مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد
شاید علت اصلی شگفت انگیز بودن فلسفه این نکته باشد که هر کس می تواند به شکل مطلوب خودش، آن را در ذهنش شکل دهد: در فلسفه، چیزی را که دیگران درباره ی موضوعی مشخص بیان کرده اند، درک می کنیم و سپس خودمان تصمیم می گیریم که آیا آن گفته ها درست هستند یا خیر. مطالعه ی فلسفه به منظور درک چگونگی تکامل ذهن و اندیشه ی بشر در طول زمان، اهمیت بسیاری دارد. اما ماهیت این حوزه ی وسیع و هیجان انگیز چیست و چگونه باید آثار فلسفی را مطالعه کنیم؟
فلسفه چیست؟
واژه ی «فلسفه» از دو کلمه ی یونانی کهن ساخته شده است: «فیلو» به معنی «دوست داشتن» و «علاقه مندی»، و «سوفیا» که به معنای «خِرد» و «حکمت» است. به شکل ساده می توان فلسفه را «عشق به خِرد» در نظر گرفت. اما این عبارت واقعا به چه معنا است؟ هدف فلسفه، پاسخ دادن به سوالات در مورد هستیِ ما با استفاده از ابزاری همچون منطق و استدلال است. این عرصه، به طیفی وسیع از سوالات می پردازد؛ از چگونه زیستن و «معرفت شناسی» گرفته تا ماهیت بنیادین جهان و جست و جو برای دانش و حقیقت. فلاسفه در طول زمان سوال های زیادی را در مورد خدا و مذهب، چگونگی شکل گیری سیاست، معنای «اراده آزاد» و مفهوم آزادی مطرح کرده اند و درباره ی زبان، حقوق حیوانات، زیبایی شناسی، قانون و عدالت نوشته اند. اگر سوالی در ذهنتان دارید، به احتمال خیلی زیاد، یکی از فیلسوفان پرشمار تاریخ قبلا تلاش کرده که به آن پاسخ دهد.
هیچ چیز قراردادی تر یا به بیانی دیگر محدودتر، از احساسی نیست که ما از زیبایی داریم… زیبایی—در خود—تنها یک واژه است، حتی گونه ای انگاره نیز نیست، در گستره ی زیبایی، آدمی خویشتن را سنجه ی کمال حس می کند، آنگاه در بهترین هنگام، آن را می پرستد… آری تنها همو ایثارگر زیبایی به دنیا است… داوری درباره ی زیبایی، خودخواهیِ نوعِ انسانی است… آنگاه خُردک بدگمانی می تواند این پرسش را در گوش یک شکّاک فرو کند که آیا گیتی تنها بهرِ آن که آدمی آن را زیبا می بیند، به راستی آراسته است؟ همین انسان، آن را بسی انسانی جلوه داده است. همین و بس. اما هیچ چیز، هرگز هیچ چیز، اشارتگر به این راستی در دست نیست که آدمی الگویِ زیبایی باشد. کسی چه می داند که در چشمان یک داورِ والاتر، سلیقه چه تأثیری می گذارد؟ چه بسا که گستاخانه در نظر آید؟ حتی شاید سرگرم کننده، شاید هم قرین اندکی خودرایی؟» از جملات «فردریش نیچه»
به شکل معمول، فلسفه بیشتر در مورد «تفکر» است تا «اقدام»، چرا که اغلب سوالاتی که برای یافتن پاسخ های آن ها تلاش می کند، ماهیتی انتزاعی دارند. با این وجود، فیلسوفان در طول تاریخ به پیشرفت و توسعه ی عرصه های دیگر، کمک های بسیار مهمی کرده اند. علیرغم اهمیت و کاربردهای فراوان فلسفه، افراد زیادی را نمی بینیم که به مطالعه ی آن علاقه داشته باشند یا اصول آن را در زندگی خود به کار بگیرند. بخشی از این اتفاق احتمالا به این خاطر است که فلسفه برای بسیاری از افراد، غیر قابل درک، بیش از اندازه پیچیده و ثقیل به نظر می رسد و خیلی ها ترجیح می دهند هیچ سر و کاری با آن نداشته باشند. اما این نگرش، بسیار از حقیقت دور است چرا که حتی پایه ای ترین درک از فلسفه نیز می تواند نوع جهان بینی ما را به شکلی قابل توجه تغییر دهد. و بهترین راه برای به دست آوردن چنین درکی، مطالعه ی «کتاب های فلسفی» است.
چرا باید فلسفه بخوانیم؟
از آن جایی که منطق و استدلال، سنگ بنای فلسفه به شمار می آید، وقت گذاشتن برای مطالعه ی آثار در مورد این موضوعات، می تواند به ما در تبدیل شدن به متفکری بهتر و تکامل توانایی هایمان در استدلال کمک کند. با مطالعه ی چنین آثاری می توانیم فرضیه های پشت مباحثه ها را درک کنیم، مغالطه در استدلال را تشخیص دهیم، و البته نظر منطقی و مستدلِ مختص به خودمان را در مورد موضوعی مشخص به وجود آوریم.
هنگام خواندن فلسفه، با نقطه نظرات و نگرش هایی متفاوت (و برخلاف جریان غالب) رو به رو خواهیم شد. کتاب «جنس دوم» اثر «سیمون دوبووار» نمونه ای کلاسیک از همین موضوع است که تفکراتی رادیکال و کاملا متفاوت با جریان حاکم بر زمانه ی خود را ارائه می کند، از جمله این که چطور مادر شدن این امکان را به مردان می دهد تا بر زنان سلطه داشته باشند و یا «این که از دو نفر که با قید و بندهای عملی، اجتماعی و اخلاقی پیوند خورده اند، بخواهیم نیازهای جنسی یکدیگر را تا آخر عمر ارضا کنند، کاملا بی معنی و مهمل است.»
چه با گفته های «دوبووار» موافق باشید و چه نه، خواندن دیدگاه های او باعث می شود سوالاتی در ذهنتان شکل بگیرد: آیا ازدواج برای من مناسب است؟ آیا قصد دارم مادر شوم چون واقعا خودم آن را می خواهم یا این خواسته به واسطه ی توقعات اجتماعی شکل گرفته است؟ مواجه کردن خودمان با نقطه نظرات متفاوت، نه تنها ما را به سوی ارزیابی مجدد تفکراتی سوق می دهد که زندگیمان را از طریق آن ها پیش می بریم، بلکه اشکالات و خلاءهای موجود در فرآیند فکریمان را نیز به ما نشان می دهد.
مطالعه ی فلسفه همچنین در بهبود مهارت های «تفکر نقادانه» نیز به ما کمک می کند. فلسفه ما را تشویق می کند تا محدوده های عملی و فکری خودمان را هنگام گرفتن تصمیمی مهم یا حتی تعیین هدف زندگی خود بشناسیم. پس از مطالعه ی این آثار قادر خواهیم بود به شکلی هوشمندانه و نزدیک تر به واقعیت، درباره ی چگونگی و چراییِ نوع زندگی خود فکر کنیم؛ مفاهیمی همچون «همبستگی» و «علیت» برایمان قابل درک تر خواهد شد و خواهیم توانست استنباط ها و استنتاج های بهتری داشته باشیم.
فلسفه ما را وادار می کند که درباره ی همه چیز سوال بپرسیم. به گفته ی «ارسطو»، فلسفه با حیرت آغاز می شود. تنها در زمانی که در مورد چیزی حیرت و شگفتی داریم، به جست و جو برای یافتن پاسخ پرسش هایمان می پردازیم. به عنوان نمونه، مطرح کردن سوالاتی درباره ی اهمیت مذهب و یا وجود خدا، ممکن است ما را به سوی هزارتویی از اطلاعات مختلف وارد کند که در رد یا تأیید نظر قبلی خودمان درباره ی این موضوعات، تأثیرگذار باشند؛ شاید با افرادی همچون «کریستوفر هیچنز» و «ریچارد داوکینز» آشنا شویم و یا شاید تصمیم بگیریم بیشتر در مورد فلسفه ی مذهب مطالعه کنیم تا درکی بهتر از فلسفه ی مذاهب مختلف به دست آوریم.
انسان ها بیش از هر چیز دیگر، از اندیشیدن وحشت دارند، بیش از فقر، حتی بیش از مرگ. «اندیشه» انقلاب می کند، از تخت به زیر می کشد و نابود می سازد. امتیازات دروغین، سنن و عرف جوامع، و عادات راحت طلبانه ی انسان ها را، بدون ذره ای رحم، از دم تیغ می گذراند. هیچ قانونی را به رسمیت نمی شناسد؛ آنارشیست است. مراجع قانونی را به پشیزی نمی انگارد و بر خرد کهن نیز وقعی نمی نهد. اندیشه به سادگی در گودال جهنم می نگرد و هراسی او را فرا نمی گیرد. بشر، لکه ی کوچکی مغروق در ژرفای بی پایانی از سکوت است؛ اندیشه این را می بیند و با این حال، غرورمندانه خود را به نمایش می گذارد، گویی ارباب کائنات است. اندیشه، چالاک، آزاد و عظیم است، یگانه روشنایی این جهان و بزرگ ترین مایه ی فخر بشر. از جملات «برتراند راسل»
فلسفه ما را کنجکاو می کند. هنگام کاوش در دنیای فلسفه، به این نکته برمی خوریم که جواب های درست یا غلط وجود ندارند. هنگامی که به پاسخی مشخص می رسید، درمی یابید که امکان ها و پاسخ های متعدد دیگری نیز وجود دارند. هر چه بیشتر مطالعه کنید، نگرش شما چندوجهی تر می شود نوع استدلال شما نیز مستحکم تر. به شکلی متناقض، هر چه بیشتر در مورد یک موضوع عمیق می شوید، احتمال این که نظر خود را درباره ی آن موضوع به دفعات عوض کنید، بیشتر می شود.
چگونه فلسفه بخوانیم؟
هنگام خواندن اثری فلسفی، حتی اگر «داستان فلسفی» باشد، باید زمان کافی را برای فهم مطالب به خودمان بدهیم. اینگونه از آثار می توانند متراکم باشند و شاید نیاز باشد که یک جمله، متن یا صفحه را بیش از یک بار بخوانیم تا به شکلی کامل متوجه منظور فیلسوف بشویم. در حالی که خواندن یک صفحه از کتابی غیرفلسفی ممکن است چند دقیقه از شما زمان بگیرد، فهم کامل یک صفحه از اثری فلسفی ممکن است به زمانی بسیار بیشتر نیاز داشته باشد. مثلا مطالعه ی یک کتاب فلسفیِ 120 صفحه ای ممکن است چند هفته زمان ببرد چرا که نیاز به بازگشت به مطالب قبلی، در مورد آثار فلسفی امری نسبتا عادی است.
روشی عالی برای فهمیدن و تفکر درباره ی مطالب مطالعه شده، حاشیه نویسی و یادداشت برداری است. ایده ی اصلی متن چیست؟ نتیجه گیری خودمان چیست؟ آیا با استدلال ارائه شده موافق هستیم؟ آیا نیاز به مطالعات و تحقیقات بیشتری در مورد موضوع داریم؟ آیا کتاب های دیگری در مورد همین موضوع وجود دارند که باید بخوانیم؟ چه سوالاتی پاسخ داده شده اند و چه سوالات جدیدی به وجود آمده اند؟ علاوه بر این ها، هایلایت کردن بخشی هایی که می خواهیم به یاد داشته باشیم، زیر سوال ببریم و یا دوباره مطالعه کنیم، از اهمیت بالایی برخوردار است.
روش عالی دیگر، نوشتن افکار و نظرات خودمان درباره ی موضوع مورد نظر است. با چه چیزهایی موافق و مخالف هستیم؟ نتیجه گیری خودمان و دلایل پشت آن چیست؟ از آن جایی که فلسفه به منطق متکی است، باید بتوانیم مباحثه ها و استدلال هایی مجاب کننده را برای نتیجه گیری خود فراهم کنیم. پس از گذشت مدتی، به خصوص پس از مطالعه ی اثری دیگر در مورد همان موضوع، می توانیم دوباره به این نتیجه گیری ها سر بزنیم و نقص های احتمالی موجود در آن ها را پیدا کنیم.
هنرمند، دست دارد و فیلسوف، اندیشه. دست در صنعت، وسیله ی وسیله ها است و اندیشه در فلسفه، صورتِ صورت ها. شاعر و فیلسوف هر دو از نعمت فراموش کردن نفس خویش – نعمتِ از خود رستن – بهره مند هستند. هر دو چابک اند و سودایی مزاج – هر دو پر هیجان و پر احساس اند – هر دو بی خواب و ناآرام اند و از رنج فکری و دقت و اندیشه در نظر لذت می برند، آن ها نوابغ اند و اگر سودای مزاج آن ها مفرط شود، دیوانه خواهند شد. از جملات «ارسطو»
می توانیم مطالب مورد مطالعه را با دیگران به بحث و گفت و گو بگذاریم. گروه های آنلاین زیادی وجود دارند که در آن ها، دانشجویان و علاقه مندان به فلسفه می توانند تفاسیر و نظرات خود درباره ی آثار فلسفی را با سایرین به اشتراک گذاشته و از دل همین گفت و گوها، آموزه های مهم و جدیدی را بیاموزند. اما مهم تر از همه ی موارد، این است که نباید خودمان را به مکتبی مشخص از فلسفه محدود کنیم. اگر خودمان را در معرض مکتب های فلسفی مختلف قرار ندهیم، از تمام چیزی که فلسفه برای ارائه دارد، خود را محروم کرده ایم.
فلسفه در زندگی روزمره
افراد اندکی هستند که از خواب بیدار شوند و بگویند «من به فلسفه نیاز دارم»! این موضوع کاملا قابل درک است، اما همه ی ما مشکلات مختص به خودمان را داریم و در زندگی روزمره، به شکلی با سختی های مختلف مواجه می شویم. و این دقیقا همان مسئله ای است که فلسفه (به خصوص در دوران باستان) تلاش می کند برایش چاره ای بیندیشد. فیلسوف آمریکایی «هنری دیوید ثورو» بیان می کند:
فیلسوف بودن، فقط به معنای داشتن افکار ظریف و عمیق نیست، حتی بنیان نهادن یک مکتب فکری هم نیست... بلکه حل کردن برخی از مشکلات در زندگی است، آن هم نه در تئوری، بلکه به شکلی عملگرایانه.
شاید نتوانیم بسیاری از مشکلات خود در رابطه با عشق، کسب و کار، و خواسته هایمان را یک «رنج بزرگ» بنامیم اما فلسفه می تواند در همین موارد نیز به ما کمک های بزرگی بکند. با هر مشکلی که اکنون مواجه هستید، به احتمال خیلی زیاد شخصی دیگر قبل از شما آن را تجربه کرده است! و تجربه و خرد آن شخص، از طریق فلسفه به ما رسیده است. این خرد در طول تاریخ توسط برده ها، شاعران، امپراتورها، سیاست مداران، سربازان، و مردان و زنانی عادی به رشته ی تحریر درآمده تا به واسطه ی آن، مشکلات خودشان و اطرافیانشان را حل کنند.
برخی از برترین فیلسوف ها هیچ وقت چیزی ننوشتند و از نوع و سبک زندگی خودشان به عنوان نمونه ای برای نشان دادن فلسفه ی خود در عمل استفاده کردند. این کار هم فلسفه به حساب می آید؛ فلسفه ای عملگرایانه که به شکلی محسوس تر، در بهبود زندگی افراد تأثیرگذار است. چهره هایی همچون «سنکا»، «میشل دو مونتنی»، «آرتور شوپنهاور»، «اپیکور» و در نمونه های معاصر «ویکتور فرانکل» (خالق کتاب «انسان در جست و جوی معنی») و «اروین یالوم»، از جمله افرادی هستند که کاربرد فلسفه را به زندگی روزمره می آورند.
آنچه دوران جوانی را دلهره آور و ناخرسند می سازد، جست و جوی خوشبختی بر اساس این فرض استوار است که باید در زندگی با خوشبختی رو به رو شویم. این امر منجر به امیدی همواره واهی و فریبنده و نارضایتی می شود. رویاهای ما سرشار از انگاره های فریبنده ی خوشبختی هستند که به صورت های گزینش شده ی هوس انگیزی در خیال ما پرسه می زنند و ما بیهوده دنبال نسخه ی اصلی آن ها می گردیم. جوانان فکر می کنند جهان چیزهای زیادی دارد که به آن ها بدهد؛ اگر می توانستیم به کمک پند و اندرز و تعلیم به موقع، این فکر نادرست را از اذهان آن ها بزداییم، به فرصت های زیادی نائل می شدیم. از جملات «آرتور شوپنهاور»
در پایان، اگر می خواهیم به درکی عمیق تر از خودمان و جهان پیرامون دست یابیم، باید برای فلسفه اهمیت بیشتری قائل باشیم. با این که داشتن همه ی پاسخ ها بسیار نامحتمل به نظر می رسد، اما فلسفه به شکلی پیوسته ما را به مطرح کردن سوال های بیشتر تشویق می کند و سپس، ابزار مورد نیاز را در اختیار ما قرار می دهد تا پاسخ های مختص به خودمان را پیدا کنیم. فلسفه بدون تردید ما را به انسان هایی منطقی تر و عاقل تر تبدیل می کند؛ انسان هایی که برای بهتر شدن و پیشرفت تلاش می کنند و می توانند با آرامشی بیشتر، با تغییرات، مخالفت ها و نظرات متفاوت رو به رو شوند.