غریزه و میل انسان به زنده ماندن او را وا میدارد تا در برابر شرایط پیچیده و سختی که جانش را تهدید میکند، دست به مبارزه بزند و از خودش دفاع کند. در واقع آدمی هیچگاه به اندازهی زمانی که با خطر مرگ روبهرو است خودش را به آب و آتش نمیزند و از تمام توانش استفاده نمیکند. وجود غریزهی بقا در همهی انسانها و همذاتپنداری مخاطب با افراد قرار گرفته در این شرایط سبب شده تا فیلمهای ژانر بقا همواره جایی ثابت در تاریخ سینما داشته باشند. در این لیست به بررسی ۲۶ فیلم ژانر بقا خواهیم پرداخت.
سینمای موسوم به بقا به فیلمهایی اشاره دارد که در آنها پدیدهای (عموما طبیعی) جان شخصیتها را تهدید میکند و افراد برای زنده ماندن باید به هر وسیلهای که میتوانند متوسل شوند و به هر ریسمانی که میبینند چنگ بزنند. اما این به آن معنی نیست که همهی فیلمهای این ژانر در دل طبیعت یا جایی خارج از محیط متمدن شهری اتفاق میافتند؛ ممکن است موجودیت انسانی در همین شهری که من و شما هم در آن زندگی میکنیم در خطر باشد و شخصیت اصلی داستان دست و پا بزند تا خودش را نجات دهد؛ در واقع نمایش همین تلاش برای حفظ جان و نفس زنده ماندن است که هر فیلمی از هر ژانری را در ذیل این ژانر پرطرفدار هم قرار میدهد.
به این معنا که ممکن است فیلمی به ژانر جنگی یا سینمای آخرالزمانی یا پساآخرالزمانی تعلق داسته باشد؛ اما سناریوی آن دربارهی تلاش فرد یا گروهی باشد که فقط میخواهند زنده بمانند و نه چیز دیگری. در این صورت با فیلمی روبهرو هستیم که در عین تعلق به ژانر مادر دیگر، زیرمجموعهی ژانر بقا هم هست. به همین دلیل فیلمی مانند جنگ جهانی زی (world war z) با محوریت حضور زامبیها به سینمای بقا تعلق ندارد اما فیلم من افسانهام جایش همینجا است؛ چرا که در جنگ جهانی زی روابط علت و معلولی موجود در سناریو و همچنین هدف آدمهای اصلی فقط زنده ماندن نیست بلکه اهداف دیگری هم دارند اما در من افسانهام شخصیتها فقط در جستجوی راهی برای زنده ماندن میگردند؛ این قیاس را میتوان با فیلم مکس دیوانه (mad max) هم انجام داد که سناریوی آن فقط حول زنده ماندن افراد نیست بلکه هدف پیدا کردن سرزمینی است که در آن آرمانی وجود دارد.
چنین درامهایی به فیلمساز اجازه میدهد تا با پرداخت و نمایش آخرین تلاشهای شخصیتها به درون تاریک آدمی هم نقب بزند و زمانی از زندگی هر فردی را ترسیم کند که همهی نقابها کنار میرود و هر کس درون واقعی خود را به نمایش میگذارد. توانایی هر فیلمسازی از شناخت آدمی باعث می شود که او تصویر دقیقتر و بهتر و عمیقتری از شخصیتهایش نمایش دهد و همین وجه تمایز فیلمهای خوب و بد این ژانر سینمایی است. اگر فیلمساز فقط به دنبال نمایش دست و پا زدن آدمی و ایجاد تنش به قصد بالا بردم آدرنالین مخاطب باشد، با فیلمی سطحی روبهرو خواهیم بود که راهی به عمق پیدا نمیکند و بعد از تماشا هم به سرعت از ذهنها پاک میشود.
دیگر موضوعی که فیلمهای این ژانر را با آثاری بهتر تبدیل میکند، به عظیم بودن ابعاد مشکل پیشرو برمیگردد؛ کسی از فیلمی که در آن آدمی در جنگلی حوالی خانهاش گم شده استقبال نمیکند؛ چرا که آشنا بودن آن محیط برای مخاطب سینما باعث میشود تا ابعاد خطر را چندان جدی نگیرد و خطر را باور نکند. در واقع باید محیطی ساخت که از عظیمترین ترسهای آدمی نشأت بگیرد؛ مثلا شخصیتها را در دل دریایی قرار داد یا آنها را به دل دریا کشاند. اما روشی هم برای باورپذیر کردن موقعیت خطیر شخصیت در دل موقعیتهای آشنا وجود دارد و آن هم بازمیگردد به توانایی سازندگان در ترسیم فلاکت و بدبختی شخصیتها؛ کاری که سازندگان فیلم در جستجوی خوشبختی در همین فهرست به خوبی از پس آن برآمدهاند.
در فیلمهای ژانر بقا گاهی با چند انسان سر و کار داریم و گاهی با یک نفر. تفاوت قصه و امکاناتی که این تصمیم در اختیار سازندگان قرار میدهد، کاملا واضح است؛ اگر تعدادی آدم در برابر خطری قرار بگیرند، میتوانند روی قدرت هم حساب کنند تا از پس مشکل برآیند اما حضور افراد دیگر همواره چالشهای دیگری را در برابر این بختبرگشتگان قرار میدهد که همان کنار رفتن حجابها و بروز شخصیت واقعی آدمها و تلاش برای زنده ماندن به هر قیمتی است. جدا شدن این دوستان و چیرگی احساسات بر منطق خطر دیگری را نمایان میکند: ترس از رفیق بغل دستی خود؛ در این شرایط حتی خواب هم به چشم کسی نخواهد آمد. از آن سو تنهایی فرد در برابر محیط گرچه تهدید از سوی دیگران را در برابر شخصیت اصلی قرار نمیدهد اما همین تنهایی سبب میشود تا ابعاد مشکل بزرگتر جلوه کند و شخصیت برای نجات فقط به خود متکی باشد.
خلاصه که گرچه این نوع سینما مانند گذشته به واسطهی چرخیدن علاقهی مخاطب به سمت تکنیک CGI یا جلوههای ویژهی خوش رنگ و لعاب و ساختن جهانی فانتزی به واسطهی آنها، آن حضور پر رنگ را در سینمای روز ندارد اما همچنان اگر فیلم خوبی در این ژانر ساخته شود مخاطب از آن استقبال میکند، چرا که تصور نزدیک شدن به مرگ و رخ به رخ شدن با آن همانقدر که ترسناک است، جذاب هم هست.
۲۶. پشت خطوط دشمن (Behind Enemy Lines)
- کارگردان: جان مور
- بازیگران: جین هاکمن، اوون ویلسون
- محصول: ۲۰۰۱، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۴ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۳۷٪
همانطور که گفته شد ژانر بقا در دل یک فیلم جنگی هم میتواند شکل بگیرد. چرا که شخصیت یا شخصیتها علاوه بر کلنجار رفتن با محیط باید مواظب نیروهای دشمن هم باشند تا آنها را شناسایی نکنند. فقط باید توجه داشت که قصه حول محور تلاش آدمیان برای زنده ماندن و فرار از آن محیط شکل بگیرد نه انجام مأموریتی که روابط علت و معلولی را کاملا متفاوت با عناصر ژتر بقا میکند.
داستان فیلم پشت خطوط دشمن در دل جنگ بوسنی میگذرد و فیلمساز سعی میکند در پسزمینه به موضوع دلخراش این جنگ هم بپردازد. از بد حادثه قهرمان داستان علاوه بر فرار از دست دشمن باید با محیط برفی و یخزدهی اطراف هم دست و پنجه نرم کند و سعی کند زنده بماند. تنهایی او و عدم توانایی برقراری ارتباط با دیگران، وضیت پیش آمده را سختتر میکند. آشنا نبودن با منطقه و عدم امکان اعتماد به دیگران، بقیهی مشکلات قهرمان ماجرا را شکل میدهد.
این فیلم ژانر بقا دست روی موضوعی میگذارد که بسیاری از سربازان با آن روبهرو شدهاند اما اگر بتوان ایرادی هم از فیلم گرفت، پرداخت باسمهای طرف مقابل یا همان نیروهای دشمن است که همچون کاریکاتورهایی از یک دشمن جدی به نظر میرسند، نه سربازانی که از گوشت و پوست و خون ساخته شدهاند و قدرت تفکر دارند. همین موضوع تمام تلاشهای شخصیت اصلی را بر باد میدهد، چرا که عدم پرداخت درست طرف مقابل باعث شده تا موقعیت او هم چندان مهیب جلوه نکند.
بازی اوون ویلسون در قالب شخصیت اصلی قابل دفاع است اما از آن طرف بازی بازیگر بزرگی مانند جین هاکمن، آن چیزی نیست که از او توقع داریم.
«خلبانی در حال عکسبرداری از خطوط دشمن در حین وقوع جنگ بوسنی، دچار حادثه می شود و به پشت خطوط دشمن سقوط میکند. حال او باید تمام تلاش خود را بکند تا به دست سربازان دشمن کشته نشود، چرا که مقامات صربستانی تمایلی به افشای اطلاعات به دست آمده توسط او ندارند …»
۲۵. در جستجوی خوشبختی (The Pursuit of Happyness)
- کارگردان: گابریل موچینو
- بازیگران: ویل اسمیت، جیدن اسمیت
- محصول: ۲۰۰۶، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۷٪
در وهلهی اول حضور فیلم در جستجوی خوشبختی در این لیست چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ چرا که توقع مخاطب از ژانر بقا چیز دیگری است و مثلا تصور میکند همواره موقعیت خطیر این ژانر در تقابل با طبیعت شکل میگیرد. اما نمیتوان فراموش کرد که در همین شهرهای عادی هم ممکن است آدمی با خطر از دست دادن جانش روبهرو شود. در واقع مهم رویهی فیلمساز و اولیویتهای او در نمایش مشکلات شخصیت است.
در فیلم در جستجوی خوشبختی تمام تمرکز سازندگان بر تلاش شخصیت پدر بر زنده ماندن خود و فرزندش است و اصلا کاری به موفقیتهای آینده او ندارد و حتی آنها را به تصویر نمیکشند. در این فیلم با تلاش مردی روبهرو هستیم که پیدا کردن یک جای خواب یا به دست آوردن یک وعده غذای ساده برای سیر کردن شکم خود یا فرزندش، دستاوردی بزرگ به حساب میآید و در واقع میتواند یک روز بیشتر زنده بماند.
زدن به دل شهری مدرن و امروزی و نمایش چهرهی کریه زندگی آدم امروزی دیگر دستاورد فیلم در جستجوی خوشبختی است و البته که قرار گرفتن همهی اینها در کنار هم از بابت دیگری هم فیلم را مهیب میکند: از این بابت که قرار دادن خود به جای این پدر و پسر بسیار راحتتر از بقیهی شخصیتها در فیلمهای دیگر است و هر لحظه میتوان با ایشان همذاتپنداری کرد.
داستان فیلم بر اساس زندگی واقعی کریس گاردنر است و ویل اسمیت در قالب شخصیت او خوب ظاهر شده است.
«سال ۱۹۸۱، شهر سان فرانسیسکو. کریس گاردنر فروشندهی اسکنرهای پزشکی، با مشکلات مالی دست در گریبان است. پس از آنکه صاحب خانه به واسطهی عدم توانایی او در پرداخت اجاره بها از خانه بیرونش میکند، همسرش وی را ترک کرده و با پسرش آوارهی کوچه و خیابان میشود. حال او نه جایی برای ماندن دارد و نه غذایی برای خوردن …»
۲۴. محموله (Cargo)
- کارگردان: یولاندا رامکه، بن هولینگ
- بازیگران: مارتین فریمن، سوزی پورتر
- محصول: ۲۰۱۷، استرالیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۸٪
فیلمهای متعلق به ژانر وحشت هم میتوانند زمینهی خوبی برای پیدا شدن تمهایی با محوریت بقا باشند. به ویژه زمانی که جهان در حال فروپاشی است و آدمیان در جستجوی راهی هستند تا فقط زنده بمانند. فیلم محوله در چنین دنیایی میگذرد. اما تفاوتی هم دارد و آن این که پدر در این فیلم تنها نیست و باید از فرزندش مراقبت کند. این مضمون با پرداختی بهتر در فیلم جادهی جان هیلکات در همین لیست هم وجود دارد. به همین دلیل پیشنهاد میکنم در صورت لذت بردن از تماشای آن فیلم حتما این یکی را هم ببینید.
بر خلاف ویگو مورتنسن آن فیلم، با دیدن مارتین فریمن کسی توقع ندارد که او مبارزی همه فن حریف از کار دربیاید که یکی یکی مشکلات را از پیش رو بر میدارد و جان خود و فرزندش را نجات میدهد. همین موضوع بیپناهی و تک افتادگی شخصیت اصلی و خطری که فرزندش را تهدید میکند، پر رنگتر جلوه میدهد.
از سوی دیگر تلاشهای چنین مردی و غلبه بر مشکلات، بیش از آنکه از مرد یک شخصیت قدرتمندی بسازد، نماینگر علاقهی او به فرزندش است. همه از ضعفها و ترسهای او با خبریم، پس غلبهی بر مشکلات با تمام ضعفها، او را در چشم ما عزیزتر میکند. تنهایی این مرد با غمی طاقتفرسا در هم میآمیزد. در همان ابتدا مرد همسرش را از دست میدهد و گرچه تا فروپاشی کامل فاصلهای ندارد اما باید به خاطر فرزندش قوی باقی بماند. همین موضوع باعث میشود تا او در این طی طریق به خودشناسی برسد.
«جهان بر اثر شیوع ویروسی در حال فروپاشی است. اندی همسرش را در اثر همین بیماری از دست میدهد و مجبور است به تنهایی از فرزندش مراقبت کند. دولتها در حال از دست دادن قدرت خود هستند و هرج و مرج بر همه جا حاکم است. این در حالی است که شهرها جولانگاه افراد آلوده به بیماری است …»
۲۳. در برابر خورشید (Against the Sun)
- کارگردان: برایان فالک
- بازیگران: تام فلتون، جیک ابل
- محصول: ۲۰۱۴، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۰٪
باز هم جنگ و باز هم تلاش خلبانانی برای نجات پس از سقوط. اما تفاوتی در این جا با فیلم پشت خطوط دشمن وجود دارد و آن هم به محیط اتفاقات و شرایط تهدید کننده بازمیگردد. در این جا محیط یک اقیانوس بیکران است که گرچه در آن دیگر خبری از سربازان دشمن نیست اما بآبی و بیغذایی چنان طاقتفرسا است که جانی برای مقابله باقی نمیگذارد. ضمن اینکه حضور سه نفر بر روی یک قایق و عدم وجود فضای کافی سبب می شود تا این سه نفر احساس یک زندانی را داشته باشند.
موضوع دیگر به همین حضور سه انسان باز میگردد: گرچه در ابتدا این خبر باعث خوشحالی است و تنها نبودن سبب افزایش امید میشود اما اگر از پتاسیل کار تیمی استفاده نشود، هر فرد برای دیگری یک خطر بالقوه است. گرسنگی و تشنگی باعث میشود تا پیوندهای انسانی و عقلانیت از بین برود و آهسته آهسته این آدمیان به مقابله با هم برخیزند و حتی همدیگر را مانند وعدههای غذایی ببینند.
از میان محیطهایی که قربانیان داستانهای این لیست در آن قرار میگیرند، اقیانوس بیکران یکی از ترسناکترین مکانها است. از خطر بیآبی و بیغذایی که بگذریم، هیچ امکانی برای فرار از خطرات قریبالوقوع وجود ندارد. ممکن است طوفانی سر راه قربانیان قرار بگیرد یا نیروهای دشمن زودتر از نیروهای خودی آنها را پیدا کنند. در صورت بروز این وقایع هیچ امکانی برای فرار و پیدا کردن یک سر پناه یا پنهان شدن وجود ندارد. پس راهی وجود ندارد جز اینکه این افراد خود را به قضا و قدر یا دست سرنوشت بسپارند.
«در زمان جنگ جهانی دوم، یکی از هواپیماهای نیروی هوایی ارتش ایالات متحده آمریکا در اقیانوس آرام سقوط میکند. حال خلبان این هواپیما با دو تن از همراهانش بر روی یک قایق نجات سرگردان هستند. این در حالی است که آنها نه آبی برای نوشیدن دارند و نه غذایی برای خوردن و آفتاب سوزان هم بر آنها میتابد …»
۲۲. در دل دریا (In the heart of the Sea)
- کارگردان: ران هاوارد
- بازیگران: کریس همسورث، تام هالند و سیلیان مورفی
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۴۳٪
زمانی که داستان در دل دریا مورد اقتباس قرار گرفت و قرار شد ران هاوارد آن را بسازد، بسیاری امیدوار شدند که با فیلمی درخشان روبهرو خواهیم شد که داستانش را به روانترین شکل ممکن تعریف میکند و مخاطب هم با تماشایش به اوج لذت خواهد رسید و گروه بازیگران فیلم و بودجهی بالای اثر هم این نوید را میداد که همه چیز برای تولید فیلمی بینقص حاضر است اما نتیجه تبدیل نشد به آنچه که در ابتدا توقع آن میرفت. گرچه هنوز هم با فیلم خوبی طرف هستیم که توانایی میخکوب کردن مخاطب را دارد، به ویژه که جلوههای ویژهی فیلم و نمایش والها و نهنگها در اعماق دریا نفس را در سینه حبس میکند.
داستان این فیلم ژانر بقا داستان معروفی در کشور آمریکا است و گفته میشود این همان قصهای است که الهام بخش نویسندهی بزرگ آمریکایی یعنی هرمان ملویل برای نگارش کتاب موبی دیک یا نهنگ عنبر شد. در فیلم هم اشارهای به حضور او میشود و در واقع آغازگر قصه، تلاشهای او برای پی بردن به داستان مردانی نترس است که نمادی از طمع انسان برای دستاندازی بر طبیعت و زیباییهایش به شمار میروند.
اما طبیعت هم بیکار نمینشیند و مانند خود این آدمیان کینه به دل میگیرد و تا انتقام خود را نستاند، دست از کار نخواهد کشید. در واقع جدال این آدمیان بختبرگشته با نیروهای طبیعت این نکته را یادآور میشود که انسان هر قدر هم بر خود غره شود و به تواناییهای خود باور داشته باشد باز هم پیروز نهایی ماجرا طبیعت است، چرا که زندگی ما انسانها در برابر قدرت او هیچ است.
همانطور که گفته شد، جلوههای ویژهی فیلم به ویژه در صحنههای نبرد میان والها و آدمیان چه در زیر آب و چه در روی آب و از کشتی جذابترین قسمت فیلم است.
«سال ۱۸۱۹. یک کشتی صید نهنگ در دل اقیانوس صدمه میبیند و افراد مجبور میشوند بر روی سه قایق کوچک قرار بگیرند تا به جایی امن و یک خشکی برسند. این در حالی است که آنها روزبهروز گرسنهتر میشوند و ممکن است برای رفع گرسنگی یکدیگر را بکشند و بخورند. اما داستان به همین جا ختم نمیشود و به نظر میرسد بقیهی نهنگها خوابی برای آنها دیدهاند …»
۲۱. همه چیز از دست رفته است (All is lost)
- کارگردان: جی سی چندور
- بازیگران: رابرت ردفورد
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا و کانادا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
سری به توضیحات فیلم در برابر خورشید بزنید. خیلی چیزها میان این دوفیلم مشترک است. به ویژه محیط تهدید کنندهی هر دو اثر که اقیانویس بیکران است و حضور انسان بر پهنهی آبی و بدون انتهای آن. اما چالش در این جا متفاوت است. اولین نکته بازمیگردد به وضعیت شخصیت اصلی این فیلم که تنها است و باید با این تنهایی عظیم روبهرو شود. دوم سن بالای او است که عملا توانایی او را کاهش میدهد. سوم زمان وقوع حوادث است که به عصر حاضر ارتباط دارد و همین موضوع سبب میشود تا نوع چالشها هم عوض شود و امید فرد برای پیدا شدن افزایش پیدا کند و چهارم هم به نبود هیچ تهدیدی از سوی نیروهای دشمن بازمیگردد؛ چرا که جنگی نیست که دشمنی در آن وجود داشته باشد.
همین تکافتادگی شخصیت اصلی مهمترین مسأله برای سازندگان است. در اینجا دیگر خبری از تهدید از سوی رفقا وجود ندارد اما این تنهایی طبعا به یک بیپنهایی بیانتها گره میخورد که نوع ترس را متفاوت میکنند. غرق شدن در کابوسها و دیوانگی و یا جا زدن و تسلیم شدن بزرگترین خطری است که شخصیت اصلی را تهدید میکند اما او توانایی و دانش بالایی در دریانوردی دارد و همین باعث میشود تا مثلا بتواند آب دریا را به آب آشامیدنی تبدیل کند. دیگر جانپناه این مرد غریزه و میل او به زنده ماندن و امید فراوانش است. از این بابت او را میتوان با نقش اصلی فیلم دورافتاده با شرکت تام هنکس مقایسه کرد.
بازی رابرت ردفورد در قالب نقش اصلی برای فیلم موهبتی است، چرا که بازیگر دیگری در این داستان وجود ندارد و لغزیدن پای بازیگر به معنای از دست رفتن تمامیت فیلم است.
«پیرمردی تنها در قایق تفریحی خود در میانههای نا کجاآباد گیر افتاده است و هیچ راهی برای نجات او وجود ندارد. حال وی باید تلاشش را برای نجات انجام دهد و در عین حال امید خود را هم از دست ندهد …»
۲۰. راه بازگشت (The way back)
- کارگردان: پیتر ویر
- بازیگران: سورشا رونان، اد هریس و کالین فارل
- محصول: ۲۰۱۰، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۳ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
فیلم راه بازگشت از کتابی به نام پیادهروی طولانی به قلم اسلاوومیر راویکز اقتباس شده است. داستان و ابعاد خطراتی که شخصیتهای فیلم را تهدید میکند غولآسا است. آنها علاوه بر فرار از دست نیروهای ترسناک حکومت شوروی، باید یک مسیر ۶۵۰۰ کیلومتری را که از دل انواع اقسام محیطهای وحشتناک طبیعی میگذرد پشت سر بگذارند و با مشکلاتی مانند سرما و برف، بیغذایی، خستگی، آفتاب سوزان و گرما و … روبهرو شوند و از پا ننشیند و از همه مهمتر امید خود را از دست ندهند. چرا که ایشان در حال فرار از دست نیروهای حکومت کمونیستی شوروی هستند و این در زمانهای در حال وقوع است که این ایدئولوژی در حال گسترش در سرتاسر مسیر آنها است.
ارادهی بشری و امکان غلبه کردن او بر بزرگترین مشکلات، تمام آن چیزی است که سازندگان بر آن تمرکز کردهاند. گروه خسته میشود، از پا درمیآید، افرادش ساز مخالف میزنند و گاهی با حماقتهایشان دیگران را به دردسر میاندازند اما مهم این است که پس از هر شکستی این آدمیان دوباره دست بر زانو میگذارند و کمر راست میکنند و ادامه میدهند. همهی اینها در شرایطی است که نمیتوانند حتی برای گرفتن وعدهای غذا به کسی اعتماد کنند.
دیگر موضوعی که فیلم روی آن دست میگذارد، اهمیت امید در زندگی آدمی است. اگر این افراد ذرهای از امید خود را از دست بدهند و تصور کنند که زنده نخواهند ماند یا فرار ارزش این همه خطر را ندارد، پس راهی جز شکست و در نهایت مرگ در برابرشان نیست. اما حفظ امید در کنار ادامهی تلاش تنها ریسمانی است که ایشان برای چنگ زدن در اختیار دارند و البته تکیه بر تواناییهای خود به عنوان یک گروه.
«یانوش یکی از افسران ارتش لهستان بعد از اشغال این کشور در زمان جنگ جهانی دوم به ۲۰ سال حبس در اردوگاههای کار اجباری شوروی واقع در سیبری محکوم میشود. او در اردوگاه با افراد دیگری آشنا میشود و آنها تلاش میکنند تا نقشهی فراری را طراحی و اجرا کنند. بعد از فرار این افراد باید یک مسافت طولانی را طی کنند تا از شوروی خارج شوند و به هند که تحت حاکمیت انگلستان قرار دارد برسند …»
۱۹. اورست (Everest)
- کارگردان: بالتازار کورماکور
- بازیگران: جیک جلینهال، جاش برولین و جیسون کلارک
- محصول: ۲۰۱۵، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۳٪
در اکثر مواقع بهترین فیلمهای ژانر بقا آنهایی هستند که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شدهاند. داستان فیلم اورست از حادثهای واقعی که در سال ۱۹۹۶ بر فراز این بلندترین قلهی کرهی زمین اتفاق افتاد، ساخته شده و حول زندگی گروهی از کوهنوردان است که در تقلا برای فتح قله با یک فاجعه روبهرو میشوند. در چنین شرایطی آگاهی ما از اینکه تمام این اتفاقات واقعی است، هیجان داستان را بالاتر میبرد.
فیلمساز سعی کرده تا آنجا که میتواند، اتفاقات و حوادث داستان را به دور از جلوهگریهای مرسوم و متکی به رئالیسم بسازد تا تأثیر حوادث مقطعی نباشد و با مخاطب باقی بماند. در چنین بستری است که تماشاگر احساس میکند به جای شخصیتها قرار گرفته و خودش دارد این مشکلات را تحمل میکند.
ترس و وحشت از ارتفاع، کمبود اکسیژن در آن ارتفاع، خستگی و سرمای بیش از حد از طریق فیلمبرداری و فضاسازی خوب فیلمساز به تماشاگر منتقل میشود. هر قدم از تلاش و مبارزهی گروه کوهنوردان برای نجات جان خود یا صعود به قله، نیاز به توانی خارقالعاده دارد و این همه فقط تا زمانی کافی است که آن حادثهی کذایی پیش نیامده، وگرنه راه نجاتی برای کسی وجود ندارد و فقط میماند دست سرنوشت که چگونه پایان زندگی تک تک افراد حاضر در داستان را رقم خواهد زد.
اورست فیلمی است که با تمرکز بر زندگی افرادش به خوبی سمت ترسناک زندگی پر از افتخار مردان بزرگ را نمایش میدهد، مردانی که فقط اخبار دستاوردهایشان توسط مردم شنیده میشود و هیچکس از مشکلات آنها خبر ندارد. ترکیب بازیگران فیلم در نقش این مردان واقعی، از نکات جذاب فیلم است و هر کدام از آنها هم به خوبی از پس نقش خود برآمدهاند.
«تلاش عدهای کوهنورد برای صعود به بلندترین قلهی جهان با حادثهای تلخ روبهرو میشود. حال این مردان نترس باید با خشم طبیعت مقابله کنند تا بتوانند جان خود را نجات دهند …»
۱۸. من افسانه هستم (I am legend)
- کارگردان: فرانسیس لارنس
- بازیگران: ویل اسمیت، آلیس براگا
- محصول: ۲۰۰۷، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۶۸٪
دوباره ترکیب جذاب ژانر وحشت و سینمای بقا. باز هم در بستر فیلمی با محوریت حضور زامبیها و این بار آدمی تکافتاده که یک تنه زندگی سابق انسان بر روی کرهی زمین را نمایندگی میکند. البته زامبیهای این فیلم تفاوتی با زامبیهای اکثر فیلمهای این گونه دارد؛ این تفاوت برمیگردد به عدم توانایی آنها به حرکت کردن در طول روز و فرار از نور خورشید، مانند خونآشامان.
آنچه که فیلم را ترسناک میکند و به آن بعدی مهیب میدهد، تصویر آخرالزمانی و ویران شدهی شهر نیویورک و تک افتادگی مردی تنها در میانهی قاب فیلمساز است که مانند یک قهرمان اساطیری در طول روز حکومت میکند و در یک جدال نابرابر، پیروزی خیر را هر روز صبح با بر آمدن آفتاب، یادآور میشود. با غروب خورشید و رخت بر بستن روشنایی و آغاز تاریکی، این مرد چارهای ندارد تا در برابر نیروی شر حاضر سر خم کند و در گوشهای پنهان شود. جدال میان این دو قطب متضاد با حضور زنی که نماد زیبایی است و خردسالی که نماد پاکی است، به مبارزهای رو در رو تبدیل میشود و دو طرف چارهای جز مقابله با هم ندارند.
هدف، نجات جان این دو انسان مظهر نیکی بر روی کرهی زمین است؛ پس قهرمان داستان در یک تلاش نفسگیر باید در قلمروی طرف مقابل حاضر شود و او را به مبارزه بطلبد. اگر به دنبال یک بلاکباستر در این مجکوعه میگردید که هم هیجان داشته باشد و هم از حضور یک ستاره بهره ببرد، من افسانه هستم بهترین انتخاب ممکن برای شما است.
ویل اسمیت در قالب این قهرمان میدرخشد و به خوبی دردسرهای زیستن به تنهایی را نمایان میکند. گرچه دغدغهی فیلمساز چندان متوجه تنهایی این مرد نیست و بیشتر بر تقابل او با طرف مقابل اصرار دارد اما در صورت درست ساخته نشدن این تنهایی، ابعاد دلاوریهای قهرمان فیلم هم به درستی شکل نمیگرفت.
«ویروسی زندگی طبیعی آدمی بر روی کرهی زمین را از بین برده و همه را به موجودات مخوفی تبدیل کرده که فقط میتوانند شبها این طرف و آن طرف بروند. روزها عرصهی یکه تازی مردی به همراه سگش است که گویی آخرین انسان بازمانده بر روی کرهی زمین است. این توازن با آمدن زنی به همراه فرزندش به هم میریزد …»
۱۷. ۱۲ سال بردگی (۱۲Years a slave)
- کارگردان: استیو مککویین
- بازیگران: چیوتول اجیفور، مایکل فاسبیندر، بندیکت کامبربچ و براد پیت
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۸.۱ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۵٪
داستان فیلم ۱۲ سال بردگی به قبل از جنگ داخلی آمریکا بازمیگردد. پس هنوز خبری از آبراهام لینکلن نبود تا با صدور فرمان منع بردهداری در آمریکا، اولین قدم مهم را در خشکاندن این فرهنگ زشت بردارد. این درست است که داستان فیلم ربطی به مبارزهی انسان با طبیعت و تلاش او برای غلبه بر مشکلاتی اینچنینی ندارد، اما به دلیل اینکه زندگی روزانهی یک مرد به تلاشی شبانهروزی برای زنده ماندن گره خورده است، باید ذیل سینمای بقا قرار بگیرد. و اتفاقا همین موضوع ابعاد وحشتناک فیلم را گسترش میدهد، چرا که دیگر عنصر تهدیدگر حوادث طبیعی یا گیر کردن در یک محیط کوهستانی یا وسط دریا نیست، بلکه این انسان و نوع زندگی پر از تبعیض او است که چنین بلای سهمگینی را سر هم نوع خود میآورد. پس با فیلم مهیبی روبهرو هستیم که در آن هر فرد سفید پوستی ممکن است آخرین آدمی باشد که قهرمان داستان میبیند.
فیلمساز برای نمایش سختیهای مرد و مصیبتهایی که او تحمل میکند، سعی کرده تا هیچ باجی به مخاطب ندهد و بیپرده آنچه را که بر او رفته به نمایش گذارد. شکنجههایی که او تحمل میکند و دردهایی که توسط ارباب سفید پوست نازل میشود، بدون هیچ تخفیفی نمایش داده میشود. پس تلاش برای بقا توسط مرد به خوبی به مخاطب منتقل می شود؛ گرچه ممکن است مخاطب دلنازک را از تماشای فیلم پشیمان کند.
۱۲ سال بردگی فیلم موفقی در سال اکرانش بود و توانست جایزهی اسکار بهترین فیلم را به خانه ببرد. علاوه بر آن در مراسم گلدن گلوب هم درخشید و در کل در گیشه هم موفق ظاهر شد. شاید بخشی از این موفقیت به فضای رسانهای و به طور کلی جو سینمایی این سالها بازمیگردد که گویی در آن سینما دارد تمام تاریخ خود را در خصوص عدم توجه به زندگی سیاهپوستان جبران میکند. فیلم شایستهی این میزان توجه به لحاظ هنری نیست اما توان میخکوب کردن مخاطب را برای یک بار تماشا حتما دارد. بازی بازیگران فیلم هم عالی است و همچنین حضور ستارههایی مانند براد پیت یا مایکل فاسبیندر، لذت تماشای ۱۲ سال بردگی را دو چندان میکند.
«سال ۱۸۴۱. سالومون نورتاپ یک سیاهپوست آزاد است که به همراه خانوادهی خود زندگی میکند. او شبی توسط عدهای اراذل و اوباش دزدیده میشود و در بازار بردهفروشان به فروش میرسد. حال او را به اربابی سفیدپوست تحویل میدهند تا در مزارع پنبهی جنوب آمریکا کار کند. دیگران حرفهای مرد را دربارهی گذشتهی او باور نمیکنند و تصور میکنند که او همواره برده بوده است …»
۱۶. خاکستری (The Grey)
- کارگردان: جو کارنهان
- بازیگران: لیام نیسن، فرانک گریلو
- محصول: ۲۰۱۱، آمریکا و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۶.۸ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۹٪
کمتر در طول یک دههی گذشته جدال انسان با طبیعت چنین جذاب و پر هیجان ساخته شده است. تمام تمرکز سازندگان بر خلق هیجان و بالا بردن آدرنالین مخاطب بوده و لیام نیسن هم در خلق شخصیتهایی با توانایی مبارزه و دوام آوردن، ید طولایی دارد. به نظر میرسد که سازندگان حین نگارش فیلمنامه و همچنین در مراحل بعدی نیمنگاهی هم به کتاب موبیدیک هرمان ملویل و کاپیتان ایهب ساخته شده توسط او داشتهاند، چرا که این تلاش طاقتفرسا برای زنده ماند آهسته آهسته تبدیل به مبارزهای شخصی با گرگی میشود که نماد درنده خویی طبیعت است.
تمرکز فیلم بر شخصیتی تودار و زخمخورده است که پس از حادثهای تلخ خود را به جای پرتی در آلاسکا رسانده و شغلی به عنوان نگهبان برای خود دست و پا کرده است. حال او و همراهانش در حین بازگشت با سانحهای روبهرو میشوند و همین سبب میشود تا مرد از تواناییهایش که خبر از یک گذشتهی غریب میدهد استفاده کند تا در سرما و برف سوزان زنده بماند. او به سرعت به خاطر کاریزمای ذاتی خود در جایگاه رهبری گروه قرار میگیرد.
تفاوت عمدهای میان این فیلم و اکثر فیلمهای اینچنینی وجود دارد و آن هم به همین شخصیت اصلی داستان برمیگردد. تلاش سازندگان فیلمهای بقا عمدتا بر آسیبپذیری آدمی در برابر طبیعت متمرکز است؛ به همین دلیل شخصیتها از توانایی چندانی برخوردار نیستند. آنها عمدتا عدهای آدم معمولی هستند که فقط به غرایز خود وابسته میمانند، در حالی که در فیلم خاکستری چنین نیست و قهرمان داستان به جای آشتی به محیط و امید برای نجات، زمین بازی را به یک محیط جنگی تبدیل میکند تا با موانع پیش رویش مبارزه کند.
«جان در یک پالایشگاه نفتی در آلاسکا کار میکند. شغل او کشتن گرگهایی است که به محل کار کارکنان نزدیک میشوند. او به همراه عدهای از کارکنان آنجا سوار بر هواپیمایی میشود تا رهسپار دوران استراحت خود شود. اما در طول مسیر هواپیما سقوط میکند و عدهای کشته و عدهی دیگری زنده میمانند. از این به بعد تلاش این مردان به نجات از سرما و گرسنگی معطوف میشود و این در حالی است که گلهای از گرگها لحظه به لحظه به گروه نزدیکتر میشوند …»
۱۵. زندگی پای (Life of Pi)
- کارگردان: آنگ لی
- بازیگران: سوراج شرما، عرفان خان
- محصول: ۲۰۱۲، آمریکا، انگلستان، کانادا، مکزیک، استرالیا، تایوان، فرانسه و هند
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۹ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۶٪
زمان اکران فیلم زندگی پای بسیاری توانایی آنگ لی را ستودند اما همان زمان هم بودند کسانی که کار او را بیشتر تحت تأثیر پیشرفت جلوههای ویژهی کامپیوتری و تکنیک CGI میدانستند. داستان این فیلم کمتر بر مبنای منطق رئالیستی است و بیشتر به جهانی فانتزی تعلق دارد. یک پسربچهی تنها در میانهی یک دریای بیکران باید تمام تلاش خود را برای زنده ماندن انجام دهد، اما آنگ لی این تلاش را چنان شاعرانه به تصویر میکشد که حین انجام آن کمتر به جلوههای بیرونی این تلاش و بیشتر بر تغییرات ذهنی پسرک پرداخته میشود.
محیط این فیلم هم مانند بسیاری از فیلمهای فهرست دریای بیکران است. اما تفاوتی اساسی در بیشتر زمان فیلم زندگی پای با دیگر آثار وجود دارد؛ پسرک قهرمان فیلم قایق خود را با ببری شریک است و باید در کنار او به زندگی روزانهی خود ادامه دهد. در این مسیر او یاد میگیرد که چگونه ماهی بگیرد و حتی رسم رفاقت و دوستی با ببر را هم درک میکند. زندگی پای همانگونه که از نامش پیدا است دربارهی زندگی آدمی و بلوغ او و فهم مشکلات هستی است. پس همانقدر که به بقای آدمی در یک محیط خشن ربط دارد، به بقای او در دل یک زندگی انسانی هم بیارتباط نیست.
فیلم از رمانی به همین نام به قلم یان مارتل اقتباس شده است. زندگی پای توانست جایزهی اسکار بهترین کارگردانی را از آن آنگ لی کند و البته فیلمبرداری خوب کلادیو میراندا هم از چشم گردانندگان اسکار و اعضای آکادمی دور نماند و اسکار بهترین فیلمبرداری هم به فیلم رسید.
«خانوادهای به دلیل مشکلات مالی باغ وحش خود را در هند میفروشند و همراه با حیوانات سوار بر یک کشتی راهی کانادا میشوند. اما در میانهی راه کشتی غرق میشود و پسر آنها به عنوان تنها بازمانده بر روی قایق نجات میماند اما او متوجه میشود که قایقش را با ببری شریک است …»
۱۴. مدفون (Buried)
- کارگردان: رودریگو کورتس
- بازیگران: رایان رینولدز
- محصول: ۲۰۱۰، اسپانیا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۷٪
یکی از غریبترین فیلمهای فهرست همین فیلم مدفون است. در این فهرست با افراد تکافتاده و تک و تنها به اندازهی کافی برخورد داشتهایم. از تام هنکس فیلم دورافتاده که در جزیرهای گیر کرده تا ویل اسمیت فیلم من افسانه هستم که در جهانی به وسعت یک کرهی خاکی تنها است. حتی رابرت ردفورد فیلم همه چیز از دست رفته است در پهنهی بیکران آبی دریا تنها است اما قصهی شخصیتی که در زیر خاک و در گوری زنده به گور شده باشد و فقط یک موبایل برای برقراری ارتباط در اختیار داشته باشد و حتی نداند که کجا دفن شده، کمتر در تاریخ سینما نمونه دارد.
چنین محیط و قصهای همان قدر که جذاب به نظر میرسد، محدودیتهایی هم برای کارگردان و بازیگر فیلم ایجاد میکند. آنها خیلی باید چیره دست باشند تا اجازه ندهند حوصلهی مخاطب سر برود. سازندگان باید ایدههای بسیاری برای یک فیلم بلند در ذهن داشته باشند و از همه مهمتر آنها باید فضای فیلم را به گونهای بسازند که مخاطب هم مانند شخصیت اصلی این محیط ترسناک و خفقانآور را درک کند تا بتواند با شخصیت اصلی همراه شود.
فیلمساز استفادهی خلاقانهای از همان گوشی تلفن مرد میکند و اجازه نمیدهد تا ریتم فیلم از بین برود. همچنین او به همراه بازیگرش توانسته، شخصیت باهوشی خلق کند که در صورت حفظ آرامش خود میتواند سختیهای بسیاری را تحمل کند و در عین حال با کنار هم قرار دادن سرنخها، به محل دفن شدن خود پی ببرد. خوشبختانه سازندگان مانند اکثر فیلمهای اینچنینی به نمایش رویاها و زندگی از دست رفتهی مرد پناه نبردهاند تا از طریق نمایش فلاشبکها زمان فیلم را طولانیتر و همچنین از ساخت فیلمی چنین سخت فرار کنند و در پایان اثری سرهمبندی شده تحویل مخاطب دهند.
«یک رانندهی کامیون آمریکایی در عراق ربوده میشود. او زمانی که به هوش میآید خود را در گوری مدفون مییابد در حالی که فقط یک فندک و یک موبایل به همراه دارد …»
۱۳. کن- تیکی (Kon- tiki)
- کارگردان: یوآخیم رانینگ، اسپن ساندبرگ
- بازیگران: پال سوره هاگن، توماس زانتلمان
- محصول: ۲۰۱۲، نروژ، دانمارک، سوئد، آلمان و انگلستان
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۸۱٪
کن- تیکی در سال ساختش از سمت کشورش به عنوان نمایندهی نروژ به مراسم اسکار معرفی شد و توانست به لیست پنج فیلم پایانی هم راه پیدا کند. داستان فیلم حول سفر مردانی است که عرض اقیانوس را با کمترین امکانات طی میکنند. در چنین فیلمهایی آنچه که درام را به جلو میبرد تلاش مردان، کشمکشهای آنها با یکدیگر و مقابله با خطراتی است که محیط پیرامون سر راهشان قرار میدهد.
البته تمرکز فیلم بیشتر بر ارتباط آدمها با یکدیگر است اما سختی راه این آدمیان را مجبور میکند تا برای زنده ماندن دست به هر تلاشی بزنند. شاید در برخورد اول با فیلم، توقع داشته باشید که یک درام مهیج با محوریت تلاش بیوقفهی این حلقهی دوستان برای زنده ماندن را ببینید اما فیلم گاهی از نمایش چنین درگیریهایی خودداری میکند تا به درون آدمهایش نقب بزند و شناخت آنها از جهان را به واسطهی این سفر محیرالعقول به تصویر بکشد.
در واقع فیلم بیشتر به سنت سینمای اسکاندیناوی وابسته است و عمدا سعی میکند به شخصیتهای خود و نمایشی کردن تجربههایی که کسب میکنند توجه نشان دهد تا به خلق قصهای پر از فراز و فرود به سبک سینمای آمریکا. اگر فیلم کن- تیکی را از این زاویه ببینید نه تنها سرخورده نخواهید شد، بلکه آن را متفاوتترین فیلم فهرست خواهید یافت که به نوع خود تجربهای جدید برای شما رقم خواهد زد.
«فردی به نام نور هیردال معتقد است که اولین بار این ساکنان باستانی پرو بودهاند که با قایقهای ابتدایی آن زمان به جزایر پلونیزی سفر کردهآند. او برای اثبات نظر خود به همراه دوستانش با امکاناتی شبیه به همان زمان دست به سفر میزند و سعی میکند مسیر خطرناک اقیانوس را طی کند …»
۱۲. جاده (The road)
- کارگردان: جان هیلکات
- بازیگران: ویگو مورتنسن، شارلیز ترون
- محصول: ۲۰۰۹، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۲ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۴٪
جاده یکی از بهترین فیلمهای پساآخرالزمانی قرن بیست و یکم است. در این فیلم هم مانند فیلم محموله داستان حول زندگی پدر و پسری اتفاق میافتد که مادر خانواده را از دست دادهاند و حال پدر باید از پس نهگهداری و حفاظت تنها فرزند خود در یک جهنم انسانی بربیاید.
تفاوت اساسی این فیلم با محموله در فضاسازی بسیار تلخ آن است؛ نه به این معنا که محموله از فضایی تیره و تلخ برخوردار نبود اما فضاسازی هیلکات علاوه بر ترسیم یک جهان آخرالزمانی و مشکلات آن، به تصویرگری تلخکامی و بدبینی پدر هم میپردازد؛ پس برخلاف محموله نه با فیلمی حول محور امید، بلکه با فیلمی شدیدا نیهیلیستی روبهرو هستیم که هیج باجی جهت تخفیف دادن به تیرگی فضا به مخاطب خودش نمیدهد.
علاوه بر آن جان هیلکات در نمایش تنش موجود در فضا و خطراتی که از سوی افراد آدمخوار زندگی شخصیت اصلی و فرزندش را تهدید میکند بسیار موفق است. به ویژه در سکانسی در میانهی فیلم که مخاطب احساس میکند کار این دو نفر تمام است و با نگاه کردن به ساعت متوجه میشود که هنوز نیمی از فیلم باقی مانده و داستان باید ادامه داشته باشد.
بازی ویگو مورتنسن در قالب نقش اصلی، بسیار خوب است. او خوب توانسته در نقش پدری افسرده که تنها حلقهی اتصالش به زندگی پیشرو همان فرزندش است و در نبود او چیزی برای جنگیدن ندارد، به نقشآفرینی بپردازد و شارلیز ترون هم با همان حضور کوتاه در نقش زنی پاکباخته اما اثیری خوش مینشیند.
فیلم از رمانی به قلم کورمک مککارتی نویسندهی سرشناس رمانی چون جایی برای پیرمردها نیست، اقتباس شده است.
«در آیندهای نزدیک وضعیت کرهی زمین به سمت وخامت رفته و دیگر مواد غذایی در آن پرورش پیدا نمیکند. در چنین شرایطی هرج و مرج بر سرتاسر زندگی آدمی سایه انداخته و دولتها هم دیگر وجود خارجی ندارند. در این میان پدر و پسری سفر دور و درازی را برای زنده ماندن و پیدا کردن جایی برای زندگی آغاز میکنند …»
۱۱. تنها بازمانده (Lone survivor)
- کارگردان: پیتر برگ
- بازیگران: مارک والبرگ، امیل هرش و بن فاستر
- محصول: ۲۰۱۳، آمریکا
- امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
- امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۷۵٪
فیلم تنها بازمانده اثر اقتباسی دیگری در این فهرست است. روایت زندگی سربازانی در سرزمینهای بدوی افغانستان که مردمانش پیوند نزدیکی با گروه طالبان دارند و همین تفاوت قایل شدن میان دوست و دشمن را سخت میکند. فیلم تصویری از جامعهای ارائه میدهد که تنها غریبههای آن سربازان آمریکایی هستند. دست گذاشتن روی چنین موضوع حساسی سؤالی اساسی را مطرح میکند: آیا حضور سربازان آمریکایی در دل این فرهنگ امری منطقی است؟
تنها بازمانده هم مانند فیلم پشت خطوط دشمن روایتگر زندگی سربازی است که باید از میان خطوط دشمنان فرار کند و جان خود را نجات دهد. به این معنا که شخصیت اصلی با وجود گیر افتادن در یک برهوت بیانتها، باید راهی برای زنده ماندن پیدا کند. جدال با این طبیعت وحشی و کنار آمدن ب?