خوش اومدین به وبلاگ من . اینجام تا از خاطرات و سوتی و سرگذشتهای واقعی شما بگم .
3 سال پیش / خواندن دقیقه

عکس و متن های خنده دار از خاطرات و سوت های ایرانی

یه روز با دو تا از دوستام داشتیم تو حیاط دانشگاه که خلوت بود راه میرفتیم دیدیم که ی ماشین شاسی بلند خیلی خوشگل پارک کردن تو حیاط ما داشتیم از کنارش رد میشدیم منم با خنده به دوستام گفتم ای وای بچه ها دیدین چی شد سوییچ ماشین خوشگلم جا گذاشتم آقا همین که من اینو گفتم ماشین صدا داد روبرو رو که نگاه کردیم دیدیم دو تا پسر خوشتیپ دارن از روبرو میان و اونا بودن که دزدگیر ماشین رو زدن منم کم نیاوردم گفتم نه بچه ها مثل اینکه سوییچ رو آوردم دوستام و دوتا پسرا از خنده ترکیدن

مریم از کرج***



اول دبستان بودم.رفتم سر صف صبح گاهی یه متن خوندم.متن که تموم شد مربی پرورشی مون دم گوشم گفت بگو صلوات.منم که منظورشو نفهمیدم گفتم:اللهم صلی علی محمد وآل محمد
بعدم کل مدرسه از خنده ترکید.
زینب از تهران

***

تو دانشگاه داشتم از پله ها میومدم پایین سمت چپ ۱ دختر دیدم خیلی خشکل بعد اونم داش ما رو نیگا میگرد اقا ما جلو پامونو ندیدیم از پله ها افتادم جلوش بد جور.
گف اقا طوریتون نشد منم مث ۱ مر د گفتم دستم درد گرفته گف چرا دقت نمیکنید گفتم اتفاقا زیاد دقت کردم اینجوری شدم نمیدونم چرا ما جلو دخترا ضایع میشیم اون از خشکلو ماچی تمیدی اینم از این
سینا از کرمان

***

یه بار من داشتم فیلم میدیدم اون سکانس فیلمه رو تو شب گرفته بودند منم غرق فیلم شده بودم که در خونمون رو زدند من رفتم دررو باز کردم بابام پشت در بودش به جای اینکه بگم سلام گفتم شب بخیر بابا
نگار از تهران

***

یه روز معلممون زنگ آخر مارو انداخت بیرون. زنگ خونه که خورد من فک میکردم طبق معمول بچه ها و معلما مثل وحش میریزن بیرون.
خواستم برم کلاس کیفمو جمع کنم برم خونه ولی چون شر بودم از ته سالن دویدم جف پا رفتم تو در کلاس – فک کردم همه رفتن ، ولی همه + معلم تو کلاس بودن- معلم همون موقعی که جفت پا رفتم خواست از کلاس بره بیرون که در خورد تو صورتش و افتاد. بقیشو خودتون حدس بزنید…
محسن از کرمان

***

یه روز توی کلاس زبان که حسابی با استادم تعارف داشتم،داشتم بدی معلم زمینمو واسه دوستام میگفتم همین که گفتم زنیکه روانی دیدم استادم وسط کلاسه و آبروم رفت
نتیجه اخلاقی:غیبت نکنید
مهسا از شیراز

***

یه روز خالم داشت با مدیر مدرسه بچش حرف میزد حواسش نبو خواست بگه زنده باشید گفت زنده نباشید انشا الله
مهسا از شیراز

***

۱ روز داشتم میرفتم مدرسه پیاده بودم وقتی رسیدم دوستام متوجه شدن مانتوم تمام مدت بالا بوده ذوب شدم از خجالت
تا چندروز با چادر رفتم که از ذهن مردم اون محل پاک شه
مهسا از شیراز

***

یه روز داشتم از کانون زبان بر میگشتم خونه وقتی خواستم از تاکسی پیاده شم پولو دادم بهش گفتمthanks
مسافرا هم چپ چپ نگام کردن
مهسا از شیراز

***

یه بار از مدرسه برمیگشتم خونه در راه رفتم بستنی بخرم به فروشنده گفتم خانم اجازه بستنی می خوام
مهسا از شیراز

***

یه روز برق خونمون رفته بود پسر عمومم خونمون بود زنگ زد اداره برق گفت کره هامون آب شده
یاروم خندید گفت کره هاتون چی بوده؟محلی بوده؟
مهسا از شیراز

***

من خیلی سوتی دادم حالا بدترینشون: شب خاستگاریم بود آیفون زنگ خورد خودشون بودن!! منم کلی حول شدمو رفتم بازکنم آیفونو برداشتمو گفتم الو!!!!!!!!!!!!
پسره سرخ شد ازخنده!!!!
سارا از کرمانشاه

***

سلام یه روز تو دانشگاه با دوستم رفته بودیم دستشویی که یه هو یکی از بچه ها با خنده وارد شد ازش بپرسیدیم چی شده بنده خدا از خنده نمی تونست حالیم کنه بعد که اروم شد تعریف کرد اشتباهی رفته دستشویی پسرا وقتی اومد بیرون داشته دستاشو میشوسته یکی از پسرا تو دستشویی بوده داشته سوت میزده
دختره میگه به به عجب صدایی چقئر سوت زدنت شبیه پسراست پسره هم میگه مثل اینکه اینجا دستشویی پسرا باید دختره رو میدیدید داشت هم از خنده هم از خجالت میترکید.
سهیلا از شیراز

