وی فور یو
2 سال پیش / خواندن دقیقه

معنی ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

معنی ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، ضرب المثلی است که اکثرا چندین بار آنرا شنیده ایم که در این گزارش، داستان و مفهوم این ضرب المثل باستانی را ارائه خواهیم کرد.

مفهوم و ریشه ضرب المثل خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو

جالب است بدانید که منشا اصلی بسیاری از ضرب المثل ها نامشخص است می توان گفت که اولین شخصی که یک جمله یا مثلی را استفاده کرده است به اندازه شاعران و نویسندگان ادبیات فولکلور ناشناس است.

به کار بردن ضرب المثل ها در روزمرگی ها باعث می شود که به جای کش دادن موضوعی منظورمان را در چند جمله کوتاه و موثر بیان کنیم. در این بخش از پلاس وی قصد داریم ریشه و معنی ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو» را با شما کاربران به اشتراک بگذاریم منظور اصلی این ضرب المثل آنست که اگر میخواهیم در دنیا دچار رسوایی نشویم و به خوشبختی برسیم راهی جز این نداریم که همرنگ دیگران شویم.

متفاوت بودن

داستان ضرب المثل «خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو»

روزی روزگاری بلای آسمانی به یک شهر نازل شد و همه مردمان شهر دیوانه شدند به غیر از یک نفر، آن هم به خاطر اینکه قبلاً از آن دیار خارج شده بود. زمانی که آن یک نفر به شهر خود باز میگردد متوجه می شود که همه مردم لخت و عریان و با حالت خندان و رقصان به دنبال یکدیگر دویده و از دیوار راست بالا می روند، همدیگر را به باد فحش و کتک گرفته و هر کدام به طریقی دیوانگی های خود به نمایش گذاشته اند.

هاج و واج در گوشه ای ایستاده بود و دیوانگی های اطرافیانش را نظاره می کرد که ناگهان یکی از آنها به او نزدیک می شود و چون او را با لباس می بیند فریاد می کشد که:هی دیوانه را... هی دیوانه را... و دوستانش نیز با شنیدن صدای او به سمت این شخص حمله ور می شوند و آنها نیز یکصدا می گویند:هی دیوانه را... هی دیوانه را... مرد بیچاره میبیند هیچ راهی ندارد و به نوعی درمانده شده بود تصمیم می گیرد او نیز همرنگ جماعتی شود که او را مورد آزار و اذیت قرار داده اند تا بتواند نجات پیدا کند.

ضرب المثل

همانطور که به این سمت و آن سمت کشیده می شد کم کم لباس های خود را یکی پس از دیگری از تن خود درآورد تا این که او نیز همچون دیگران لخت و عریان شود. همین که لباس هایش را در آورد و لخت شد، همچون دیگران بالا و پایین پرید و گفت:هی دیوانه را... هی دیوانه را.

همین که دیوانگان این رفتار را از او دیدند به سرعت رهایش کردند و از طرف او کم کم دور شدند و مرد بیچاره با این حیله توانست از شر دیوانگان شهر نجات یابد.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع