طنز جالب و با حال فک و فامیله ما داریم,یه روز من و داداش کوچیکه(دهه هشتادی) خونه تنها بودیم.داشتیم ناهار میخوردیم یه دفعه عقب نشست دستاشو رو به آسمون بلند کرد گفت: خدایا! ما که سیر شدیم گشنه ها رو
وقتی ما ایرانی ها قصد داریم از کسی تعریف و تمجید کنیم: استاده کامپیوتره لامصب… موی کوتاه به طرف میاد :چه عوضی شدی… عجب گلی زد بی وجدان… بی شرف خیلی کارش درسته… دوستت دارم وحشتناک…! عجب
خواندن 1 دقیقه
برای دسترسی به تمامی امکانات به اکانت خود وارد شوید