2 سال پیش / خواندن دقیقه

بررسی بازی قصه بیستون + نقاط قوت و ضعف

ادبیات همواره بخشی از هویت تاریخی یک کشور به حساب می‌آید و از این رو، دولت‌ها تلاش می‌کنند تا میراث ادبی خود را زنده نگه دارند. به عنوان مثال به کشور روسیه نگاه کنید که چگونه با افتخار از نویسندگان گذشته و حال خود حرف می‌زند. نیکلای گوگول، فئودور داستایوفسکی و الکساندر پوشکین تنها بخشی از ادیبان بزرگ این کشور محسوب می‌شوند و جایگاه بزرگی در تمام دنیا دارند.

بررسی بازی قصه بیستون + نقاط قوت و ضعف

کشور ما مهد ادبیات است؛ جایی که بزرگترین شاعران تاریخ را به خود دیده و حتی فرهیختگان دیگر کشورها هم با احترام درباره آن‌ها صحبت می‌کنند. فردوسی بزرگترین حماسه سرا بوده و حافظ بهترین عاشقانه‌ها را نوشته است. ایران، پتانسیلی غیر قابل انکار برای ساخت فیلم، سریال و حتی بازی‌های ویدیویی دارد؛ پتانسیلی که کمتر آزاد شده و اغلب اقتباس‌ها، آثاری درجه چندم بوده‌اند. استودیوی Black Cube Games در جسورانه‌ترین پروژه خود تا به امروز، سراغ یکی از همین آثار ادبی رفته است؛ قصه بیستون روایت‌گر داستان عاشقانه‌ای است که پس از گذشت چند قرن، کماکان تازگی دارد. عاشقانه خسرو و شیرین سوژه فوق‌العاده‌ای است که برای اولین بار و از زاویه‌ای جدید در دنیای هنر هشتم روایت می‌شود.


ماجرای The Tale of Bistun برای مخاطب ایرانی آشناست اما نوع روایت تیم سازنده از قصه مشهور خسرو و شیرین، آن را جذاب می‌کند. در داستان اصلی، این دو عاشق تلاش می‌کنند تا به وصال یکدیگر برسند و همین پلات به شدت ساده، زمینه منظومه‌ای بزرگ از نظامی گنجوی را پدید می‌آورد. عشق میان شیرین و فرهاد به عنوان بخش فرعی این قصه شناخته می‌شود اما بیستون دقیقا همین مورد را دستمایه قرار داده است.

داستان از جایی آغاز می‌شود که قهرمان داستان، بدون آن که به یاد بیاورد چه اتفاقاتی برایش افتاده، از خواب بیدار می‌شود. او نام خود را به یاد ندارد و در یک جنگل شروع به حرکت می‌کند. پیدا کردن درخت همه تخمه و چشیدن طعم میوه انار، او را به جهانی می‌برد که فرار از آن غیر ممکن به نظر می‌رسد. با این حال قهرمان قصه به خودش می‌آید و به زودی می‌فهمد که نامش فرهاد است.

همان‌طور که می‌بینید، قصه بیستون از زاویه فرهاد روایت می‌شود؛ شخصیتی که نقش فرعی منظومه خسرو و شیرین است. انتخاب فرهاد در مرکز پلات داستانی، تصمیم هوشمندانه‌ای بوده و روایت تیم سازنده از ماجراجویی‌های او بسیار دلنشین از آب در آمده است. شخصیت فرهاد و عاشق پیشگی او به خوبی پرداخته می‌شود و مخاطب ایرانی به خوبی با فضا ارتباط می‌گیرد؛ اما مشکل داستان از همین جا آغاز می‌شود. اگر کسی که از خسرو و شیرین و البته ضلع سوم یعنی فرهاد بی خبر باشد، تکلیفش چیست؟ اینجاست که بیستون فرو می‌ریزد و نمی‌تواند جواب قانع کننده‌ای بدهد. مشکل روایت اینجاست که از خسرو تا انتهای بازی سخنی گفته نمی‌شود و ناگهان اسم او به زبان شیرین می‌آید و فرهاد، نامه او را می‌خواند. همین موضوع سبب می‌شود که مثلث عاشقانه به درستی شکل نگیرد و به قولی، داستان به هم بریزد.

با تمام موارد گفته شده، The Tale of Bistun داستان خوبی دارد که پایان بندی آن، جذاب‌ترش می‌کند. سازندگان دو پایان مختلف را تدارک دیده‌اند که بر اساس انتخاب بازیکن در انتها، تفاوت‌های محسوسی را شاهد هستیم. به شخصه پایان بد بازی را بیشتر از پایان خوبش دوست داشتم که البته این موضوع کاملا شخصی است.

قصه بیستون با موتور گرافیک Unity ساخته شده که انتخاب درستی برای تیم سازنده به شمار می‌رود. Black Cube Games به وضوح از سنگ بزرگی به اسم آنریل دور شده که نتیجه‌اش تمیز اجرا شدن آن است. روی کامپیوترهای خانگی نرخ فریم پایدار بوده و افت فریمی را احساس نخواهید کرد که جای تحسین دارد. بیستون از بعد فنی حرف زیادی برای گفتن ندارد اما این گرافیک هنری آن است که بیش از هر چیز می‌درخشد. دنیای ماورایی بازی فوق العاده از آب در آمده و با اینکه کمتر در آنجا حرکت می‌کنید، اما بیشتر از واقعیت درون بازی به یادتان می‌ماند. مجسمه‌هایی که فرهاد در طول بازی می‌تراشد، جالب هستند و خوشبختانه فقط جنبه تزیینی ندارند و به روایت داستان کمک شایانی می‌کنند.

با این حال اشکالاتی هم به نحوه اجرا شدن The Tale of Bistun وارد است و چند باری بازی از کار افتاد که مجبور شدم آن را ببندم و دوباره باز کنم. همچنین چند بار هم موقع اجرای ضربات، فرهاد در جایش فریز شد و همین موضوع، مرگ‌های بی‌دلیلی را برایم رقم زد.

موسیقی بازی از ویژگی‌های مثبت آن به شمار می‌رود که به دلنشین‌تر شدن قصه کمک زیادی کرده است. حمید رضا انصاری با استفاده از سمپل‌هایی که در اختیار داشته، اثر قابل قبولی را پدید آورده که انصافا شنیدنی است و می‌توان آن را جداگانه هم شنید و لذت برد. استفاده از قطعات ارکسترال در کنار سازهای ایرانی، حال خوبی به بیستون تزریق کرده و حرکت بهتر از آن، خواننده خانمی است که نت‌ها را وُکالایز می‌کند. تنها نکته منفی موسیقی، لوپ‌های مداوم در اواسط برخی از مبارزات است که به نظر می‌رسد به خاطر کوتاه بودن قطعه، لوپ‌ها خیلی زود تکراری می‌شوند و این در حالی است که فقط ۲۰ ثانیه از مبارزه گذشته.

قصه بیستون دو صداپیشه دارد که هر کدام کارشان را به خوبی انجام داده‌اند. مارک تامپسون که صدایش را در سریال لاک‌پشت‌های نینجا در نقش کِیسی جونز شنیده‌ایم، نقش راوی داستان را بر عهده دارد و از سوی دیگر شهره آغداشلو نقش کوچک خود را با صلابت اجرا می‌کند.

پاشنه آشیل بازی The Tale of Bistun گیم‌پلی نه چندان عمیق آن است که باعث می‌شود بازی از استاندارد‌های روز دور شود. فرهاد در طول مراحل ۹ گانه، با دشمنان متعددی روبه‌رو می‌شود که برای از بین بردن آن‌ها از سلاحش کمک می‌گیرد. او در مجموع به سه سلاح مختلف مجهز می‌شود که یکی از آن‌ها فقط به هنگام مبارزه پایانی در اختیارتان قرار می‌گیرد. تصمیم عجیب تیم سازنده برای سوییچ کردن بین سلاح‌ها را نمی‌دانم و هنوز هم از آن تعجب می‌کنم. فرهاد برای تعویض کردن سلاح‌هایش باید تخته سنگ‌های به خصوصی را بتراشد و آن‌گاه عملیات تعویض را انجام دهد. این در حالی است که روی دسته‌های کنسول، D-Pad بی‌کار بوده و تا آخر هم از آن استفاده نمی‌شود. متاسفانه قصه بیستون درجه سختی قابل تنظیم ندارد و به علت ساده بودن بیش از حد، مبارزات کسل کننده کمر بازی را می‌شکنند. در طول بازی تقریبا شکست نخواهید خورد تا هنگامی که به باس آخر برسید و آنجاست که بازی انتقام ساده بودنش را با طراحی بسیار بد باس فایتش از شما می‌گیرد. این باس فایت در عمل تعداد زیادی از دشمنان دیگر را شامل می‌شود و خودش کاری نمی‌کند. دشمنان ضربات عجیب و غریبی به شما وارد می‌کنند که برخی از آن‌ها را در شلوغی مبارزه نمی‌بینید که همین موضوع باعث شکست خوردن‌های پی‌در‌پی می‌شود.

کند بودن سلاح سوم که به اجبار در مبارزه آخر در اختیارتان قرار می‌گیرد، کار را خراب‌تر می‌کند و این در حالی است که گونه‌ای از دشمنان از دست شما فرار می‌کنند و شما با یک سلاح بسیار کند باید به دنبالشان بدوید.

The Tale of Bistun پروژه‌ای بزرگ برای یک تیم بسیار کوچک است که علیرغم داشتن تجربه به نسبت کم، محصولی قابل قبول به مخاطب خود تحویل داده‌اند. بازی به شعور بازیکن احترام می‌گذارد و در مدت زمان ۳ ساعت، او را سرگرم می‌کند. Black Cube Games اگر از اشتباهاتش درس بگیزد، آینده روشنی دارد و بعید نیست که در آینده، بیشتر از این تیم بشنویم.

7.5

امتیاز بازی‌سنتر

نقاط قوت:
داستانی که از زاویه دید فرهاد روایت می‌شود
گرافیک هنری خوب
موسیقی‌های شنیدنی به همراه استفاده از سازهای ایرانی
صداپیشگی بسیار خوب مارک تامپسون
نقاط ضعف:
اشکالاتی در نحوه اجرا شدن بازی
گیم‌پلی بسیار ساده و کم عمق
عدم استفاده از D-Pad برای تعویض سلاح
باس فایت پایانی
این بازی بر اساس نسخه ارسالی سازنده بر روی پلتفرم PC بررسی شده است


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع