لحظات شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ در حالی آکنده از غم شد که در کانون اصلاح و تربیت تهران، گرفتاران در بند را دیدم؛ کودکان و نوجوانانی که ناخواسته و از سر بچگی دست به خطایی شاید نابخشودنی زدهاند و اکنون در لیلهالقدر به امید عفو و بخشش، «الهی العفو» میگویند.
به گزارش همشهری آنلاین، شبهای قدر همیشه برای بخشیدن و پاکی از گناه برای ما معنای خاصی دارد، این بار به میان کودکان و نوجوانانی رفتم که هر لحظه آن برایم خاطراتی تلخ رقم میزد اما صدای الغوث الغوث را میشنیدم در دلم احساس شادی می کردم که شاید این نواهای دلنشین جوشن کبیر بتواند روزهای شادی را برای بخشودن این کودکان و نوجوانان پاک به ارمغان بیاورد.
گاه گاهی هم در این شب قدر صدای «الهی العفو الهی العفو» از حنجرههای به ظاهر خسته آنان به گوش میرسید، نوایی زیبا با قلبی شکسته تا شاید خداوند صدایشان را بشنود؛ آمده بودند در برابر درگاه الهی خواسته های قلبیشان را با معبود خود درمیان بگذارند.
دلم بسیار غمگین شد چون کانون حال و هوای خاصی داشت، چهرههایی که می دیدم، خاطرات کودکی ام را در ذهن یادآور می شد، روزگاری که در سن ۱۵ یا ۱۶ سالگی با همکلاسیها و دوستان در کوچه و خیابان در حال بازی بودم؛ اینجا اما قدری متفاوت بود آنها امروز به خاطر رفتاری نامتعارف در جامعه، در بند هستند.
کانون اصلاح و تربیت تهران حوالی شهر زیبا با دیواره هایی بلند و سنگنما با ظاهری کاملا متفاوت با زندانهای دیگر شهر است. از نامش که زیبایی را یدک میکشد، احساس خوشایندی به انسان دست میدهد اما وقتی به درون کانون می نگرم و میان ۱۵۰ کودک و نوجوانی که به هر دلیلی در این مرکز روزها و شب ها را سپری می کنند، غمگینتر میشوم و دائم در ذهنم مرور می کنم که ای کاش آنها را هیچ وقت نمیدیدم و دردهایشان به لحظات شب قدر، رنگ غم نمیپاشید.
درب کانون اصلاح و تربیت که باز شد، فضای سبز منحصر به فرد و بوستانی زیبا را دیدم اما هرچه به درون کانون نزدیکتر میشدیم، علی رغم وسعت محیط، فضا تنگ تر و غمناک تر میشد. پس از گذر از راهروهای اصلی و دیگر راهروی کانون، وارد بندهای این مرکز شدیم. مراسم شب قدر در نمازخانه برگزار شد. برخی گروهی و برخی دیگر فردی مسیر بندها را تا نمازخانه طی کردند تا در احیای آخرین شب قدر امسال شرکت کنند.
حال و هوای خاصی حاکم بود. برخی چشمان اشکبار، برخی چهرههای عبوس و ناراحت داشتند. برخی سکوت کردند و لب بهم دوختند، برخی با صدای بلند از خدا طلب بخشش کردند.
مراسم شب قدر آغاز میشود. اشک از چشمان و غم از چهره این کودکان و نوجوانان سرازیر شده، ماتم نمازخانه کانون اصلاح و تربیت را فرا گرفته و هرکدام گوشه ای برای خود خلوت گزیدند.
در گوشه نمازخانه، فردی با چشمان اشک آلود و چهره نگران و مضطرب در حال گوش کردن به دعای جوشن کبیر بود، کرد زبان است و از روزگار غریب و حال و هوای کانون اصلاح و تربیت می گوید. او می گوید: من حتی یک لحظه هم فکر نمیکردم رنگ زندان را ببنیم. من آدمی تلاشگر و فعالی بودم. در سن ۱۵ سالگی برای کار به تهران آمدم و کارم جابه جا کردن کولر و لوازم خانگی بود. روزانه بیش از ۱۲ ساعت کار می کردم، کارم در حوالی میدان المپیک بود که در یک نزاع دسته جمعی شرکت کردم و الان به جرم قتل اینجا هستم.
وی که چهرهای نوجوان دارد، ادامه می دهد: روزهای سختی سپری میکنم. بچگی کردم و اکنون حدود هشت ماه است که در بند گرفتارم. خدا می داند که من کسی را نکشتم و در این شب قدر از خدا می خواهم که هر چه زودتر من را از این وضعیت آزاد کند.
صدای ناله یک کودک همراه با ترنم باران اشک چشمانش، نشانگر امید در دل اوست برای عفو بخشش. او که طلب عفو بخشش از خدای خود در این شب عزیز دارد می گوید که به دلیل مصرف مواد مخدر، اقدام به قتل کرده و اکنون یک سال است که در زندان به سر می برد.
او می گوید: من از بچگی پدر و مادرم را از دست دادم، پدر و مادرم هر دو مواد مخدر مصرف می کردند و وقت من هفت ساله بودم از هم جدا شدند و من با مادربزرگم زندگی میکردم. مادرم هم به دلیل مصرف مواد مخدر هم اکنون در زندان به سر می برد. سال گذشته در حادثه ای که بین من و دوستانم پیش آمد، به دلیل اینکه به من مواد ندادند با چاقو دوستم را کشتم و اکنون به شدت پشیمانم. مواد مخدر به ویژه شیشه آدم را به یک هوا و فضای دیگری میبرد و من در آن لحظه اصلا نمی دانستم که انسان به این راحتی می میرد. در یک لحظه چاقو را به قلب دوستم زدم و به دلیل خونریزی شدید کشته شد. الان پشیمانم اما چاره ای نیست.
زمان به ساعات پایانی شب می رسد و مناجات خوانی زندانیان با تاریک شدن فضای نمازخانه به اوج خود می رسد. نداهای العفو امانم را بریده و آنها مدام در این شب از خدای خود می خواهند با عفو و بخشش گناهان، قلبشان پاک شود اما دلشان پر از غم و غصه است که فقط خودشان همدیگر را درک می کنند.
یکی دیگر از مددجویان در این باره با سوالی که شما چه کاره هستید، بغضش می ترکد و با صدای غمناک و با گریه می گوید: میدانی که ما برای چه اینجا هستیم؟ به خاطر نداشتن خانواده. وقتی پدر و مادر مسئولیتی در قبال بچه ندارند و به راحتی در سن کودکی او را به امان خدا رها می کنند، سرنوشت این گونه رقم می خورد. من باید در این سن به فکر درس باشیم نه اینکه برای زنده ماندن و کسب درآمد به هرکاری دست بزنم، مواد بفروشیم، دزدی کنیم.
مراسم شب قدر که هر سال با گرفتن قرآن بر سر به پایان می رسد در کانون اصلاح و تربیت نیز این مراسم آغاز می شود و ترجیح می دهم که مددجویان را با حال و هوای خاص خود تنها بگذارم، از زمانی که وارد این فضا شدم از خدا خواستم که هیچ جوان و نوجوانی گرفتار این گونه مکان ها نشود؛ چون وقتی گناهی نابخشودنی از آنان سر می زند، نمی دانند سرانجام آن چه خواهد شد.
این شب قدر را شاید با هزاران خاطره بد در ذهنم حک کردم و دلم می خواهد که غم برای همیشه از دل آنها رخت بربندد و دیگر هیچ کسی در این دوران از زندگی اسیر چنین مکانی نشود و بازگشتن به زندگی عادی نیز نصیب آنهایی باشد که اکنون این چنین گرفتار هستند.