پند ها و زندگی نامه لقمان حکیم
لقمان حکیم، یکی از بزرگترین حکمای حقیقی است که قرآن کریم با تعبیر بلند و رسایِ :«وَلَقَدْ ءَاتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ ؛ به راستی ، لقمان را حکمت دادیم» ، بر حکمتش گواهی داده و برخی از آموزه های حکیمانه او را برای آیندگان ، روایت کرده و بدین سان ، همگان را به جستجو و فرا گرفتن حکمتهای او فرا خوانده است،در این بخش زندگینامه پندهای از لقمان برای کامرا شدن می خوانید.
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو سه پند می دهم که کامروا شوی:اول این که سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری. دوم این که در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم این که در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیری هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که می خوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای می گیری و آن وقت بهترین خانه های جهان مال توست.
زندگینامه لقمان حکیم
برخی ، لقمان را فرزند «ناحور بن تارح» ، حدیث برخی وی را فرزند «باعور بن تارح» ، عدّهای وی را فرزند «باعوراء» ، برخی وی را فرزند «لیان بن ناحور بن تارح» ، گروهی او را فرزند «عنقاء بن سرون»، برخی وی را فرزند «عنقاء بن مِربَد»، برخی او را فرزند «عنقاء بن ثیرون»، و برخی وی را فرزند «کوش بن سام بن نوح» دانسته اند .
بدیهی است که انتخاب یکی از این قولها ، نه آسان است و نه ضروری ؛ ولی میتوان گفت که لقمان ، دارای نسبنامه معروفی نبوده است، چنان که در حدیثی از امام صادق علیه السلام اشاره شده است :
أما وَاللّهِ ما اُوتِیَ لُقمانُ بِحَسَبٍ ولا مالٍ ولا أهلٍ ولا بَسطٍ فی جِسمٍ ولا جَمالٍ .
به خدا سوگند ، حکمت از رهگذر نژاد و ثروت و بزرگی جسم و زیبایی اندام، به لقمان داده نشد . نژاد و مشخّصات ظاهری
لقمان، از نژادِ سیاه بود . آنچه مسلّم است ، وی از جمال ظاهری ، بی بهره بوده است، چنان که در حدیثی که ملاحظه شد ، به این مطلب اشاره شده است . طَبرِسی رحمهالله در مجمع البیان آورده است :
قیل للقمان :ما أقبَحَ وَجهَکَ! قالَ :تَعتِبُ عَلَی النَّقشِ أو عَلی فاعِلِ الناقش؟! حدیث
به لقمانْ گفته شد :چه صورت زشتی داری؟ گفت بر نقّاشی ایراد میگیری یا بر نقّاش؟!
امّا آنچه در برخی گزارشها آمده که وی را «کوتاه قامتِ پهن بینی (قصیر
أفطس)» یا «پهن بینی (أفطسُ الأنف)» یا «کفیده پاشنه (مشقّق القدمین)» یا «ستبر لب (غلیظُ الشَّفَتَین) » و یا «پهن پا و کژ قدم و زانو به هم چسبیده (غلیظ المَشافر ومُصفَّح القَدَمَین)» خواندهاند ، دلیلی قاطع ندارد.
بردگی
لقمان، بردهای حبشی بود . براساس حدیثی از امام علی علیه السلام ، او نخستین بردهای بود که از رهگذار قراردادِ آزادیای که با مولای خود بست ، آزاد شد :
أوَّلُ مَن کاتَبَ لُقمانُ الحَکیمُ وکانَ عَبدا حَبَشِیّا . حدیث
اولین برده که با مولایش قرارداد آزادی (مُکاتبه) بست ، لقمان حکیم بود و او بردهای حبشی بود.
اما بر پایه گزارش ثعالبی و ابن قُتَیبه، لقمان ، بردهای حبشی بود که در تملّک مردی از بنی اسرائیل قرار داشت. وی او را آزاد کرد و ثروتی هم در اختیارش گذاشت. گفته اند :لقمان، در آغاز ، به قیمت سی مثقال یا سی مثقال و نیم زر فروخته شد.
لقمان از دیدگاه امام صادق علیه السلام
از امام صادق علیه السلام سؤال کردند خدا چه حکمتی به لقمان داد که از او در قرآن یاد شده است؟ حضرت فرمود:به خدا سوگند حکمتی که به لقمان داده شده بود نه مال بود و نه مقام و طایفه و نه هیکل و زیبایی، بلکه او مردی بود در کار خدا نیرومند، در راه او پرهیزکار، ساکت، با وقار، دقیق، آینده نگر، تیزبین و پند آموز. او روزها نمی خوابید و همیشه بر اعمال خود کنترل و نظارت دقیق داشت. از ترس گناه هیچگاه نمی خندید، غضب و شوخی نمی نمود، خداوند به او اولاد زیادی بخشید و در حالی که همه آنها قبل از وی جان سپردند با صبر و شکیبایی مصائب را تحمل کرد و به رضای خدا راضی بود و برای هیچ یک اشک بر دیدگان جاری نکرد. هر گاه به دو نفر که اختلاف و یا نزاع داشتند برخورد می کرد میان آنان صلح و صفا برقرار می ساخت و آتش کینه و عداوت را در آنها خاموش می ساخت.
پندهای لقمان حکیم
زندگینامه لقمان به زبان امروز
لقمان حکیم، غلام سیاهی بود که در سرزمین سودان چشم به جهان گشود. گرچه او چهره ای سیاه و نازیبا داشت،ولی از دلی روشن، فکری باز و ایمانی استوار برخوردار بود.
او که در آغاز جوانی برده ای مملوک بود، به دلیل نبوغ عجیب و حکمت وسیعش آزاد شد و هر روز مقامش اوج گرفت تا شهره ی آفاق شد. او مردی امین بود، چشم از حرام فرو می بست، از ادای حرف ناسزا و بی مورد پرهیز می کرد و هیچگاه دامن خود را به گناه نیالود و همواره در امور زندگی شرط عفت و اخلاص را رعایت می کرد. اوقات فراغت خود را به سکوت و تفکر در امور جهان و معرفت حق تعالی می گذراند و برای گذراندن امور زندگی به حرفه خیاطی و یا درودگری مشغول بود. (بعضی گویند لقمان بنده ای بود حبشی که از راه شبانی معیشت خود را می گذراند.) لقمان از خنده بی مورد و استهزاء دیگران پرهیز می کرد و هیچگاه اراده خود را تسلیم خشم و هوای نفس نمی کرد.
از کامیابی در دنیا مغرور و از ناکامی اندوهگین نمی شد و صبر و شکیبایی او به حدی بود که با از دست دادن چند فرزند، از سر زبونی دیدگان خود را به سرشک غم نیالود. در اصلاح امور مردم و حل نزاع و مرافعه آنها سعی وافر داشت و هرگز به دو کس که با یکدیگر مخاصمه و منازعه یا مقاتله داشتند نگذشت، مگر آن که در میان ایشان اصلاح کرد.
بیشتر وقت خود را در همنشینی با فقها و دانشمندان و پادشاهان می گذراند و مسئولیت خطیر آنها را گوشزد می کرد و آنها را از کبر و غرور برحذر می داشت و خود نیز از احوال ایشان عبرت می گرفت. در این شرایط بود که لقمان شایسته پوشیدن جامه حکمت شد و سپس در نیمروزی گرم که مردم در خواب قیلوله بودند جمعی از فرشتگان که لقمان قادر به رؤیت آنها نبود، نظر لقمان را در مورد خلافت و پیغمبری خدا جویا شدند.
لقمان در پاسخ فرشتگان گفت:اگر خدای متعال مرا به قبول این امر خطیر امر کند، فرمان او را با دیده منت خواهم پذیرفت و امید و یقین دارم که در آن صورت او مرا در این کار یاری خواهد کرد و علم و حکمتی که لازمه این وظیفه باشد به من عطا خواهد کرد و مرا از خطا و اشتباه حفظ می کند، ولی اگر اختیار رد یا قبول این امر با من باشد، از پذیرش این مسئولیت بزرگ عذر خواهم خواست و عافیت را اختیار می کنم.
چون فرشتگان علت امتناع لقمان از پذیرش این مسئولیت را جویا شدند، لقمان گفت:حکومت بر مردم اگر چه منزلتی عظیم دارد، ولی کاری بس دشوار است و در جوانب آن فتنه ها و بلاها و لغزشها و تاریکی های بیکرانی وجود دارد که هر کس را خدا به خود واگذارد گرفتار آن شود و از صراط مستقیم و راه رستگاری منحرف گردد و هر کس از آنها برهد به فلاح و رستگاری نائل خواهد شد. خواری و گمنامی دنیا در برابر عزت و بزرگواری آخرت گوارا است ولی اگر هدف کسی جاه و جلال دنیوی باشد، دنیا و آخرت هر دو را از کف خواهد داد، زیرا عزت و نعمت دنیا موقت و عاریه است و چنین کسی به نعمت و عزت جاودان اخروی نیز دست نخواهد یافت. فرشتگان که به عقل سرشار لقمان پی بردند او را تحسین کردند و خدای تعالی او را مورد لطف و عنایت قرار داد و سرچشمه حکمت خود را بر لقمان روان ساخت تا سیل حکمت و نور معرفت بر زبان و بیان لقمان جاری گردد و تشنگان حقیقت را در خور استعدادشان از زلال معرفت و حکمت خود سیراب سازد و در این میان فرزند برومند لقمان که نظر پدر را به خود معطوف داشته بود، بیشتر مورد خطاب او قرار می گرفت گرچه نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت.
لقمان از دیدگاه مفسرین
لقمان در آغاز، برده خواجه ای توانگر و خوش قلب بود. ارباب او در عین جاه و جلال و ثروت و مکنت دچار شخصیتی ضعیف و در برابر ناملایمات زندگی بسیار رنجور بود و با اندک سختی زبان به ناله و گلایه می گشود، این امر لقمان را می آزرد اما راه چاره ای به نظر او نمی رسید، زیرا بیم آن داشت که با اظهار این معنی، غرور خواجه جریحه دار شود و با او راه عناد پیش گیرد.
روزگاری دراز وضع بدین منوال گذشت تا روزی یکی از دوستان خواجه خربزه ای به رسم هدیه و نوبر برای او فرستاد. خواجه تحت تأثیر خصائل ویژه لقمان، خربزه را قطعه قطعه نمود به لقمان تعارف کرد و لقمان با روی گشاده و اظهار تشکر آنها را تناول کرد تا به قطعه آخر رسید، در این هنگام خواجه قطعه آخر را خود به دهان برد و متوجه شد که خربزه به شدت تلخ است.
سپس با تعجب زیاد رو به لقمان کرد و گفت:چگونه چنین خربزه تلخی را خوردی و لب به اعتراض نگشودی؟ لقمان که دریافت زمان تهذیب و تأدیب خواجه فرا رسیده است، به آرامی و با احتیاط گفت:واضح است که من تلخی و ناگواری این میوه را به خوبی احساس کردم اما سالهای متمادی من از دست پر برکت شما، لقمه های شیرین و گوارا را گرفته ام، سزاوار نبود که با دریافت اولین لقمه ناگوار، شکوه و شکایت آغاز کنم.
خواجه از این برخورد، درس عبرت گرفت و به ضعف و زبونی خود در برابر ناملایمات پی برد و در اصلاح نفس و تهذیب و تقویت روح خود همت گماشت و خود را به صبر و شکیبایی بیاراست. روزی دیگر خواجه لقمان در سرایی، سفره ای گسترده بود و میهمانان خود را در سایه جود و کرمش پذیرایی می کرد. لقمان که در خدمت میهمانان و تهیه وسایل رفاه ایشان سعی وافر داشت از شنیدن سخنان بیهوده آنها سخت در عذاب بود و همواره مترصد فرصتی بود تا عادت زشت آنها را گوشزد کند و در اصلاح و تهذیب آنها گامی بردارد.
در این هنگام گروهی از میهمانان خواجه، وارد سرا شدند و خواجه به لقمان فرمان داد تا گوسفندی ذبح کند و غذایی از بهترین اعضاءِ گوسفند مهیا سازد. لقمان غذایی لذیذ از دل و زبان گوسفند، فراهم نمود و نزد میهمانان آورد. روزی دیگر خواجه امر کرد، از بدترین اعضاءِ گوسفند، غذایی آماده سازد، لقمان بار دیگر غذا را از دل و زبان گوسفند مهیا کرد.
خواجه با تعجب پرسید:چگونه است که این دو عضو گوسفند هم بهترین و هم بدترین هستند؟ لقمان پاسخ داد:این دو عضو مهمترین اعضا در سعادت و شقاوتند، چنانکه اگر دل سرشار از نیت خیر و زبان گویای حکمت و معرفت و حلاّل مشکلات و مسایل مردم باشد، این دو عضو بهترین اعضاء هستند و هر گاه دل بداندیش و پست نیت باشد، زبان گویای غیبت و تهمت و محرک فتنه و فساد، هیچیک از اعضا، بدتر و زیان بارتر از این دو عضو نخواهد بود. لقمان نیک و بد هر کاری را مشروط به رضای وجدان و خشنودی خداوند می دانست و تمجید و تحسین خلق را هدف خود قرار نمی داد و از خرده گیری و عیبجویی آنها نیز هراسی نداشت و این موضوع را نیز همواره به فرزند خود گوشزد می نمود، تا روزی به جهت اطمینان خاطر، تصمیم گرفت این حقیقت را نزد پسر خود مصور سازد.
لقمان به فرزند خود گفت: مرکب را آماده ساز و مهیای سفر شو. چون مرکب آماده شد، لقمان خود سوار شد و پسرش را پیاده دنبال خود روان کرد. در این حال گروهی که در مزارع خود مشغول کار بودند آنها را نظاره کردند و به زبان اعتراض گفتند:عجب مرد سنگدلی، خود سواره است و کودک معصوم را پیاده به دنبال می کشد.
سپس لقمان خود از مرکب پیاده شد و پسر را سوار بر مرکب کرد تا به گروهی دیگر از مردم رسید، این بار مردم با نظاره آنها گفتند:عجب پسر بی ادب و بی تربیتی، پدر پیر و ضعیف خود را پیاده گذاشته و خود با نیروی جوانی و تنومندی بر مرکب سوار است. حقا که در تربیت او غفلت شده است. در این حال لقمان نیز همراه فرزند خود سوار مرکب شد و هر دو سواره راه را ادامه دادند تا به گروه سوم رسیدند، مردم این قوم چون آنها را دیدند گفتند:عجب مردم بی رحمی، هر دو چنین بار سنگینی را بر حیوان ناتوان تحمیل کرده اند و هیچ یک زحمت پیاده روی را به خود نمی دهند. در این هنگام لقمان و پسر هر دو از مرکب پیاده شدند و راه را پیاده ادامه دادند تا به دهکده ی دیگری رسیدند، مردم با مشاهده آنها، زبان به نکوهش گشودند و گفتند:آن دو را بنگرید، پیر سالخورده و جوان خردسال هر دو پیاده در پی مرکب می روند و جان حیوان را از سلامت خود بیشتر دوست دارند.
چون این مرحله از سفر نیز تمام شد لقمان با تبسمی معنی دار به فرزند خود گفت:حقیقت را در عمل دیدی، اکنون بدان که هیچگاه خشنودی تمام مردم و بستن زبان آنها امکان پذیر نیست؛ پس خشنودی خداوند و رضای وجدان را مد نظر قرار ده و به تحسین و تمجید یا توبیخ و نکوهش دیگران توجهی نکن. لقمان همواره رعایت اعتدال و میانه روی را از شروط کامیابی و موفقیت در امور زندگی می دانست و رعایت این اصل را در کلیه شئون زندگی لازم و ضروری می شمرد و معتقد بود افراط و تندروی می تواند لذت ها را به آلام و عادت ها را به آلودگی تبدیل کند.
لقمان برای درک صحیح این موضوع، با بیانی جالب و منطقی، فرزند خود را چنین نصیحت کرد:فرزندم این نصیحت پدر را همواره آویزه گوش خود کن و در زندگی همواره لذیذترین غذاها را میل کن و فاخرترین جامه ها را بپوش و در بهترین بستر بیارام و از زیباترین زنان ، انتخاب کن .
فرزند لقمان از نصایح پدر سخت متعجب شد، زیرا پدر که همواره او را به اعتدال و اقتصاد در امور زندگی تشویق می کرد، این بار او را به افراط و تن پروری ترغیب می نمود. لذا علت را از پدر خویش جویا شد. لقمان گفت:منظور من از این سخن آن بود که اگر زمانی برای برآوردن حاجت خود اقدام کنی که ضرورت و شدت آن به اوج خود رسیده باشد، از ساده ترین آنها عالی ترین مراتب لذت را خواهی برد. اگر هنگامی برای خواب و استراحت اقدام کنی که بی خوابی حواس و قوای تو را تحت تأثیر و تسخیر خود قرار داده باشد، در این حال پاره خشتی بهتر از بالش پَر و بستری زبر و خشن خوشآیندتر از ملایمترین آنها خواهد بود.
فرزندم اگر زمانی بر سر سفره بنشینی که گرسنگی، صبر و طاقت از تو بریده باشد، ساده ترین غذاها برای تو لذیذتر از طعام پادشاهان خواهد بود. اگر نیاز تو به جامه تازه مبرم باشد و لباس پیشین قابل استفاده نباشد، جامه کرباس از خلعت شاهانه برای تو برازنده تر خواهد بود... مریدی خلاصه معرفت و روح حکمت لقمان را جویا شد وی گفت:خلاصه معرفت و روح حکمت من آن است که از امور زندگی آنچه به عهده خالق است، تکلف و زحمتی بر خود روا نمی دارم و آنچه به عهده من است در آن سستی و کوتاهی نمی کنم.
نصایح لقمان به فرزندش
سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد.
لقمان فرزندش ناتان را خطاب قرار داد و گفت:فرزندم همیشه شکر خدا را به جای آور، برای خدا شریک قائل مشو، زیرا مخلوقی ضعیف و محتاج را با خالقی عظیم و بی نیاز برابر نهادن، ظلمی بزرگ است.
فرزندم: اگر عمل تو از خردی چون ذره ای از خردل در صخره های بلند کوه یا آسمانها و یا در قعر زمین مخفی باشد از نظر خدا پنهان نخواهد بود و در روز رستاخیز در حساب اعمال تو منظور خواهد شد و به پاداش و کیفر آن خواهی رسید.
فرزندم: نماز را به پای دار! تا ارتباط تو با خدا محکم گردد و از ارتکاب فحشا و منکر مصون باشی و چون به حد کمال رسیدی، دیگران را به معروف و تهذیب نفس و تزکیه روح دعوت و رهبری کن و در این راه در مقابل سختی ها، صبور و شکیبا باش.
فرزندم: نسبت به مردم تکبر مکن و به دیگران فخر مفروش که خدا مردم خودخواه و متکبر را دوست ندارد. خود را در برابر ایشان زبون مساز که در تحقیرت خواهند کوشید، نه آنقدر شیرین باش که ترا بخورند و نه چندان تلخ باش که به دورت افکنند. فرزندم:در راه رفتن نه به شیوه ستمگران گام بردار و نه مانند مردم خوار و ذلیل، و به هنگام سخن گفتن آهسته و ملایم سخن بگو زیرا صدای بلند، بیرون از حد ادب و تشبه به ستوران ستوران است.
فرزندم: از دنیا پند بگیر و آن را ترک نکن که جیره خوار مردم شوی و به فقر مبتلا گردی و تا آنجا خود را در بند و گرفتار دنیا نکن و در اندیشه سود و زیان آن فرو مرو که زیانی به آخرت تو برسد و از سعادت جاودان بازمانی!
فرزندم: دنیا دریای ژرف و عمیقی است که دانشمندان فراوانی را در خود غرق کرده است پس برای عبور از این دریا، کشتی از ایمان و بادبانی از توکل فراهم کن و برای این سفر توشه ای از تقوی بیندوز، و بدان و آگاه باش که اگر از این راه پر خطر برهی، مشمول رحمت شده ای و اگر در آن دچار هلاک شوی به غرقاب گناهانت گرفتار گشته ای.
فرزندم:در زندان شب و روز زمانی را برای کسب علم و دانش منظور کن و در این راه با دانشمندان همدم و همراه شو و در معاشرت با آنها شرط ادب را رعایت کن و از مجادله و لجاج بپرهیز تا تو را از فروغ دانش خود محروم نسازند. فرزندم:هزار دوست اختیار کن و بدان که هزار رفیق کم است و یک دشمن میندوز و بدان که یک دشمن هم زیاد است.
فرزندم:دین مانند درخت است. ایمان به خدا آبی است که آن را می رویاند. نماز ریشه آن، زکات ساقه آن، دوستی در راه خدا شاخه های آن، اخلاق خوب برگ های آن و دوری از محرمات، میوه آن است. همانطور که درخت با میوه ی خوب کامل می گردد، دین هم با دوری از اعمال حرام تکمیل می شود. هرچند نصایح لقمان بیشتر جنبه عمومی داشت و سعی لقمان بر این بود که در مناسبت های مختلف فرزندش و همچنین سایر مردم را پند و اندرز دهد که در این رابطه گوشه ای از این پندها را در اینجا مرور می کنیم:
1. فرزندم هیچ کس و هیچ چیز را با خداوند شریک مکن.
2. با پدر و مادرت بهترین رفتار را داشته باش.
3. بدان که هیچ چیز از خداوند پنهان نمی ماند.
4. نماز را آنگونه که شایسته است بپادار.
5. اندرز و نصیحت دیگران را فراموش مکن.
6. از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش.
7. از مردم روی مگردان و با آنها بی اعتنا مباش.
8. با غرور و تکبر با دیگران رفتار مکن.
9. در مقابل پیش آمدها شکیبا باش.
10. بر سر دیگران فریاد مکش و آرام سخن بگو.
11. از طریق اسماء و صفات خداوند او را بخوبی بشناس.
12. به آنچه دیگران را اندرز می دهی خود پیشتر عمل کن.
13. سخن به اندازه بگو.
14. حق دیگران را به خوبی ادا کن.
15. راز و اسرارت را نزد خود نگاه دار.
16. به هنگام سختی دوست را آزمایش کن.
17. با سود و زیان دوست را امتحان کن.
18. با بدان و جاهلان همنشینی مکن.
19. با اندیشمندان و عالمان همراه باش.
20. در کسب و کار نیک جدّی باش.
21. بر کوته فکران و ضعیف عنصران اعتماد مکن.
22. با عاقلان ایماندار مدام مشورت کن.
23. سخن سنجیدۀ همراه با دلیل را بیان کن.
24. روزهای جوانی را غنیمت بدان.
25. هم مرد دنیا و هم مرد آخرت باش.
26. یاران و آشنایان را احترام کن.
27. با دوست و دشمن، خوش اخلاق باش.
28. وجود پدر و مادر را غنیمت بشمار.
29. معلم و استاد را همچون پدر و مادر دوست بدار.
30. کمتر از درآمدی که داری خرج کن.
31. در همۀ امور میانه رو باش.
32. گذشت و جوانمردی را پیشه کن.
33. هر چه که می توانی با مهمان مهربان باش.
34. در مجالس و معابر چشم و زبان را از گناه باز دار.
35. بهداشت و نظافت را هیچگاه فراموش مکن.
36. هیچگاه دوستان و هم کیشان خود را ترک مکن.
37. فرزندانت را دانش و دینداری بیاموز.
38. سوارکاری و تیراندازی و ... را فراگیر.
39. در هر کاری از دست و پای راست آغاز کن.
40. با هر کس به اندازۀ درک او سخن بگو.
41. به هنگام سخن متین و آرام باش.
42. به کم گفتن و کم خوردن و کم خوابیدن خود را عادت بده.
43. آنچه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران مپسند.
44. هر کاری را با آگاهی و استادی انجام بده.
45. نا آموخته استادی مکن.
46. با ضعیفان و کودکان سرّ خود را در میان نگذار.
47. چشم به راه کمک و یاری دیگران مباش.
48. از بدان انتظار مردانگی و نیکی نداشته باش.
49. هیچ کاری را پیش از اندیشه و تدبر انجام مده.
50. کار ناکرده را کرده خود مدان.
51. کار امروز را به فردا مینداز.
52. با بزرگتر از خود مزاح مکن.
53. با بزرگان سخن طولانی مگو.
54. کاری مکن که جاهلان با تو جرأت گستاخی پیدا کنند.
55. محتاجان را از مال خود محروم مگردان.
56. دعوا و دشمنی گذشته را دوباره زنده مکن.
57. کار خوب دیگران را کار خود نشان مده.
58. مال و ثروت خود را به دوست و دشمن نشان مده.
59. با خویشاوندان قطع خویشاوندی مکن.
60. هیچگاه پاکان و پرهیزکاران را غیبت مکن.
61. خودخواه و متکبر مباش.
62. در حضور ایستادگان منشین.
63. در حضور دیگران دندان پاک مکن.
64. با صدای بلند آب دهان و بینی را پاک مکن.
65. به هنگام خمیازه دست بر دهان خویش بگذار.
66. حالت خستگی را در حضور دیگران ظاهر مکن.
67. در مجالس انگشت در بینی مینداز.
68. کلام جدی را با مزاح آمیخته مکن.
69. هیچکس را پیش دیگران خجل و رسوا مکن.
70. با چشم و ابرو با دیگران سخن مگو.
71. سخن گفته شده را تکرار مکن.
72. از شوخی و مزاح خود کمتر کن.
73. از خود و خویشاوندان نزد دیگران تعریف مکن.
74. از پوشیدن لباس و آرایش زنان پرهیز کن.
75. از خواسته های نابجای زن و فرزندان پیروی مکن.
76. حرمت هر کس را در حد خود نگاه دار.
77. در بد کاری با اقوام و دوستان همکاری مکن.
78. از مردگان به نیکی یاد کن.
79. از خصومت و جنگ افروزی جدّا پرهیز کن.
80. با چشم احترام به کار دیگران نگاه کن.
81. نان خود را بر سفره ی دیگران مخور.
82. در هیچ کاری شتاب مکن.
83. برای جمع آوری بیش از حد مال و ثروت حرص مخور.
84. به هنگاه خشم شکیبا باش و سخن سنجیده بگو.
85. از پیش دیگران غذا و میوه بر مدار.
86. در راه رفتن از بزرگان پیشی مگیر.
87. سخن و کلام دیگران را قطع مکن.
88. به هنگام راه رفتن جز به ضرورت چپ و راست خود را نگاه مکن.
89. در حضور مهمان بر کسی خشم مگیر.
90. مهمان را به هیچ کاری دستور مده.
91. با دیوانه و مست سخن مگو.
92. برای کسب سود و دوری از زیان آبروی خود را مریز.
93. در کار دیگران کنجکاوی و جاسوسی مکن.
94. در اصلاح میان مردم هیچ گاه کوتاهی مکن.
95. ادب و تواضع را هیچگاه فراموش مکن.
96. با خداوند صادق و با مردم با انصاف باش.
97. بر آرزو ها و خواسته های خود غالب باش.
98. خدمتکاری بزرگان و همکاری با مستمندان را فراموش مکن.
99. با بزرگان با ادب و با کودکان مهربان باش.
100. با دشمنان مدارا کن و در مقابل جاهلان خاموش باش.
101. در مال و مقام دیگران طمع مکن.
102. از رفت و آمد و مال و مرام و مسلک خویش کمتر بگو.
103. بجز خداوند هیچ کس و هیچ چیز را فرمانروا و فریادرس خویش مشمار.
104. عمر و روزی با حساب و کتاب است، پس مترس و طمع مکن.
105. عمر را برای عمل و عبادت و پاکی و پرهیزکاری غنیمت بدان.
106. اگر بهشت را می طلبی از فساد و ستم و گردن کشی پرهیز کن.
107. سرچشمه ی زشتی ها را دنیا پرستی و مستی و نادانی بدان.
108. بجز در حق و راستی بندگان خدا را بندگی و فرمانبری مکن.
109. خود را با ستم سلاطین شریک مگردان.
110. دنیای دیگر را به دست فراموشی مسپار.
پای درس لقمان حکیم
اشاره
سلوک اخلاقی و رفتار قرآنی، همواره یکی از دل مشغولی های نسل جوان مسلمان در پیمودن مسیر درست زندگی است. در جغرافیای گسترده اسلامی، گنجینه هایی کهن وجود دارد که هیچ زمانی کهنه نمی شود و جوان مسلمان را بِسان چراغی فروزان به سوی حقیقت و سعادت رهنمون می شود. یکی از این گنجینه های نایاب و دُرهای ناب، پندها و نصیحت های لقمان حکیم است که بخش از آن در قرآن کریم و پاره ای نیز در احادیث و روایات ذکر شده است.
پندهای لقمان حکیم می تواند برای دختران و پسران جوان امروز ما که دارای روح عطشناک و طالب معنویت هستند، بسیار سودمند باشد و آنان را در پیمودن راه کمال و سلوک خردمندانه یاری کند.
فرمانبری از خدا
ای فرزندم! هرگاه خواستی خدا را نافرمانی کنی، جایی را سراغ بگیر که تو را در آن جا نبیند.
ای فرزندم! به اندازه نیازت به خدا، از او اطاعت کن و به اندازه شکیبایی ات بر عذابش، او را نافرمانی نما.
مراقبت از زبان
ای فرزندم! زبان، کلید خیر و شر است. پس جز در خیر، زبانت را مهر و موم کن؛ همان گونه که صندوق طلا و نقره را مهر و موم می کنی.
لقمان حکیم بسیار سکوت می کرد. وقتی علت آن را پرسیدند، پاسخ داد:خداوند برای من دو گوش و یک زبان قرار داده، برای اینکه شنیده هایم بیش از گفته هایم باشد.
دانش پژوهی
ای فرزندم! اگر ما بین تو و دانش، دریایی از آتش باشد که تو را می سوزاند و دریایی از آب باشد که تو را غرق می کند، برای رسیدن به دانش، آن دو را بشکاف تا دانش را به دست آوری و بیاموزی؛ زیرا در آموختن دانش، راه نمایی و عزّت انسان، و نیز نشانه ایمان و پایه ارکان دین و رضایت خدای رحمان وجود دارد.
ای فرزندم! در مجالس دانشمندان حضور داشته باش و سخنان حکیمان را بشنو؛ زیرا خداوند دلِ مرده را با نور حکمت زنده می کند؛ چنان که زمین مرده را با آب باران حیات می بخشد.
مراقبت بر نماز
ای فرزندم! مبادا خروس، زرنگ تر از تو و مراقب تر از تو بر نمازها باشد! مگر آن را نمی بینی که هنگام هر نمازی، بانگ می زند و سحرگاهان ـ در حالی که تو در خوابی ـ با صدایش اعلام وقت می کند؟
ای فرزندم! هرگاه نماز می خوانی، آن را نماز وداع قرار ده؛ که گمان داری بعد از آن، هرگز زنده نخواهی ماند. از عذرتراشی برای ترک نماز بپرهیز؛ زیرا عذرآوردن در کار خیر، معنا ندارد.
پرهیز از حسد
ای فرزندم! از حسد بر حذر باش که به وسیله آن جز بر خودت ضرر نمی زنی، و دشمنت را از پرداختن به کار خود کفایت می کنی؛ زیرا دشمنی تو با خودت، از دشمنی دیگری با تو زیان بارتر است.
ای فرزندم! هر چیز نشانه ای دارد که بدان شناخته می شود و... حسود، سه نشانه دارد:غایب را غیبت، حاضر را چاپلوسی و گرفتار را شماتت می کند.
نشانه های ریاکار
ای فرزندم! ریاکار سه نشانه دارد:هرگاه تنها باشد، کسل است، و هرگاه پیش مردم باشد شاد است، و هر کاری را که در آن ستایش باشد، انجام می دهد.
ای فرزندم! به مردم چنین نشان نده که از خدا می ترسی، در حالی که دلت گنه کار است.
بی حوصلگی و تنبلی
ای فرزندم! از تنبلی و بی حوصلگی بپرهیز؛ زیرا هرگاه تنبل باشی، حق را ادا نمی کنی و هرگاه بی حوصله باشی، حق را تحمل نمی کنی.
ای فرزندم! تنبل سه نشانه دارد:به قدری سستی می کند که کوتاهی می نماید، و چنان کوتاهی می کند تا ضایع می سازد، و چنان ضایع می سازد که مرتکب گناه می شود