جامعه
بررسی مسائل و مشکلات موجود در جامعه
3 سال پیش / خواندن دقیقه

واقعیت‌های طلاق، مسئولیت‌ها‌ی ما

مطلبی که می‌خوانید، گفت‌و‌گویی است با رویکردی جامعه‌شناسانه که در صدد بررسی عوامل بوجود آورنده طلاق، پیامهای آن واصلاحات قوانین مربوط به خانواده درایران و غرب است. دکتر سید محمد صادق مهدوی متولد 1327 و فارغ‌التحصیل رشته جامعه‌شناسی خانواده و جوانان از دانشگاه وین اتریش است. او از سال 1356 به عضویت دانشگاه شهید بهشتی درآمد و تاکنون در این دانشگاه تدریس می‌‌کند. از دکتر مهدوی تاکنون بیش از بیست مقاله در نشریات علمی-پژوهشی چاپ شده است و حدود 10 ترجمه و تألیف درباره خانواده و جوانان دارد.
یکی از نگرانی‌های اخیر در کشور، آمار رو به گسترش طلاق است. برخی، آمار طلاق را در مقایسه با غرب قابل قبول می‌دانند و برخی آن را از لوازم صنعتی شدن به حساب می‌آورند. به هر حال نگاه به وضعیت طلاق در غرب، ظاهراً برای فهم این موضوع در داخل کشور یک کلید مهم و اساسی محسوب می‌شود. بنابراین موضوع بحث را بررسی وضعیت طلاق در غرب و مقایسه آن با ایران قرار می‌دهیم.
رویکرد ایران و جوامع غربی نسبت به طلاق، مشابه نیست. زن و شوهری که در غرب از هم جدا می‌شوند،‌ بر خلاف ایران،‌ تحت تأثیر تبعات سوء طلاق قرار نمی‌گیرند؛ زیرا اولاً پای بچه در میان نیست و اگر هم بچه‌ای وجود داشته باشد، باز هم تبعات سوء طلاق به اندازه‌ای که در کشور ما وجود دارد؛ نیست. از طرفی امکان ازدواج مجدد برای هر دو نفر مهیاست و شانس ازدواج مجدد به اندازه امکان ازدواج برای اولین بار است. در حالی‌که مردم ایران نگاه خوبی به ازدواج دوم ندارند، حتی اگر طلاقی هم صورت نگرفته باشد. با مرگ همسر، باز هم ازدواج دوم، مخصوصاً‌ برای زنان خوشایند و پذیرفته شده نیست. ضمن اینکه شانس ازدواج دوم  برای مرد و زن هر دو به سختی به وجود می‌آید. در این میان  شانس زنانی که پس از همسر اول، می‌توانند ازدواج ‌کنند، یک سوم مردان است و این تبعات سوءیی را در بر دارد و نشان می‌دهد که گرچه مردان به علت احتیاط در ازدواج دوم، خیلی راحت ازدواج نمی‌کنند؛ اما به اندازه مردان غربی هم نمی‌توانند به آسانی ازدواج مجدد داشته باشند.
نکته دیگری که در تفاوت رویکرد غرب و ایران مطرح است، اینکه در غرب خانواده‌های زن و شوهر گرفتار تبعات سوء طلاق فرزندانشان نمی‌شوند؛ زیرا طلاق را فقط از جنبه منفی طلاق نمی‌نگرند؛ بلکه معتقدند طلاق، جنبه‌‌های مثبتی هم دارد  و این امر کاملاً برای آنها توجیه شده است؛ اما در ایران خانواده‌ها از گزند تأثیرات منفی طلاق فرزندانشان، مصون نیستند و اصولاً‌ بازگشت فرزندشان را خوب تعبیر نمی‌کنند. 
نکته دیگر اینکه زن و مرد بعد از طلاق،‌ آسیب‌های جدی روانی می‌بینند، حتی اگر طلاق به علت ناسازگاری هم باشد،‌ باز تبعات منفی طلاق، دامن‌گیر دو طرف می‌شود؛ در حالی‌که در غرب، طلاق مشکل جدی‌ای به بار نمی‌آورد، اگر چه نمی‌توان گفت که اصلاً‌ تأثیر منفی نمی‌گذارد؛ اما این تأثیر منفی زودگذر بوده و از بین خواهد رفت و فرد به راحتی ازدواج مجدد می‌کند.
تفاوت مهم دیگر طلاق در جامعه غرب با ایران، بحث اشتغال زنان است. در غرب زنان درصد بالایی از شاغلان را تشکیل می‌دهند درحالی‌که زنان ایرانی پس از طلاق به دلیل شاغل نبودن با مشکلات عدیده‌ای مواجه می‌شوند.
زنان مطلقه‌ای که شاغل هستند از نظر مالی، کمتر دچار مشکل می‌شوند. زنان شاغل غربی که نسبتشان به جامعه ما بیشتر است، بعد از طلاق مشکلات کمتری دارند و تحت تأثیر تبعات سوء‌ نداشتن درآمد مستقل، قرار نمی‌گیرند؛ در حالی‌که در جامعه ما زنانی که طلاق می‌گیرند، حتی اگر در خانواد‌ه‌ای متمکن هم باشند، مشکلات خاص خود را دارند. حال اگر شاغل نبوده و خانواده آن‌ها استطاعت مالی نداشته باشد، به مراتب مشکلاتشان بیشتر می‌شود.
نکته مهم اینکه زن‌ها بعد از ازدواج، تمایل به استقلال پیدا می‌کنند، اما وقتی طلاق می‌گیرند و به خانه پدری برمی‌گردند، استقلالی را که در خانه خود داشتند از دست می‌دهند. مدیریت خانه‌ای که بر اساس سلیقه آن‌ها اداره می‌شد، در هم می‌ریزد و اختیار بسیاری از کارها از قبیل رفت و آمد، ساعت خواب، نوع غذا و ... را از دست می‌دهند و همین از دست دادن استقلال، موجب تنش می‌شود بویژه اگر خواهر، برادر و اعضای دیگر خانواده هم حضور داشته باشند.
نکته دیگر این است که در غرب زنان عمدتاً قبل از ازدواج و بعد از طلاق، مستقل زندگی می‌کنند؛ اما در خانواده‌های ایرانی، زیاد نمی‌پسندند که یک زن مجرد، تنها زندگی کند؛  زیرا یک زن تنها برای مستقل زندگی کردن با موانع و مشکلات زیادی روبه‌رو است. همه این مسایل در صورتی است که بچه‌ای وجود نداشته باشد. داشتن فرزند، مقوله طلاق را بسیار پیچیده‌تر می‌کند و تبعات و آسیب‌های آن را فوق‌العاده تشدید می‌کند. اگر حضانت فرزند به پدر سپرده شود، مشکلات خاص خود را خواهد داشت؛ مادر همواره نگران فرزند یا فرزندانش خواهد بود و اگر همسر اول او ازدواج مجدد کند،‌ نگرانی مادر چند برابر می‌شود. بچه هم در رفت و آمدهای بین مادر و پدر آسیب‌های بسیاری می‌بیند.
مشکل طلاق در جامعه ما ویژگی‌ها و پیچیدگی‌های خاص خود را دارد. اگر بخواهیم با نگاه علمی به این مسئله نظر کنیم، باید بگویم: در غرب طلاق مسئله‌ای فردی و در جامعه ما مسئله‌ای فردی - اجتماعی است. مسئله‌ای که به افراد زیادی مربوط می‌شود  برادر، خواهر، پدر، مادر و حتی به اعضای نسبتاً دور نیز ارتباط پیدا می‌کند؛ یعنی یک شبکه است و حتی پیامدهای اجتماعی نیز با خود به همراه می‌آورد.
در جامعه‌ای که زنان طلاق گرفته، یا اصلاً ازدواج نکرده‌اند،‌ برای مردان مشکلات جدی‌ای را به بار خواهد آورد. آمارها نشان می‌دهد که در جامعه ما در حال حاضر، 2 میلیون و 500 هزار نفر زن ازدواج نکرده، بیشتر از مردان فاقد همسر زندگی می‌کنند. این آمار، با خود پیامدهای اجتماعی زیادی دارد، قسمت عمده‌ای از این زنان شاغل نیستند و مسئله معیشت، آینده، تأمین اجتماعی و نیازهای بیولوژیک آنها را نمی‌توان نادیده گرفت یا به سادگی از آن گذشت.
شما از پیامدهای طلاق شروع کردید و این خود فضایی را ایجاد می‌کند برای طرح این مطلب که در غرب، ازدواج امری فردی است و بالطبع طلاق هم امری فردی است؛ اما در جامعه ما نرم‌ها و فرهنگ،‌ هنوز با امر طلاق سازگار نشده است؛ زیرا هنوز جامعه ما جامعه‌ای سنتی است، قبل از اینکه به این بحث برسیم که آیا ما باید  تغییر کنیم یا اینکه اقداماتی صورت دهیم که طلاق بیشتر نشود، این سئوال را مطرح می‌کنم که ذات فرهنگ و تفکر غربی و مدرنیته چه اقتضائاتی دارد که زمانی‌که وارد کشورهای سنتی مثل ایران می‌شود، طلاق افزایش می‌یابد و اصولاً چرا در کشورهای مدرن، آمار طلاق تا این حد بالاست؟
علت بالا بودن آمار طلاق در غرب، چند علت دارد. اول اینکه ازدواج، امری فردی است. مسئله‌ای  که فقط به دو نفر مربوط می‌شود و چون به این شکل است،‌ بنابراین گسستن آن هم فقط به همان دو نفر مربوط می‌شود؛ اما در جامعه ایران چون افراد مختلف در امر ازدواج مشارکت کرده‌اند،‌ به نحوی برای جلوگیری از طلاق هم درگیر موضوع می‌شوند.
در حدود سال‌های 1920 در آمریکا، تعداد طلاق دو برابر شد؛ یعنی از هر 1000 ازدواج 250 مورد به طلاق انجامید. در بررسی‌هایی که انجام شد مشخص گردید که مهم‌ترین عامل، عشق‌ها و ازدواج‌های رمانتیک و عامل دیگر،‌ پایین بودن سن ازدواج  بوده است؛ یعنی هر چه ازدواج در سن پایین اتفاق می‌افتد، مخصوصاً زیر 20 سال، احتمال طلاق هم بیشتر می‌شود.
نکته دیگر اینکه در غرب، معاشرت زن و شوهر، بعد از ازدواج، به تدریج کم می‌شود و این اصطلاح هم وجود دارد که «خانه در غرب، خوابگاه است» و محل تعامل و زندگی مشترک نیست و کنش‌ها و ارتباطات فرد در محیط کار صورت می‌گیرد. این ارتباطات در محیط کار و میزان کم معاشرت زن و شوهر، به تدریج دلبستگی‌های بیرون از خانه را زیاد می‌کند و باعث از هم پاشیدگی  خانواده می‌شود.
دلیل دیگر اینکه، در غرب ازدواج و طلاق، بسیار راحت انجام می‌شود و هیچ تشریفاتی ندارد؛ اما در ایران هم ازدواج و هم طلاق بسیار مشکل است و منوط به نظر اطرافیان دختر و پسر است. اینکه در شرع مقدس اسلام،‌ وجود دو شاهد عادل در امر طلاق لازم است به خاطر صرف شهادت دادن نیست؛ بلکه فلسفه آن  این است که دو شاهد سعی کنند که مسایل زوجین را حل کنند و مانع از بروز طلاق شوند؛ اما در غرب سرنوشت هر فرد فقط به دست خود اوست.
در فرهنگ مدرن، اصل دیگری نیز وجود دارد و آن هماهنگی بین خانواده و کل نظام اجتماعی  است، یعنی با دگرگونی‌هایی که در ابعاد مختلف در کل نظام صورت می‌گیرد، خانواده هم به عنوان یک پاره نظام( (sub sistem از این دگرگونی‌ها متأثر می‌شود.  بین این پاره نظام با  نظام کلی یک نوع هماهنگی بوجود می‌آید. مثال معروفش این است که در نظام سنتی، خانواده گسترده و در نظام صنعتی، خانواده هسته‌ای است  یا مثلاً خانواده مشارکتی معمول شده است که در این خانواده، فرزند جزء جدایی ناپذیر خانواده نیست. سهولت معاشرت با جنس مخالف، بدون هیچ تعهدی از جمله علل افزایش طلاق در غرب است. مهم‌ترین بعد ازدواج،‌ تعهد است در حالی‌که در غرب این بعد از خانواده بسیار کمرنگ و تقریباً حذف شده است، به طوری که حتی زن و شوهر مجبور نیستند در یک خانه زندگی کنند و نداشتن پیوند و تعهد بدین معناست که این ازدواج از ابتدا  پیوند قوی و استواری نبوده در حالی‌‌که در اسلام، قوی‌ترین پیوند و مهم‌ترین تعهد، تعهدات زناشویی است. چرا که هم مدت دار است و هم متضمن عقود نوشته و نانوشته زیادی است و حتی شاید تعهدات نانوشته خیلی بیشتر از تعهدات مکتوب باشد. هنوز در جامعه ما بزرگ‌ترین اتفاق زندگی هر فرد، ازدواج است در صورتی‌که در غرب این‌چنین نیست. بنابراین هر قدر پیمان زناشویی نااستوارتر باشد،‌ گسستنش نیز راحت‌تر می‌شود؛ به گونه‌ای که در غرب ممکن است یک فرد، در تمام عمرش چندین بار شریک زندگیش را عوض کند و اسم این شریک زندگی هم، همسر نباشد.
چرا در بحث عوامل طلاق به مسئله تغییر در ساختارهای حقوقی اشاره نمی‌شود. بعد از سال 1920 قانون تساوی حقوق زن و مرد در بیشتر کشورهای غربی به تصویب رسید و بعد از آن از سال 1930 به بعد در کشورهای غربی و به‌خصوص آمریکا شاهد افزایش جهش‌دار طلاق هستیم. برخی از جامعه‌شناسان قدیمی‌تر،  معتقد  بودند که اصولاً نظام‌ها بر اساس تفاوت نقش‌ها  استمرار می‌یابند، اگر در گروهی نقش‌ها برابر باشد، این گروه نخواهد پایید. چرا در تحلیل مسئله طلاق،
 در غرب به تساوی حقوق زن و مرد به عنوان یک عامل کمتر اشاره می‌شود؟
جامعه‌شناسان، حداقل آن‌ها که خانواده را نهاد می‌دانند یا آن‌ها که خانواده را یک پاره نظام می‌دانند- میان عوامل موجده و عوامل مقومه خانواده، تفاوت قایلند. عواملی که باعث قوام خانواده می‌شوند از عواملی که باعث ایجاد و تشکیل خانواده می‌شوند، جدا هستند.
عواملی چون عشق، ارضای نیازهای جنسی ، مصالح خانوادگی،‌ تصمیمات بزرگ‌ترها و تربیت نسل و مراقبت از فرزندان و ... جزء عوامل ایجاد زندگی مشترک هستند و برای قوام خانواده، عنصری که در هر ساختاری لازم است و فقط منحصر به خانواده هم نیست، ساخت سلسله مراتبی است؛ بدین معنی که باید فردی در صدر قرار داشته و رئیس باشد و بقیه از او اطاعت کنند. افرادی مثل «شلسکی»، جامعه‌شناس معروف آلمانی که کتابش حداقل 50 بار تجدید چاپ شده است یا «رنه کونیگ»، جامعه‌شناس معروف سوئیسی یا «گرلن»، از جمله معتقدان به چنین ساختاری هستند و به طور کلی از عواملی که باعث بقای هر صورت و ترکیب اجتماعی می‌شود؛ اعم از خانواده، گروه، سازمان و ...، ساخت سلسله مراتبی آن است. ساخت سلسله ‌مراتبی، دو معنای دیگر هم دارد یکی وجود یک رهبر در صدر این تشکیلات و دیگری ساختاری که در آن، یکی بالاتر و یکی پایین‌تر است، در این سلسله مراتب، رابطه باید رابطه اطاعت زیر دست از بالادست  باشد. ساخت خانواده هم اگر بر اساس سلسله مراتب نباشد، قوام نمی‌یابد. استدلال آن‌ها بر این ساختار این است که هر مجموعه‌ای یک یا چند کارکرد دارد، مثلاً خانواده کارکردهایی از قبیل ارضای نیاز جنسی در داخل خانواده، تربیت فرزندان،‌ تأمین نسل، اجتماعی کردن فرزندان در مراحل اولیه زندگی و ...را بر عهده دارد. برای اینکه این کارکردها انجام شود، تعدد نقش لازم است. این گروه معتقدند که در خانواده  باید تعدد نقش وجود داشته باشد یعنی منحصراً یک نفر حتماً‌ باید نان‌آور باشد و یک نفر هم منحصراً امورات داخل را بر عهده بگیرد و هیچ یک هم در کار دیگری دخالت نکنند در غیر این‌صورت یعنی اگر هر یک در نقش دیگری دخالت کند، اختلاط نقش بوجود می‌آید و این اختلاط نقش، باعث می‌شود که اجتماعی شدن فرزندان آسیب ببیند؛ زیرا یکی دیگر از کارکردهای خانواده، انتقال نقش‌های عاطفی و ابزاری به فرزندان است. بنابراین برای داشتن خانواده‌ای سالم که وظیفه خود را درست انجام دهد، باید میان نقش‌ها تفکیک صورت گیرد. این گروه که قایل به تفکیک نقش‌ها هستند، به شدت مخالف کار کردن زن بیرون از خانه هستند و معتقدند که کار کردن زن آسیب‌های اساسی به کل خانواده وارد می‌کند. هم خود زن و هم همسر و فرزندان او از این مسئله متضرر می‌شوند و فرزندان در  بزرگسالی از تعادل شخصیتی برخوردار نمی‌شوند.
اگر چه نقطه شروع نظر افراد نامبرده با هم تفاوت دارد؛ اما در نتیجه‌گیری، یافته‌های یکسانی دارند. خانم «روزن باون»، کتابی دارد با عنوان «خانواده به منزله ساختاری در مقابل جامعه»، (از انتشارات مرکز نشردانشگاهی، سال1367)، فصل اول و دوم این کتاب به نظریاتی اختصاص دارد که جامعه‌شناسان در باب خانواده مطرح کرده‌اند و در فصل دوم نشان داده می‌شود که همه این جامعه‌شناسان به این نتیجه می‌رسند که برای بقای خانواده، هم باید تفکیک نقش وجود داشته باشد و هم رابطه سلسله مراتبی. به نظر این جامعه‌شناسان، مهم‌ترین خطر اختلاط نقش، متوجه بچه‌هاست و از سوی دیگر اختلاط در نقش‌ها، تنازع درون‌خانوادگی را افزایش می‌دهد. خانمی که بیرون از خانه کار می‌کند، انتظار دارد که مرد هم در کارهای خانه مشارکت داشته باشد و اگر مرد امتناع کند، تنش ایجاد می‌شود. «کونیک»، یکی از جامعه‌شناسان معروف سوئیس، معتقد بود که اگر چه کار کردن زن علی‌الاصول مانعی ندارد؛ اما با اشتغال تمام‌وقت زن به عنوان نان‌آور خانه، مخالف بود و درباره ادعایش هم استدلال‌های زیادی  می‌آورد.
یکی از عوامل طلاق در جوامع صنعتی عصر حاضر، اختلاط نقش زن و مرد است. در حال حاضر، کار زنانه یا کار مردانه وجود ندارد. در گذشته، زن و مرد تعلیم و آموزش خاصی می‌دیدند؛ اما اکنون آموزش و پرورش هم بر اساس اختلاط نقش‌هاست. فمینیست‌ها به شدت مخالف تفکیک و جداسازی آموزش و پرورش هستند؛ زیرا اساساً تفکیک نقش، انتظار دو نوع عملکرد را هم به دنبال می‌آورد. ولی زمانی که کارکرد خانواده، دو نوع نقش را می‌طلبد، این خود از عوامل تنش‌زا خواهد بود.
از آنجا که کارکرد خانواده، دو نقش را می‌طلبد، اگر دختر و پسر به یک شکل آموزش ببینند این خود عاملی برای ایجاد تنش در آینده می‌شود.
برخی از جامعه‌شناسان ایران در بیان عوامل طلاق، عللی چون سن ازدواج را مطرح می‌کنند که اگر سن ازدواج پایین بیاید، درصد طلاق بالا می‌رود؛ اما از سویی توصیه‌هایی هم مبنی بر  پایین رفتن سن ازدواج دارند، از طرفی سن بلوغ جنسی هم در حال پایین آمدن است، یعنی با یک پارادوکس مواجهیم. باید حرف دیگری بزنیم یعنی اینکه بگوییم سن پایین ازدواج به همراه عوامل دیگر، موجب طلاق می‌شود. زمانی‌که خانواده پدری، حامی فرزند باشد، او در 16، 17 یا 18 سالگی هم می‌تواند ازدواج کند و ازدواج موفقی هم داشته باشد. به نظر شما همین‌که ما ازدواج در سن پایین را از عوامل طلاق بدانیم، آیا این نگاه، نگاهی تک عاملی نیست؟
اساساً ما چند نوع بلوغ داریم که عبارتند از بلوغ اجتماعی، بلوغ فرهنگی، مسئولیت‌پذیری، آمادگی روحی، فرهنگی و اجتماعی برای مادری و پدری و استقلال مالی که استقلال مالی یکی از فاکتورهای  مهمی است که حتی اگر والدین در این زمینه از فرزندانشان حمایت کنند؛ اما باید خود فرد بتواند حداقل زندگی خود را اداره کند و این بدان معناست که شغلی داشته باشد و یافتن یک شغل مناسب خود عاملی برای بالا رفتن سن ازدواج است. 
 واقعیت‌های جامعه نشان می‌دهد که سن ازدواج به 30 سال رسیده است. اگر در گذشته پدر در ازدواج پسرش دخالت می‌کرد، حداقل‌هایی از حمایت را برای او در نظر می‌گرفت که اکنون پدر در ازدواج فرزندش دخالت می‌کند؛ اما نمی‌تواند از نظر مالی او را حمایت کند و از طرف دیگر توقعات هم بالا رفته ‌است.
بله در گذشته توقعات کمتر بود و ازدواج‌ها در سن پایین صورت می‌گرفت؛ اما متأسفانه اکنون سطح انتظارات جوانان آن قدر بالا رفته که در اول زندگی می‌خواهند همه چیز داشته باشند در حالی‌که در گذشته جوانان از دیگران توقعات کمی داشتند و به همین دلیل در سن پایین‌تر ازدواج می‌کردند و در زندگی مشترک هم احساس فشار نمی‌کردند. توقعات و انتظارات بالا عامل اصلی بالا رفتن سن ازدواج شده است. در غرب ارضای نیاز جنسی در غیر از چارچوب ازدواج، به بالا رفتن سن ازدواج کمک کرده است.
نکته این‌جاست که ما اکنون نگران جوانان خودمان هستیم. از طرفی گفته می‌شود که سن ازدواج دختران بالا رفته و از طرف دیگر سن بلوغ جنسی پایین آمده و به تبع آن سن فحشا و سن قاچاق دختران نیز پایین آمده است.  این شکاف را نمی‌توان تنها با تقوا پر کرد؛ زیرا نیاز جنسی یک نیاز واقعی است. نگرانی اینجاست که نباید یک عامل را برجسته کرد، باید این عامل را در ارتباط با شبکه‌ای از عوامل دید.
سئوال شما به جا و نگرانیتان صحیح است. در جامعه ما از سویی سن ازدواج بالا رفته و از سوی دیگر، بلوغ جنسی پایین آمده؛ اما در عین حال، ازدواج در سنین پایین صورت نمی‌گیرد.  دلیل آن یا بالا رفتن توقعات و انتظارات است یا اینکه بلوغ فکری هنوز حاصل نشده است. در هر حال سن ازدواج به تأخیر افتاده و این همان سن بحرانی دوران جوانی است. از نظر روانشناختی بسیاری از رفتارهایی که از برخی جوانان سر می‌زند؛ مثلاً آرایش‌های غیر معمول، گوش دادن به موسیقی‌های نامتعارف یا رفتارهای نه چندان مرسوم، تحت‌تأثیر دو عامل است: یکی ارضا نشدن نیازهای جنسی و دیگری جفت‌خواهی. یعنی این رفتارها برای جلب توجه دیگران و بخصوص جنس مخالف صورت می‌گیرد.
آیا شما وضعیت موجود را وضعیت بحرانی می‌بینید؟
بستگی به این دارد که ما بحران را چگونه تعریف کنیم و مرز بحران را کجا قرار دهیم. می‌توانم بگویم شرایط کنونی، شرایط مطلوبی نیست. سن ازدواج بالا رفته، طلاق زیاد شده و یک نوع بیگانگی فرهنگی هم شکل گرفته است  و خود همین بیگانگی فرهنگی روی این دو عامل بسیار تأثیرگذار بوده است. مثلاً‌ بیگانگی از فرهنگ اسلامی، اثر فوق‌العاده زیادی بر افزایش سن ازدواج گذاشته است. حاکمیت این نوع طرز تفکر، رفاه‌زدگی، به این معنا که انسان باید از زندگی خود لذت ببرد، اینکه ازدواج محدودیت است و گذشتن از بسیاری از لذت‌ها و هوس‌هاست، نشان‌دهنده نوعی از بحران است.
نظر برخی روانشناسان و مشاوران خانواده این است که یکی از عوامل طلاق، خیانت همسران  و یا تعارضات در ذائقه‌های جنسی است که به دلیل وجود فرهنگ بیگانه در میان زوجین شکل گرفته است؛ به عبارتی، زوجین در این مسائل انتظارات جدیدی از یکدیگر دارند و خود این موضوع هم می‌تواند از عوامل طلاق به حساب آید. برای راه حل بحران طلاق، جامعه‌شناسان یا روانشناسان گاهی توصیه‌های خرد دارند وگاه توصیه‌های کلان. به نظر شما کدام یک اهمیت بیشتری دارد؟
اگر این سئوال از یک جامعه‌شناس پرسیده شود، می‌گوید توصیه‌های کلان مهم‌تر است و ساختارها و عوامل کلان اجتماعی را مؤثرتر می‌داند؛ اما اگر این سئوال از روانشناس پرسیده شود، چون در تبیین‌های خود به فرد توجه می‌کند؛ بنابراین هم عوامل و هم راه‌حل را  در  فرد جستجو می‌کند. به نظر من هر دو مهم است. اینکه ذائقه جنسی افراد تغییر کرده درست است اما این نمی‌تواند عامل مهمی باشد. در جامعه ما علل طلاق بدون اینکه قصد داشته باشم که یکی را به عنوان عامل اول نام ببرم، عبارتند از:
1-  شکل گرفتن تفاوت‌های فردی: در قدیم زمانی که سلطه هنجاری بسیار قوی بود انسان‌ها از حیث خلق و خوی و رفتار به هم شبیه بودند. زن و مرد، همسر ایده‌آل برای یکدیگر بودند. الآن تفاوت‌های فردی بسیار زیاد شده است. ارزش‌ها،‌ نگرش‌ها، خواسته‌ها، انتظارات و‌ نیازهای افراد خیلی متفاوت شده است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که یکی از دستاوردهای آن، شکل گرفتن تفاوت‌های فردی است. زمانیکه انسان‌ها متفاوت شدند این بدین معناست که انتظارات، خواسته‌ها و تمایلاتشان هم متعدد می‌شود و پیدا کردن کسی که با این تنوعات نزدیک و هماهنگ باشد بسیار دشوار است.
2-  دخالت اطرافیان: عامل دیگر ایجاد تنش در میان خانواده‌هاست که عمدتاً  از سوی والدین و خواهر و برادرها  صورت می‌گیرد.
3-  مسایل اقتصادی: عامل سوم  اختلافات به شمار می‌آید. یا مرد معتقد است که همسرش ولخرج است و یا زن فکر می‌کند که همسرش خسیس یا ولخرج است و یا شاید هم بحث ولخرجی نباشد اما کشش مسایل اقتصادی به این اندازه است که ایجاد مشکل می‌کند. 
4-    اعتیاد: عامل دیگر در بالا رفتن آمار طلاق، است که روی درآمد، فرزندان و روابط عاطفی افراد خانواده تأثیر می‌گذارد.
5-  زندگی با یکی از نزدیکان: می‌تواند از موارد مشکل‌زا باشد. (پدر، مادر، خواهر، برادر و ...) که باعث می‌شود توجه یکی از زوجین به فردی غیر از همسر معطوف شود و از خانواده خود غفلت ‌کند.
6-  معاشرت با دوستان: یکی دیگر از عوامل طلاق است. برخی از مردان تمایل دارند که اوقات فراغت خود را جدای از خانواده به سر ببرند.
7-  خیانت: یکی از عوامل بسیار مهم در امر طلاق، رابطه نامشروع و خیانت یکی از زوجین است. در گذشته این مسئله کم بود اما در حال حاضر بستر معاشرت‌های اجتماعی برای برقراری این ارتباطات زیاد شده است. اگر چه قبح رابطه نامشروع در کشور ما بسیار بالاست اما این قبح در حال کم شدن است. این کم شدن قبح رابطه نامشروع و فراهم بودن بستر برای برقراری چنین رابطه‌ای، از جمله عوامل طلاق است. اگر چه در برخی موارد ممکن است که مرد با ازدواج موقت، با فرد دیگری ارتباط داشته باشد اما چون ارتباط، پنهانی و بدون اطلاع همسر است، ایجاد نگرانی و استرس می‌کند. متأسفانه بستر گناه در جامعه ما در حال افزایش است و روزبروز هم بیشتر می‌شود. اینکه خانم‌ها خیلی راحت از منزل بیرون می‌آیند،‌ راحت کار می‌کنند، راحت خرید می‌کنند، شرایط را به گونه‌ای فراهم کرده که گاهی اوقات زنان متقاضی ایجاد ارتباط هستند و این خود شرایط را برای گناه و معضلات رابطه نامشروع فراهم می‌کند.
8-  گرایشات فمینیستی: در ایران یکی دیگر از عوامل افزایش طلاق است. اگر چه در برخی گرایشات احقاق حقوق زنان در ایران، حقانیتی وجود دارد؛ چرا که زنان ایرانی در بسیاری از مواقع حقوقشان پایمال می‌شده است اما گرایشات افراطی فمینیستی در ایران تنها به دنبال احقاق حق نیست بلکه خود این جریانات به مشکلات دامن می‌زند. آموزه‌های فمینیستی، سازگاری با مرد اعم از همسر، برادر، پدر، همکار و حتی زیردست را کاهش می‌دهد. فمینیست‌ها، همکاری، همفکری، مشارکت و تعاون با مردان را برنمی‌تابند و از مردان غولی ساخته‌اند که گویی همواره به دنبال تجاوز به حقوق زنان هستند و تفاوتی هم نمی‌کند که آن مرد پدر، همسر، برادر یا هر مرد دیگری باشد. 
در اینجا ایده‌ای وجود دارد و من می‌خواهم نظر شما را درباره آن بدانم. یک سری اقدامات قانونی قبل از انقلاب به طلاق دامن زد که از جمله آن‌ها سخت شدن فرآیند دادخواست طلاق بود، زمانی‌که فرآیند طلاق سخت می‌شود، دخالت والدین هم کم می‌شود؛ زیرا خانواده‌ها می‌پندارند که سختی فرآیند طلاق، زوجین را از آن منصرف می‌کند، غافل از آنکه فرآیند دادخواست طلاق، کینه‌ها را زیاد می‌کند. منازعات خانوادگی در زندگی‌های سنتی هم وجود داشت؛ اما دخالت به موقع اطرافیان و بویژه خانواده‌ها از طلاق، جلوگیری می‌کرد. به نظر شما آیا سخت شدن فرآیند طلاق، به افزایش آن دامن می‌زند؟
البته من نه در جایی به صورت مکتوب چنین مسئله‌ای را دیده‌ام و نه اینکه به آن فکر کرده‌ام. بنابراین نمی‌توانم در این مورد اظهار نظر کنم. خود طرح این مسئله از مظنونات است و بدون داشتن آمار و شواهد، نمی‌توان در مورد آن اظهار نظر دقیق کرد. البته این مسئله  به عنوان یک طرح‌ می‌تواند در علوم اجتماعی مورد بررسی قرار گیرد تا روی آن کار شود، چرا که اگر فرآیند طلاق در عرض دو ماه انجام شود، دو طرف در این امر احتیاط می‌کنند و جوانب امر را در نظر می‌گیرند، چه بسا افراد بعد از طلاق بیان می‌کنند که قصدشان واقعاً طلاق نبوده و می‌خواسته‌اند همسرشان را بترسانند.
 در تحلیل و تبیین‌ها معمولاً خوب پیش می‌رویم؛ اما در مقام ارائه راه‌حل اقدامی صورت نمی‌دهیم؛ یا قدرت آن را نداریم یا تحت تأثیر تبلیغات بیگانه قرار می‌گیریم، راه‌کارهای حل معضل طلاق به نظر شما چیست؟
مسایل اجتماعی  راه حل ساد‌ه‌ای ندارند، همان‌گونه که خودشان پیچیده‌اند،‌ راه حلشان هم پیچیده است، ضمن اینکه این راه‌حل‌ها در کوتاه مدت جواب نمی‌دهند. در بیان راه‌کارهای طلاق و با توجه به این دو مسئله‌ای که به آن اشاره گردید، متأسفانه روند جبری جامعه در جهت افزایش طلاق خواهد بود. جامعه به سمت صنعتی شدن پیش می‌رود، خانواده‌ها هسته‌ای شده‌اند، دخالت اطرافیان در ازدواج کم شده و جوانان خود تصمیم می‌گیرند، ازدواج به یک امر فردی تبدیل شده است و ...  همه این عوامل، بخصوص صنعتی شدن، دگرگونی مناسبات و روابط در درون خانواده را بوجود آورده است. نه تنها ازدواج، سن ازدواج، طلاق، سهم جوانان در انتخاب همسر و مؤلفه‌های دیگر تغییر کرده، مناسبات و روابط نیز دچار تغییر شده است. اکنون روابط زن و شوهر با قدیم بسیار متفاوت شده، در گذشته افراد با احترام و یک نوع ملاحظه و احتیاط با هم برخورد می‌کردند؛ اما اکنون این حریم‌ها برداشته شده و بسیاری از این حریم‌ها اصلاً‌ وجود ندارد.
 استقلال مالی زنان نکات مثبت و منفی زیادی دارد. جنبه منفی آن این است که آستانه تحمل در زنان کاهش ‌یافته است؛ بنابراین پیش‌بینی من این است که هر علی‌رغم هر تمهیدی- صرف نظر از تأثیرات مثبتی که برخی از اقدامات برای کاهش طلاق دارد-  جهت نهایی در اجتماع به سمت افزایش طلاق پیش می‌رود  یعنی با کمال تأسف باید بگویم همان سرنوشتی که دامن‌گیر خانواده‌های غربی شده، در جامعه ما هم بوجود خواهد آمد. البته می‌توان اقداماتی انجام داد که میزان طلاق در کشور کاهش یابد. مهم‌ترین راه، دادن آگاهی به افراد بخصوص به زنان است. اینکه حقوق بسیاری از زنان به دست مردان پایمال می‌شده، یک واقعیت است؛ اما نباید مجوزی باشد که دختران و زنان ما ضد مرد بشوند، زیرا این یک روند خطرناک است که علاوه بر پیامدهایی که برای خود زن دارد، پیامدهای  سوء دیگری نیز به همراه خواهد داشت. راه دیگر، آگاهی بخشی به خانواده‌ها و رواج دقت در انتخاب همسر است. هر قدر فرد در انتخاب همسر دقت داشته باشد، احتمال اینکه با همسری نامناسب ازدواج کند، کاهش می‌یابد و بالطبع طلاق هم کاهش می‌یابد.
 ارتقاء آگاهی جوانان نسبت به مسایل اطرافشان و ارتقاء توانایی آنان برای حل مسئله از جمله راهکارهای دیگر است.
آموزش خانواده هم بسیار کارگشاست؛ زیرا یکی از عوامل مهم بالا رفتن طلاق در جامعه ما دخالت خانواده‌هاست. باید به خانواده‌ها آموزش داده شود که مرز بین نصیحت و راهنمایی را با دخالت از هم جدا کرده و تجارب خود را به جوانان منتقل کنند و از طرفی حق فرزندان است که از تجارب بزرگ‌ترها استفاده کنند؛ اما دخالت و تحریک جوان بر علیه همسرشان مقوله‌ بسیار ناپسندی است.
از دیگر راهکارها، برگزاری کلاس‌های مشاوره قبل از ازدواج است. معنی‌شناسی رفتاری در بین جوانان بسیار ضعیف است. مثلاً‌ زن یک حرفی می‌‌زند؛ اما شوهر چیز دیگری برداشت می‌کند. در این جلسات مشاوره می‌توان جوانان را آماده کرد؛ مثلاً‌ شناخت روانشناسی مرد و زن، شناساندن انتظارات و اینکه مرد چه انتظاری از زن  دارد و برعکس، آشنایی با انتظارات معقول و نامعقول هر دو طرف از یکدیگر از جمله مواردی است که می‌توان به زوجین جوان آموزش داد. 
فراهم کردن امکان اقتصادی معمول، زمینه را برای آرامش فکری زوجین فراهم می‌کند.
پیامدهای سوء طلاق برای افراد مشخص نیست. آگاهی دادن این عواقب به افراد، می‌تواند در کاهش میزان طلاق مؤثر باشد.
ما در تبیین‌ها معمولاً با روش جامعه‌شناسی پیش می‌رویم، اما در ارائه راهکار بیشتر بر مهارت و آگاهی‌بخشی و توانمند ساختن افراد تکیه می‌کنیم. اکنون دغدغه ما این است که چه اصلاحات ساختاری برای کاهش میزان طلاق صورت بدهیم؟ اخیراً‌ کتابی مطالعه می‌کردم در رابطه با تحولات خانواده در غرب که در آن نقش دولت  در اصلاحات ساختاری، به هدف حمایت از خانواده بررسی شده و این نتیجه به دست آمده بود که در غرب، حمایت از خانواده، تنها حمایت از فرد در خانواده بوده است و نه از خود خانواده. یعنی وقتی سیستم مالیاتی، به شکل فردی انجام می‌شود، افراد به سمت اشتغال می‌روند تا بتوانند مالیات‌های خود را بپردازند. ما ناچاریم برای برخی از اصلاحات ساختاری، به نقش دولت و رسانه‌ها نیز توجه کنیم. 
فرمایش شما کاملاً‌ صحیح است. یکی از این موارد، اصلاح قوانین است. برخی از قوانین مربوط به ازدواج و طلاق باید اصلاح شود، مثلاً‌ تعهداتی را که مرد در عقدنامه می‌دهد، واقعاً معلوم نیست که چه میزان تضمین کننده حقوق خانواده و زن است و این امضا آیا واقعاً پایبندی می‌آورد یا خیر. از همه مهم‌تر اینکه این تعهدات چه میزان ضمانت اجرایی دارد؟ این در مورد ازدواج است اما در طلاق هم وضع به همین منوال است،  در بسیاری از اختلافات، درآمد مرد کافی نیست و زن مجبور است که کار کند، مادر فرصت رسیدگی خوب به بچه‌ها را ندارد و کار کردن او به بچه‌ها لطمه‌هایی وارد می‌کند و اینجاست که مثلاً بیماری بچه‌ها تبدیل به نزاعی میان زوجین می‌شود.
اگر قوانین به گونه‌ای باشد که به زنانی که فرزند دارند و شاغلند و خانواده‌های پراولاد کمک‌هایی بشود که زنان مجبور نباشند به خاطر تأمین معاش بیرون از خانه کار کنند- زیرا دوری زن از خانه  قطعاً‌ به خانواده لطمه می‌زند- می‌توان از آسیب در خانواده‌ها کاست. در مواردی که درآمد شوهر کافی نیست و زنان مجبورند کار کنند،  باید قوانینی وضع شود که زنان در دوره بارداری و در دوره شیردهی بچه یا زمانی که بچه دبستانی دارند مورد حمایت قرار گیرند. الان در غرب چنین حمایت‌هایی از زن وجود دارد. این حمایت‌ها قطعاً‌ مؤثر است.
اما در هر حال تا زمانی که ازدواج هست، طلاق هم خواهد بود؛ یعنی ما نمی‌توانیم طلاق را به صفر برسانیم؛ اما می‌توانیم آن را کاهش دهیم.
از زمانی که در غرب طلاق قانونی شد(زیرا تا مدتی در غرب طلاق وجود نداشت)، این پدیده  وجود داشته است و اصولاً‌ وجود مقوله‌ای به‌ نام طلاق، دلیل بر ضرورت آن است گاهی ضرورت‌هایی ایجاب می‌کند که طلاق انجام بشود؛ اما در بسیاری موارد این ضرورت‌ها زاییده ذهن است.
 با توجه به پیامدهایی که طلاق در جامعه دارد،  مخالفیم که فردی با کوچک‌ترین مسئله و رفتار، زندگیش را به هم بزند و الاّ در بسیاری از مواقع، طلاق، راه حل برون رفت از یک مسئله هم هست؛ اما با عمومیت دادن و تعمیم آن مخالفیم و معتقدیم که اگر انسان‌ها در مشکلاتی که برایشان پیش می‌آید، کمی تدبیر و تفکر و تحمل داشته باشند، می‌توانند شرایط زندگی و خانوادگی خود را اصلاح کنند و انشاءالله به گونه‌ای باشد که افراد خود مشکلاتشان را حل کنند و طلاق با این رشد روز افزون در جامعه پیش نرود!  

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع