2 سال پیش / خواندن دقیقه

شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانه

مجموعه شعر بارانی زمستانی عاشقانه

زیباترین اشعار باران زمستانی، متن های زیبای بارش برف و باران زمستانی وشعر  قدم زدن در هوای ابرانی و سرد را در این مطلب روزانه گردآوری کرده ایم.

در سمت توام
دلم باران، دستم باران
دهانم باران، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پاگشا می کنم
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند …
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود…
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم…
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام…
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست

( محمد صالح علاء)

***

گاهی ممکن است یادت برود
دانه‌هایت را کجا کاشته‌ای
باران به تو خواهد گفت
بگذار تا ببارد

گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم

(رضا کاظمی)

***

باران، سرود ديگري سركن
شعر تو با اين واژگان شسته
غمگين است

(محمدرضا شفیعی کدکنی)

***

شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانهچترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشته‌ام
خیس و خسته آمده‌ام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!‏

(نجوا رستگار)

***


شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانه

گفتی می‌آیی

و یاد اخبار هواشناسی افتادم
که لذت باران‌های بی هنگام را می‌برد

گفتی می‌آیی
و یاد تمام روزهایی افتادم
که بیهوده چتر برداشته بودم

(لیلا کردبچه)

***


شعر بارانی زمستانی

چقدر این دوست‌ داشتن‌ های بی‌دلیل
خوب است

مثل همین باران بی‌سوال
که هی می‌بارد
که هی اتفاقاً آرام و شمرده شمرده
می‌بارد

(سیدعلی صالحی)

***

تار‌های بی کوک و کمان باد ولنگار

باران را گو بی آهنگ ببار
غبارآلوده از جهان تصویری واژگونه در آبگینه بی قرار

باران را گو بی مقصود ببار
لبخند بی صدای صد هزار حباب در فرار

باران را گو به ریشخند ببار
چون تار‌ها کشیده و کمان کش باد آزموده‌تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همه گلویش سبز بخواند
باران را اکنون گو بازیگوشانه ببار

(احمد شاملو)

***


شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانه

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چکچک چکچک چکار با پنجره داشت

***

همیشه سر به زیر و ساده بودی دختر باران
شبیه من تو هم افتاده بودی دختر بارانشلال گیسوانت را به دست باد می‌دادی
گمانم روستایی زاده بودی دختر باران

برایم مو به مو و خط به خط می‌گفتی از هر چیز
تو از اوج جنون افتاده بودی دختر باران

شبیه من که مغلوب نگاه آبی‌ات گشتم
تو هم آیا به من دل داده بودی دختر باران!؟

نخواهی رفت از یادم تو و آن لهجه شرقی
سوار سر به زیر جاده بودی دختر باران

(اسماعیل سلیمانی مقدم)

***

اشعار در مورد بارش برف و باران زمستان

ناودان‌ها شرشر باران بی‌ صبری ست
آسمان بی ‌حوصله، حجمِ هوا ابری ست

کفش‌هایی منتظر در چارچوب در
کوله‌ باری مختصر لبریز بی صبری ست

پشت شیشه می‌تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری ست

و سرانگشتی به روی شیشه‌های مات
بار دیگر می‌نویسد: «خانه‌ام ابری ست»

(قیصر امین‌ پور)

***

برای چشم‌هایم
نماز باران بخوان
بغض کرده
ابری ست
اما نمی‌بارد


***

گاهی چتر را باید دستِ باران داد
روی سرِ خودش بگیرد
و ما
جایش بباریم

رضا کاظمی

***

شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانه

به دل نگیر اگر این روزها کمی دو دلم
دلی کلافه که جای تو هست و جای تو نیست

به شیشه میخورد انگشت‌های باران… آه…
شبیهِ در زدنِ تو… ولی صدای تو نیست!

تو نیستی دلِ این چتر وا نخواهد شد
غمیست باران… وقتی هوا، هوای تو نیست…

اصغر معاذی


***

باد که بیاید، باران که بیاید
تو باید به عمد از میان آوازهای کودکان بگذری
چترت را کنار ایستگاهی در مه فراموش کن
خیس و خسته به خانه بیا
نمی‌خواهم شاعر باشی، باران باش!

سیدعلی صالحی

***

چترها در باران
قارچ‌های متحرک هستند
و من،
از خوش بینی
سبدی ساخته‌ام
پیش پایم
تردید،
سنگِ هشداری ست که به من می‏‌گوید:
قارچ‌ها اغلب سمی هستند

عمران صلاحی

***

شعر کوتاه در مورد احساس باران زمستانی

این همه واژه
و من از سکوت لبریزم
انگار کابوس این روزهای خاکستری
سایه انداخته به خیال من
حوالی این ساعت‌های بارانی
جای زیادی برای رفتن ندارم
غیر از
آغوش تو
یا
کوچه پس کوچه‌های این شهر غریب

مازیار مجد

***

شعر باران زمستانی | اشعار زیبای خاص بارش باران و برف زیبا در زمستان | عاشقانه

گلوله گلوله برف میاد

سرد هوا زمستونه

سرمای بی حد هوا

تن ادمو می لرزونه

برف که میاد از اسمون

سفید می شه درختچه ها

شادی داره صفا داره

بازی توی پس گو چه ها

وقتی زمستون می رسه

همش بخاری روشنه

باید پوشید لباس گرم

که وقت سر ما خوردنه


و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه ­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.

شعر از “نیما یوشیج”

***

زمستونه زمستونه                  فصل تگرگ و بارونه

هوا شده خیلی سرد                روی زمین پر از برف

چه خوبه کودکستان                 وقتی میشه زمستان

کلاغ های سیاه رنگ                 بخاری های روشن

وقتی بارون میباره              دلم میخواد دوباره

برم به کودکستان                 میان آن گلستان


شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع