وی فور یو
8 ماه پیش / خواندن دقیقه

کتک زدن زن مشهدی مثل فیلم جنگی!

کتک زدن زن مشهدی مثل فیلم جنگی!

داستان غم انگیز زن جوان مشهدی که برای جدایی از همسرش راهی کلانتری و دادگاه شده بود را در ادامه این مطلب می خوانید.

داستان زندگی سخت زن جوان مشهدی

زن 33ساله که در پی اختلافات شدید خانوادگی با همسر و هوویش به کلانتری طبرسی شمالی مراجعه کرده بود تا مسیر طلاق را طی کند، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت:پدرم کارگری ساده بود که فقط سواد خواندن و نوشتن داشت؛ اما به برادرانم توجه زیادی نمی‌کرد. او خیلی به دخترانش اهمیت می‌داد و به همین دلیل هم من و دو خواهر دیگرم به‌قول‌معروف نازپرورده بودیم. مهربانی و خوش‌اخلاقی پدرم موجب شده بود تا اهالی روستا او را معتمد خودشان بدانند و برای حل مشکلاتشان نزد او می‌آمدند.

من هم بعد از آن که تحصیلاتم در مقطع ابتدایی به پایان رسید از روستا به مشهد آمدم و در خانه عمویم به تحصیل ادامه دادم تا این که در 18سالگی و در زمانی که دیپلم گرفتم با پسرعمویم ازدواج کردم. او معلم بود و در اطراف مشهد کشاورزی هم می‌کرد.

من هم بعد از ازدواج به دانشگاه فرهنگیان رفتم و تا مقطع کارشناسی تحصیل کردم. با آن که چند سال اول زندگی شیرینی داشتیم؛ اما از روزی که «نقی» گرفتار اعتیاد شد، مسیر زندگی من نیز تغییر کرد. همسرم دیگر به تدریس اهمیتی نمی‌داد و رفتارهایش بسیار خشن شده بود.

حدود پنج سال تلاش کردم تا همسرم را از گرفتاری اعتیاد نجات دهم، اما موفق نشدم. یک روز، وقتی خواب بودم، او چاقو را به گلویم فشار داد تا از بی‌آبرویی جلوگیری کند، زیرا از مصرف مواد مخدر توهمات داشت و فکر می‌کرد من ارتباط غیراخلاقی دارم. درحالی‌که دخترم هفت‌ساله بود و به مدرسه می‌رفت، رفتارهای خشن همسرم روزبه‌روز بدتر می‌شد و من را مورد ضرب و شتم قرار می‌داد.

خانواده در نهایت همه جمع شدند و او را به مرکز ترک اعتیاد فرستادند. من هم در حین طلاق، دخترم را به خانواده همسرم تحویل دادم. در این شرایط، برای فرار از دیدهای دیگران، به شهر خودم بازگشتم و در آنجا ساکن شدم.

بعد از مدتی شنیدم که همسرم اعتیاد را ترک کرده و به معتادان کمک می‌کند. درحالی‌که من همچنان به زندگی مجردی ادامه می‌دادم، در یک روز به بانک محلی رفتم و با رئیس بانک گفت‌وگو کردم. رابطه‌ای عاطفی بین ما شکل گرفت، زیرا او هم در حال طلاق از همسرش بود.

آنها در حال انجام آخرین مراحل طلاق بودند که به پیشنهاد یک آقا به نام سجاد، با او ازدواج کردیم. اما در یک‌لحظه، به یاد دخترم افتادم که چگونه با جدایی از من، زندگی می‌کند. از سجاد خواستم که درباره جدایی از همسرش بیشتر تأمل کند.

با هر وسیله‌ای موفق شدم او را قانع کنم که از همسرش جدا نشود و با من زندگی کند. پس از آن، آن‌ها با یکدیگر آشتی کردند و من در یک‌خانه اجاره‌ای زندگی می‌کردم. اما همسر "سجاد" به طور مداوم به رمال می‌رفت تا او را سحر و جادو کند و "سجاد" هم به بهانه‌های مختلف مرا مورد ضرب و شتم قرار می‌داد، حتی چند هفته نزد دیگران می‌رفت و به من توجهی نمی‌کرد.

هر بار که اعتراض می‌کردم، او ادعا می‌کرد که خودم می‌خواستم با همسرش زندگی کنم! در نهایت، وضعیت به جایی رسید که مانند فیلم‌های جنگی، مرا به زمین می‌زد و گردنم را به‌شدت پیچانده و درد و رنج سراسر وجودم را تجربه می‌کردم. از سوی دیگر، مرا در خانه اجاره‌ای ترک کرده بود و هزینه‌های زندگی را نمی‌پرداخت و می‌گفت که باید خودم هزینه‌ها را پوشش دهم؛ زیرا خودم شاغل بودم.

همچنین، با صدور دستوری ویژه از سرگرد آبکه، رئیس کلانتری طبرسی شمالی، بررسی‌های قانونی و مشاوره‌ای برای پیشگیری از طلاق در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع