لذت بردم. من در خانواده بسیار متوسطی بزرگ شدم و مثل بسیاری از بچه ها، طعم نداشتن ها را چشیدم، اما نگاهم به این نداشتن ها نوعی حسرت نیست، بلکه لذت است، من بر این باورم، این گذشته است که با همه فراز و فرودهایش من را ساخته و به من هویت داده است، پس بهتر است که برای داشتن اصالت آن را حفظ کنم.

کشف محل قدیمی مان
عمو پورنگ:من آدم خاطره بازی هستم فکر می کنم، این خصوصیاتم را هم از مادرم به ارث برده ام. به همین خاطر فکر کردن به گذشته و زنده کردن خاطرات همیشه برای من شیرین و جذاب است. همیشه دوست داشتم همکلاسی ها و دوستان دوران قدیمم را پیدا کنم و با آنها گپ بزنم و خاطرات را زنده کنم. این خصوصیات از قبل شهرتم همراه من است. گاهی اوقات وقتی می روم و دوستان دوران مدرسه را پیدا می کنم، آنها از این رفتار من تعجب می کنند و می گویند جای این که ما بخواهیم تو را پیدا کنیم تو این کار را انجام می دهی، من هم می گویم چه اهمیتی دارد مهم این است که ما همدیگر را پیدا کنیم. خیلی از آنها وقتی من را می بینند حسابی تعجب می کنند و می گویند:«تو کی می خواهی بزرگ شوی؟ هنوز هم مثل آن زمان پر هیجان هستی.» در راستای همین زنده کردن خاطرات پارسال به نیت پیدا کردن خانه دوران کودکی ام به محله قدیمی در جنوب شهر تهران رفتم و خانه ای را پیدا کردم که تا پنج سالگی ام آنجا مستاجر بودیم. در کمال تعجب، خانه بدون هیچ گونه تغییر به همان شکل وجود داشت. وقتی در خانه را زدم فردی که در را باز کرد از دیدن من حسابی تعجب کرد به من گفت؛ عمو پورنگ اینجا چکار می کنید و من برایش توضیح دادم که در این خانه بخشی از دوران کودکی من گذشته است.او از من دعوت کرد که به داخل خانه بروم. وقتی دیدم دور حوض مثل همان قدیم، بچه ها در حال بازی کردن هستند، هم بغض، گلویم را گرفت و هم به وجد آمدم.بچه ها هم با خوشحالی و البته تعجب به سمتم آمدند و مدتی را با هم خوش گذراندیم. با علاقه خاصی طبقات خانه را دیدم و متوجه شدم حتی گنجه ای که ما در آن دوران از آن استفاده می کردیم دست نخورده در گوشه ای از خانه قرار گرفته است آن روز حال عجیبی به من منتقل شد. برای من زنده کردن این خاطرات واقعا با ارزش است.

بابای خوبی می شوم
عمو پورنگ:گاهی اوقات دلم برای بچه نداشته ام می سوزد، با خودم می گویم شاید نتوانم به اندازه وقتی که برای دیگر بچه ها گذاشتم، برای بچه خودم بگذارم، اما خب با این حال فکر می کنم پدر خوبی برای بچه ام شوم چون من واقعا بچه ها را دوست دارم.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع