2 سال پیش / خواندن دقیقه

زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی در مورد عشق و زن | عاشقانه های نزار قبانی

زیباترین اشعار عاشقانه نزار قبانی در مورد عشق و زن | عاشقانه های نزار قبانی

شعرهای نزار قبانی

گزیده ای از زیباترین اشعار عاشقانه و کوتاه شاعر سوری، نزار قبانی به فارسی و عربی همراه با ترجمه در مورد عشق و زن


اشعار نزار قبانی

اشعار کوتاه نزار قبانی

من چیزی از عشق مان
به کسی نگفته‌ام!
آنها تو را هنگامی که
در اشک های چشمم
تن می‌شسته ای دیده اند


******

شعر کوتاه از نزار قبانی

دوستم داشته باش
از رفتن بمان!
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش

******

شعر کوتاه نزار قبانی در مورد عشق

آن هنگام که با لباسی نو دوز
به دیدنم می آیی
شوق باغبانی با من است
که گلی تازه
در باغچه اش روییده باشد …

******


شعر عاشقانه عربی نزار قبانی

إنزعی الخنجرَ المدفونَ فی خاصرتی
و اترکینی أعیش..
إنزعی رائحتَک من مسامات جلدی
و اترکینی أعیش..
إمنحینی الفرصه..
لأتعرّف على امرأه جدیده
تشطب اسمَکِ من مفکّرتی
و تقطعُ خُصُلاتِ شعرک
الملتفّه حول عنقی..

ترجمه فارسی

دشنه ات را از سینه ام بیرون بکش
بگذار زندگی کنم
عطر تنت را از پوستم بگیر و
بگذار زندگی کنم
بگذار با زنی تازه آشنا شوم که
نامت را از خاطرم پاک کند و
کلاف حلقه شده گیسوانت را از دور گلویم بگشاید

******

اشعار نزار قبانی در مورد زن


زن
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمی‌خواهد
او مردی می‌خواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید : اینجا سرزمین توست

******

من
رازی را پنهان نکرده ام
قلبم کتابی است …
که خواندنش برای تو آسان است.
من
همواره تاریخ قلبم را می نگارم
از روزی که در آن
به تو عاشق شدم!

******

شعرهای جدید نزار قبانی

تو را زن می‌خواهم، آن گونه که هستی
تو را چون زنانی می‌خواهم
در تابلوی های جاودانه
چون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساها
که تن در مهتاب می‌شویند


تو را زنانه می‌خواهم
تا درختان سبز شوند،
ابرهای پر باران به هم آیند،
باران فرو ریزد

تو را زنانه می‌خواهم
زیرا تمدن زنانه است
شعر زنانه است
ساقه‌ی گندم،
شیشه‌ی عطر،
حتی پاریس زنانه است
و بیروت – با تمامی زخم‌هایش – زنانه است

تو را سوگند به آنان که می‌خواهند شعر بسرایند
زن باش
تو را سوگند به آنان که می‌خواهند خدا را بشناسند
زن باش

******

دلتنگ شده ام!
به من بیاموز
که ریشه ی عشقت را از ته بزنم

به من بیاموز
که اشک چطور جان می دهد در خانه چشم


به من بیاموز
که قلب چگونه می میرد و دلتنگی خود را می کشد

******

خسته بر شنزار سینه‌ات خم می‌شوم
این کودک از زمان تولد تاکنون نخوابیده است

******

اشتباه نکن
رفتنت فاجعه نیست برایم
من ایستاده می میرم
چون بیدهای مجنون

******


پیش از آنکه معشوقه ام شوی
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام
تقویم‌هایی داشتند
برای حساب روزها و شبان
و آنگاه که معشوقه‌ام شدی
مردمان
زمان را چنین می‌خوانند :
هزاره ی پیش از چشم های تو
یا
هزاره ی بعد از آن

******

در خیابان های شب
دیگر جایی برای قدم هایم نمانده است
زیرا که چشمانت
گستره شب را ربوده است

******

تو با کدام زبان صدایم می‌زنی
سکوت تو را لمس می‌کنم
به من که نگاه می‌کنی
به لکنت می‌افتم

زبان عشق سکوت می‌خواهد
زبان عشق واژه‌ای ندارد
غربت ندارد
حضور تو آشناست

از ابتدای تاریخ بوده است
در همه زمانه‌ها خاطره دارد
تو با کدام زبان سکوت می‌کنی
می‌خواهم زبان تو را بیاموزم

مترجم بابک شاکر

******

بهار
از نامه‌های عاشقانه من و تو
شکل می‌گیرد

«دوستت دارم»
و پایان سطر نقطه ای نمی گذارم

******

مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
نه در برابر زنی که شیفته ام می کند
نه در برابر شعری که حیرتزده ام می کند
نه در برابر عطری که به لرزه ام می افکند…
بی طرفی هرگز وجود ندارد
بین پرنده… و دانه گندم!

******

نمی توانم نامت را در دهانم
و تو را
در درونم
پنهان کنم

گل با بوی خود چه می کند؟
گندمزار با خوشه اش؟
طاووس با دمش؟
چراغ با روغنش؟

با تو سر به کجا بگذارم؟
کجا پنهانت کنم؟
وقتی مردم، تو را در حرکات دست هایم
موسیقی صدایم
و توازن گام هایم
می بینند

******

نمی توانم با تو بیش از پنج دقیقه بنشینم
و ترکیب خونم دگرگون نشود
و کتاب‌ها
و تابلوها
و گلدان‌ها
و ملافه های تختخواب از جای خویش پرنکشند
و توازن کره زمین به اختلال نیفتد

******


بهترین شعرهای عاشقانه نزار قبانی

چشمانت کارناوال آتش بازیست!
یک روز در هر سال
برای تماشایش می روم
و باقی روزهایم را
وقف خاموش کردن آتشی می کنم
که زیر پوستم شعله می کشد!

******

بانوی من
اگر دست من بود سالی برای تو می‌ساختم
که روزهایش را هرطور دلت خواست کنار هم بچینی
به هفته هایش تکیه بدهی و آفتاب بگیری!
و هر طور دلت خواست بر ساحل ماه‌ های آن بدوی

******

برف نگران ام نمی‌کند
حصار یخ رنج ام نمی‌دهد
زیرا پایداری می‌ کنم
گاهی با شعر و گاهی با عشق
که برای گرم شدن
وسیله ی دیگری نیست
جز آن‌ که دوستت بدارم
یا برایت عاشقانه بسرایم

******

دوستت دارم
و نگرانم روزی بگذرد
که تو تن زندگی ام را نلرزانی
و در شعر من انقلابی بر پا نکنی
و واژگانم را به آتش نکشی

دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخن‌ات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت
آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت

مترجم موسی بیدج

******

چرا تو؟
چرا تنها تو
از میان تمام زنان
هندسه زندگی مرا عوض می‌کنی
ضرباهنگ آن را دگرگون می‌کنی
پا برهنه و بی خبر
وارد دنیای روزانه ام می شوی
و در پشت سر خود می‌بندی
و من اعتراضی نمی‌کنم؟

چرا تنها و تنها
تو را دوست دارم
تو را می‌گزینم
و می گذارم تو مرا
دور انگشت خود بپیچی
ترانه خوان
با سیگاری بر لب
و من اعتراضی نمی‌کنم؟

چرا؟
چرا تمامی دوران ها را در هم می ریزی
تمامی قرن‌ ها را از حرکت باز می‌ داری
تمامی زنان قبیله را
یک یک
در درون من می‌کشی
و من اعتراضی نمی‌کنم؟

چرا؟
از میان همه زنان
در دستان تو می‌نهم
کلید شهرهایم را
که دروازه شان را
هرگز بر روی هیچ خودکامه ای نگشودند
و بیرق سفید شان را
در برابر زنی نیافراشتند
و از سربازانم می‌خواهم
با سرودی از تو استقبال کنند،
دستمال تکان دهند
و تاج‌ های پیروزی بلند کنند
و در میان نوای موسیقی و آوای زنگ‌ها
در مقابل شهروندانم
تو را شاهزاده تا آخر عمر بنامم؟

******

بانوی من !
رسوایی زیبایم !
که با تو خوشبو می‌شوم
تو شعری شکوهمندی
که آرزو می‌کنم
امضای من در پای تو باشد
و سحر بیانی
که طلا و لاجوردش می‌چکد

مگر می‌توانم
در میدان‌های شعر فریاد نزنم :
دوستت دارم
دوستت دارم
دوستت دارم

مگر می‌توانم
خورشید را در کشوهایم نگه دارم
مگر می شود
با تو در پارکی قدم بزنم
و ماهواره‌ ها
کشف نکنند که تو دلدار منی

******

همه محاسبات مرا در هم ریخته ای
تا یک ساعت پیش
فکر می‌کردم
ماه در آسمان است
اما یک ساعت است
که کشف کرده ام
ماه
در چشمان تو جای دارد

******

بگو دوستم‌ داری‌ تا زیباتر شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا انگشتانم از طلا شوند
و ماه‌ از پیشانی‌ام بتابد

بگو دوستم‌ داری‌ تا زیر و رو شوم
تبدیل‌ شوم به‌ خوشه ای‌ گندم‌ یا یک نخل

بگو! دل دل نکن
بگو دوستم‌ داری‌ تا به‌ قدیسی‌ بدل شوم
بگو دوستم‌ داری‌ تا از کتاب شعرم‌ کتاب مقدس بسازی‌
تقویم‌ را واژگون‌ می کنم‌
و فصل ها را جا به جا می‌کنم‌ اگر تو بخواهی‌

بگو دوستم‌ داری‌ تا شعرهایم‌ بجوشند
و واژگانم‌ الهی‌ شوند
عاشقم‌ باش‌ تا با اسب‌ به‌ فتح‌ خورشید بروم‌

دل دل نکن‌
این‌ تنها فرصت من‌ است‌ تا بیاموزم‌
و بیافرینم!

******

دیروز به عشق تو فکر می‌کردم
و از فکر کردن به آن لذت می‌بردم
ناگهان قطره ای از عسل را بر لبانت به یاد آوردم
و شیرینی حافظه ام را نوشیدم
******

حلمت بکِ أمس.. وکأنکِ قطعه سکر..
تذوبین.. تنصهرین.. فی فمی.. فی أضلعی.. وهل یوجد أحلى من السکر؟
حلمت بک أمس وکأنک غصن أخضر..
تتمایلین.. ترقصین.. وتنحنین.. على تضاریسی.. وهل یسعدنی أکثر من کونک غصن أخضر؟
حلمت بکِ أمس.. وکأنک قطعه مرمر..
تتکسرین.. وتتجمعین.. ثم إلى حطام بین ثنایای تتحولین..
وهل یحلم الإنسان بأکثر.. من أن یملک.. یمسک.. قطعه من مرمر؟
حلمت بکِ أمس.. وکأنک مسک وعنبر..
تفوحین و تعبقین.. و فی أنفاسی تسکنین..
وهل یزیدنی نشوه أکثر.. من أن أستنشق مسکا وعنبر؟

ترجمه فارسی

دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..
ذوب می‌شدی.. حل می‌شدی.. در دهانم.. درون دنده‌هایم.. مگر شیرین‌تر از نبات هم یافت می‌شود؟
دیروز خوابت را دیدم و انگار شاخه‌ای سبز بودی..
خرامان.. رقصان.. روی ناهمواری‌هایم.. خم می‌شدی.. مگر چیزی بیش از اینکه شاخه‌ای سبز باشی، خوشحالم می‌کند؟
دیروز تو را در خواب دیدم.. و انگار قطعه‌ای مرمرین بودی..
خرد می‌شدی و.. جمع می‌شدی.. بعد هم در اعماقم به آوار بدل می‌شدی..
مگر آدم آرزویی فراتر از تصاحب و.. در دست گرفتن تکه‌ای از مرمر را در سر می پروراند؟
دیروز تو را در خواب دیدم و.. انگار که عود و عنبر بودی..
عطر تو می‌تراوید و جان‌فزا می‌شد.. و درون نفس‌هایم ساکن می‌شدی..
مگر جز بوییدن عود و عنبر هم.. چیزی بر وجد و سرمستی‌ام می‌افزاید؟

ترجمه : محمد حمادی

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع