اشعار عاشقانه | شعر عاشقانه بلند و کوتاه | زیباترین شعرهای عاشقانه از شاعران و بزرگان
اشعار عاشقانه بسیار پر احساس و زیبا هستند و بیانگر احساسات می باشند.
شعر عاشقانه + اشعار عاشقانه بلند و کوتاه زیبا
اشعا عاشقانه حاصل لحظات عاشقانه زندگی شاعر است و هر شاعری در این لحظات احساسات عاشقانه اش را در قالب شعر بیان می کند. امیدواریم که از این اشعار عاشقانه زیبا لذت ببرید.
دوستت دارم و نمیگویم تا غرورم کشد به بیماری
زانکه میدانم این حقیقت را که دگر دوستم نمیداریسیمین بهبهانی
شعر عاشقانه زیبا و پرمحتوا
روزی که برای اولین بار
تو را خواهم بوسید
یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
فکر برگشتن
به روزهای قبل از بوسیدنم را
از سرت بیرون کن
تو
در جادهای بیبازگشت قدم میگذاری
که شباهتی به خیابانهای شهر ندارد
با تردید
بیتردید
کم میآوری…
به کسی که عاشق توست
بگو
هر روز
با زیباترین تعابیر جهان
بیدارت کند
من اینجا هر شب
تو را
با زیباترین تعابیر جهان
به خواب میسپارمکامران رسول زاده
شعر عاشقانه بلند و احساسی
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
و آنها
پیشی میگیرند از یکدیگر
برای فرش کردن مسیرت..
گنجشکها
از روی عادت نمیخوانند،
سرودی دسته جمعی را تمرین میکنند
برای خوشآمد گفتن
به تو..
باران برای تو میبارد
و رنگینکمان
ایستاده بر پنجهی پاهایش
سرک کشیده از پس کوه
تا رسیدن تو را تماشا کند
نسیم هم مدام
میرود و بازمیگردد
با رویای گذر از درز روسری
و دزدیدن عطر موهایت!
زمین و عقربه ی ساعت ها
برای تو میگردند
و من
به دور تو!
باید صحبت کنیم
خیلی جدی
چشم توی چشم!
باید بگویم دوستت دارم
دستهایت را بگیرم
و طوری نگاهت کنم که انگار توی لعنتی باید..
چیزی غیر از ممنونم بگویی!حامد نیازی
اشعار کوتاه و بلند عاشقانه
امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذ ها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو… بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
متن و شعر رمانتیک
تو را
عاشقانهتر دوست خواهم داشت
چه بمیرم، چه بمانم
قلب تو آشیانه من است
و قلب من باغ و بهار تو
مرا چهار کبوتر است
چهار کبوتر کوچک
قلب من آشیانه توست
و قلب تو باغ و بهاران منفدریکو گارسیا لورکا
شعر عاشقانه دلتنگی
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
لاکِ پوست پیازی می زنم
و هر روز
ساعتها به ناخن هایم خیره می شوم و
گریه می کنم
لابد دوستت دارم هنوز
که هنوز
رژِ بیست و چهار ساعته می خرم
و فروشنده بِرَندِ مقاوم تری پیشنهاد می دهد و
گریه می کنم
لابد دو ستت دارم هنوز
که هنوز….
فکر می کنم از هزار و صد نسخه ی این شعر
یک نسخه را تو به خانه می بری
و تو تنها تو می فهمی
چند جای این شعر،خط خورده است
آن روزها هر وقت موهایت را باز میکردی
باد وزیدن میگرفت!
این خشکسالی بی دلیل نیست.
و جز من هیچکس دلیلش را نمیداند!
باد دل باخته بود.
و تو
موهایت را کوتاه کردهای!نزار قبانی
شعر عاشقانه بلند با مضامین جالب
با نگاهی که شب دوش اشارت کردی
به خدا بود و نبودم همه غارت کردیآشکارا نتوان گفت چه کردی و چه بود
آن عبارت که تو پنهان به اشارت کردیکعبهی گل همه را، کعبهی دل خاصان راست
کعبه سهل است، خدا را تو زیارت کردیدلم آتشکدهی عشق و ز غم ویران بود
تو بت آتشکدهی عشق عمارت کردیشعر و شور و دل دیوانه و آزادگیم
همه را بستهی زنجیر اسارت کردیابر من عابر آفاق نهان نومیدی
آشکارا تو ز امید عبارت کردیکاش میشد بنویسم چه نوشتی با چشم
کاش میگفت عبارت چه اشارت کردینادر از هند نبرد، آنچه تو بردی ز دلم
که تو مهری و مهاری و مهارت کردیدلم ایران و تو اسکندر طاییس اطوار
زدی و سوختی و کشتی و غارت کردی
شعر کوتاه زیبای عاشقانه
ازمیان تمام چیزهایی که دیدهام
تنها تویی که میخواهم به دیدناش ادامه دهم
از میان تمام چیزهایی که لمس کردهام
تنها تویی که میخواهم به لمس کردنش ادامه دهم
خنده نارنج طعمات را دوست دارم
چه باید کنم ای عشق؟
هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است
هیچ نمیدانم عشقهای دیگر چه ساناند؟
من با نگاه کردن به تو
با عشق ورزیدن به تو زندهام
عاشق بودن، ذات من استپابلو نرودا
اشعار کوتاه از شاعران ایرانی
دعا کن مرگ من را از غم عشقت رها سازد
وگرنه تا قیامت روی آزادی نمیبینممژگان عباسلو
سینهام از عشقت ای جان، جز دل ویران ندارد
این دل ویرانه گنجی، جز تو در پنهان نداردحمید منتخبی
قلب من و تو گنبد سرخی است که در آن
روح رحیم حضرت عشق آرمیده استغلامرضا طریقی
گیسوانت زیر باران، عطر گندمزار… فکرش را بکن!
با تو آدم مست باشد، تا سحر بیدار… فکرش را بکن!غلامرضا سلیمانی
اندر دل من درون و بيرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد
بي چون باشد و جود من چون همه اوست
شعر نو عاشقانه
۳۱کلماتم را
در جوی سحر میشویم
لحظههایم را
در روشنی بارانها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بیدغدغه بیابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت وهامون
با تو بیپرده بگویم
که تو را
دوست میدارم تا مرز جنونمحمدرضا شفیعی کدکنی
نامت را بر زبان میآورم
دریا بر من گستردهتر میشود
دریایی که ادامه گیسوان توست
کلامت را سرمه چشم میکنم
آفتاب و ماه و ستارگان را
در آبها میبینم
میخوانمت
موجی بلند به ساحل میدود و دست میگشاید
صدفی پلک میزند
و تو در گیسوانت میتابیعمران صلاحی
اشعار عاشقانه از شاعران ایرانی
برایم کتابی بخوان
کتابی که هر واژهاش عطر مخصوص دارد
و هر صفحهاش ابتدای بهار است
و هر فصل آن، شاخهای از رسیدن
کتابی که بوسیدنت را
به باران بدل میکند
و خندیدنت را
به دریای آرام…
برایم کتابی بخوان با سرانگشتهایتسیدعلی میرافضلی
اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست
پس آمدهایم اینجا
برای کدام درد بیشفا
شعر بخوانیم و
باز به خانه برگردیم؟!سیدعلی صالحی
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم
شعرهای کوتاه و زیبای عاشقانه
تو رفتهای
و بحران نوشیدن چای بی تو، در این خانه
مهمترین بحران خاورمیانه است
و این احمقها هنوز سر نفت میجنگندپوریا عالمی
این که شمعدانی را «جانم» صدا میزنم
دست خودم نیست
همیشه فکر میکنم که گلها را
تو به دنیا آوردهای…
نگاه کن
زیباییشان به تو رفته
تنهاییشان به منحمید جدیدی
دستم نه
اما دلم به هنگام نوشتن نام تو میلرزد!
نمیدانم چرا
وقتی به عکس سیاه و سفید این قاب طاقچهنشین
نگاه میکنم.
پرده لرزانی از باران و نمک
چهره تو را هاشور میزند
همخانهها میپرسند:
این عکس کوچک کدام کبوتر است
که در بام تمام ترانههای تو
رد پای پریدنش پیداست؟
من نگاهشان میکنم.
لبخند میزنم
و میبارمیغما گلرویی
قهرمان
گاهی زنیست که
پای همه حرفهای پشت سرش ایستاده
و برای عشقش میجنگد
گاهی مردیست که
تنها و یک تنه با همه میجنگد
تا به معشوقهاش برسد
برای عشقتان بجنگید
قبل از اینکه دیر بشود
اگر ادعای دوست داشتن دارید
برای تصرف مساحت پیراهنش
برای مرز حلقه آغوشش بجنگید
دفاع از حقتان برای عشق
دفاع مقدسیستسحر رستگار
شعر عاشقانه جهان
جوابی برایم ننویس
حرفی نزن
به آغوشت باز خواهم گشت
همچون یتیمی که به تنها سرپناهش باز میگردد
باز خواهم گشت
و موهای خیسم را
که راه رفتن زیر ناودانها را انتخاب کرده بود
به دستان تو میسپارم
تا خشکشان کنیغسان کنفانی
من زخمهای بینظیری به تن دارم
اما تو مهربانترینشان بودی
عمیقترینشان
عزیزترینشان
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند بر پوستم
که هیچ کدامشان
به پای تو نرسیدند
به قلبم نرسیدند
بعد از تو آدمها
تنها خراشهای کوچکی بودند
که تو را از یادم ببرند، اما نبردند
تو بعد از هر زخم تازهای دوباره باز میگردی
و هر بار
عزیزتر از پیش
هر بار عمیقترغادة السمان
هر شب در رویاهایم تو را میبینم و احساست میکنم
و احساس میکنم تو هم همین احساس را داری
دوری، فاصله و فضا بین ماست
و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
نزدیک، دور، هر جایی که هستی
و من باور میکنم قلب میتواند برای این بتپد
یک بار دیگر در را باز کن
و دوباره در قلب من باش
و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
ما میتوانیم یک بار دیگر عاشق باشیم
و این عشق میتواند برای همیشه باشد
و تا زمانی که نمردیم نمیگذاریم بمیرد
عشق زمانی بود که من تو را دوست داشتم
دوران صداقت، و من تو را داشتم
در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
نزدیک، دور، هرجایی که هستی
من باور دارم که قلبهایمان خواهد تپید
یک بار دیگر در را باز کن
و تو در قلب من هستی
و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
میدانم قلبم برای این خواهد تپید
ما برای همیشه با هم خواهیم بود
تو در قلب من در پناه خواهی بود
و قلب من برای تو خواهد تپید
و خواهد تپیدمارگوت بیکل
تو را دوست دارم
چون نان و نمک
چون لبان گر گرفته از تب
که نیمه شبان در التهاب قطرهای آب
بر شیر آبی بچسبد!
تو را دوست دارم
چون دقایق شک
انتظار و دلواپسی
هنگام گشودن بستهای بزرگ
که از درون آن بیخبری!
تو را دوست دارم
چون اولین سفر با هواپیما
بر فراز اقیانوس
چون هیاهوی درونم
لرزش دل و دستم
در آستانه دیداری در استانبول!
تو را دوست دارم، چون گفتن: «شکر خدا زندهام»ناظم حکمت
مرا به اسم صدا کن
تا بیایم ای جان منمرا به اسم صدا کن
نپرس
آیا اسمم
اسم پرندهای ست در حال پرواز؟
یا بوتهای
که ریشهاش در خاک فرو رفته است؟
و آسمان را با رنگ خون
آغشته میکندو نپرس
که اسمم چیست
خودم نمیدانم
میجویم
اسمم را میجویم
و میدانم که اگر بشنومش
از هر جای جهان که باشد
حتی از ته جهنم
میآیمجلویت زانو میزنم
و سَر خسته خود را
به دستهای تو میسپارمهالینا پوشویاتوسکا
اشعار با معی عاشقانه
فریاد میکشم:
«تو را دوست دارم»
تمام کبوتران
سقف کلیساها را
رها میکنند
تا دوباره در لابلای گیسوان من
لانه بسازندسعاد الصباح
اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب میکنم، عرق میکنم، میلرزم
جان میدهم هزار بار
میمیرم و زنده میشوم پیش چشمهای تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است.
اما آخرین بار آن از همیشه سختتر است
و امروز میخواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم
و بعد راهم را بگیرم و بروم.
چون تازه فهمیدم
تو هرگز دوستم نداشتی!شل سیلور استاین.
گزیده اشعار سنتی عاشقانه کوتاه
هر که در عاشقی قدم نزده است
بر دل از خون دیده نم نزده استاو چه داند که چیست حالت عشق
که بر او عشق، تیر غم نزده استخاقانی
دگر از درد تنهایی، به جانم یار میباید
دگر تلخ است کامم، شربت دیدار میبایدز جام عشق او مستم، دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار میبایدمرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که میگفتم: علاج این دل بیمار میبایدبهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمیبایست زنجیری، ولی این بار میبایدشیخ بهایی
دعوت من بر تو آن شد کایزدت عاشق کناد
بر یکی سنگین دل نامهربان چون خویشتنتا بدانی درد عشق و داغ هجر و غم کشی
چون به هجر اندر بپیچی پس بدانی قدر منرابعه قزداری
تا در ره عشق آشنای تو شدم
با صد غم و درد مبتلای تو شدملیلیوش من به حال زارم بنگر
مجنون زمانه از برای تو شدموحشی بافقی
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دلاین غم، که مراست کوه قافست، نه غم
این دل، که توراست، سنگ خاراست، نه دلرودکی
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی نداردنه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکستچراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینستامیرخسرو دهلوی
هر شب به تو با عشق و طرب میگذرد
بر من زغمت به تاب و تب میگذردتو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب میگذردهاتف اصفهانی
ای ابر چراست روز و شب چشم تو تر
وی فاخته زار چند نالی به سحرای لاله چرا جامه دریدی در بر
از یار جدایید چو مسعود مگرمسعود سعد سلمان
عشق تو عالم دل جمله به یکبار گرفت
بختیار اوست برما که تو را یار گرفتمن اسیر خود واز عشق جهانی بیخود
من درین ظلمت و عالم همه انوار گرفتسیف فرغانی
گزیده اشعار معاصر عاشقانه کوتاه
من
دل رفتن نداشتم
درخت خانهات ماندمتو
رفتن را
دل دل نکنریزش برگهایم
آزارت میدهدمحمدعلی بهمنی
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بوداحمد شاملو
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارممیگریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارمفروغ فرخزاد
زندگی یعنی همین لبخند تو
عشق یعنی یک نفر مانند تو
مرحبا بر عشق تفسیرش تویی
آفرین بر آسمان ماهش تویی