وی فور یو
2 سال پیش / خواندن دقیقه

ریشه تاریخی ضرب المثل بهلول و خرقه نان جو و سرکه

ریشه تاریخی ضرب المثل بهلول و خرقه نان جو و سرکه

در این سری از ضرب المثل های سایت پلاس وی با ریشه تاریخی ضرب المثل بهلول و خرقه، نان جو و سرکه که ماجرای جالب و خواندنی دارد.

ضرب المثل بهلول و خرقه نان جو و سرکه

ضرب المثل ها مصداق های بارزی هستند که پس از اینکه ما مفهوم و معنی آنها را متوجه می شویم و به ریشه تاریخی آن ها پی میبریم استفاده از آنها هم برایمان جذاب تر و شیرین تر خواهد شد و مطمئناً در زندگی روزمره ما کاربرد بسیاری خواهند داشت.به همین منظور در این سری از بررسی ضرب المثل های ایرانی در بخش فرهنگ و هنر پلاس وی قرار بر این است که ریشه تاریخی ضرب المثل «بهلول و خرقه، نان جو و سرکه» را در اختیار شما کاربران گرامی قرار دهیم. پس با ما همراه باشید.

نان جو

ماجرای ضرب المثل بهلول و خرقه، نان جو سرکه

 روزی روزگاری بهلول مردی نام آشنا که اکثر قریب به اتفاق افراد او را می شناسند یکی از شاگردان امام صادق علیه السلام بود که در زمان حکومت هارون الرشید زندگی می کرد. همانطور که می دانید بهلول با وجود اینکه انسان بسیار دانشمند و عاقلی بود و همیشه حرف حق را میزد و منتقد سرسخت حکومت بود برای اینکه مورد آزار و اذیت ماموران حکومتی قرار نگیرد به دستور امام صادق علیه السلام خود را به دیوانگی زده بود.

تا به بهانه دیوانگی بتواند حرف های خود را در قالب شوخی مطرح کند ولی به خاطر دیوانه بودن از مجازات ماموران حکومتی در امان باشد.

 روزی از روزها که هارون الرشید از جایی گذر می کرد و ناگهان بهلول را دید، با حالت تمسخر و پوزخند از او پرسید:کارهای خوب و بد مردم در آن دنیا چطور محاسبه میشود؟ من از وضعیت خودم آگاهم و می دانم که در آن دنیا نیز مثل این دنیا اوضاع بر وفق مرادم خواهد بود، اما از قیامت تو نگرانم و نمیدانم که خداوند چگونه به حساب دیوانه ها رسیدگی خواهد کرد؟

بهلول دیوانه وار خندید و گفت:تا خدا به حساب تو رسیدگی بکند من مستقیم به بهشت وارد شده ام. هارون گفت:چه چیزی باعث شده است که اینطور فکر کنی؟ بهلول گفت:تنور نانوایی دربارت روشن است برسیم به آنجا حتماً برایت می گویم و هارون که فرصتی مناسب برای تمسخر و خندیدن به بهلول پیدا کرده بود با همراهی اطرافیانش به درخواست بهلول در کنار تنور نانوایی حاضر شد.

آتش

بهلول یک سینی بزرگی را روی تنور تا قرار داد و گفت:در قیامت از تو سوال می شود که چه چیزی داشتی و با آنها چه کار کردی؟ حالا با پای برهنه روی این سینی راه برو و از دارایی هایت نام ببر. او نیز این کار را کرد و کفش هایش را درآورد و روی سینی تمام دارایی هایش را نام برد و گفت:باغ و بستان زیادی دارد، قصر دارم، یک کشور بزرگ دارم، خزانه پر پول دارم و ... ولی گرمای سینی به قدری بالا بود که او نتوانست دارایی های دیگرش را بشمارد و به خاطر سوختن پایش با عجله بیرون پرید.

 هارون که اصلاً دوست نداشت برنده ماجرا بهلول باشد به او گفت:حالا وقت آن رسیده است که تو روی سینی داغ بروی. بهلول نیز خنده کنان روی سینی پرید و گفت:بهلول و خرقه، نان جو و سرکه. همین که اینها را گفت، به آرامی از روی سینی پایش را برداشت و گفت:دیدی چقدر راحت بود؟

سرکه

من بجز لباس های پاره و نان جو و سرکه چیزی در این دنیا ندارم. حالا برایت ثابت شد که رسیدگی به حساب و کتاب چه کسانی در آن دنیا سخت و چه کسانی راحت است؟ هارون با ابروهای درهم کشیده و چهره ای عبوس بدون این که خداحافظی کند از آنجا دور شد. از این ماجرا به بعد زمانی که بخواهند برای کسی یادآوری کنند که هرچه کمتر داشته باشی گرفتاری ات نیز کمتر است، این مثل و داستان بهلول را مثال می زنند.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع