ایمان مطلق
“بنا به تجربه ی ما از تاریخ انسانی هر چیز بنیادین و بزرگ، فقط از این حقیقت برآمده که انسان خانه ای و وطنی دارد، و در سنتی ریشه دارد.”۱
مفهوم “بنیاد” همراه با مفهوم “جوهر” از اساسی ترین مفاهیم فلسفه ی غرب هستند. بنیاد یا به اصطلاح هایدگر Grund همان چیزی است که یونانیان از آن تحت عنوان Arkhe (آرخه) از آن یاد میکردند. بنیاد هر چیز همان سرآغاز یا مبداء آن چیز است. ارسطو مینویسد: ” مبداء آن است که از آنجا، هر چیزی، به زیباترین نحو، میتواند به وجود بیاید…. چیزی که در اثر حضور آن چیز {دیگر}ی نخست پدید می آید…آنچه که حتی بدون حضور آن در خود چیز، چیزی نخست از آن پدید میاید… همه ی علت ها خود آغاز هایند.”۲ “آن چیزی علت گفته میشود که نخستین آغاز یا مبداء حرکت یا سکون از آنجاست”۳ از این سخن ارسطو بر میاید که مفهوم مبداء معنایی چند گانه دارد که میتوان از Principum (اصل) Fundus (بنیاد و آغاز) و Causa (علت) نام برد. هنگامی که لایبنیتس مینویسد ” Nihil Est Sine Ratione ” بدین معنا که هیچ چیزی بدون Ratione نیست؛ در اینجا از Ratione یک معنای دوگانه ای را باید فهمید بدین معنا که یکبار میتوان گفت “هیچ چیز بدون (علت) نیست.” و بار دیگر گفت “هیچ چیز بدون (بنیاد) نیست” در تاریخ فلسفه توجه کردن به بنیاد و علت هر چیز به معنای پی بردن به ماهیت و حقیقت وجودی آن چیز است. Ratione به معنای کلی توجه به خاک دارد، پس میتوان جمله ی لایبنیتس را اینگونه فهمید که هر چیزی با علت و بنیاد است، بنیادی که ریشه در خاک دارد. اما خود بنیاد (Grund)، بنیادش در بی بنیادی (Abgrund) یا در مغاک است یعنی نمیتوان برای خود بنیاد بنیادی متصور شد؛ هایدگر میگوید بی بنیادی یعنی آزاد بودن از هر بنیادی.
انسان به واسطه ی نوع بودگی اش در جهان – که خود در-جهان-هستن نوع بودگی اوست – به محض پرتاب شدن به این جهان دارای تاریخ است و گذشته ای دارد “دازاین همواره به مثابه چیزی که به گونه ای خودینه یا نوخودینه تاریخی است می اگزید.”۴ و این تاریخمندی او به این معناست که او به جهانی از معانی و مفهومها و سنتی پرتاب میشود که او به محض ورودش در آنهاست. در گذشته، زندگی قالب چنین بود که آدمی در همانجایی سکنی میگزید و زندگی میکرد و فوت میکرد که زادگاهش آنجا بود. انسان در جایی میزیست که بنیاد و آغازگاه و علتش در همانجایی بود که بود.او در آنجایی بود که دایره ی مفاهیم و معانی و سنن و فرهنگ را در دست خویش داشت.
روزگار مدرن، روزگار آوارگی و دل کندن از خانه است. زادگاه در فرهنگ مدرن بی ارزش شده است و به جایش پیش رو و آینده و چه بسا مرگ جایگزین آن شده است. انسان در این روزگار بیش از آنکه از روزهای سرآغاز سراغ بگیرد به پایان می اندیشد.
هایدگر آغاز دوران مدرن را از دوران رنسانس تا آغاز قرن بیستم میدانست، البته او هیچگاه از دوران پسا مدرن یاد نکرد و قرن بیستم را هم با صفت ممیزه ای بیان نمیکرد. به نظر وی دوران مدرن روزگار نهیلیسم تکنولوژیک،و شکلگیری فرهنگهای توده ای، و دستاوردهای کم ارزش فرهنگی و هنری، روزگار انسانهای میانه و بی فکر و فراموشی هستی و رواج آنچه هایدگر با تحقیر (آمریکا زدگی) میخواند است. هایدگر در مفاهیم بنیادین مینویسد: این دوران مجله های مصور،برنامه های مبتذل رادیویی، و سالنهای مد لباس است که معنای فرهنگ را به جلوه های حقیر کاهش میدهد. انسان دوران مدرن میپندارد همه چیز را میداند.
در دوران مدرن با پیشرفت تکنولوژی چنین به نظر میرسد که زندگی ساده تر از روزگار پیشین شده است؛ اما بحرانی نیز این نوع زندگی را فراگرفته است. انسان مدرن مدام مکان زندگی اش را عوض میکند و دیگر درکی از مکان زیست خود ندارد. زمین دیگر برای او نه مکان زیست بلکه تبدیل به منبع ای برای بهره برداری شده است. هایدگر گوهر این تکنولوژی را گشتل Gestell میداند که به معنی چهار چوب یا قاب است و منظور هایدگر از استفاده از آن که بیشتر آن را به شکل Ge-stell مینوشت، گردآوری همه ی منابع در راه تولید است و هم آن چارچوب یا قاب کلی ای که درون آن محدوده ی زندگی مدرن تعیین میشود. بابک احمدی در توضیح این مفهوم در کتاب خود مثال خوبی میزند:” یک گل روی شاخه، در میان گل های باغ یک ابژه است.اما در صنعت عطرسازی تبدیل به منبع میشود. دیگر گلی در خود نیست، بل به شکل تازه ای، به صورت یک منبع برای تولید فنی، یا ایجاد بهره ای، در میآید. چیزهایی که بدون سوژه هم در این دنیا وجود داشتند، یا سوژه تبدیل به اموری مفید میشوند، و مهمتر، تبدیل به (ذخیره) میشوند. همچون منابعی که مولد انرژی به هدف انجام کارهای بعدی، هستند.”۵ در گشتل همه چیز را به صورت منبع میبینیم، حتی انسان ها را” در این دوران انسان در زنجیرهای بی حاصل مصرف گرایی گرفتار شده است.شیء پنداشتن دنیای پیرامون که این خود حاصل تفکر مدرن است تنها به جهت بهره گیری از انسان آواره است. ما در جهان مدرن از بنیادمان فاصله گرفته ایم و بی بنیاد شده ایم و یکی از علل بی بنیادی ما فاصله گرفتن از خانه است. در جهان هستن – که ویژگی بنیادی دازاین است – پیش از آنکه بیانگر یک نسبت مکانی و فضایی باشد، به توانایی انسان به سکنی گزیدن کنار چیزهایی آشنا باز میگردد. در هستن رشته ای از مناسبات است که ما به آنها عادت میکنیم، و در آنها حل میشویم. خانه، کارخانه، شرکت، مسجد، پل و … ساخته میشوند بنا به منظوری که همان سکنی گزیدن یا اقامت داشتن است. اما سکنی گزیدن در دوران مدرن، دیگر در کنار چیزهای آشنا بودن نیست بلکه برعکس در نهایت دوری از چیزهای آشنا و آشنایان بودن باشد.
اما راه چاره برای بی خانگی و دوری از بنیاد برای انسان مدرن چیست؟ شاید در ابتدا خواست بازگشت به سرآغاز، نوستالژیک به نظر آید که با سازو کار دنیای امروز ما بازگشت به آن امری ناشدنی باشد، در عین حال دستآورد ها و موهبت های تکنولوژی امروز را هم نمیتوان به کناری نهاد؛ هایدگر میگوید راه گریز از تقدیر ویرانگر تکنولوژی این نیست که ماشینها و ابزار مدرن را به کناری نهیم ولی باید در راهی تازه با آنها کار کنیم و همچنین “هرچه بیشتر با گوهر تکنولوژی آشنا بشویم، بیشتر در جریان فراخوان آن قرار میگیریم.”۶ چرا که هر جا که خطری باشد، نجات هم آنجاست. نجات دقت به جوهر تکنولوژی و پاسخ دادن به آن است. و پاسخ دادن به آن بدین نحو میسر میشود که ما در نقطه ی عطف و در چرخش، قرار بگیریم “چرخش ورود خود را در آنچه هم اکنون در دوران هستی وجود دارد، می یابد”۷ و میتواند این چرخش را نه به معنای بازگشت به دوران پیشامدرن بلکه با توجه به وجود این بحران و وضعیت بی خانگی مدرن، خواست ساخت جهانی مشترک و شرکت در آن مدنظر قرار داد و سرآغازی دیگر را پدید آورد و اینبار کره ی خاک خانه ی ماست و نه فقط یک کشور، یک شهر، یک محله و یک خانه.
۱- به نقل از هایدگر، بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، تصویر جهان و تکنولوژی صفحه ی ۳۷۵
۲- ارسطو، متافیزیک، فصل یکم (مبداء یا اصل)، ترجمه ی شرف الدین خراسانی شرف، ۱۰۱۳a
۳- همان، فصل دوم (علت)
۴- هایدگر، هستی و زمان، زمانمندی و تاریخمندی، ترجمه ی عبدالکریم رشیدیان ۳۷۶
۵- بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، تصویر جهان و تکنولوژی صفحه ی ۳۵۷
۶- همان، صفحه ی ۳۸۶
۷- هایدگر، پرسش از تکنولوژی، ترجمه ی انگلیسی هارپر