***
عکس و متن های خنده دار از خاطرات و سوت های ایرانی
سوتی دوران خدمت:
یه شب تو آسایشگاه که وقت خواب شده بود یکی از بچه ها بلند گوزید که همین باعث شد بین بچه ها کل گوزیدن بیوفته. بعد از چند دیقه که همه خودشونو خوب خالی کردن یکی از بچه ها بلند شد و با حالت گریه به طرف بیرون رفت.! ازش پرسیدم چی شده کجا داری میری؟گفت: خدا بگم چیکارتون کنه اومدم بگوزم رییییدم!
حامد از اسلامشهر

***

یه روز زنگ زدم به مامانم دیدم ای داااااد گوشیشو جا گذاشته تو خونه…
بابام گفت:کیه داره زنگ میزنه؟
گفتم:خودمم با مامان کار داشتم دیدم گوشیشو جا گذاشته
حالا شما گوشیه منو بگیر ببینم این سیریش کیه ۳ساعته داره زنگ میزنه با مامان ول کنم نیس
شیما

***

یه روز که مادرم اینا رفته بودن شهرستان و منم سپرده بودن به همسایمون یه سوتی دادم. رفتم در خونه همسایه به شوهرش گفتم مامانت خونس وای هنوزم منو که میبینه بهم میگه مامانت خونست وای منو میگی اااحالا از اون دوران یه ۲۰ سالی میگذرها
فاطمه از تهران

***

عکس و متن های خنده دار از خاطرات و سوت های ایرانی
ی روز ساعت حدودای ۸صبح بودداشتم پیاده روی میکردم که خیلی تشنم شد.ی سوپری دیدم که به غیر از اون دیگه توی اون محله سوپری نبود.
هر چقدر زور زدم نتونستم در رو باز کنم اخرش هم اعصابم خرد شد و ی مشتی به در مغازه زدم.اما یهو دیدم در مغازه رو ی پسری که از خنده داشت میترکید باز کرد!!!!!
اون موقع فهمیدم در مشکل داشته و از داخل باز میشده!!سرم رو از خجالت اوردم پایین و با گردن کج ی بطری اب خریدم
نگار از اهواز

***

یه بار خونه ی همسایه مون آتیش گرفته بود همه ی ما وحشت!!!کلی منتظر شدیم آتش نشانی نیومد داداشم رفت یه باردیگه زنگ زد و گفت آقا اینجا آتیش گرفته…آتش نشانیه سریع برگشت گفت:آخه کجا؟آدرس بدین چرا قطع میکنین؟؟
اونجا بود که فهمیدیم اولین نفر از همسایه ها که به آتش نشانی زنگ زده بود،گفته بوده اینجا آتیش گرفته و قطع کرده!!:))))))
بنده خدا فکر کرده آتش نشانی علم غیب داره یا انقدر پیشرفته ان که سریع محل و شناسایی میکنن…همسایه باحالیه ما داریما..:))))
فاطمه از رشت

***

داشتم با دوستم از مدرسه بر میگشتیم که یه کی از دوستامون که هم کلاسیمون هم بود رو دیدیم.این پسره ضعیف بود (کم خونی داشت)و همیشه دهنش باز بود ومیخندید.داشت با دوچرخش برمیگشت که ما دیدیمش یه هو تو جاده ی خلوت رفتیم براش .من از رو چرخش پریدم ولی دوستم کیفشو گرفت .
بیچاره تو دوچرخش پیچ افتاد و چند متر همین طوری رفت و خورد زمین.مابلندش کردیم بیچاره دستاش همه خونی بود.ولی هنوز داشت میخندید که پدرش ما رو دید هنوز از راه نرسیده یه لنگه کفش اومد که خورد به سر پسرش.اونم عصبانی تر مارو دنبال کرد.
با این سرعتی که ما در رفتیم اگه تو المپیک بودیم مقام میاوردیم.بعد از اون روز هر وقت از کنار ما رد میشه از دو جرخش پیاده میشه و پیاده از ما دور میشه بعد هم سوار دو چرخش میشد و میرفت.
یاسر از شهر جم

***

سوم دبیرستان بودیم.تابستون کلاس شیمی سال بعد را می خوندیم.جلسه اخر بود قرار بود کتابو تو اون جلسه تموم کنیم.وقتی رسیدم تو حیاط مدرسه دیدم بچه ها نشستند کف زمین .
یکی گفت امروز مستخدم مدرسه عوض شده و چون از برنامه کلاس بی خبر بوده در سالن را بسته.استاد که اومد گفت یه نردبون بیارید.نردبونو تکیه داد به پنجره طبقه دوم وهمه بچه ها یکی یکی از اون رفتند بالا و داخل شدند
همه اومدیم طبفه همکف تا بریم داخل کلاس همیشگی.یکی از بچه ها ناخوداگاه دستگیره درو گرفت تازه فهمیدیم در بازه.
جالب این شد که مستخدم جدید وسط درس پیداش شدو گفت زودتر برید بیرون میخوام درو قفل کنم برم دهاتمون.
ما هم گفتیم تو قفل کن برو اونم از رو لج قفل کردو گفت تا شنبه اینجا میمونید ماهم بعد کلاس از نردبون رفتیم بیرون و تازه حکمت سوتی رفیقمونو فهمیدیم.
امیر از اصفهان

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع