روزی، وقتی هیزم شكنی مشغول قطع كردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود، تبرش افتاد تو رودخونه.وقتی در حال گریه كردن بود یه فرشته اومد و ازش پرسید: چرا گریه میكنی؟ هیزم شكن گفت كه تبرم توی رودخونه ا
خواندن 1 دقیقه
برای دسترسی به تمامی امکانات به اکانت خود وارد شوید