وی فور یو
یک سال پیش / خواندن دقیقه

گلایه محمد بنا از دختر خارج نشین اش

گلایه محمد بنا از دختر خارج نشین اش

محمد بنا سرمربی تیم ملی کشتی فرنگی از زندگی شخصی خود و دخترش که که فرسنگ ها دور از وی در اسپانیا زندگی می کند گفت.از اینکه دوست داشت مانند ناصر حجازی شود و اینکه به غیر از او کسی نمی تواند تیم را جمع کند.

دختر خارج نشین محمد بنا

اگر حرف علی کریمی درباره دایی را باور کنیم که خدا او را حسابی بغل کرده، من معتقدم که دیگر با این حساب، خداوند لپ های محمد بنا را چلانده است! یعنی گرفته بغلش و رَب و رُب اش را یکی کرده است! همیشه در این کار خدا، چهارشاخ مانده ام که آن بنی بشر یاغی و زمین خورده ای که پانزده سال از عمرش را در یک خط داستانی پر از اوج و حضیض در غربت گذرانده و انواع با کله زمین خوردن ها را چشیده، یکهو چه شکلی محبوب قلب ها می شود؟ یعنی چه جوری با خدا معامله می کند که آن مرد شکست خورده، تبدیل به این موجود دلپذیر می شود که رییس جمهور مملکتی او را با اسم کوچک صدا کند یا لقب بهترین مربی جهان را بگیرد یا حتی وقتی شترق می خواباند توی گوش امیدنوروزی، انگار که طرف از باباش سیلی خورده، برود قهرمان جهان بشود.

محمد بنا

حکم می دهم که محمد بنا را هیچ کس نشناخته و نخواهد شناخت. من از دخترش مریم نمی گویم که حالا توی اسپانیا برای خودش خانمی شده و این پدر مغموم و زن گریز، مجبور شده کشتی را برای فراموشی هجران اش، گریزگاه خودش بکند. من از اوستاابراهیم خیاط هم چیزی نمی گویم. ازدانشگاه! رفتن محمد هم توی آلمان چیزی نمی گویم. درست نیست به خاطر این چیز ها اوقاتتان مکدر شود.

حتی از مادرش هم چیزی نمی گویم که این اواخر فقط با دستخط های کج و معوجش برای پسرش خط می نوشت – چون قادر به تکلم نبود – مدیون من هستید اگر دستخط های فاطمه خانم را ببینید و شبنمی بیفتد روی گونه هایتان. تنها کمی فراغ بال قصه زندگی او را دنبال کنید؛ قصه هایی می نی مال از دروازه بانی اش، از روان شناسی غریزی اش، از داستان های احمدی نژاد و سوریان، از آشپزی اش و مرگ اندیشی هایش و حرف آخرم این که خواهشا هر کس خواست خودکشی کند، بفرستیدش پیش او. بعد از چند وقت، از او یک ادیسون تحویل بگیرید. مطمئنم که ادیسون هم مربی ای مثل محمدبنا داشته است.

سرمربی نامدار تیم ملی کشتی فرنگی در گفت و گوی خود، از زندگی شخصی اش سخن گفته است. از برهه ای در زندگی اش که سال های رفتن از ایران است. سال های پردردی که دوستانش می گویند برایش خیلی سخت گذشته اما بعد از 15 سال ماندن ، به ایران برگشت و هنوز یاد آن خاطره که می افتد می خواهد سریع این بخش زندگی اش را پشت سر بگذارد. بنا سالها بود که کنار مادر پیرش زندگی می کرد اما این اواخر فوت مادرش باعث شده کاملا تنها شود.

وی در بخشی از مصاحبه خود می گوید :زمانی که من فوتبال بازی می کردم تو زمین غیاثی دوست داشتم گلر بشوم ولی سر از کشتی در آوردم، خدا بیامرزد ناصر خان را، من عاشقش بودم آن موقع هر جوانی که به اصطلاح فوتبال بازی می کرد برای خودش یک الگو داشت و من چون دروازه بانی را دوست داشتم طبیعتا بهترین دروازه بان کشورمان در آن زمان آقای ناصر حجازی بود و هر نوجوانی که می آمد دوست داشت مثل ایشان شود من هم دوست داشتم یک روز مثل ناصرخان بشوم که نشدم دیگر.

شاید دلم نمی خواست برگردم اما به خاطر مردم برگشتم.من باید نوکری مردم را کنم.منی که تیمم 3 تا مدال طلا در المپیک گرفته بیشتر از این نمی توانم طلا بگیرم.حالا هم خیلی ها می گویند شاید نتوانی آن مقام را تکرار کنی و رزومه ات خراب می شود ولی وقتی صحبت مردم می شود باید همه چیزم را بگذارم وسط.توی این 10 ماه باقی مانده به المپیک هیچ کسی نمی تواند غیر از من این تیم را جمع کند.


بنا این بار هم حرفی از آن سال ها نزده اما از دخترش مریم گفته... از اینکه او حالا 23 سال دارد و با مادرش  خانم ماریا پرز زندگی می کند . بنا درباره دخترش می گوید:«آخرین بار همین 3 یا 4 روز پیش با او حرف زدم. برای اینکه ببینم پولی که برایش حواله کردم به او رسیده یا نه ؟ او هم که حواله را گرفته بود ، گفت پاپا دوستت دارم ، منم گفتم می دانم برای چی دوستم داری دخترم!» سرگذشت محمد بنا شاید یکی از عجیب ترین قصه های دنیاست . مردی که برای یک نسل پدر است و برای خانواده اش ... او که سالهاست خود را وقف کشتی فرنگی کرده و رویای داشتن یک دختر در دوردست ها.


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع