غزلیات فارسی و تاریخچه غزل
تاریخچه غزل به اوایل قرن ششم بازمیگردد که قصیده از رونق افتاد و غزل جای آن را گرفت . موضوع اصلی غزل بیان عواطف و احساسات، ذکر زیبایی و کمال معشوق و شکوه از روزگار است.
موضوع اصلی غزل بیان عواطف و احساسات، ذکر زیبایی و کمال معشوق و شکوه از روزگار است
غزل
شعر غزل
غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم "غزل"رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.
در قصیده موضوع اصلی آن است که در آخر شعر "مدح" کسی گفته شود و در واقع منظور اصلی "ممدوح" است اما در غزل "معشوق" مهم است و در آخر شعر غزل شاعر اسم خود را می آورد و با معشوق سخن می گوید و راز و نیاز می کند. این "معشوق" گاهی زمینی است اما پست و بازاری نیست و گاهی آسمانی است و عرفانی.
غزل قالبی از شعر سنتی فارسی است
غزل شعر کوتاهی است بیش از چهار و کمتر از پانزده بیت که در مصراع اول هم قافیه است و این قافیه در مصراع چهارم و ششم و تا آخر غزل ادامه دارد و در پایان غزل معمولاً شاعر نام خود را می آورد که تخلص غزل نامیده می شود.
شعر غزل را می توان به شکل زیر تصویر کرد:
......................الف///////// ...................... الف
...................... ب ////////// ......................
الف ...................... ج ////////// ...................... الف
مضمون شعر غزل
موضوعات اصلی غزل و مضمون شعر غزل معمولاً ( عشقی- تغزلی) است ولی مضامین دیگری از گونة شراب، بهار، سرنوشت و غیره نیز در غزل وارد می شود. شکل شعر غزل باید بسیار ممتاز باشد و به ویژه از نظر زبان نباید کلمات خشن و ناخوش آهنگ در غزل به کار برده شود، غزل نوع شعری است که مورد علاقه بسیار زبان های پارسی و هندو ترکی است.
تاریخچه غزل
غزل، یکی از قدیمی ترین قالب های شعر فارسی است که شاید اگر در ادبیات جهان دنبالش بگردیم شکل هایی نزدیک به همین قالبی که در زبان فارسی وجود دارد را بتوانیم بیابیم.
وقتی انواع ادبی را تقسیم می کنند، یکی از گونه های ادبیات که نوع اصلی نیز محسوب می شود، تغزل است؛ که باید خود را در قالبی نشان داده، محملی برای ارایه خود داشته باشد که ادبیات فارسی این را به عهده شعر نهاده است. یعنی هنر کلامی که تغزل را حمل می کند، شعر است غزل چون توانسته است تغزل را با خود حمل کند، پیشینه ی بسیار دوری دارد؛ حتی در مراجعه به اوایل شکل گیری شعر فارسی نیز با غزل مواجه می شویم.
درواقع، بعد از سروده های شهید بلخی، شعر غزل وارد ادبیات ایران می شود. با تقسیم بندی های دوران شعر فارسی، دقیقا همراه با شکل ویژه ای که حکومت بر رعایای خود داشت، غزل فارسی هم شیوه خاصی را برای خودش در نظر گرفته است، وقتی می شود راحت و بدون پرده پوشی صحبت کرد، می بینیم که غزل فارسی از عناصری استفاده می کند که عناصری با نظایر بیرونی هستند که این امر در اشعار شاعرانی مانند فرخی، انوری و … که متعلق به سبک خراسانی هستند، مشاهده می شود.
بعد از حمله مغول که نمی شد خیلی از حرف ها را بیان کرد، غزل فارسی این وظیفه شاعران را به عهده می گیرد و هنگام سخن گفتن از شاهد، می و سرو، جای یک کاراکتر ساده در شعر، سعی به تبدیل کردن نماد دارد که بتواند معانی مختلفی را با خود حمل کنند. این امر در سبک عراقی بیشتر دیده می شود.
در سیر سیاسی و حالات اجتماعی ایران می بینیم که هر قدر حکومت ها خردتر می شوند، از همه آموزه ها در کنار هم استفاده می شود. به عنوان مثال در دوره ای، شاعرانی که قبلا در حکومت های وقت جایگاه مشخصی داشتند و آن جایگاه را در حکومت های بعدی از دست می دهند، در کشورهای همسایه استقبال می شوند و شاعران سبک هندی به مضمون پردازی در ابیات شعر غزل می پردازند که افراط بیش از حد باعث می شود این شیوه کارکرد جذاب خود را از دست بدهد.
در اوایل قرن ششم، قصیده از رونق افتاد و جای خود را به غزل داد
بعد از این دوره، شاعران در دوره قاجار به طرزهای سابق غزل بازگشت می کنند که این امر تا دوران مشروطه و آشنا شدن قاطبه روشنفکران ایرانی با ادبیات فرنگی یا اروپایی و پیدایش شعری که نیما آن را تثبیت کرد، ادامه داشت.
در این دوره نگاه جدیدی به شعر تزریق و پنجره جدیدی به شعر باز می شود و غزل جزو معدود قالب هایی است که خود را تثبیت کرده، بعد از نیما سعی می کند از این تحولی که اتفاق افتاده است، تاثیر گرفته، شکل دیگری بیابد و سعی می کند اجتماعی شود.
البته در دوران مشروطه، شعرهای اجتماعی زیادی وجود داشت؛ ولی در اینجا به صورت جدی تر این اتفاق افتاده و ما با طرز دیگری در غزل روبه رو می شویم.در حقیقت، تاثیر نیما تاثیر نگاهی است ک او بر شعر دارد؛ شیوه ای که نیما ارایه می کند، فقط در صورت شعر نیست که شکل قالب را در ادبیات قدمایی ما عوض می کند؛ بلکه نیما در نوع نگاه به جهان تاثیر می گذارد.
در شعر کهن جهان، جهان اقلیدسی یا ارسطویی یا متوازن و متعارفی است که این خود را در شعر هم نشان می دهد. گویی برای هر شعر ترازویی وجود دارد. نگاه بعد از دوره رنسانس نگاهی است که گالیله و نیوتن روی آن تاثیر گذاشته و هیات حاکم بر فیزیک هیات بطلمیوسی و آرام آرام برای پذیرفتن جهان نااقلیدسی آماده می شود.
این قضیه همین طور که روی علوم تاثیر می گذارد، روی ادبیات و شعر و نگاه نیما هم اثر می گذارد و باعث می شود که شعر بعد از نیما کاملا جهت خود را عوض کند.
وی با عنوان کردن این مطلب که بعد از نیما شعری که در آسمان سیر می کرد به سمت زمین بازمی گردد، ادامه داد:این شعر سعی می کند از سمت آسمان به سمت زمین بازگشته، بر این زمین سفت گام بگذارد و پس از نیما خود را نگاه دارد.
در این زمان، آرام آرام روایت جای خود را در غزل می یابد و آن تصویرپردازی های ساده ای که قبلا در شعر غزل وجود داشت و با استفاده از عناصر خاصی به ذهن شاعر می رسید، تغییر کرده، از تمامی مظاهر زندگی اجتماعی در غزل نو بعد از نیما استفاده می شود.
غزلی که به سمت جلو حرکت می کند، غزلی است که به شدت به روایت، تصاویر امروزی عینی و بسیار شخصی اهمیت می دهد و خود را به اوزان تثبیت شده سابق مقید نمی داند. شاید وزن هایی که در ادبیات سابق وزن های نامطبوعی شمرده می شد، الان دیگر اینگونه نبوده، کاملا پذیرفته شده است.
بعد از نیما، دو جریان شعر بدون وزن و شعر موزون به وجود می آید، :یک عده سعی می کنند از تمام عناصری که نیما استفاده می کرد استفاده کنند و عده ای دیگر سعی می کنند راهی که نیما باز کرده را دنبال کنند. در شاخه ای که از وزن استفاده می کنند، کسانی هستند که نمی توانند از جاذبه های غزل چشم بپوشند، به همین دلیل بیشتر شعرهایشان در این قالب است.
یکی از دلایل ماندگاری غزل فارسی را نگاه اجتماعی و خاستگاه شخصی آن است:شعر غزل فارسی خلوت مخاطب شعر را پر می کند و چیزی که مخاطبان شعر در خلوت خود زمزمه می کنند، غزل است. زیرا شعر غزل فارسی از قابلیت های یک بیان شخصی استفاده می کند.
مثلا در مورد عشق یا مرگ که کاملا شخصی است، صحبت می کند و چون محمل این نوع ادبی تغزل بوده، غزل فارسی توانسته است خود را به ما برساند؛ درحالی که مثنوی نتوانسته است به این گستردگی کار کند. حتا چهارپاره نیز تنها در شاخه های فرعی خود را نگه داشته است.
شاعرانی مانند منوچهر نیستانی، با وارد کردن فضای امروزی به شعر غزل فارسی، روایت را در غزل تثبیت کردند. درواقع شعری که به سمت انسان گرایش دارد، یکی از ویژگی های پس از نیماست که در غزل این اتفاق بیشتر رخ داده است. از شهریار نامی نمی برم، زیرا او هم دوره نیما بوده و با هم به سمت جلو حرکت می کنند؛ ولی کسانی مانند هوشنگ ابتهاج (هـ.ا.سایه)، نوذر پرنگ، حسین منزوی و .. کسانی هستند که غزل معاصر را کاملا انسانی، دنیایی و زمینی گفته اند.
بعد از انقلاب به خاطر نوع حرکت اجتماعی مان، اقبال بسیار جدی به شعر غزل فارسی شد. بعد از انقلاب، هم از عاشقانه های زمینی برای ممدوح های مشخص استفاده شد و هم از غزل روایی و غزلسرایان نسل بعد از انقلاب از آموزه های سیمین بهبهانی و حسین منزوی و … خوب استفاده کردند.
همچنین شاعرانی مانند قیصر امین پور، سهیل محمودی، سیدحسن حسینی و کسانی که هم دوره این شاعران هستند، به این قالب تشخص چشم نوازی داده اند. مخصوصا که جنگ هم اتفاق می افتد و غزل نو در خدمت جنگ قرار می گیرد.
در این سال ها جریان نوپایی به شعر غزل معاصر وارد شده است که شاعران این جریان سعی در نامگذاری برای خودشان هستند و می توانیم منتظر حرکت های جدی تر دیگری از آنان باشیم. ما نمی توانیم یک جریان غالبی را در شعر غزل معاصر تعیین کنیم:همانقدر که غزل های افرادی مانند حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و … مقبولیت زیادی دارند.
همانقدر غزل های شاعران جوانی که الان شعر را به حکایت گفتن در غزل تبدیل کرده اند، اقبال دارد؛ برخلاف سالهای قبل از انقلاب، نمی توان چیزی به اسم مرکزیت ادبی پیدا کرد و تکثرگرایی که در سیاست مطرح شده، در ادبیات هم وجود دارد. به همین دلیل این گروه در کنار گروه قبلی با هم به جلو می آیند.
شعر غزل فارسی می تواند کارهای دیگری هم انجام دهد که اینک ما نمی دانیم بنا بر مقتضیات اجتماعی که در آن قرار می گیریم، شعر غزل فارسی شکل دیگری می یابد و با تغییر شکل های اجتماعی قطعا شکل های ادبی هم تغییر می کند؟ زیرا غزل می تواند آینه تمام نمای جامعه خود باشد.
حسن تخلص در غزل
صنعت حسن تخلص بیشتر در قصیده معمول است ولی گاه آنرا در غزل نیز به کار میبرند. اما به این طریق که در ابیات آخر غزل گریز به مدح کرده، یکی دو بیت در ستایش ممدوح بگویند و غزل را به دعای او یا بیت غزل دیگری ختم کنند؛ به طوری که گاهی مدیحه در حکم جمله معترضه باشد.
غزل سرایان بلند آوازه
از جملۀ غزل سرایان بلندآوازه در ادبیات عرفانی کهن می توان سعدی، مولوی، حافظ، عراقی، و خواجوی کرمانی را نام برد.
غزل و سعدی
همه عمر برندارم، سر ازاین خمار مستی که هنوز من نبودم، که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی، که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو هم چنان که هستی
چه حکایت از فراقت، که نداشتم؟ ولیکن تو چو روی باز کردی، در ماجرا ببستی
دل دردمند ما را، که اسیر تست یارا به وصال مرهمی ده، چو به انتظار خستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران نه طریق توست سعدی، کم خویش گیر و رستی
غزل و مولانا
میان ما درآ، ما عاشقانیم که تا در باغ عشقت در کشانیم
مقیم خانۀ ما شو، چو سایه که ما خورشید را همسایگانیم
چو جان اندر جهان گر ناپدیدیم چو عشق عاشقان گر بی نشانیم
ولیک آثار ما پیوستۀ توست که ما چون جان نهانیم و عیانیم
هرآن چیزی که تو گوئی که آنید به بالاتر نگر، بالای آنیم
تو آبی، لیک گردابیّ و محبوس درآ در ما، که ما سیل روانیم
غزل و حافظ
زاهد خلوت نشین، دوش به می خانه شد از سر پیمان گذشت، با سر پیمانه شد
صوفی مجلس که دی، جام و قدح می شکست باز به یک جرعه می، عاقل و فرزانه شد
شاهد عهد شباب، آمده بودش به خواب باز به پیرانه سر، عاشق و دیوانه شد
مغ بچه ای می گذشت، راه زن دین و دل درپی آن آشنا، ازهمه بیگانه شد
گریۀ شام و سحر، شکر که ضایع نگشت قطرۀ باران ما، گوهر یک دانه شد
منزل حافظ کنون، بارگه پادشاست دل بر دل دار رفت، جان بر جانانه شد
غزل و عراقی
درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث
نخستین باده کاندر جام کردند ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را شراب بی خودی در جام کردند
لب می گون جانان جام درداد شراب عاشقانش نام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند به یک جلوه، دو عالم رام کردند
غزل و خواجو
هر کو نظر کند به تو، صاحب نظر شود وان کِش خبر شود زغمت، بی خبر شود
بگشا کمر که جامۀ جان را قبا کنم گر زانکه دست من به میانت کمر شود
خواجو ز عشق روی مگردان، که در هوا سایر به بال همّت و طائر به پر شود