بیوگرافی ارسطو (بیوگرافی دانشمندان)
در زندگی نامه دانشمند ارسطو اینگونه آمده است که: ارسطو در سال ۳۸۴ پیش از میلاد در شهر استاگیرا واقع در مقدونیه که در ۳۰۰ کیلومتری شمال آتن قرار دارد، به دنیا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونیه، جد اسکندر مقدونی بود. ارسطو در جوانی برای تحصیل در آکادمی افلاطون، راهی آتن شد و توسط او، عقل مجسم آکادمی نام گرفت. وی پس از مرگ افلاطون، آکادمی را ترک نموده، به آسیای صغیر رفت و در آنجا با دختر یک خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج کرد. بعد از مدت نه چندان طولانی، فیلیپ پادشاه مقدونیه، ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت نمود.
ارسطو کیست؟
زمانی که اسکندر ۱۳ ساله بود، ارسطو شروع به تربیت وی کرد و حدود ۱۲ سال به این کار مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوکیون» بنا کرد. برخلاف آکادمی افلاطون که در آن بیشترین تأکید بر ریاضیات، سیاست و فلسفه نظری بود، در لوکیون به پژوهش هایی در مورد زیست شناسی، روان شناسی، اخلاق، هنر و شعر نیز پرداخته می شد. شواهد نشان می دهد که در این مقطع زمانی، ارسطو از حمایت های همه جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است، به طوری که با کمک های او موفق به تأسیس اولین باغ وحش تاریخ شد.
با مرگ اسکندر در سال ۳۲۳ پ. م، آتنی ها برعلیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو نیز از اثرات این شورش در امان نماند. در این زمان، یکی از روحانیون آتن برعلیه ارسطو شکایت کرد که او منکر تأثیر صدقه و قربانی است. بدین ترتیب، ارسطو مجبور به فرار از آتن گردید تا مانع جنایت دوم آتنیان برضد فلسفه شود و یک سال بعد از این واقعه، در سن ۶۳ سالگی درگذشت.
عکس ارسطو
آثار ارسطو
بیشتر آثار به جا مانده از ارسطو، کتب مدون گردآوری شده توسط خود او نیست، بلکه جزوات درسی است که شاگردانش تهیه کرده اند. سبک نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگی های ادبی است. آثار ارسطو تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. وی برخی از شاخه های علوم را، تقریباً برای اولین بار در تاریخ بشر، به شکلی جدی و مدون مورد توجه و بررسی قرار داده است.
با دقت در تمام فعالیت های ارسطو، اشتیاق عجیب وی به مشاهده گری دنیا و تفسیر آن مشاهدات آشکار می گردد. ارسطو بر خلاف استادش، تلاشی در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمی کرد و ترجیح میداد با نوعی واقع گرایی، خوب ببیند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانین دقیقی مورد بررسی قرار دهد.
ارسطو با جرأت تمام، این گونه مشاهدات و تفسیر آن بر اساس قوانین مشخص را به تمام شاخه های علم تعمیم می داد. از این رو، هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو، زیست شناسی ارسطو، روانشناسی ارسطو، سیاست ارسطو و….. مواجه می شویم. اگرچه تا به امروز اکثر نظریات ارسطو در علوم طبیعی، از جمله مرکزیت کره زمین، تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یا رد نظریه اتمی دموکریتوس و سقوط اجسام به زمین با سرعتهای متفاوت بر اساس وزن و برخی نظریات دیگر رد شده ، اما تقسیم بندی علوم ارسطو و حتی بعضی از نوشته های او در زمینه علوم طبیعی تا هزاران سال در تاریخ بشری تاثیر به جا گذاشته است. همین موضوع باعث شده تا این ادعا مطرح شود که نظریات ارسطو پیشرفت علوم را هزار سالی به عقب انداخته است.
نظریات ارسطو
مهمترین مبحثی که هنگام مطالعه ارسطو با آن مواجه می شویم، نه فقط مشاهدات او، بلکه شیوه تفسیر و استنتاجی است که او برای این مشاهدات و در مجموع، برای تفکر وضع کرده است. در واقع، در میان مطالب مطروحه از سوی ارسطو، مطلبی که کمتر از همه مورد دستبرد زمان واقع شده، همان منطق ارسطو است. مهمترین اثر ارسطو در منطق، ارغنون است که شامل پنج بخش مقولات، تعبیرات، تحلیل (Analytics)- که خود شامل دو بخش است- می باشد.
فلسفه ارسطو
ارسطو تمام علوم را در دایره فلسفه می داند. او دانش بشری را به سه بخش عمده فلسفه نظری، فلسفه عملی و فلسفه ادبی تقسیم می کند.
فلسفه ادبی شامل مواردی همچون شعر، ادبیات، سخنرانی و چیزهایی نظیر این است.
فلسفه عملی هم دربرگیرنده مواردی نظیر اخلاق، سیاست و اقتصاد می باشد.
او فلسفه نظری را نیز به سه بخش عمده تقسیم می کند :
۱- علوم طبیعی نظیر فیزیک و زیست شناسی
۲- ریاضیات
۳ – فلسفه، متافیزیک و خداشناسی .
همانطور که گفته شد، مشهورترین کارهای ارسطو در علوم طبیعی، اشتباهات علمی اوست. قسمت دوم فلسفه نظری او ریاضیات است که به علت عدم علاقه، چندان وارد موضوع نمی شود. قسمت سوم فلسفه نظری ارسطو که بیشتر موضوع مورد بحث ماست، فلسفه متافیزیک اوست .
ارسطو در این مبحث معرفت شناسی با استادش افلاطون موافق است که آگاهی و علم بر کلیات تعلق می گیرد و نه بر عالم محسوسات که همان عالم جزییات است. افلاطون عقیده داشت که این کلیات یا به عبارت دیگر مثالها هستند که تشکیل عالم واقعی را می دهند و محسوسات ما غیر واقعی و در واقع پرتوی از عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همین جا شروع می شود. ارسطو بر خلاف استاد معتقد است که این کلیات و مثالها فقط ذهنی هستند و وجود خارجی ندارند. به عبارت دیگر، بر خلاف افلاطون که دیدی آبژکتیو دارد، ارسطو از نگرشی سابژکتیو نسبت به این موضوع برخوردار است. شاید بتوان این اختلاف را به خلق و خوی این دو متفکر نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هیجان افلاطون در خیال پردازی و پرواز ذهن است، اما در عوض مشاهده گری حرفه ای است که بیشترین بهره را از حواس خود می برد.
ارسطو با مشاهده یک شیء در جهان، دو تفسیر از آن ارایه می دهد: یکی تفسیری که به حالت بالقوه اش مربوط می شود و دیگری که به حالت بالفعل آن مرتبط است. برای مثال، از نظر او، یک دانه بالقوه یک گیاه کامل است. زمانی که این قوه به فعلیت درآمد، به گونه ای بالفعل تبدیل به یک گیاه می شود. یا اینکه، خاک بالقوه می تواند کوزه باشد و با تبدیل شدن به کوزه، این قوه به فعلیت در می آید.
به نظر ارسطو، برای دگرگونی هایی که در اطراف ما رخ می دهد، چهار علت اولیه وجود دارد :
1- علت مادی (Material Cause)
2- علت صوری (Formal Cause)
3- علت سومی که ذکر می کند، علت فاعلی یا محرکه (Efficient Cause) است، که این امر اسباب تغییر را فراهم می آورد، مانند نقش نجار در تبدیل چوب به صندلی.
4- آخرین دلیل بروز تغییرات، علت غایی (Final Cause) است.
ارسطو نیز مانند افلاطون، ولی به گونه ای دیگر، وجود را دارای سلسه مراتب می داند و باز مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعی کمال گرایی به شیوه ای متفاوت از افلاطون می شود. برای مثال، او به سلسه مراتبی از جماد-نبات-حیوان-انسان معتقد است که در هر مرحله از این سلسله مراتب، وجود کمال می یابد و به درجه بالاتری صعود می کند. به عقیده ارسطو، وجه تمایز و برتری انسان نسبت به حیوان، عقل اوست؛ پس عقلانیت یکی از بالاترین درجات کمال است. در رده بندی ارسطو، عقل مجرد و صرف-که کاملاً در حالت صورت و فعل است، نه به شکل ماده و هیولی- در رأس قرار دارد.
خدای ارسطو هم خالق جهان نیست، بلکه محرک اولیه جهان است. زیرا ارسطو مانند بسیاری از یونانیان باستان به وجود جهانی ازلی و ابدی معتقد است. او در این باره می گوید: « این خدا، خدایی نیست که جهان را مستقیماً و به وسیله نیروهای خاصی بچرخاند، خدا جهان را به شیوه ای می گرداند که معشوقی عاشقش را».
پس خدای ارسطو شخصاً هیچ گونه دخالتی در امور دنیای ما نمی کند و نظاره گری صرف (مانند خود ارسطو!!!) می باشد. تنها منظره ای که می بیند، فقط خود اوست، زیرا نظاره بر این جهان ناقص، موجب نقص او هم می شود؛ در حالیکه که او کمال مطلق است.
در فلسفه اخلاق ارسطو که متأثر از فلسفه نظری اوست، خیر و سعادت هر موجود در غایتی است که برای او معین شده است. از آن جایی که کمال انسان در عقلانیت مشخص شده، پس خوشبختی و سعادت انسان در زندگی مبتنی بر عقلانیت است. به عقیده ارسطو، عقلانیت چنین حکم می کند که فضیلت اخلاقی در امری باشد که حد وسط و تعادل در آن رعایت شده باشد. از این رو، ارسطو به انتخاب شجاعت میان تهور و ترس و نیز اقتصاد میان بخل و اسراف و…… توصیه می کند.
ارسطو در سیاست نیز راه وسط را دنبال می کند و از سویی به مخالفت با دموکراسی بر می خیزد. دموکراسی بر این اصل استوار است که همه مردم با هم برابرند، در حالیکه به اعتقاد او اصلاً اینطور نیست و در این نوع حکومت، ارباب بر برده، مرد بر زن، اشراف بر عامه مردم و … برتری دارد. در ضمن، چون در دموکراسی حکومت به دست عامه می افتد و عامه مردم را می توان به راحتی فریب داد، پس امکان سقوط و اضمحلال این نوع حکومت زیاد است. در نظر ارسطو، با اینکه حکومت آریستوکراسی (اشرافی) در کل نسبت به دموکراسی ارجحیت دارد؛ اما دارای معایب خاص خود نیز می باشد. زیرا معمولاً منجر به استبداد یا حکومت پول و ثروت بر مردم می شود. پیشنهاد ارسطو، ترکیبی از این دو نوع حکومت یا در واقع حد واسطی میان آنهاست؛ بدین شکل که مثلاً گروهی از مردمان برتر(احتمالا گروهی از اشراف)، با هم به اداره کشور بپردازند.