محمدمهدی اردبیلی
- ورود هگل به ایران: از دهۀ بیست تا انقلاب ۱۳۵۷
صرف نظر از اشارۀ کنت دوبینو به اقبال ایرانیان به هگل، شاید بتوان «سیر حکمت در اروپا» را نخستین آشنایی ایرانیان با هگل دانست. مرحوم فروغی در این کتاب بخشی نسبتاً مفصل را به هگل و فلسفۀ او اختصاص داده است. وی در مقدمۀ کتاب کل فلسفۀ نیمۀ نخست قرن نوزدهم در آلمان را فلسفهای رومانتیک، شاعرانه و شبه عرفانی معرفی میکند
اما با این همه، چند سال طول کشید تا در دهههای ۳۰ و ۴۰ نام هگل بر سر زبانها بیفتد. قوی شدن احزاب چپ، به ویژه حزب متشکل توده و به تبع آن، مطرح شدن گفتمان مارکسیستی باعث شد تا یک مفهوم کلیدی مورد توجه قرار گیرد: ماتریالیسم دیالکتیک و روشن است که مراد از این دیالکتیک، دیالکتیک هگلی بود. در جزوههای سازمانی احزاب چپ آن دوران (که البته این آموزش فلسفه از راه جزوه تا انقلاب ۱۳۵۷ هم ادامه داشت)، هگل از یک سو به عنوان مقدمه مارکس معرفی میشد. در آن دوران چند کتاب تالیفی یا ترجمه نیز دربارۀ اندیشههای هگل منتشر شد که به دلیل ترجمۀ ضعیف و عدم وجود بستری برای فهم هگل، دست کمی از آشفتگی و سوءفهمهای جزوههای سازمانی نداشتند.
حمید عنایت
این حمید عنایت بود که با تسلط به زبانهای فارسی، انگلیسی و عربی، ترجمۀ کتاب عقل در تاریخ هگل (چاپ نخست: ۱۳۳۶)، و پس از آن، کتاب فلسفۀ هگل اثر استیس (چاپ نخست: ۱۳۴۷) و همچنین در دهه ۵۰ بخشی از پدیدارشناسی روح را با تفسیر الکساندر کوژو تحت عنوان خدایگان و بنده منتشر کرد. این سه اثر را بیترید میتوان نخستین آثار مکتوب قابل استفاده برای مخاطبان و علاقهمندان دانست. ترجمههایی خوشخوان همراه با ترمینولوژی فلسفی دقیق و با حداقل اشتباه. دو ترجمۀ عنایت از هگل (عقل در تاریخ و خدایگان و بنده) هنوز از بهترین و قابل استفادهترین ترجمهها از آثار اصلی خود هگل به شمار میرود.
البته میتوان انتقاداتی نسبت به انتخاب شرح استیس توسط عنایت مطرح کرد. کتاب استیس به عنوان اولین شرح جامع، مستقل و تفصیلی از فلسفۀ هگل توانست جایگاهی را در مخاطبان پیدا کند که از حیث غنا و محتوا شایستۀ آن نبود. در برخی فضاهای آکادمیک، حتی در سطح کارشناسی ارشد و دکترا، چنین کتابی هنوز توسط اساتید توصیه میشود که خود جای شگفتی بسیار دارد. شرح استیس میان سه رویکرد به ظاهر متعارض و یکجانبهنگر در نوسان است، از یک سو، فرم اثر و شکل تفسیر صورتی تحلیلی و پوزیتیویستی دارد. استیس تلاش کرده وانمود کند که هر چیز سر جای مناسب خود قرار داده شده است و در نظام کلی هگل که از قضا جدول آن، با طول و تفصیل، در انتهای کتاب آمده است، همه چیز مرتب و منظم است. از سوی دیگر، تصویری که وی از روح مطلق به دست میدهد، به شدت رومانتیک است و بیشتر به مطلق شلینگ و حتی یاکوبی نزدیک میشود؛ همه چیز در دل مطلق حل خواهد شد. اما جالبتر از همه و برخلاف این ظاهر یکدست، آنچه استیس نهایتاً از فلسفه هگل به ما میدهد، ساختمانی تکه پاره و غیرمنسجم است. شاید در زمان عنایت، انتشار چنین شرحی در میان آن همه جزوههای بینام و حرفهای بیمبنا در مورد هگل، قابل دفاع بود. اما دست کم امروز که هم شرحها و منابع دقیقتر و موثقتری از خود فلسفه هگل به فارسی ترجمه یا تالیف شده است و هم شرحهای جامعتری در زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی منتشر شده و مترجمان حوزههای فلسفی نیز هر روز بر تعدادشان افزوده میشود، انتشار مجدد و استقبال مخاطبان از این اثر دیگر قابل دفاع نباشد. متن فارسی نیز علیرغم مقدمهای جامع (دست کم نسبت به زمان خود) و ترمینولوژی دقیق و فارسی روان، در بسیار از بخشها یکدست نیست، به نحوی که شائبۀ ترجمۀ تحت اللفظی را برای مخاطب ایجاد میکند. این در حالی است که متن اصلی خود کتاب به زبان انگلیسی بسیار روان است.
کتاب عقل در تاریخ اثری از خود هگل است که چند سال پس از مرگ وی منتشر شده است. متن کتاب حالتی درسگفتاری دارد و ویراستار اولیه (گانز) تمام تلاش خود را به خرج داده تا بتواند صورتی یکدست و منسجم به کتاب بدهد که در این مهم تا حدی توفیق هم یافته است. کتاب برای نخستین بار توسط انتشارات دانشگاه صنعتی شریف به چاپ رسید و پس از بیش از ۲۰ سال بعد، توسط نشر شفیعی با همان صفحهبندی منسوخ و ایرادات چاپی و ترجمانی بازنشر شد. اما ترجمه تا حد قابل قبولی دقیق و روان است و برخلاف تمایل مترجمان اخیر هگل به رازورزانه کردن متن هگل، عنایت گاهی حتی تعهد به متن اصلی را فدای روانتر ساختن ترجمۀ فارسی کرده است.
اما از این حیث خدایگان و بنده شاید بهترین ترجمۀ عنایت است که هنوز میتوان آن را به عنوان الگویی برای ترجمۀ آثار هگل معرفی کرد. این کتاب در واقع دو کتاب است که در دل هم آمیختهاند و مخاطب دائما از یکی به دیگری در نوسان است. یکی بخش بسیار مهم و مشهور خدایگان و بنده از پدیدارشناسی روح هگل است که تاثیرات نظری و عملی این فصل از همان نخستین انتشار آن آغاز و تا همین امروز نیز ادامه دارد. اما کتاب دوم، در دل کتاب اول و به صورت کروشههای بعضا طولانی قرار گرفته است: تفسیر الکساندر کوژو فیلسوف و هگل شناس مشهور نیمۀ نخست قرن بیستم در فرانسه که بسیاری از متفکران فرانسوی قرن بیستم مستقیم یا غیرمستقیم از وی تاثیر پذیرفتند (از شاگردهای ثابت کلاسهای وی در دهۀ ۱۹۳۰ میتوان به فوکو، لکان، باتای و … اشاره کرد). کوژو در اینجا قرائتی چپگرایانه را از پدیدارشناسی روح به دست داده و دو خودآگاهی را به عنوان دو فرد یا گروه معرفی میکند تا بتواند تلویحاً تفسیری طبقاتی از این نبرد به دست دهد. وی همچنین در شرح خود از پدیدارشناسی، از تمام تفاسیر آکادمیک و کلاسیک فراتر رفته و برخی از نوآورانهترین تفاسیر را از هگل به دست میدهد. ترجمۀ فارسی این کتاب، به خوبی مورد اقبال مخاطبان (اعم از علاقهمندان فلسفه، جامعهشناسی، سیاست و …) قرار گرفت.
- دهۀ شصت و بارقههایی از هگل
پس از پیروزی انقلاب و علیرغم کنار گذاشته شدن تدریجی چپها از مناسبات قدرت، نوعی بازگشت به مبادی در میان مارکسیستهای وطنی به چشم میخورد که بخشی از آنها شناخت مبادی اندیشۀ هگل بود. در حد فاصل سالهای ۶۲ تا ۶۷، یعنی در بحبوحۀ جنگ تحمیلی، چند تفسیر در خصوص فلسفۀ هگل منتشر شد که عمدتاً از نگاه چپگرایانه و با تمرکز بر فلسفۀ سیاسی و اجتماعی هگل گزینش شده بودند. در اینجا میتوان به دو نمونۀ مهم این سری از ترجمههای هگل در سال ۱۳۶۷ اشاره کرد:
هربرت مارکوزه
کتاب خرد و انقلاب اثر هربرت مارکوزه با ترجمۀ محسن ثلاثی نخستین بار در سال ۱۳۵۷ منتشر شد و سال۱۳۶۷ با ویرایش و ظاهری جدید بازنشر شد. خود همین پیوند زدن عقل تاریخی هگلی با انقلاب نشانگر تمایل به ریشهیابی مفاهیم مارکسیستی تا بنیانهای نظری آن نزد هگل بود. البته مترجم فارسی در پیشگفتارش به شدت به مارکسیسم شوروی، به ویژه استالینیسم با تعابیری همچون «هولناکترین و آدمکشانهترین رژیم توتالیتر را که تاکنون تاریخ به خود دیده است» حمله میکند و تلاش اصلی مارکوزه را نشان دادن تمایز میان اندیشههای هگل و اعمال رژیم شوروی می دانست. این حمله به استالینیسم در پیشگفتار کتاب دو وجه داشت، نخست نشان دهندۀ اولین بارقههای اندیشههای چپ نو یا نومارکسیسم در ایران بود و در ثانی احتمالا باعث میشد که حاکمیتی که به تازگی از جنگ مسلحانه با چپهای متمایل به شوروی فارغ شده بود، نسبت به انتشار این کتاب سختگیری چندانی به خرج ندهد. مارکوزه در این اثر میکوشد تا تصویری انسانیتر و آزادیخواه تر از هگل و حتی مارکس به دست دهد. ترجمۀ فارسی اثر اما از حیث فنی، علیرغم ویرایش دوباره و همچنین علیرغم متن اصلی انگلیسیِ بسیار سرراست آن که توسط خود مارکوزه نوشته شده است، ایرادات بسیاری دارد که بخشی از آن به فقدان معیار فلسفی ترمینولوژیک مشخص در آن زمان و بخش دیگر آن به دغدغهها و تجربیات غیرفلسفی مترجم بازمیگردد که بیشتر به حوزههای جامعهشناسی، انسانشناسی و سیاست معطوف بوده است. البته این کتاب سالها بعد با ویرایش دیگری توسط خود همین مترجم بازنشر شد که برخی از ایرادات مذکور را برطرف ساخت.
جان پلامناتز
شرح و نقدی بر فلسفۀ اجتماعی و سیاسی هگل اثر جان پلامناتز، کتاب دیگری است که با ترجمۀ حسین بشیریه در همین سال (۱۳۶۷) به چاپ رسید. این کتاب نیز در تلاش است در دو کار را همزمان انجام دهد: یکی شرح فلسفه سیاسی هگل به ویژه در پرتو دو اثر مهم وی یعنی پدیدارشناسی روح و عناصر فلسفۀ حق، و دیگر نقد و بررسی این نظرات و به چالش کشیدن برخی از آنهاست. کتاب رویهمرفته و نسبتا در هر دو مورد توفیق یافته و ترجمۀ فارسی آن نیز علاوه بر دقت ترجمانی و واژه گزینی مناسب، شامل مقدمهای مختصر اما قابل استفاده برای شناخت هگل و به ویژه اخلاف راستگرا (مانند روزنکرانتس) و چپگرای پس از هگل (مانند فویرباخ، اشتراوس، روگه و بوئر) است.
محمود عبادیان
علاوه بر دو کتاب فوق که حالت تفسیری داشتند، ترجمهای از پیشگفتار و مقدمۀ پدیدارشناسی روح با قلم محمود عبادیان در سال ۱۳۶۷ توسط انتشارات انزلی در شهر ارومیه منتشر شد. این ترجمه که در عین حال پس از هر بند، تفسیر آن را نیز آورده است، از دو شرح والتر کافمن به زبان انگلیسی و یوهانس هاینریش به زبان آلمانی بهره برده است. ترجمه در برخی مقاطع حقیقتاً گنگ است که بخشی از این گنگی به دشواری متن خود پیشگفتار مربوط میشود و بخشی نیز به ابهام افزوده شده توسط مترجم فارسی. البته نباید از این حقیقت غافل شد که معادلگزینیهای عبادیان از بسیاری از ترجمههای اخیر از هگل قابل قبولتر است. به هر حال دانش فلسفی آقای عبادیان و دغدغههای هگلی ایشان در کنار مطالعۀ تفاسیر سایر مفسرین باعث شد تا علیرغم محدود و معدود بودن تفاسیر مورد استناد، با مطالعۀ این اثر نوعی فهم از متن هگل برای مخاطب حاصل شود.
باقر پرهام
اما صرف نظر از دو اثر فوق در این دهه مترجم دیگری ظاهر شد که با ترجمۀ ۳ اثر از و دربارۀ هگل خود را به عنوان یکی از مترجمین جدی هگل مطرح ساخت، هرچند پس از این ۳ اثر وی تا ۱۸ سال بعد هیچ اثر دیگری در ارتباط با هگل منتشر نکرد.
باقر پرهام ابتدا در سال ۱۳۶۲ کتاب در شناخت اندیشۀ هگل نوشتۀ روژه گارودی را ترجمه کرد. این کتاب که به دوران مارکسیستی روژه گارودی بازمیگردد به شرح و تفسیر مختصر تمام آثار اصلی هگل اختصاص دارد و در انتها اشارهای مختصر به مباحث زیباشناسی و فلسفۀ دین هگل میکند. با اینکه کتاب از حیث عمق فلسفی مطالب در حد شهرت نگارندهاش نیست، اما علی رغم تمام ضعفها و پراکندهگوییها، میتوان با مطالعۀ این اثر کلیتی از اندیشۀ هگل در ذهن ترسیم کرد که دست کم از کتاب استیس منسجمتر و دقیقتر است. مترجم فارسی بخش قابل توجهی از مقدمهاش را به نقد رفتار و مواضع روژه گارودی اختصاص داده است و تغییر موضع او از مارکسیسم به مسیحیت و از مسیحیت به اسلام را که به زعم مترجم ریشه در نوعی عرفانزدگی و توسل به شهود قلبی دارد، به نقد میکشد. نکتۀ قابل ذکر دیگر، که در ترجمههای اخیر پرهام نیز مشاهده میشود، ضدیت ایشان به ترجمۀ اصطلاح هگلی Geist به روح است. در مقدمه این کتاب بخشی به استدلالهای ایشان برای دفاع از معادل «ذهن» به جای «روح» اختصاص یافته است. این تلاش نزدیک به ۳۰ سال بعد، همچنان ادامه داشت وgeist هگلی از «ذهن» به معادل «جان» ارتقا یافت که البته این معادل اخیر نیز چندان در برابر انتقادات تاب نخواهد آورد.
در پاییز ۱۳۶۵ کتاب مقدمه بر فلسفۀ تاریخ هگل نوشتۀ ژان هیپولیت با ترجمه پرهام منتشر شد. این کتاب همانگونه که مترجم آن اشاره میکند، به نقد نظریۀ کانت و فیشته در مباحث مربوط به اخلاق، دولت، و به طور کلی فلسفۀ تاریخ اختصاص دارد که ضمن آنها نظریات هگل در باب یهودیت، مسیحیت و مفهوم تاریخ نیز به دقت تحلیل شده است. کتاب هم از حیث عمق فلسفی و هم از حیث ترجمه قابل قبول است و امروز که سومین ویراست آن به بازار آمده، میتواند توسط مخاطبان و علاقهمندان مورد استفاده قرار گیرد.
اما در انتهای دهۀ شصت، پرهام کتابی از هگل جوان با عنوان «استقرار شریعت در مذهب مسیح» را منتشر کرد که به دوران جوانی او اختصاص دارد. این کتاب که عنوان اصلی آن «ایجابیت دین مسیحیت» است، نمونۀ تمام عیار جایگاه والای سقراط نزد هگل جوان است. هگل مسیح را با سقراط مقایسه میکند و آن را نه همچون یک پیامبر، بلکه به عنوان مصلحی سیاسی-اجتماعی تحلیل میکند که مانند سقراط اعدام شد. هگل دراینجا وجه شریعتمحور مسیحیت را که بازمانده از شریعت یهودی است، مورد انتقاد قرار میدهد ونهایتا سقراط را حتی بر مسیح ترجیح میدهد. در نتیجه هدف اصلی انتقاد هگل در این کتاب کلیساست. پس از این کتاب پرهام تا ۱۸ سال بعد که کتابی از ژان وال دربارۀ هگل ترجمه کرد به هگل نپرداخت، اما همین سه اثر کافی بود تا نام او در تعداد انگشتشمار مترجمان ویژۀ آثار هگل ثبت شود.
- ۳٫ دهۀ هفتاد: بازگشت هگل به آکادمی
دهۀ هفتاد را به جرات میتوان دوران بازگشت تدریجی به هگل نامید. اما این بازگشت که رویکردی تاریخ فلسفهای به هگل را ترویج میکرد، بیشتر آکادمیک بود تا چپگرایانه و مارکسیستی. کشور که به تازگی از زیر سایۀ جنگ رها شده بود، با تکیه بر دولتی تکنوکرات میکوشید تا سازندگی را سرلوحۀ خود قرار دهد. هرچند این دولت گشودگی را تنها در حوزۀ اقتصاد ایجاد کرد و حوزۀ فرهنگ و سیاست داخلی همچنان تحت تاثیر فضای امنیتی ناشی از سالها جنگ فرسایشی با دشمن خارجی قرار داشت، اما با این همه در دانشگاههای اصلی تغییر فضا تااندازهای حس میشد. ترجمه و بازخوانی متون اصلی و مهم اندیشۀ غرب که سالها به حاشیه رفته بودند و همچنین اشتیاق بچههای جنگِ دیروز که امروز دیگر دانشجو شده بودند برای شنیدن و شناختن، همه و همه باعث شد تا رونقی به حوزۀ نشر آثار فلسفی، و از جمله فلسفۀ هگل داده شود. شخصیت بارز تالیفات مربوط به هگل در این دوره یکی از اساتید سابقهدار دانشگاه تهران بود: دکتر کریم مجتهدی.
کریم مجتهدی
در ابتدای دهه هفتاد کتابی تالیفی از کریم مجتهدی منتشر شد با عنوان دربارۀ هگل و فلسفۀ او، این کتاب که تا سالها به عنوان منبعی برای آشنایی مبتدیان با هگل مطرح بود، کتابی مختصر (نزدیک ۱۶۰ صفحه) است که مجتهدی کوشید تا در آن به تمام ابعاد اندیشۀ هگل، اشارهای هرچند مختصر، داشته باشد. کلیت کتاب واجد یکدستی لازم نیست، این حقیقت زمانی آشکارتر میشود که دریابیم این کتاب در واقع مجموعه مقالاتی است که عمدتا پیش از این در مجلات فلسفی دیگر به چاپ رسیدهاند و خود نویسنده در مقدمهاش ادعا میکند که «خواننده هیچ الزامی ندارد که این مجموعه را به عنوان یک کل واحد تلقی کند». اما علیرغم این حجم اندک، سادهسازی، عدم انسجام و نابسندگی مطالب، خود مجتهدی با وقوف به این حقیقت هدفش را نه یابندگی، بلکه جویندگی معرفی میکند. وی این اثر را تنها مقدمهای مختصر و تلنگری به اذهان مخاطبان میداند که مخاطب واقعی و علاقهمند باید پس از استفاده از آن گذر کند. علیرغم تمام انتقادات فوق، کتاب اما موفق بوده و نیازهای اولیۀ مخاطبان (که خود نگارندۀ این سطور در آن سالها را شامل میشوند)، برای آشنایی با هگل را برآورده میساخت.
یک سال بعد کتابی با عنوان پدیدارشناسی برحسب نظر هگل توسط کریم مجتهدی منتشر شد. روی جلد این کتاب نوشته شده است: «اقتباس و تالیف از دکتر کریم مجتهدی، بر اساس کتاب تکوین و ساختار پدیدارشناسی روح هگل اثر هیپولیت». در حقیقت مجتهدی این اثر را نه ترجمه کرده و نه تالیف. یکی از مشکلاتی که این فرم از نوشتار برای مخاطب و حتی نویستنده ایجاد میکند، این است که مشخص نمیشود کجا از آن نویسندۀ اصلی است و کجا از آنِ فرد اقتباس کننده. البته علیرغم دشواری و گنگی بخشهایی از کتاب، مطالعۀ آن طرحی از کلیت پدیدارشناسی روح را برای مخاطب ترسیم میکند.
کتاب دیگری که از کریم مجتهدی در تابستان ۱۳۷۷ منتشر شد، منطق از نظرگاه هگل نام داشت. مجتهدی در این کتاب کوشیده است تا مروری اجمالی به کل پیوستار دیالکتیکی منطق هگل داشته باشد. این کتاب هم از لحاظ ترجمه و هم از حیث معادلهای به کار رفته از دو اثر پیشین دقیقتر و روانتر است.
در انتها ذکر چند نکته در خصوص آثار دکتر مجتهدی لازم به نظر میرسد. یکی از مشکلاتی که در کتب تالیفی دکتر مجتهدی خودنمایی میکند، عدم تدقیق و تعیین منابع است. به بیان دیگر، عمدتاً معلوم نیست کدام بخشهای کتاب از منابع فارسی یا فرانسه نقل قول شده و کدام بخشها نظر یا تحلیل شخصی خود مولف است. در طول متن اشارهای به منابع انتهای فصول نمیشود و حتی اگر مولف به دلخواه چند منبع را به انتهای فصول یا کتاب بیافزاید یا از آن بکاهد، مخاطب هیچگاه نمیتواند متوجه شود. گویا مولف در طول کتاب نیاز به ارجاع مستقیم همراه با ذکر منبع را احساس نکرده است. مشکل اینجاست که چنین روشی از یک سو، راه را بر هرگونه سوءفهم و سوءاستفاده بازمیکند و از سوی دیگر، راه را بر نقد مشخص و متعین اثر و اندیشۀ خود دکتر مجتهدی میبندد. خود نگارنده نیز، شخصاً معترف است که نخستین دانستههایش از برخی فیلسوفان، به ویژه هگل و شلینگ را مدیون نوشتههای دکتر مجتهدی است که در زمانۀ عسرت منبع، کتبی در این خصوص به جامعۀ ایران تقدیم کرددند، اما امروزه دیگر نه زمانۀ عسرت است و نه ما در ابتدای راه هستیم.
عناصر فلسفۀ حق هگل
یکی از نقاط عطف ترجمۀ آثار هگل به فارسی، انتشار ترجمۀ فارسی عناصر فلسفۀ حق در سال ۱۳۷۸ است، چراکه این اثر همانگونه که مترجم آن به درستی ادعا میکند، «نخستین اثر کامل هگل که به فارسی ترجمه و منتشر میشود». این ترجمه که از قضا ترجمهای خوب، یکدست با معادلگزاریهای عمدتاً دقیق و متن روان است توسط مهبد ایرانیطلب صورت پذیرفت. اما انتقاداتی را میتوان نسبت به انتخاب برخی معادلهای غیرفلسفی یا ابداعی، عدم وجود معادل لاتین واژهها در پاورقیها یا فقدان یک واژهنامه در انتهای کتاب و مقدمهای ضعیف که به هیچ وجه در حد و اندازههای نخستین ترجمۀ فارسی از یک اثر کامل هگل نیست، وارد ساخت. من پیشتر به تفصیل به محتوای این کتاب و انتقادات وارد بر ترجمۀ فارسیاش پرداختهام که ذکر تمام آنها در این مجال لازم به نظر نمیرسد (جهت مطالعه نگاه کنید به: اردبیلی، محمدمهدی، ۱۳۹۱، «فلسفۀ حق هگل»، در کتاب ماه فلسفه، شمارۀ ۵۵، صص ۱۸-۲۳). اما به طور کلی میتوان این ترجمه را یکی از روانترین و قابل استفادهترین ترجمههای آثار هگل دانست. اما شگفت آنکه این اثر که به سرعت هم نایاب شد، هنوز بعد از ۱۴ سال، تجدید چاپ نشده است.
در انتها میتوان به ترجمۀ چند اثر دیگر هگل در این دهه اشاره کرد که از حیث انتخاب و هم از حیث ترجمه قابل قبول بوده و فهم ایرانیان از هگل را گامی به پیش بردهاند. از این جمله میتوان به اثر بسیار موشکافانه و استادانۀ لوکاچ تحت عنوان هگل جوان: پژوهشی در رابطۀ دیالکتیک و اقتصاد (۱۳۷۴) با ترجمۀ نسبتاً قابل قبول محسن حکیمی اشاره کرد. یا کتاب درآمدی بر هگل اثر ژاک دونت که توسط مرحوم محمدجعفر پوینده ترجمه شد (۱۳۷۷). بر این کتاب از حیث محتوای بخش نخست و همچنین نوع گزینش بخش دوم انتقادات بسیاری وارد است، اما وجه تحسین برانگیز آن، ترجمۀ خوب مرحوم پوینده به شمار میرود که متاسفانه زنده نماند تا راهش در ترجمۀ آثار مربوط به هگل را ادامه دهد. در انتهای دهۀ ۷۰ شرح مختصر دیگری دربارۀ فلسفۀ هگل به قلم پیتر سینگر و با ترجمۀ عزتالله فولادوند از سوی انتشارات طرح نو منتشر شد که شاید اکنون بتوان آن را در بین منابع فارسی، نخستین گام برای آشنایی با هگل دانست. کتاب هگل، با توجه به حجم اندکش، توانسته به زوایای مختلف اندیشۀ هگل سرک بکشد و حتیالامکان بدون سوق دادن مخاطب به ابهامات و دشواریهای اندیشۀ هگل، اشارهای به رئوس این اندیشه داشته باشد. ترجمۀ آقای فولادوند نیز علیرغم استفاده از برخی معادلهای قابل بحث و سوء برداشت در ترجمۀ برخی جملات، ترجمهای روان و قابل استفاده برای مخاطب مبتدی است. البته در این دهه نیز شاهد انتشار برخی آثار بودیم که هم از حیث محتوای اثر و هم از حیث ترجمه بسیار ضعیف، ناشیانه و غیرقابل فهم بودند. برای ذکر یک نمونه میتوان به کتاب گزیده آثار هگلیهای جوان اشاره کرد که علیرغم محتوای مفیدش، ترجمهای فاجعهبار دارد. این ترجمه مجموعهای از جملات بیسروته، معادلگزاریهای عجیب و غریب (مانند واکافت، سپنتایش، ترادیسش، دگردیساند، ابرطبیعتگرا و …) و اشتباهات ناشیانه است. برای درک عمق فاجعه لازم است به عنوان مثال به همان صفحه سوم کتاب نگاهی بیافکنیم: «اوایل ۱۹۶۰ها،؛ همزمان با ظهور نوزایی هگلی، یک رشته پژوهش در زبان انگلیسی متوجه مارکس جوان شد». نگارندۀ این سطور هنوز هم از خود میپرسد یعنی مترجمی با این سابقه و فعالیت هنوز نمیداند که مراد از ‘s در ۱۹۶۰’s نه اسم جمع، بلکه دهۀ ۱۹۶۰ است؟ این مثال، تنها مشتی نمونۀ خروار است.
۴٫ از ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۲: اشتیاق برای ترجمۀ آثار بزرگ یا تالیفات جامع
از ابتدای دهۀ هشتاد تاکنون، به لطف انقلاب ترجمه، میزان استقبال از آثار فلسفی و ترجمۀ آنها رشدی چشمگیر داشته است. پس از دههها بحث و جدل دربارۀ فلسفۀ هایدگر و اثر برجستۀ او، یعنی هستی و زمان، به یکباره سه ترجمه از این کتاب از سه منظر فکری منتشر میشود. در زمینۀ آثار هگل نیز اتفاقی مشابه روی میدهد و پس از بیش از نیم قرن بحث و جدل راجع به هگل، بالاخره اکثر آثار اصلی وی به یکباره با ترجمۀ فارسی روانۀ بازار میشوند. اما هگل به اندازۀ هایدگر خوش شانس نبود و ترجمههای آثار اصلیاش عمدتاً یا ناخوانا و سرشار از دشواری کاذب بودند یا اصلا بهکلی به ترجمهای مغلوط بیربط دچار شدند.
پدیدۀ زیبا جبلی
در سال ۱۳۸۲ به ناگاه یکی از بزرگترین آثار هگل که در عین حال یکی از عظیمترین و دشوارترین آثار تاریخ فلسفه است با ترجمۀ مترجمی بینام و نشان و بدون هیچ سابقهای، توسط انتشارات شفیعی منتشر شد: پدیدارشناسی روح؛ ترجمهای غیرفلسفی، ناپخته، با ایرادات بسیار، با ادعای ترجمه از متن اصلی آلمانی بدون ذکر هیچ منبعی. در ابتدای این ترجمه نیز مقدمهای غیرمنسجم و بیسروته درباب موضوعاتی بیربط قرار داده شده است. پاورقیهای انگشت شمار مترجم در کل کتاب نه تنها به هیچ وجه توضیح دهندۀ معنای متن مورد اشاره نیستند، بلکه حتی اشارهای به معادل اصلی واژهها در آنها نیامده است و بیشتر از هگل به حافظ، سعدی، خیام و مولوی اختصاص دارند و حتی اگر جایی به مفهومی در متن اشاره شده است، عمدتاً نه یاری کننده، بلکه رهزن فهم است. مترجم فارسی حتی نتوانسته در ترجمۀ واژههای اصلی عنوان کتاب نیز به تصمیم مشخصی برسد و بر همان روی جلد نیز به نحوی بیسابقه دو عنوان برای کتاب ذکر میکند: فنومنولوژی روح یا پدیدارشناسی ذهن. این ترجمه که علیرغم ابتنای ظاهری بر زبان اصلی نتوانست انتظارات را برآورده سازد، بلافاصله توسط اهل فن مورد انتقاد قرار گرفت و چنان دچار خطا، لغش و بدفهمی بود که دیگر چندان جدی گرفته نشد و اگر هم اسمی از آن به میان آمد، بدل به نُقل محافل فلسفی شد و عمدتاً به عنوان نمونۀ بارزی از ترجمۀ فلسفی پراشکال معرفی شد. این ترجمه چنان بدنام است که در این مجال بیش از این به آن نمیپردازم و مخاطب را به مقالهای انتقادی در این خصوص ارجاع میدهم. (فرهادپور، مراد، «سیزیف در قلمرو ترجمۀ فارسی»، در روزنامه شرق، ۱۷ آذر ۱۳۸۳)
جبلی اما با این انتقادات تسلیم نشده و کموبیش به همان طریق فوق الذکر، کمر به ترجمه، یا به تعبیر دقیقتر قتل کلیۀ آثار هگل بسته است. از آثار دیگر وی میتوان به چند اثر دیگر اشاره کرد: مجموعۀ چهارجلدی درسگفتارهای هگل پیرامون فلسفۀ زیبا شناسی (۱۳۸۲) و دورۀ سه جلدی تاریخ فلسفه (۱۳۸۷)، و اوج فاجعه یعنی ترجمۀ کتاب علم منطق و جلد نخست دایرهالمعارف (بخش منطق) در سال ۱۳۹۰٫
ترجمۀ دوم از پدیدارشناسی روح
نزدیک به ۱۰ سال زمان لازم بود تا در سال ۱۳۹۰ ترجمهای دیگر از پدیدارشناسی روح توسط باقر پرهام منتشر شود. هرچند این ترجمۀ دوم قابل مقایسه با ترجمۀ نخست نبود و از حیث دقت فلسفی و واژههای به کاررفته تا حد زیادی نسبت به آن پیشرفت داشت، اما نثر آن همچنان دشوارفهم است. طبیعتا بخشی از این دشوارفهمی به متن هگل و ناآشنایی ما با حال و هوا، منطق و شیوۀ بحث وی بازمیگردد، اما بخش قابل توجهی از آن به نثر خود مترجم، انتخاب و ابداع معادلهای ثقیل و رازورزی کاذب آن مربوط است. مقایسۀ نثر دشوار و سنگین این ترجمۀ فارسی با هر سه ترجمۀ روان و روشن انگلیسی (بیلی، میلر و پینکارد) به روشنی شاهدی بر مدعای فوق است. شاید اولین ایرادی که میتوان به ترجمۀ پرهام گرفت، انتخاب منبع اصلیاش برای ترجمه است. همانگونه که میدانیم پرهام ترجمۀ فرانسوی هیپولیت را منبع اصلی کار خود قرار داده است و این فینفسه ایرادی بر ترجمه نیست که مستقیماً از زبان اصلی صورت نپذیرد، چرا که ترجمههای قابل قبول بسیاری را دیدهایم که مبنا را ترجمۀ انگلیسی متون اصلی قرار دادهاند. اما در این موردِ به خصوص مشکل زمانی هویدا میشود که بدانیم هیپولیت نیز منبع اصلی خود را نه متن اصلی آلمانی، بلکه ترجمۀ بیلی از پدیدارشناسی روح قرار داده است؛ ترجمهای که امروزی دیگر منسوخ است و ترجمههای میلر و پینکارد جای آن را گرفتهاند.
انتقاد دیگری که بر کار پرهام وارد است، خلط تیترهای اصلی کتاب با تیترهای افزودۀ هیپولیت است، به نحوی که مخاطب منطقاً برخی بخشهای افزودۀ هیپولیت را جزء متن خود هگل تصور میکند. این ترجمه همچنین از شمارهگذاری مرسوم برای پاراگرافهای پدیدارشناسی روح بهره نبرده است و این امر کار را برای مخاطب و تطبیق متن با ترجمههای دیگر یا متن اصلی بسیار دشوار میسازد. در انتها مخاطب را برای مطالعۀ تفسیری انتقادی به یادداشتی دیگر ارجاع میدهم که مشخصاً به نقد این ترجمه اختصاص دارد. (سفیدخوش، میثم، ۱۳۹۱، «مروری انتقادی به ترجمۀ دوم پدیدارشناسی هگل»، در کتاب ماه فلسفه، شمارۀ ۵۵، صص ۹-۱۷)
تنها نکتهای که دربارۀ این ترجمه باقی مانده، معادلگزینیهای فارسی بعضاً بیمبنای پرهام است، مانند ترجمۀ moment به برآیند یا معادل شگفت انگیز «نظام نوامیس اجتماعی اخلاق» در ازای اصطلاح sittlichkeit. اما مشهورتر از همه برگزیدن معادل «جان» در ازای Geist است. پیشتر نیز ذکر شد که پرهام در مقدمهاش بر ترجمۀ اثر گارودی هرچه تلاش کرد نتوانست برای این اصطلاح معادل دیگری جز معادل ناقص و نابسندۀ «ذهن» انتخاب کند. در این ترجمۀ اخیر اما گویی وی بالاخره موفق شد با ژرفکاویهای مستمر اصطلاح «جان» را از اعماق تاریخ (کتاب رگشناسی ابن سینا) بیرون کشیده و به کار برد. من در جایی دیگر به تفصیل تمام معادلهای اینچنینی در ازای Geist (مانند جان، ذهن، روان، ذهن روحانی و …) را به نقد کشیدم و در نهایت از همان اصطلاح مصطلح «روح» در ازای آن دفاع کردهام که مخاطب را به همان منبع ارجاع میدهم. (اردبیلی، محمدمهدی، ۱۳۹۰، آگاهی و خودآگاهی در پدیدارشناسی روح هگل، تهران: نشر روزبهان، صص ۲۸-۳۳)
شیوع تالیفات دربارۀ هگل
در این دوره علاوه بر انتشار ترجمههایی دربارۀ فلسفۀ هگل، آنچه بیش از همه به چشم میآمد ظهور یکبارۀ جریان تالیف درباب هگل بود. این جریان از سال ۱۳۸۲ با کتاب نامنسجم تاملات هگلی اثر رامین جهانبگلو آغاز شد که حاصل جزوۀ درسگفتارهای چند ماههای بود که بیشتر به گزینگویههایی درباب بخشهایی از پدیدارشناسی روح شباهت داشت. کتاب به طور کلی از حدواندازههای یک اثر تالیفی در باب هگل آن هم در جایگاه یک کتاب، فاصلۀ زیادی دارد.
تالیف دیگر اما دقیقاً در مقابل نمونۀ فوق قرار دارد. در سال ۱۳۸۵ کتاب هگل و فلسفۀ مدرن به قلم علی مرادخانی روانۀ بازار شد. این کتاب که بخشهایی از آن پیشتر در قالب مقالات مختلف در مجلات علمی و تخصصی حوزۀ فلسفه به چاپ رسیده بود، پس از بیان مقدمهای مفصل (تقریبا ۱۰۰ صفحه) در باب نگاه هگل به تاریخ فلسفه و مدرنیته، به بررسی مقابلهای فلسفۀ هگل با پنج چهرۀ فلسفی مدرن پیش از وی میپردازد: دکارت، اسپینوزا، کانت، فیشته و شلینگ. نویسنده با بهرهگیری از منابع مختلف فارسی، انگلیسی و حتی عربی، کوشیده است تا بحث خود را با ذکر منابع پرشمار و ارجاعات مستند به پیش ببرد.
سه نمونۀ دیگر از چاپ آثار تالیفی دربارۀ هگل، تلاش سه استاد فلسفۀ دانشگاه برای نگارش اثری تفصیلی و جامع دربارۀ تمام وجوه و رئوس اندیشۀ هگل بود: فلسفۀ هگل تالیف ابولقاسم ذاکرزاده (۱۳۸۸)، افکار هگل تالیف کریم مجتهدی (۱۳۸۹) و نمونۀ اخیر آن هگل تالیف علیاصغر مصلح (۱۳۹۲). قضاوت در خصوص هر کدام از این سه منبع مجالی دیگر میطلبد اما در این مقطع به ذکر همین نکته بسنده میکنم که علیرغم قابل دفاع بودن و چه بسا ضروری بودن تالیف فلسفی در زمانۀ حاضر، نمیتوان تلاش برای تمام کردن کار هگل، یکبار برای همیشه، در یک اثر جامع و مانع را مشکوک ندانست. مراد من این نیست که این سه مولف آشکارا میخواستند چنین کنند، اما مگر این افراد میتوانستند در تمام شئون و وجوه اندیشۀ هگل چنان صاحب نظر باشند که دست به تالیف اثری جامع بزنند؟ به نظر میرسد در زمانۀ حاضر، تالیف برای یک نویسندۀ فارسی تنها زمانی معنا دارد که از یک سو، فرد در یک مسالۀ خاص، با آگاهی و ارجاع به تمام منابع ریز و درشت داخلی و خارجی، بکوشد تا ایدۀ خود را طرح کرده از آن دفاع کند و با تکیه بر بستر تاریخی-سیاسی خود و خاستگاههای آن بکوشد تا از منابع مورد استنادش گامی به پیش رفته و تحلیلی تازه عرضه کند و از سوی دیگر چنان مسحور ایدۀ خودش و دچار خودشیفتگی فکری و توهم تولید علم نشود که فراموش کند هر ایدهای ایدۀ «دیگری» است. در غیر اینصورت تالیف چیزی نخواهد بود جز چسباندن وصله پینهای ترجمههای مختلف و عملاً محدود یا افاضۀ فضلهای غیرعلمی و عمدتاً مغلوط. بررسی اینکه هر کدام از سه تالیف فوق تا چه حد به این آفت دچار شده و تا چه حد از آن فراتر رفتهاند، در این مجال نمیگنجد، اما به طور کلی هر کدام از این آثار در برخی جنبهها قوی و قابل استفاده هستند.
همچنین لازم به ذکر است که خود نگارندۀ همین سطور در این دوره سه اثر در ارتباط با هگل منتشر کرده است که هم تالیف (آگاهی و خودآگاهی در پدیدارشناسی روح هگل، انتشارات روزبهان)، هم ترجمهای دربارۀ نسبت هگل با سه متفکر متاخر فرانسوی، یعنی باتای، دلوز و لکان (خودآگاهی هگلی و پساساختارگرایان فرانسوی، نوشتۀ دیوید شرمن، انتشارات رخدادنو) و هم ترجمۀ پنج متن سیاسی منتخب از خود هگل (دفترهای سیاست مدرن۱: هگل، انتشارات روزبهان) را دربرمیگیرد. روشن است که قضاوت و نقد در خصوص این کتب باید توسط دیگران انجام پذیرد و به همین دلیل در تحلیل پیشِ رو تنها به عنوان آنها اشاره شد.
حسن مرتضوی
حسن مرتضوی مترجمی است که به پرکاری شهرت دارد. کارنامۀ کاریاش نیز موید این مدعاست. آثار مرتضوی عمدتاً فلسفی نیستند و بیشتر در حوزۀ سیاست و جامعهشناسی با تاکید بر رویکردهای مارکسیستی و نومارکسیستی جای میگیرند. در دهۀ هشتاد وی دو اثر دربارۀ فلسفۀ هگل ترجمه و منتشر کرد. یکی گفتارهایی دربارۀ فلسفۀ هگل اثر دو هگلشناس بزرگ در دو حوزۀ تخصصیشان است: جان فیندلی در زمینۀ پدیدارشناسی روح و جان بربیج در زمینۀ منطق هگل که توسط مترجم فارسی انتخاب و در قالب کتابی واحد منتشر شده است. کتاب از حیث محتوا بسیار درخشان است و میتوان آن را برای آشنایی با فلسفۀ هگل پیشنهاد کرد. از حیث ترجمه نیز، اثر به طور کلی قابل استفاده است. تنها در برخی معادلگذاریها یا ترجمۀ برخی جملات میتوان انتقاداتی بر مرتضوی وارد ساخت. برای مثال مرتضوی Spirit (همان Geist) را به درستی به روح برمیگرداند، اما در ازای صفت ساخته شده از آن، یعنی spiritual که منطقا باید به «روحانی» ترجمه شود، از معادل نامانوس و گمراهکنندۀ «مینوی» بهره میبرد. یا برای مثال Subject , Object را بنا به رسم قدما به عینی و ذهنی برمیگرداند. به جز اینها و شاید معدود نمونههای احتمالی دیگر، سایر معادلگذاریها بسیار دقیق و روشن است که در کنار ترجمۀ سلیس به قابل فهم و روان بودن متن کمک کرده است.
کتاب دیگری که حدود یک سال بعد با ترجمۀ مرتضوی منتشر شد، فرهنگ فلسفی هگل اثر مایکل اینوود است که متن انگلیسی آن سالها در میان دانشجویان و علاقهمندان فلسفه دست به دست میشد و بسیاری از تالیفها و ترجمههای مربوط به هگل، دست کم برای نگارش پاورقیها توضیحی، از آن کمک گرفتهاند. بنابراین این کتاب نیز از حیث محتوا یکی از پراستفادهترین و ضروریترین منابع برای فهم هگل است. از حیث نثر فارسی نیز این کتاب نثری روان و روشن دارد که بخشی از آن به متن یکدست و روان خود اینوود بازمیگردد و بخش دیگر به کاردانی مترجم فارسی. از حیث معادلگذاری نیز مترجم از استفاده از واژههای مَندَرآوردی که یکی از آفات ترجمههای مربوط به هگل است، اجتناب کرده است. وی همچنین هرگونه تقدس بخشی به زبان فارسی و تعصب نسبت به بهکارگیری واژههای فارسی ناب و ضدیت با واژههای لاتین یا عربی را کنار گذاشته است. حتی در مورد اصطلاح Subject و Object وی نسبت به کتاب قبلیاش گامی فراتر نهاده و از معادل دقیقتر سوژه و ابژه استفاده کرده است، اما گویی این گذار تنها تا نیمۀ راه پیش رفته و سایر مشتقات این دو اصطلاح مانند subjective، subjectivity، objective و objectivity را با معادل جدید تطبیق نداده و از معادلهای ذهنی، ذهنیت، عینی و عینیت استفاده کرده است.
نکتۀ انتقادی دیگری که میتوان در خصوص ترجمههای فوق از حسن مرتضوی ذکر کرد، فقدان یک مقدمۀ مترجم است. مقدمۀ مرتضوی بر این دو کتاب از ۲ صفحه فراتر نمیرود و همین امر باعث میشود تا نقطهنظر مترجم نسبت به متن و دغدغهها و مسائلی که وی را به ترجمۀ اثر سوق داده، روشن نشود. در متون فلسفی، به ویژه فلسفهی هگل، هر کتابی، بدون مقدمهی مترجم از اساس قابل انتقاد است. مقدمه علاوه بر آشناسازی مقدماتی مخاطب با متن یا نویسنده و نشان دادن روش، دعاوی، استدلالها، مشکلات و تنشهای مترجم، رسالتی بسیار مهمتر دارد و آن بیان دغدغه، انگیزه، موضع و هدف مترجم و در یک کلام «مساله» یا پروبلماتیک وی است. علیرغم نکات فوق، ترجمههای حسن مرتضوی را میتوان یکی از معدود نمونههای حضور توامان تعهد به متن اصلی و ترجمۀ سلیس و خوشخوان در ترجمۀ فارسی آثار مربوط به هگل دانست.
- روح ناشاد هگل در زبان فارسی
در طول این سالها مترجم نخست پدیدارشناسی روح (زیبا جبلی) با پشتکاری بینظیر و بدون توجه به انتقادات و داوریها همچنان مشغول ترجمۀ هگل است و بخش اعظمی از آثار اصلی هگل را به فارسی برگردانده که به جرات میتوان ادعا کرد هیچکدام توسط مخاطبان قابل استفاده نیستند. اخیراً نیز ترجمهای از علم منطق توسط ابراهیم ملکاسماعیلی روانۀ بازار شده است که آن نیز، هم از حیث دقت فلسفی و هم از حیث نثر صعبالعبورش چندان پیشرفتی به حساب نمیآید. نکتۀ جالب اینجاست که به جز باقر پرهام یا حسن مرتضوی که بیتردید یکی از مترجمین سابقهدار به شمار میروند، میتوان با جستجویی مختصر در مطبوعات، نشریات و حتی سایتها و وبلاگها با این حقیقت بسیار شگفتانگیز مواجه شد که هیچ کدام از مترجمان فوق، یعنی خانم جبلی و آقای ملکاسماعیلی تالیف یا ترجمهای در قالب کتاب، مقاله یا حتی یک یادداشت راجع به هگل به زبان فارسی عرضه نکردهاند. این نکته نیز از این حیث جای تحلیل دارد که چه انگیزهای باعث میشود این افراد بدون هیچ سابقهی فلسفی روشنی، به ناگاه دچار نوعی کشف و شهود شده و این مسئولیت سنگین را بر دوش خود احساس کنند که به سراغ ترجمۀ سختترین آثار از یکی از پیچیدهترین فیلسوفان تاریخ بروند.
به جرات میتوان ادعا کرد که امروز، پس از گذشت بیش از نیم قرن از آشنایی ما ایرانیان با هگل، علیرغم وجود شرحها و تفاسیر بسیار راجع به هگل، هنوز ترجمۀ قابل استفادهای از بخش اعظمی از آثار اصلی او وجود ندارد. ترجمهای که هم از دقت فلسفی برخوردار باشد و هم بکوشد تا روشن و سلیس بنویسد و از دو عادت وطنیِ واژهسازی کاذب و دشوارنویسی عمدی در خصوص هگل مصون بماند. امروز ما به مترجمی نیاز داریم که از یک سو دچار «سادهسازی و عرفیسازیِ» زبان هگل نشود و از سوی دیگر از «بیش از حد رازآلوده کردنِ» تفکر وی اجتناب کند. البته این مترجم در این راه آنقدرها هم تنها نیست. علیرغم انتقادات وارد به انتخاب و ترجمهی حمید عنایت از کتاب فلسفهی هگل اثر استیس، بدون اغراق میتوان ادعا کرد که متن کتب عقل در تاریخ و خدایگان و بنده هنوز از بهترین نمونههای تحقق فرآیند ترجمهی متون هگل به زبان فارسی به شمار میروند. پس از عنایت بیشتر مترجمان به جای دشواری گشایش معنا، بر دشوارنویسی خود هگل به عنوان یک پیشفرض تاکید کرده و با این بهانه از یک سو، یا خود را از تن دادن به تنش راززدایی، واسازی و گشودن معنای فلسفی این متون و بازسازی آن در زبان مقصد معاف ساختند و یا از سوی دیگر، به سادهسازی تحلیلی-پوزیتیویستی اندیشههای هگل و نابود کردن وجوه رمانتیک، دینی، اسطورهای و به طور کلی مازاد معنای نهفته در بطن آن مبادرت ورزیدند. در یک کلام ما امروز به هگل-شناسی نیاز داریم که آثار اصلی هگل را بر اساسِ (و البته با انتقاد از) همان سنتی ترجمه کند که عنایت ۴۰ سال پیش با ترجمۀ «خدایگان و بنده» پایهریزی کرد.
منبع: مهرنامه