شهید عبدالله علایی صورتش بعد از 13 سال سالم بود
زمستان است و سردی طلائیه و آتش دشمن که بر سرشان می بارد اما دلاورند و مردانه می جنگند و حالا از آن روزها سال ها گذشته است و تقویم سیزده سال بعد را نشان می دهد که جوانانی از جنس خودشان برای پیدا کردن اجساد مطهرشان آمده اند، ساعت ها به دنبالشان می گردند تا اینکه گویی به جسمی برخورد می کنند، گردن عبدالله است که زخم دارد و چند قطره خون از آن می چکد و همه را به تحیر وا می دارد.
بدون آنکه از آمدنش چیزی بگویند، از مادر می پرسند:حالات معنوی عبدالله چگونه بود؟ و مادر می گوید:غسل جمعه اش ترک نمی شد و بر خواندن زیارت عاشورا و زیارت حضرت عبدالعظیم (س) مداومت داشت. و آنگاه بچه ها با خود می گویند:مگر نه اینکه گفته اند اگر غسل جمعه کنی بدنت بعد از مرگ سالم باقی می ماند و امروز ما عبدالله را مقابل چشمانمان می بینیم.
بارها پیش آمده که شهدا ما را غافلگیر می کنند. یک نمونه اش در ماجرای شهید علایی است که در سال 1375 پس از گذشت 13 سال از شهادت و مفقودی به خانه برگشت. از تمام پیکر او جز استخوانی باقی نمانده بود، اما صورتش سالم بود تا هم شناسایی اش به راحتی صورت گیرد و هم خانواده و دوستانش یک بار دیگر چهره عبدالله را از نزدیک ببینند.
شهید عبدالله علایی در عملیات خیبر و منطقه طلائیه به شهادت رسید. جایی که زمستان سال 62 آتش و خون برپا بود. 13 سال بعد وقتی علایی همراه با800 شهید دیگر روی دست مردم ایران تشییع شد تا به معراج شهدای تهران برود، کسی باور نمی کرد که از جمع این شهدا، یک نفر از آنها با چهره ای سالم به خانه و کاشانه اش برگشته باشد. در گفت وگو با امیر عباس علایی برادرزاده شهید، گذری بر زندگی و منش شهید عبدالله علایی انداختیم. در ادامه نیز گفت وگوی کوتاهی با محمود روغنی شوهر خواهر شهید داشتیم.
برادرزاده شهید عبدالله علایی
کمی از خانواده و زندگی عمو عبدالله بگویید.
خانواده پدربزرگم خانواده پر جمعیتی بودند. چهار برادر و دو خواهر که عبدالله فرزند سوم بود. در میان برادرها ایشان از همه بزرگ تر بودند. عمو متولد هشتم دی ماه 1340 در شهر کاشان بود. وضعیت درسی عمویم عبدالله عالی بود. عمه بزرگم برایم تعریف کرده است عبدالله نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد. صبح های جمعه بعد از انجام اعمال مستحب، برای اقامه نماز از خانه بیرون می رفت. همیشه خمس و زکاتش را پرداخت می کرد و در خانواده در ماه مبارک رمضان قبل از باز کردن روزه هایش ابتدا نماز می خواند.
محل زندگی پدر و مادر شهید در تهران بود ولی عمو عبدالله هر سال تابستان به خانه عمه ام در کاشان می رفت. آنجا دوست بسیار شفیقی به نام ابوالفضل عرفکش داشت. یک سال هم برای تحقیق با محوریت شهدای انقلابی کاشان با همکاران خود به شهر کاشان می رود. در این سفر حرف شهید شمس آبادی که از زبان یکی از انقلابیون به نام حاج احمد مهندس نقل شده بود، آویزه گوش عبدالله می شود. شهید شمس آبادی گفته بود:«کاری نکنید که بیمار شوید و در رختخواب بمیرید. کاری کنید که از شما یادگاری بماند و برای مردم مفید باشد.»
شهید علایی از فعالان انقلابی هم بودند؟
بله، عمویم در سال 1357 از فعالان انقلابی بود. بعد از پیروزی انقلاب وقتی درسش تمام می شود، به کمیته می رود و به استخدام سپاه در می آید. وقتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع می شود، حس اسلام دوستی و وطن دوستی عمو عبدالله مثل دیگر بچه های انقلابی برانگیخته می شود، لذا از ریاست منطقه خدمتش که پادگان عشرت آباد تهران بود درخواست اعزام به مناطق جنگی می کند. عمو با اینکه روحیه حساسی داشت، اما ماه ها در میدان جنگ حضور پیدا کرد.
اگر می شود از روحیات عمویتان بیشتر بگویید.
عمو عبدالله کاشان را خیلی دوست داشت و آثار باستانی این شهر را چندین بار دیده بود. هر موقع به کاشان می آمد به دیدن باغ فین و چشمه سلیمانیه می رفت. او بسیار دل نازک و مهربان بود. یک سال تابستان که به کاشان آمده بود عمه ام دیده بود که عبدالله آرام آرام دارد گریه می کند. متوجه می شود که دلش برای پدر و مادرش تنگ شده است. از او می خواهد نامه ای برایشان بنویسد. هر وقت مادر ، خواهر و برادرم را می دید آنها را محکم در آغوش می کشید. با خدا بودن از صفات برجسته عمو عبدالله بود. حتی در وصیتنامه اش نیز این امر را متذکر شده بود:«با خدا باشید و از رهبر پشتیبانی کنید.»
عمو عبدالله موقع شهادت متأهل بودند یا مجرد؟
در زمان شهادت عمو عبدالله فقط 22 سال داشت. پدربزرگم می گفت عبدالله قبل از اینکه به جبهه برود به او گفته بود:«بابا اگر اجازه بدهید می خواهم ازدواج کنم.» و پدربزرگم دست به شانه اش زده و گفته بود اگر به من فرصت بدهی چشم پسرم! بعد گویا عموعبدالله دست پدرش را گرفته و گفته بود:« پس بابا در این مورد با هیچ کس صحبت نکن تا شرایطش مهیا شود.» اما فرصت ازدواج فراهم نمی شود و ایشان به شهادت می رسد. اکرم علایی خواهر بزرگ تر شهید می گفت داداش عبدالله روز خداحافظی یک عکس از امام خمینی(ره) روی در کمدش زد و به ما گفت:«هر وقت دلتان برایم تنگ شد به این عکس نگاه کنید.»
همه با چشمانی اشکبار با عبدالله خداحافظی کردیم. پدر و مادرمان با رفتنش مخالفت نداشتند. گفتند خدا پشت و پناهت و او دهم آذر ماه سال 1362 به جبهه رفت. پس از مدتی برای جویا شدن از حال عمو عبدالله برای وی نامه می نویسند اما نامه ها برگشت می خورد و هیچ خبری از عبدالله نداشتند تا اینکه خانواده عمه ام نگران و دلواپس به تهران می روند و به محل اعزام عمو مراجعه می کنند اما آنها هم هیچ خبری از ایشان نداشتند. عمه اکرم بارها و بارها به تهران می رود و بعد از جست وجو از محلی که اعزام شده بودند پیگیری می کند اما هیچ خبری از برادرش نمی شود تا اینکه همکارانش می گویند:«عبدالله مفقودالاثر شده است.» خانواده امیدوار بودند عبدالله به اسارت نیروهای بعثی در آمده باشد و روزی خبری از او به دستشان برسد.
اما 13 سال هیچ خبری از عبدالله نمی شود؟
بله، باید بگویم13 سال انتظار کشیدن کار سختی است. 13 سال تمام اعضای خانواده چشم به در دوخته بودند و با هر صدای زنگ تلفنی از جا می پریدند تا اینکه در سال 1375 در عملیات تفحص پیکرش را پیدا کردند و گریه 13 ساله پدربزرگم تمام شد. مشخص شد در عملیات خیبر در طلائیه که در اسفند سال 62 صورت گرفت، عمو به شهادت رسیده است.
به نظر شما در سالم ماندن پیکر این شهید چه رازی نهفته است؟
عکس رنگی پیکر شهید چطور سر از رسانه ها درآورد؟
زمانی که تعدادی از شهدا را در سال 75 می آورند، گویا سه شهید بدنشان سالم بود. از میان آنها عبدالله صورتش سالم تر بود. آقای داوود آبادی می روند معراج شهدا تا از نزدیک این شهدا را زیارت کنند. بعد عکس می اندازند و در وبلاگشان می گذارند. ایشان می نویسند:«درِ تابوت باز می شود. بدنی به درازای کامل یک انسان، داخل آن قرار دارد. کفن را بیرون می آورند و روی زمین می گذارند. باز که می کنند، مات می مانم. بدنی کامل مقابلم دراز کشیده است. نیمه سالم. می گویند هر سه تای اینها را در منطقه طلائیه، همان جایی که زمستان سال 62 آتش و خون بود، یافته اند.»
حاجی می گوید:«هنگامی که بچه ها پیکر شهید عبدالله علایی کاشانی را پیدا می کنند، هنگام درآوردن از خاک، بیل به گردن او اصابت می کند و پنج ، شش قطره خون از محل زخم بیرون می زند.
آرام خاک صورت را برمی دارند. همه بدن اسکلت و استخوان شده اند و قسمت پشت سر، به طور کامل بر اثر ترکش خمپاره از بین رفته است. فقط جلوی صورت مانده است با چشمان، لبان و سیمای زیبا.»