در این مدت همه عالم و آدم به حاشیه های سریال «در حاشیه» پرداختند، گفتنی ها را گفتند، تحلیل ها را کردند، نظریه ها را صادر کردند، نتیجه ها را گرفتند و با تکرار تکیه کلام های سریال مزاجمان را به هم ریختند، نوبتی هم باشد، نوبت ماست که در این زمینه نظرات کارشناسانه خود را ارائه کنیم تا خدای نکرده جامعه از اظهار فضل ما بی نصیب نماند.
با توجه به شکایت ها، اعتراضات و خط و نشان کشیدن های جامعه پزشکی، خدا را شاکریم که سریال هایی مانند «خانه پوشالی» در ایران ساخته و پخش نمی شود، وگرنه معلوم نبود چه بلایی سر عوامل سریال می آمد؟
همچنین از این می ترسیم که به زودی در فرم پذیرش بیمارستان ها و تشکیل پرونده مطب پزشکان گزینه هایی مانند موارد زیر اضافه شود تا بعضی پزشکان قبل از معالجه از گرایشات بیماران خود باخبر شده و متناسب با آن، دارو تجویز کنند: «آیا تاکنون سریال در حاشیه را دیده اید؟»، «نظرتان را درباره این سریال به طور شفاف بیان کنید» و «در صورت داشتن هرگونه انتقاد از وضع موجود پزشکی، فقط کافی ست اینجا را علامت بزنید؛ البته اگر جرأت دارید!»
یکشنبه
هوشنگ کامکار بعد از اجرای ارکستر سمفونیک عراق در تهران گفت: «اجرای این ارکستر با توجه به شرایط حاد سیاسی و اجتماعی عراق و در حالی که ارکستر سمفونی تهران منحل شده و سرنوشت آن نامعلوم است، چیزی جز مایه شرمساری نیست.»
البته با روحیه حساسی که هنرمندان دارند این ناراحتی و گلایه منطقی است ولی با توجه به این که استاد، ایرانی هستند و در این کشور به دنیا آمده اند و زندگی کرده اند، توقع داریم به این چیزها عادت داشته باشند.
موضوع از محکومیت معاون اول و رییس ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی پاک دست ترین دولت تاریخ به جرم تحصیل نامشروع که شرم آورتر نیست. استاد یک نفس عمیق بکشید و لبخند بزنید!
دوشنبه
از ابتدای اختراع دوربین، وظیفه دوربین خانگی ثبت خاطرات و وقایع بود. مردم وقتی به مهمانی یا گردش می رفتند، بعد از لذت بردن از اطراف و محیط، برای اینکه بعدا یادشان بیاید چه دیده اند و کجا رفته اند و با که بوده اند، عکسی به یادگار می گرفتند.
ولی مدتی است با وجود این دوربین های کوچک و تلفن های دوربین دار، دیگر در گردش ها دیدن و لذت بردن از محیط هدف نیست، بلکه ما بیرون می رویم تا دوربین را به یکی بدهیم تا ازمان عکس بگیرد و در شبکه های اجتماعی منتشر کنیم و لایک بیشتری بگیریم.
حالا که با این مونوپادها (میله هایی که برای عکس سلفی گرفتن به دوربین و گوشی وصل می شود) دیگر احتیاجی به شخص دیگری هم نیست، همه «میله سرخود» شدهاند و دم به دقیقه «خودگرفت» می گیرند. کار به جایی رسیده که بیشتر موزه های دنیا ورود این سیخ ها را ممنوع کرده اند تا مبادا به دیوار و ویترین و تابلوهایشان بخورد.
حالا اینها به کنار، مورد داشتیم خانم در کنار آرامگاه حافظ، شوهر و بچه اش را به کناری هل می داده تا بتواند با مونوپادش طوری از خودش عکس بگیرد که هم سقف آرامگاه دیده شود هم مانتوی جدیدش و هم طرف خوب بینی عمل کرده اش تا در اینستاگرامش یا هشتگ#بپسندو#بزن پست کند!
سه شنبه
قرار است رونی کلمن، قهرمان بدنسازی جهان به ایران بیاید و سمیناری برگزار کند که شرکت کنندگان در آن باید مبلغ یک میلیون و هشتصد هزار تومان بپردازند. مسئول برگزاری این سمینار گفته «این رقم قیمت بسته ویژه ماست که شرکت کنندگان می توانند عکس اختصاصی با رونی کلمن بگیرند و برخی امتیازات ویژه نیز خواهند داشت. همچنین سه پکیج دیگر با قیمت هایی کمتر نیز موجود است.»
ما که اینچنین پولی نداریم ولی می توانیم تصور کنیم امتیازات ویژه این پکیج ها چیست. مثلا اعضای پکیج یک و هشتصدی علاوه بر عکس با رونی، می توانند به بازوهایش تکیه داده، دست دور کمرش بیندازند و سیکس پکش را فشار دهند واز کولش آویزان شوند.
اعضای پکیج دوم می توانند یک عکس دسته جمعی با رونی بگیرند و رونی برایشان یک فیگور پشت بازو هم به عنوان اشانتیون می گیرد. پکیج سومی ها فقط می توانند از روی سن رونی را ببینند و از همان فاصله سلفی بگیرند.
کیج چهارمی ها هم پشت در سمینار از توی مانیتور مراسم را می بینند و نفری یک قلوپ از پارچ آب کلمن می خورند!
چهارشنبه
حالا که طبق نظر مردم و آمار رسمی صدا و سیما، کلاه قرمزی و دوستانش پربیننده ترین سریال نوروز شدند، بد نیست برنامه سازان و مدیران تلویزیون از همین فرمول استفاده کرده و به جای خرج کردن بودجه برای ساخت سریال های سطح پایین، پر از سوتی و کم بیننده ای مانند «فوق سری»، برنامه هایی با همین روش «نمایش عروسکی بچه با خر و گاو و گوسفند و قوچ و دیو» بسازند تا هم مردم خوشحال شوند و هم مدیران!
پنج شنبه
با مسرت و شادی باخبر شدیم پیرمرد نود و پنج ساله طبسی، برای نوزدهمین بار صاحب فرزند شد. وی سی نوه و چهل نتیجه دارد و فرزند بزرگش پنجاه و شش ساله است. ضمن تبریک قدم نورسیده به این ابرمرد که مظهر «کُنده ی پر دود است»، بد نیست بدانیم وی بازنشسته معدن است؛ یعنی همان شغلی که به عنوان سخت ترین شغل دنیا مطرح می شود.
حالا تصور کنید اگر این پیرمرد جوان دل مثلا هنرمند بود یا شغل لطیفی مثل عطرفروشی داشت، آن وقت دیگر چه کسی می توانست از پس این ناقلا بربیاید؟!
شش شنبه
به قول مرحوم آقاجانم، دو نفر «نان گران» می خورند، یکی دزد و دیگری عروس (بلانسبت عروس های جمع حاضر) یعنی عده ای وقتی دزد به خانه شان می زند یا دختر عروس می کنند، برای کلاس گذاشتن آمار اموال دزدی و جهیزیه ارسالی را بیشتر از واقعیت اعلام می کنند.
گویا مدتی است این رسم در سینمای ایران هم مد شده و تهیه کنندگان و فیلمسازان برای تاثیرگذاری بر فضای سینمای ایران، آمار فروش دروغین اعلام می کنند و رقیبان اکران هم برای اینکه از رقابت عقب نیفتند، همین کار را تکرار می کنند.
این بحث بعد از اعلام رقم های نجومی فروش بلیت برای فیلم های کم ارزش و با مخاطب محدود در محافل سینمایی بیشتر مطرح شد. خب چه اشکالی دارد؟ بگذارید تهیه کنندگان چند روزی دلشان به آ»ارهای جعلی خودشان خوش باشد و پز بدهند که الکی مثلا ما ده نمکی هستیم و فیلم هایمان رکورد می زند!
هفت شنبه
یکی از پیج های معروف، خبر فاجعه فرودگاه عربستان را نوشته بود؛ در زیرش هم میهنان کامنت های قابل تاملی نوشته بودند. ایرانی ها به عرب ها فحش داده بودند، فارس ها به افغان ها، ترک ها به فارس ها، سلطنت طلب ها به اصلاح طلب ها، اصولگراها به ظریف، احمدی نژادی ها به روحانی، طرفداران مهران مدیری به دکترها، دکترها به طنزنویس ها، عشاق فرزاد حسنی به آزاده نامداری، تتلیتی ها به بهنوش بختیاری، عزاداران مرحوم پاشایی به بهاره رهنما، علاقمندان حضور بانوان در ورزشگاه ها به امیررضا خادم، استقلالی ها به پرسپولیسی ها، تیراختوری ها به جفت شان، فداییان قلعه نویی به عادل فردوسی پور، مایلی کهن به کی روش، کاربران آیفون به سامسونگ و … خلاصه فرهنگ و تمدن چند هزار ساله و خون پاک آریایی در آن زیر حسابی قُل قُل می کرد و به سر و صورت ویزیتورها می پاشید!
هشت شنبه
«سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند»… نه، اشتباه نکنید! این جمله نه از دکتر شریعتی است، نه از کتاب «خداحافظ گری کوپر» و نه استاتوس جدید وایبری. این نام سومین رمان مسعود کیمیایی است که نگارشش دو سال زمان برده است. هر چند هنوز از جزییات این اثر استاد خبری منتشر نشده ولی می توان حدس زد که کتابی سراسر اکشن، خونریزیف عشق و پر از رفاقت، نامردی و نوستالژی است.
همچنین با توجه به دو جلدی بودن کتاب می توان پیش بینی کرد یک جلد آن در رثای سینماست و جلد دیگرش تک گویی های قهرمان داستان است در حالی که یک خنجر در پشتش فرو رفته و با سر و صورت زخمی، به مدت سه روز نالان و خیزان راه می رود و دست های خونی اش را به دیوار می مالد و از رفاقت می گوید و هیچ رقمه نمی میرد!