2 سال پیش / خواندن دقیقه

اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

اولین بار

که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می‌کنم، عرق می‌کنم، می‌لرزم
جان می‌دهم هزار بار
می‌میرم و زنده می‌شوم پیش چشم‌های تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است.
اما آخرین بار آن از همیشه سخت‌تر است
و امروز می‌خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم.
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی!

شل سیلور استاین

***

فریاد می‌کشم:
«تو را دوست دارم»
تمام کبوتران
سقف کلیسا‌ها را
رها می‌کنند
تا دوباره در لابلای گیسوان من
لانه بسازند

سعاد الصباح


***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

مرا به اسم صدا کن
تا بیایم‌ ای جان من

مرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرنده‌ای ست در حال پرواز؟
یا بوته‌ای
که ریشه‌اش در خاک فرو رفته است؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته می‌کند

و نپرس
که اسمم چیست
خودم نمی‌دانم

می‌جویم
اسمم را می‌جویم
و می‌دانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از ته جهنم
می‌آیم

جلویت زانو می‌زنم
و سَر خسته خود را
به دست‌های تو می‌سپارم

هالینا پوشویاتوسکا

***

تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطره‌ای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک
انتظار و دلواپسی
هنگام گشودن بسته‌ای بزرگ
که از درون آن بی‌خبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول!
تو را دوست دارم، چون گفتن: «شکر خدا زنده‌ام»

ناظم حکمت

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

هر شب در رویاهایم تو را می‌بینم و احساست می‌کنم
و احساس می‌کنم تو هم همین احساس را داری
دوری، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
و من باور می‌کنم قلب می‌تواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما می‌توانیم یک بار دیگر عاشق باشیم
و این عشق می‌تواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمی‌گذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلب‌هایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم‌
می‌دانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه با هم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپید

مارگوت بیکل

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

تو را
عاشقانه‌ تر دوست خواهم داشت‎
چه بمیرم، چه بمانم‎
قلب تو آشیانه من است‎
و قلب من باغ و بهار تو‎
مرا چهار کبوتر است‎
چهار کبوتر کوچک‎
قلب من آشیانه توست‎
و قلب تو باغ و بهاران من

‎فدریکو گارسیا لورکا

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

ازمیان تمام چیز‌هایی که دیده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم به دیدن‌اش ادامه دهم
از میان تمام چیز‌هایی که لمس کرده‌ام
تنها تویی که می‌خواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده نارنج طعم‌ات را دوست دارم
چه باید کنم‌ ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمی‌دانم عشق‌های دیگر چه سان‌اند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زنده‌ام
عاشق بودن، ذات من است

پابلو نرودا

***

من زخم‌های بی‌نظیری به تن دارم
اما تو مهربان‌ترینشان بودی
عمیق‌ترینشان
عزیزترین‌شان
بعد از تو آدم‌ها
تنها خراش‌های کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدم‌ها
تنها خراش‌های کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازه‌ای دوباره باز می‌گردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیق‌تر
غادة السمان

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

جوابی برایم ننویس
حرفی نزن
به آغوشت باز خواهم گشت
همچون یتیمی که به تنها سرپناهش باز می‌گردد
باز خواهم گشت
و مو‌های خیسم را
که راه رفتن زیر ناودان‌ها را انتخاب کرده بود
به دستان تو می‌سپارم
تا خشک‌شان کنی

غسان کنفانی

***

آن روز‌ها هر وقت موهایت را باز می‌کردی
باد وزیدن می‌گرفت!
این خشکسالی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمی‌داند!
باد دل باخته بود.
و تو
موهایت را کوتاه کرده‌ای!

نزار قبانی

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

شعر نو عاشقانه

باید صحبت کنیم
خیلی جدی
چشم توی چشم!
باید بگویم دوستت دارم
دست‌هایت را بگیرم
و طوری نگاهت کنم که انگار توی لعنتی باید..
چیزی غیر از ممنونم بگویی!

حامد نیازی

***

قهرمان
گاهی زنی‌ست که
پای همه حرف‌های پشت سرش ایستاده
و برای عشقش می‌جنگد
گاهی مردیست که
تنها و یک تنه با همه می‌جنگد
تا به معشوقه‌اش برسد
برای عشقتان بجنگید
قبل از اینکه دیر بشود
اگر ادعای دوست داشتن دارید
برای تصرف مساحت پیراهنش
برای مرز حلقه آغوشش بجنگید
دفاع از حقتان برای عشق
دفاع مقدسی‌ست

سحر رستگار

***

دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو می‌لرزد!‌
نمی‌دانم چرا
وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچه‌نشین
نگاه می‌کنم.
پرده لرزانی از باران و نمک
چهره تو را هاشور می‌زند
هم‌خانه‌ها می‌پرسند:
این عکس کوچک کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانه‌های تو
رد پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان می‌کنم.
لبخند می‌زنم
و می‌بارم

یغما گلرویی

***

به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب می‌سپارم

کامران رسول زاده

***

این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر می‌کنم که گل‌ها را
تو به دنیا آورده‌ای…
نگاه کن
زیبایی‌شان به تو رفته
تنهایی‌شان به من

حمید جدیدی

***

 اشعار عاشقانه شاعران بزرگ جهان

تو رفته‌ای
و بحران نوشیدن چای بی تو، در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است
و این احمق‌ها هنوز سر نفت می‌جنگند

پوریا عالمی

***

اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمده‌ایم این‌جا
برای کدام درد بی‌شفا
شعر بخوانیم و
باز به خانه برگردیم؟!

سیدعلی صالحی

***

برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژه‌اش عطر مخصوص دارد
و هر صفحه‌اش ابتدای بهار است
و هر فصل آن، شاخه‌ای از رسیدن
کتابی که بوسیدنت را
به باران بدل می‌کند
و خندیدنت را
به دریای آرام…
برایم کتابی بخوان با سرانگشت‌هایت

سیدعلی میرافضلی

***

نامت را بر زبان می‌آورم
دریا بر من گسترده‌تر می‌شود
دریایی که ادامه گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم می‌کنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آب‌ها می‌بینم‌
می‌خوانمت
موجی بلند به ساحل می‌دود و دست می‌گشاید
صدفی پلک می‌زند
و تو در گیسوانت می‌تابی

عمران صلاحی

***

کلماتم را
در جوی سحر می‌شویم
لحظه‌هایم را
در روشنی باران‌ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و‌هامون
با تو بی‌پرده بگویم
که تو را
دوست می‌دارم تا مرز جنون

محمدرضا شفیعی کدکنی

***

تک بیتی عاشقانه زیبا

گیسوانت زیر باران، عطر گندم‌زار… فکرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!

غلامرضا سلیمانی

***

قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده است

غلامرضا طریقی

***

سینه‌ام از عشقت‌ ای جان، جز دل ویران ندارد
این دل ویرانه گنجی، جز تو در پنهان ندارد

حمید منتخبی


***

دعا کن مرگ من را از غم عشقت رها سازد
وگرنه تا قیامت روی آزادی نمی‌بینم

مژگان عباسلو

***

دوستت دارم و نمی‌گویم تا غرورم کشد به بیماری
زانکه می‌دانم این حقیقت را که دگر دوستم نمی‌داری

سیمین بهبهانی

***

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

رهی معیری

***

گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟
بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم

بیدل دهلوی

***

بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارم
که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟

عراقی

***

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرند
اقرار بندگی کن و اظهار چاکری

حافظ

***

عشق چو کار دل است دیده دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق

عطار

***

دو بیتی و رباعیات عاشقانه

ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق
صد درد و هزار دردسر دارد عشق

هشدار مرا از این رباعی بشنو
از حادثه دور شو، خطر دارد عشق

جمیله موسوی

***

اشعار کوتاه عاشقانه از شاعران ایرانی

یک شب برایش تا سحر «گلپونه‌ها» خواندم
تنها به لبخندی مرا دیوانه می‌دانست

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای
«من مانده‌ام تنهای تنها» را نمی‌دانست

بهروز آورزمان

***

تو می‌بخشی دوباره جان به گلدان
شبیه بارش باران به گلدان

همیشه چشم در راه تو هستند
تمام غنچه‌ها، گلدان به گلدان

سیدحبیب نظاری

***

دو چشمت باغ بادام‌اند انگار
دو صبح خفته در شام‌اند انگار

دو کافر کیش در ظاهر مسلمان
رباعی‌های خیام‌اند انگار

سعید بیابانکی

***

با هر که دلم ز عشق تو راز کند
اول سخن از هجر تو آغاز کند

از ناز دو چشم خود چنان باز کنی
که‌آن دم زده لب به خنده‌ای باز کند

مهستی گنجوی

***

بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گل گذارد

تمنایی که دارد یار فایز
به چشم ما قدم مشکل گذارد

فایز دشتستانی

***

دیدار به دل فروخت، نفروخت گران
بوسه به روان فروشد و هست ارزان

آری، که چو آن ماه بود بازرگان
دیدار به دل فروشد و بوسه به جان

رودکی

***

در آرزوی بوس و کنارت مردم
وز حسرت لعل آبدارت مردم

قصه نکنم دراز کوتاه کنم
بازآ بازآ کز انتظارت مردم

حافظ

***

نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری‌

نمی‌دونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داری

باباطاهر

***

تا در دل من عشق تو اندوخته شد
جز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد

عقل و سبق و کتاب بر طاق نهاد
شعر و غزل دوبیتی آموخته شد

مولانا

***

غزل عاشقانه

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگر
شیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگی
هرگونه که تو خواستی آن‌گونه سر شود

نجمه زارع


عاشق که باشی شعر شور دیگری دارد
لیلی و مجنون قصه شیرین‌تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی
هر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد

حتی سؤالات کتاب تست کنکورت
عاشق که باشی بیت‌های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی
هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد

بهمن صباغ‌زاده

***

من بی‌بهانه و هوسی عاشقت شدم
با هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم

چتری شدی! همیشه به دنبال سایه‌ام
در سر نمانده یاد کسی عاشقت شدم

وقتی خدا رقم زده تصویر تازه‌ات
با یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم

درگیر با تو شد همه ذرات هستی‌ام
یک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم

دیدم تو را که بال کشیدی به آسمان
از پشت میله قفسی عاشقت شدم

حالا من و خیال تو هر شب نشسته‌ایم
چشم انتظار تا برسی عاشقت شدم

پگاه عامری

***

لبت، تنت، سخنت، چهره‌ات تماشایی
آهای دختر رعنا چقدر زیبایی

به زعم من تو میان تمام مردم شهر
سرآمد همه دختران و زن‌هایی

به زیر پیرهن تو بهشت گمشده ایست
حرارت بدنت دوزخی‌ست رویایی

بگو که مادر تو کیست که این چنین زادست
دو چشم شرقی و یک صورت اروپایی

جنوب داغ لبت سرخی غروب خزر
شمال خیس نگاهت خلیج تنهایی

تنت روایتی از برف‌های قطب جنوب
خودت روایتی از یک پری دریایی

پر از حکایت ناگفته‌ای و می‌دانم
که تو نخوانده‌ترین داستان دنیایی

محمود غریبی

***

تکه یخی که عاشق ابر عذاب می‌شود
سر قرار عاشقی همیشه آب می‌شود

به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شود
روز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود

کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌ها
کوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود

باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کند
صبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود

چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود

کاظم بهمنی

***

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشب
شاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشبپشت ستون سایه‌ها روی درخت شب‌
می‌جویم، اما نیستی در هیچ جا امشب‌می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانم
بیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟هر شب تو را بی جستجو می‌یافتم، اما

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها… سایه‌ای دیدم شبیهت نیست، اما حیف‌

ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیز
حتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابر‌ها بیرون نیامد ماه
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را یک نفس هم نیست
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم تو که می‌دانی از دیشب
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنون من
آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب
محمدعلی بهمنی

***

ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان، نازتر

چنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازتر

قصه گیسویت از امواج تحریر قمر
هم بلند آوازه‌تر شد، هم بلند آوازتر

گشته‌ام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر

چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر

از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبود
جادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر

آن که چشمان مرا‌تر کرد، اندوه تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر

علیرضا قزوه

***

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانمتو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانمشادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانمبا پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانمدور از تو من سوخته در دامن شب‌ها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانمفریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
محمدرضا شفیعی کدکنی

***

به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشتر
تو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتی
که ندیده دیده رویت به درون دل فتادی

به سر بلندت‌ای سرو که در شب زمین‌کن
نفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دل سایه چه در میان نهادی

هوشنگ ابتهاج

***

عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم
یا گناهیست که اول من مسکین کردمتو که از صورت حال دل ما بی‌خبری
غم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌
ای که پندم دهی از عشق و ملامت گویی
تو نبودی که من این جام محبت خوردمتو برو مصلحت خویشتن اندیش که من
ترک جان دادم از این پیش که دل بسپردمعهد کردیم که جان در سر کار تو کنیم
و گر این عهد به پایان نبرم نامردممن که روی از همه عالم به وصالت کردم
شرط انصاف نباشد که بمانی فردمراست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانی
گرد عالم به چنین روز نه من می‌گردمخاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شد
تا بر آن دامن عصمت ننشیند گردمروز دیوان جزا دست من و دامن تو
تا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردمسعدی



شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع