در بیست و هفتمین برنامه ماه عسل چه گذشت
برنامه ماه عسل با اجرای احسان علیخانی شب گذشته 22 خرداد 1397 ساعت 19 روی آنتن شبکه سه سیما رفت. احسان علیخانی در شب بیست و هفتم برنامه ماه عسل میزبان سه شخصیت مهمی بود که در دوران جنگ تحمیلی اتفاق های بزرگی را رقم زده بود و در این برنامه روایتگر داستان دوران اسارت در آن روزها شدند.
دکتر معصومه آباد اولین مهمان احسان علیخانی بود که روی صندلی ماه عسل نشست و از سختی های 4 سال اسارت گفت و ماجرای شروع جنگ عراق علیه ایران را شرح داد.
روایت مهمان ماه عسل از 4 سال اسارت در جنگ
معصومه آباد بانویی که در میان عراقی ها به ژنرال زن ایرانی شناخته شده بود روز گذشته در برنامه ماه عسل آغاز جنگ و داستان اسارتش را اینگونه روایت کرد :من در آبادان و در یک خانواده 12 نفری متولد شدم و فرزند هفتم خانواده بودم ، پدرم کارگر شرکت نفت بود و ما در خانه ای که متعلق به شرکت نفت بود با وجود اینکه 10 بچه بودیم زندگی خوبی داشتیم. 31 شهریور 59 زمانی که جنگ آغاز شد من 17 سالم بود و سوم دبیرستان را تمام کرده بودم . آن روزها من در تهران و در منزل برادرم بودم که متوجه آغاز جنگ در آبادان شدم و بعد از یک هفته با اصرار خودم به آبادان برگشتم اما چون مسیر بسته شده بود ابتدا به اهواز رفتم و از آنجا با ماشینی که اسرای عراقی را به ابادان میبرد راهی ابادان شدم.
معصومه آباد معروف به ژنرال زن ایرانی در برنامه ماه عسل
خانم آباد ادامه داد :من سابقه کار کردن در پرورشگاه را داشتم و از سویی دیگر دوره های هلال احمر را هم گذرانده بودم و به محض رسیدین به آبادان درخواست کارکردن در یکی از این بخش ها را دادم. اوضاع آبادان هر روز بدتر از روز قبل میشد و با زدن مدرسه مسئولین تصمیم گرفتند بچه های پرورشگاه را با ماشین هلال احمر به شیراز ببریم که من و دو دوستم به همراه آقایان دیگر آنها را همراهی کردیم ، بچه ها را به شیراز رساندیم و فردای آن روز راهی آبادان شدیم در مسیر بودیم که ماشینمان را با آرپی چی زدند و ما در کمال ناباوری به اسارت نیروهای عراقی که آبادان را گرفته بودند درآمدیم.
مهمان ماه عسل ادامه داد :باورم نمیشد در عرض یک روز آبادان توسط نیروهای عراقی محاصره شده بود و ما در چنگال آنها بودیم ، فرمانده عراقی ها دستور تفتیش بدنی داد که من زیربار نرفتم و زمانی که جیب هایم را خالی کردم یک نامه که من در آن به عنوان نماینده فرماندار برای بردن بچه ها به پرورشگاه شیراز معرفی شده بودم را پیدا کردند و سریع بیسیم زدند که ما ژنرال زن ایرانی را دستگیر کرده ایم و من هرچه به آنها میگفتم که ما هلال احمری هستیم متوجه نمیشدند ، با بند پوتینهایشان دست های ما زنها را بستند و به اعتقاد اینکه زنهای ایرانی از مردها خطرناک ترند ما را همراه مردهای همراهمان بدون اینکه ناممان به صلیب سرخ اطلاع داده شود به اردوگاه بردند و این شروع مفقودالاثری ما بود.
مهمانان شب بیست و هفتم برنامه ماه عسل
در بخش بعدی برنامه دو مهمان دیگر به برنامه اضافه شدند و ماجراهای جالبی را در برنامه روایت کردند. مهدی طحانیان و حسن نوری مهمانان دیگر ماه عسل بودند که دوران سخت اسارت را برای مخاطبان این برنامه به تصویر کشیدند.
روایتی از شجاعت نوجوان ایرانی در زمان اسارت در ماه عسل
مهدی طحانیان همان نوجوان 13 ساله ای بود که در دوران اسارت و درحالی که گرفتار بعثی ها بود شجاعتش مثال زدنی بود و گفتگویی تلویزیونی اش بعد از سالها همچنان ماندگار است. مهدی طحانیان نویسنده کتاب سرباز کوچک امام همان نوجوان 13 ساله شجاعی بود که برای اینکه بتواند در جبهه ها حاضر شود سنش را تغییر داد و شحاعت او همیشه مثال زدنی است .
مهدی طحانیان نویسنده سرباز کوچک امام در برنامه ماه عسل
مهدی طحانیان نوجوان شجاع آن روزهای جنگ درباره دوران اسارتش گفت :به محض اینکه من و حسن نوری خانم ها را در جمع اسرا دیدیم دنیا روی سرمان خراب شد و دوست داشتیم هرکاری انجام بدهیم تا کمترین آسیبی به آنها برسد و در ادامه درباره مصاحبه با ناصره زن هندی که برای گفتگو با آنها به اردوگاه رفته بود مبهوت شده بود صحبت کرد .
مهمان دیگر برنامه درباره شجاعت مهدی گفت :در اردوگاه به ما گفتند که بگویید ا سیاسی نیستیم و امیدواریم هرچه زودتر جنگ با صلح تمام شود و از سویی دیگر از مهدی میخواستند که بگوید من را به زور به جنگ آورده اند و از کشورش بدگویی کند اما مهدی هرگز چنین کاری را انجام نداد و با شجاعت از خانم ناصره خواست برای مصاحبه با او حجاب داشته باشد و گفتگویی تاریخی را با وجود سن کمی که داشت رقم زد.
مهمان ماه عسل ادامه داد :سرگرد محمودی که از دست مهدی به شدت عصبانی شده بود از هر روشی برای شکنجه او استفاده میکرد و یکبار که ما او را برای آوردن مفاتیح فرستاده بودیم او را گرفتند و به روشی که خواهران صدای ضجه او را بشنوند شکنجه میدادند و سرگرد مهدی روی سینه او مینشست اما مهدی حتی صدایش هم درنمی آمد.
مهمانان روز گذشته برنامه ماه عسل
در بخش بعدی آیتمی برای اولین بار در تلویزیون پخش شد که مربوط به مصاحبه مهدی با آن خانم هندی بود . در ادامه این آیتم دیدار مهدی با آن خانم هندی بود که بعد از 35 سال همدیگر را دیده بودند و خانم ناصره بدون معرفی مهدی طحانیان او را شناخته بود و از کتابش صحبت کرده بود و به مهدی گفت :من کتابت را خواندم خوب بود اما تو در آن از مصاحبه ای که زندگی مرا ویران کرد خیلی کم صحبت کرده بودی و باید در چاپ بعدی در این کتاب تجدید نظر کنی.
در بخش پایانی برنامه خانم دکتر آباد از نذر مادرش برای بازگشتش گفت و ادامه داد :مادر و پدرم 4 سال از من بی خبر بودند و آخرین اطلاعی که از من داشتند این بود که به شیراز رفته ام و مادرم میگوید که به خدا گفتم دخترم را به من زنده برگردان و من سهم خودم را به تو از پسرانم میدهم و همین شد و برادرم که همبازی همه لحظه های من بود شهید شد.