نگاه و قلم آلبر کامو او را به نویسنده ای فلسفی مبدل نموده است. در واقع میتوان حدود فکری وی را با نویسندگانی چون پاسکال، کیرکگارد و نیچه سنجید. کامو بیشتر یک نویسنده است تا فیلسوف هرچند که ادبیات وی در بستری فلسفی-اخلاقی قرار گرفته است. خود او زمینهی فلسفی آثارش را مدیون ژان گرینه میداند-کسی که کامو دو کتاب از آثار نخستین خود را به وی تقدیم کرده است-.
کامو برخلاف سارتر و هایدگر هیچ علاقه ای به متافیزیک و وجودشناسی از خود نشان نمیدهد. با اینحال عموماً در زمرهی اگزیستانسیالیستها بر شمرده میشود-هر چند که خود او چندان رغبتی به این موضوع ندارد-؛ قلم، بیان و اندیشه او تداعی گر نیچه است و شاید بتوان نخستین اشتراک فکری آنها را در گویه ی نیچه «خدا مرده است» یافت. نیچه و کامو هر دو تقابلی در مواجهه با واقعیتهای ناخوشایند و قلمی علیه خرد معمول دارند. در عین حال وی در تقابل با جریان فلسفی خاصی است که نیچه سردمدار آن میباشد.
«اگر بگویم که هیچ چیز معنی ندارد، باید نتیجه بگیرم که جهان بیهوده و مهمل است…من هیچ گاه معتقد به چنین چیزی نبوده ام» کامو سعی دارد با پرداخت به روزنه های امید روند نکبت بار پوچی که لاجرم یک حقیقت در عصر مدرن است را به چالش بکشد؛ پوچی بیماری روزگار است اما کامو در پی پذیرش آن نیست، بلکه با نگاهی متفاوت در افسانه سیزف آن را تفسیر میکند: «پوچ را تا به امروز سرانجام کار پنداشتهاند، اما این کندوکاو آن را به منزله آغاز حرکت انگاشته است.» در افسانه سیزف مردمانِ عصری به نمایش گذارده میشوند که در تکراری عبث، فرومایگی را به جان خریدهاند و بازیگر نمایشنامه مهتران خود شدهاند. همچنانکه در سوء تفاهم نیز این پوچی و بی هدفی تعین مییابد: «این اتاق برای این ساخته شده است که مردم در آن بخوابند و این دنیا برای آن که مردم در آن بمیرند.» کامو روایتگرحقیقت است.
نیچه در “اراده قدرت” تصویرگر مصداقی است که «مورسو» در “بیگانه” با آن زندگی میکند یعنی فروکاست ارزشها: «هیچ انگاری به چه معناست؟ (به آن معناست) که از ارزشِ ارزشهای والا کاسته شود.» هیچ انگاری حقیقت عصر کنونی است یعنی فروکاست ارزشهای والا و بی اعتباری آنها، چیزی که با گویه مشهور نیچه بدستان انسان اتفاق افتاده است و علت آن رویارویی با «هیچی» در پس همهی آرمانهای بشر است. اما نیچه در پی برآمدن و رهایی از این هیچ انگاری است، امری که امید به زایش ارزشهای نوین را در کنه خود میپروراند؛ این امر به معنای وجود کور سویه رهایی است، در واقع آنچه را که کامو در افسانه سیزف و بیگانه روایت می کند حقیقت عصر و انسانی است که نیچه در پس هیچ انگاری آن را تفسیر می کند.
مورسو در “بیگانه” به خاطر فراغت از بازی همگانی محکوم است؛ و به بیان خود کامو در مقدمه، «در حاشیه، در کناره زندگی خصوصی، منزوی و لذت جویانه پرسه میزند.» او در شک میان آهنگ نامتوازن بود و نبود قرار دارد، در میان ارزشهای مرده ای که در زندان به آن میاندیشید، در مجادله با بازپرس و دیالوگ با کشیش. این مسئله ای است که نیچه در “اراده قدرت” اینگونه تعبیر میکند: «این پرسش که آیا نبودن بهتر از بودن نیست، خود یک بیماری است، نشانه ای از افت، نشانه ای از فروکاست، از هیچ انگاری.»
تصادم اندیشه نیچه و کامو در این است که کامو در آثارش در پی نیهیلیسم ناکاملی نیست که نیچه از آن سخن میگوید. نیچه نیز علی رغم باور به جایگزینی ارزشهای فروکاسته شده، بنیادِ آرمانی ارزشها را کنار نمیگذارد. پروراندن اخلاق کانتی به واقع صورتی از تحقق یابی نیهیلیسم ناکامل است. این در حالی است که کامو بر آن نیست که چیزی بر جایگاه انسانِ آگاه جایگزین گردد.
به عبارت دیگر کامو به تشریح امری میپردازد که نیازی به جایگزین ندارد، انسانی که ضمن فهم تلویحی جایگاه خود، خود را جایگزین امر والا میکند و دیگر دلیلی برای پرستش خودِ برتر نمیبیند. او فعل پرستش را وا مینهد و با درایتی که در چارچوب بی رنگی همه چیز قرار دارد تنها هم آهنگ هستی ادامه میدهد.
از طرف دیگر تضادی در بین نیهیلیسم کامل نیچه و هیچی کامو وجود دارد؛ نیهیلیسم کامل نیچه نقشی خلاق و فعال است در حالیکه مورسو تنها خود در پوچی قرار دارد و آنهم به طریقی زیرکانه در پی ترجیح بودن بر نبودن است. به تعبیر نیچه: «بیمارگونهترین و اخلاق ستیز ترین نوع آدمی…زمینه را برای این هیچ انگاری فراهم میآورد…میخواهند نه تنها خود فنا شوند، بلکه هر چیزی را که بی هدف و بی معناست فنا کنند.» “کالیگولا” کامو نمودی از همین تعبیر نیچه است. کالیگولا ضمن درک هیچی حیات در پی تسری آن به بشر ناآگاه دست به نابودی و فنای آدمیان می زند.
برآیند نیچه از نیهیلیسم وادادگی و آری-گویی به زندگی است اما در قالب نیهیلیسم فعال و این دقیقاً نقطه عطف اندیشه کامو و نیچه است. پس از فروکاست ارزشهای نیهیلیسم فعال صورتی دیونیزوسی را در برابر ما مجسم میسازد. آری-گویی یعنی پذیرش جهان «آنگونه که هست». در این نگاه خاستگاه روشنی در پس زایش ارزشهای نوینی است که پیش از این به جهت ناخالصی و آمیختگی با امر والا سرکوب گشته بود، به عبارتی این ارزشهای نوآفریده شده هستند که جایگزین امر والا میگردند: «دیده هیچ انگار زشتی را به کمال میرساند و تعمیم میدهد. به خاطرات خود بی وفا و بی ایمان است: میگذارد که فرو افتند و برگ و بار از دست نهند؛ آنها را از این رنگ زدایی جسدواری که ناتوانی بر سر چیزهای دور و «هولناک» میآورد، مصون نمیدارد. و آنچه هیچ انگار از برای خویش نمیکند، از برای کل گذشتهی نوع بشر نیز نمیکند، میگذارد این گذشته فرو ریزد.» نگاه هیچ انگار آیینه ی تمام نمای واقعیت است، چراکه تنها زمانی می توان به دریافت حقیقت نائل آمد که آن را برهنه و فارغ از هر گونه شاخ و برگ باورمندی نظاره گر باشیم. کامو باور دارد که هرگز نمیتوان پوچی مطلق را تصور کرد و اینکه هیچ نمیتواند تسری بر همه چیز پیدا کند، همینکه میگوییم هیچ چیز معنی ندارد، حداقل یک گزاره معنا دار داریم و یا آنکه گریز از مردن برای زندگی دلالت بر انتخاب نمودن بقاء است.