وی فور یو
یک سال پیش / خواندن دقیقه

متن و جملات احساسی درباره خانه پدری

متن و جملات احساسی درباره خانه پدری

امن ترین جای دنیا برای هر فردی خانه پدری است. با دلنوشته های زیبا در مورد خانه پدری، خاطرات کودکی و حس و حال خوب آن روزها را به یاد می آورید.

جملات زیبا و متن های پراحساس در مورد خانه پدری

خانه پدری نقطه امن زندگی هر فردی می باشد، جایی که تمام خاطرات کودکی در آنجا زنده است. فقط زمانی که بزرگ شده و به هر دلیلی از آن خانه دور میشویم تازه متوجه می شویم که چه نعمت بزرگی را از دست داده ایم. اما باز هم با وجود فرسنگ ها فاصله اگر پایمان را به آن خانه بگذاریم دوباره همان خاطرات تداعی شده و حس و حال بسیار وصف نا پذیری در وجودمان پدیدار خواهد شد.

چنانچه علاقه مند به خواندن دلنوشته هایی در مورد خانه پدری هستید تا برای لحظاتی هم که شده به حال و هوای آن زمان سفر کنید در این بخش از پلاس وی با ما همراه باشید تا مجموعه ای از متن های زیبا با موضوع خانه پدری را ملاحظه نمایید.

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

خانه ی پدری کجاست؟

خانه ی پدری آنجاست که

همیشه و بی قید و شرط دوستت میدارند

خانه پدری آنجاست که هر چقدر که نروی یا دیر بروی

بدون سؤال و گله گی منتطرت میمانند

در خانه ی پدری، تو همیشه جوان و زیبا و منحصر بفردی

خانه ی پدری امن ترین و راحت ترین جای دنیاست

درست مثل آغوششان و میدانی که بی هیچ دلیل و چشمداشتی تو را دوست دارند

نگرانت هستند برایت دعا می کنند و بهترین ارزوها را برایت دارند

حتی اگر پدر و مادرت را بارها رنجانده باشی

خانه ی پدری بهشت این دنیاست…

خانه پدری

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

خونه ی بابا

همون جاییه که کلیدش رو هیچکس نمیتونه ازت بگیره

همون جایی که چه ساعت 3 صبح بیای چه ساعت 3 عصر

از آمدنت خوشحال میشوند

درش 24ساعت شبانه روز برای تو باز است

همون جایی که وقتی میگویند دلتنگند،

یعنی واقعا دلتنگ اند

همون جایی که سر یخچالش میروی و هرچی میخواهی میخوری

همون جایی که حتی اگر

هوس کمیاب‌ترین خوراکی ها را هم کنی برایت می آورند

همون جایی که همه دعوایت میکنند

و غر میزنند تا غذایت را تا آخر بخوری

همون جایی که گل و گیاه هایش به طرز عجیبی رشد میکنند

آنجا قندهایش شیرین تر است

نمک هایش شورتر است

پرتقال هایش مزه ی پرتقال میدهند

غذاهایش خوشمزه تر است

آنجا کوفته ها و کتلت ها وا نمیروند

حتی عدس پلو با آن قیافه ی مسخره اش مزه ی بهشت میدهد

آنجا بالشت ها نرم ترند و پتوها گرم ترند

آنجا خواب به عمق جان آدم میچسبد

آنجا پر از امنیت و آرامش است

آنجا بابا و مامان دارد...

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

بی شک گوشه ای از بهشت است خانه پدری.

مامنی برای زدودن غم ها و خستگی ها.

رد پایی از کودکی تا بزرگسالی در گوشه گوشه اش هویداست.

مملو از بوی خاطره...

عشق...

صفا...

صمیمیت...

دلهای به هم پیوسته...

مهر و صفای خانه پدری

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

هیچ جا خانه ی پدری نمیشود

جایی که بوی بچگی هایت را میدهد

از درب‌ِ رنگ و رو رفته ی کهنه اش که وارد میشوی،

صدای خنده و بازی های بچگی ات را میشنوی

چشم هایت را میبندی و در خاطراتت جان میگیری

صدای کودکی را میشنوی که

در گوشه های حیاط و پشت درختها قایم باشک میکند،

میخندد و با خنده اش شبیه بچگی هایت ذوق میکنی

مگر میشود چنین جایی بود و شاد نبود؟

مگر میشود عطر متفاوتِ غذای مادرت را استشمام کنی

و خوشحال نباشی؟

اصلا مگر میشود کنار مادرت بنشینی،

چند استکان چایِ “اجباری اش” را بنوشی

و احساس خوشبختی نکنی؟

بهترین گوشه ی دنیا خانه ایست که کودکی هایت

میان گُل های باغچه اش نفس میکشد

بهترین کاخ دنیا را هم که برایت بسازند

هیچ کجا خانه ی پدری ات نخواهد شد...

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

بگذار برگردم

همانجا که

دلم را جا گذاشتم

بروم دلم را

از کنارچرخ خیاطی مارشال مادر م بردارم

آفتاب بیداد می کند

بگذار برگردم

سایه ام را از کنار سرو قامت پدرم بردارم

دستم کنار باغچه ریحان مادرم جا مانده است

بگذار برگردم دست و عطر زندگی را از آن باغچه دلگشا بردارم بگذار برگردم

همان جا که دلم را جا گذاشتم

همان جایی

که پدرم می گفت دختر معنی نمی دهد اینهمه بخندد

بگذار برگردم بروم آخرین قهقه های بلند زندگیم را بردارم

بگذار برگردم همانجا که دلم را جا گذاشتم بروم دلم را بردارم

نسرین بهجتی

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

خاطرات خانه پدری را یاد دارم

آن همه مهر و صفا را در دلم جا دادم

دلم میگیرد برای روزی، که نباشم در خانه ی پدری

دلم تنگ میشود برای خنده های قه قهی

یاد ایامی افتادم که باید بروم

کوله بارم را ببندم، با تو از این خانه روم

این بار حیاط خانه ام رنگ دگری می گیرد

بوی گل شمعدانی را گلهای رز میگیرد

از خانه ی پدری می نویسم

گریه ام می گیرد

عزیزی دست مرا می گیرد

بوسه بر گونه هایم می زند

او نیز می گرید

جملات خانه پدری

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

دلم تنگ است،

نمی دانم برای چیست این دل تنگی!

برای درب آن خانه،

که نامش را بیاد دارم،

و هرگز فراموشش نخواهم کرد نامش را

(خانه پدری)

برای شمعدانی های رنگارنگ کنار حوض،

و یا سنبل های آبی رنگ در باغچه،

برای بوی زعفران ودارچین غذاهایش!

دلم تنگ است:

برای باغبان پیر باغ انگوری،

که در بالای بام سایبانش

ارمیده و اهسته هر دم

به سیگارش پکی ارام میزد،

برای خواب پشت بام،

همان خانه

برای خوردن یک استکان چای،

مخصوص باسماور نفتی،

در کنار مادر و قند های پهلویش،

برای پلاس ویی دیوارهای،

اطراف حیاط واتاق های تودر تو،

وکوچه پس کوچه های تنگ شهر وزادگاهم،

همراه با هیاهوی بچه های پشت دیوار هر خانه،

دلم تنگ است برای کودکی هایم،

برای خاطرات همره بابا،

انتظار شیرین متل های نا گفته مادر !

برای دعواهای کودکانه با برادر هام،

وتوپ وتشر های ظاهری مادر،

دلم تنگ است

بهرام معینی (داریان)

_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_

خاطرات بچه گی هایم جا مانده هنوز

توی آن خانه قدیمی

کنار حوض کوچک و پر از ماهی

و توی راه پله های باریک و تنگ و اتاق زیر شیروانی

و حیات سنگ‌فرش و کوچه های خاکی

دنیای شیرین و شاد کودکی را پاس دادم با یک توپ پاره پلاستیکی به این طرف

و نهایت علاقه و عشقم فقط یک بادکنک بود

یک بادکنک که زود ترکید و یا باد برد

دلم تنگ شده کودکی به اندازه آن حیات کوچک و حوض ماهی

به اندازه همان کوچه های خاکی

دلم تنگت شده

به اندازه دنیای کوچک و شیرینت کودکی

فرزاد رستمی


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع