وی فور یو
2 سال پیش / خواندن دقیقه

به چه دلیل نگهداری حیوانات خانگی غیر اخلاقی است؟

به چه دلیل نگهداری حیوانات خانگی غیر اخلاقی است؟

به گفته یکی از حقوق دانان، نگهداری و پرورش حیوانات خانگی غیر اخلاقی شناخته شده است که اگر حیوانات ازلحاظ اخلاقی دارای اهمیت هستند و اگر حیوانات صرفاً شیء نیستند، نمی توانند متعلق به کسی باشند یا تصرف شوند.

حیوانات خانگی حق و دارایی کسی نیستند

 
یک استاد حقوق دانشگاه راتگرز، نظرات رادیکالی دربارۀ حقوق حیوانات دارد. او می گوید حقوق حیوانات تا حد زیادی بی معنی شده است و این وضعیت ناشی از نظرات پیتر سینگر است که عموماً او را پدر جنبش حقوق حیوانات می نامند. سینگر استفادۀ انسان از حیوان را فی نفسه رد نمی کند؛ او تنها به رنج کشیدن حیوان توجه می کند. اما به عقیدۀ فرانسیون، وقتی دربارۀ حقوق حیوانات صحبت می کنیم، در درجۀ اول دربارۀ یک «حق» صحبت می کنیم:حقِ دارایی کسی نبودن. براین اساس، نگهداری، پرورش و حتی مهربانی با حیوانات نیز غیراخلاقی است.

ما با شش سگِ نجات یافته زندگی می کنیم. به استثنای یکی از آن ها، که در عملیات نجات سگ های حامله به دنیا آمد، همۀ آن ها از موقعیت های بسیار غمناکی به اینجا آمدند، از شرایطی که در آن به شدت مورد آزار قرار می گرفتند. این سگ ها درواقع حیوانات پناه جویی هستند که ما خانۀ خود را با آن ها قسمت می کنیم. ما بسیار دوستشان داریم، اما قویاً معتقدیم که آن ها نباید از همان اول وجود می داشتند.
 
حیوانات خانگی
 
ما مخالف اهلی کردن و مالکیت حیوانات خانگی هستیم، چراکه این ها نقض حقوق اساسی حیوانات است.

اصطلاح «حقوق حیوانات» تا حد زیادی بی معنی و پوچ شده است. هر کس معتقد باشد قفس های مرغ ها در مرغداری باید کمی بزرگ تر باشد یا بگوید گوساله ها قبل از اینکه به زور سلاخی شوند باید، به جای انزوا، در واحدهای اجتماعی زندگی کنند از موضع معروف به «حقوق حیوانات» دفاع کرده است. این وضعیت تا حد زیادی ناشی از نظرات پیتر سینگر است، نویسندۀ کتاب آزادی حیوانات1 که به طور گسترده به عنوان پدر جنبش حقوق حیوانات شناخته می شود.

مشکل اتصاف پیتر سینگر به صفت پدری این است که او سودگرایی است که حقوق اخلاقی را یکسره رد کرده و از اقداماتی حمایت می کند که از نظر او رنج را کاهش می دهند. به عبارت دیگر، پدر جنبش حقوق حیواناتْ حقوق حیوانات را کاملاً رد می کند و دعای خیرِ خود را نثار مرغداری های بدون قفس، مزارع خوک عاری از سلول های انفرادی و تقریباً تمام بهره کشی های خوب وخوشی می کند که تقریباً تمام خیریه های بزرگِ «رفاه حیواناتْ» آن را ترویج کرده اند. سینگر مروج حقوق حیوانات نیست؛ او مروج رفاه حیوانات است.
 
او استفادۀ انسان از حیوان را فی نفسه رد نمی کند؛ او تنها به رنج کشیدن آن ها توجه می کند. سینگر در سال 2006 در مصاحبه ای با مجلۀ وگان گفت می تواند «جهانی را تصور کند که انسان ها در آن، در اکثر مواقع، غذای گیاهی می خورند، اما گاهی نیز خودشان را به وعده ای اشرافی دعوت می کنند که از تخم مرغ محلی2 یا شاید گوشت حیواناتی تشکیل شده باشد که، در شرایط طبیعی، زندگی خوبی برحسب گونه شان دارند و پس از مدتی بدون درد در مزرعه کشته می شوند.»

ما اصطلاح حقوق حیوانات را در شیوه ای متفاوت به کار می بریم، شبیه به شیوه ای که اصطلاح حقوق بشر را در رابطه با حقوق بنیادینِ نوع بشر به کار می بریم، به عنوان مثال اگر بگوییم انسان حق زندگی دارد، منظورمان این است که علاقۀ بنیادین او به ادامۀ زندگی باید مورد حمایت قرار گیرد، حتی اگر استفاده از اعضای بدنِ او بدون رضایتش باعث نجات جان ده انسان دیگر شود. حقْ راهی برای دفاع کردن از علایق و منافع است. حق، صرف نظر از عواقب، از منافع و علایق دفاع می کند. این محافظتْ مطلق نیست و ممکن است تحت شرایط خاصی از بین برود، اما نمی تواند صرفاً به خاطر تبعاتش ملغی شود. «حیواناتِ غیرانسان» این حقِ اخلاقی را دارند که منحصراً به عنوان منابع انسان ها مورد استفاده قرار نگیرند، صرف نظر از اینکه رفتار با آن ها انسانی باشد یا نباشد، حتی اگر استفاده از حیوانات به عنوان منابع قابل جایگزین باعث شود انسان ها از نتایج مطلوبی بهره مند شوند.

وقتی دربارۀ حقوق حیوانات صحبت می کنیم، در درجۀ اول دربارۀ یک حق صحبت می کنیم:حقِ دارایی کسی نبودن3. دلیلش هم این است که اگر حیوانات ازلحاظ اخلاقی دارای اهمیت هستند و اگر حیوانات صرفاً شیء نیستند، نمی توانند متعلق به کسی باشند یا تصرف شوند. اگر آن ها دارایی باشند، لاجرم شیء هستند و لاغیر. به این موضوع در سیاقی انسانی بیندیشید. همۀ ما به طور کلی توافق داریم که تمام انسان ها، صرف نظر از ویژگی های خاص خود، این حق بنیادین و پیش قانونی را دارند که با آن ها همچون دارایی شخصی رفتار نشود. هیچ کدام از ما به بردگی گرفتن انسان ها را نمی پذیریم. این بدین معنی نیست که چنین چیزی دیگر وجود ندارد؛ وجود دارد، اما کسی از آن دفاع نمی کند.

با انسانِ برده دیگر مانند یک شخص رفتار نمی شود و این یعنی بردهْ دیگر موجودی نیست که ازلحاظ اخلاقی اهمیت داشته باشد. به همین خاطر است که برده داری را نمی پذیریم. انسانِ برده چیزی است که به طور کامل خارج از جامعۀ اخلاقی قرار دارد. تمام علایق و منافع یک برده را ممکن است شخصی دیگر، یعنی مالک او، ارزش گذاری کند. مالک ممکن است تصمیم بگیرد برده را همچون عضوی از خانواده گرامی بدارد یا کمترین روزی و امکانات را در اختیار او بگذارد و به شکلی وحشتناک با او رفتار کند. ممکن است منافع و علایقِ بنیادین برده بی ارزش تلقی شوند.

در انگلستان و ایالات متحده قوانین بسیاری وجود داشت که ادعا می شد برای نظارت بر برده داریِ نژادمحور وضع شده است. این قوانین فایده ای نداشت، زیرا قوانین نظارتی تنها در مواقعی موضوعیت دارند که اختلافی بین برده و مالکِ او وجود داشته باشد. پیروزیِ مالک برده در تمام این اختلاف هاست که نهاد برده داری را شکل داده است. اینجاست که هیچ چالش جدی ای حقوق مالکیت مالک را تهدید نمی کند.

همین مشکل درمورد موجودات غیرانسانی نیز وجود دارد. اگر حیوانات دارایی هستند، نمی توانند هیچ ارزش ذاتی یا درونی ای داشته باشند. آن ها تنها دارای ارزش عارضی یا خارجی هستند. آن ها اشیایی هستند که ما ارزششان را تعیین می کنیم. آن ها حقوقی ندارند. ما حق داریم، به عنوان مالکِ دارایی، آن ها را ارزش گذاری کنیم. حتی می توانیم انتخاب کنیم که هیچ ارزشی برای آن ها قائل نباشیم.

قوانین زیادی وجود دارند که ظاهراً استفادۀ ما از حیواناتت را کنترل می کنند. درواقع تعداد این قوانین بسیار بیشتر از قوانینی است که برای کنترل برده داری وضع شده بود. این ها نیز، مانند قوانینی که برده داری را کنترل می کردند، بی فایده هستند. این قوانین تنها زمانی محلی از اعراب دارند که منافع و علایق انسان و حیوان با هم در تضاد باشند. اما انسان ها حقوقی دارند، ازجمله حق مالکیت و استفاده از دارایی شان. حیواناتْ دارایی هستند. وقتی قانون تلاش می کند منافع انسان و غیرانسان را به حالت تعادل درآورد، نتیجه از پیش مشخص است.

علاوه براین، ازآنجاکه حیوانات دارایی شخصی هستند، معیار رفاه آن ها همواره بسیار پایین خواهد بود. دفاع از منافع حیوانات مستلزم هزینه است و این بدین معنی است که از این منافع، در اغلب مواقع، تنها در موقعیت هایی دفاع خواهد شد که سود اقتصادی به همراه داشته باشد. یافتن معیار رفاهی که بهره کشی از حیوانات را سودمندتر نکند کار دشواری است، مثلاً قوانینی که طبق آن ها حیوانات بزرگ قبل از ذبح باید بیهوش شوند خسارت به لاشۀ حیوان و جراحات کارگری را کاهش می دهد. نگهداری از گوساله ها در واحدهای اجتماعیِ کوچک تر به جای سلول های انفرادی، استرس و بیماری های ناشی از آن را کاهش داده و درنتیجه هزینه های دام پزشکی را نیز پایین می آورد.

اقدامات در جهت رفاه حیواناتْ هزینه های تولید را افزایش می دهد، اما این افرایشِ هزینه اغلب بسیار ناچیز است، (مثل جایگزینی قفس های رایج با «قفس های اصلاح شده» در اتحادیۀ اروپا) و با درنظرگرفتن کشش تقاضا به ندرت بر روی تقاضای کلی تأثیر می گذارد. به هرحال، رفتار ما با حیواناتی که برای تأمین غذا از آن ها استفاده می کنیم، هرقدر هم «انسانی» باشد، باز همچنان در معرض شباهت به رفتاری است که اگر با یک انسان انجام می شد شکنجه به حساب می آمد. چیزی به نام استثمارِ خوب و بجا و «شاد» وجود ندارد.

اگرچه حقِ «دارایی کسی نبودن» نوعی حق منفی است و ارتباطی با هیچ کدام از حقوق مثبتی ندارد که موجودات غیرانسانی می توانند داشته باشند، اما به رسمیت شناختن همین یک حقِ منفی نیز می تواند به عنوان تعهدی اخلاقی ما را به ملغی کردن بهره کشی ِ نهادینه ملزم کند. این بهره کشی ضرورتاً فرض می کند حیوانات اشیایی هستند که می توانیم آن ها را برای اهداف خود استفاده کرده یا بکشیم.
 
حیواناتِ خانگی

اینجا می خواهیم اندکی از بحث منحرف شده و بگوییم، هرچند آن چیزی که از آن صحبت می کنیم ممکن است افراطی به نظر برسد، درواقع این طور نیست. درواقع باورهای متداولِ ما دربارۀ حیوانات چنین است که بدون درنظرگرفتن حقوق نیز به نتیجۀ تقریباً یکسانی خواهیم رسید.

باور متداول دربارۀ حیوانات این است که استفاده از آن ها و کشتنشان توسط انسان ازلحاظ اخلاقی جایز است، اما نباید رنج و مرگ غیرضروری را به آن ها تحمیل کنیم. هر برداشتی هم که از مفهوم ضرورت در این زمینه داشته باشیم رواداشتن رنج و مرگ غیرضروری بر حیوانات به خاطر اهداف بیهوده قابل درک نیست. ما این موضوع را در زمینه های مشخصی به طور واضح تشخیص می دهیم، مثلاً بسیاری از مردم هنوز هم واکنشی به شدت منفی به مایکل ویک دارند، بازیکن آمریکایی فوتبال آمریکایی که مشخص شد در سال 2007 در مبارزات سگ ها نقش داشته است. چرا بعد از گذشت تقریباً یک دهه همچنان از ویک عصبانی هستیم؟ جواب ساده است:ما کار ویک را اشتباه می دانیم، زیرا تنها توجیه او این بود که از آسیب رساندن به آن سگ ها لذت برده و سرگرم شده است؛ لذت و تفریح نمی تواند توجیهی کافی باشد.

بسیاری از مردم، شاید بیشتر آن ها، مخالف گاوبازی هستند و حتی بیشترِ محافظه کاران در بریتانیا مخالف شکار روباه هستند. چرا؟ زیرا این ورزش های خونین، بنا به تعریف خود، متضمن هیچ ضرورتی نیستند که تحمیل رنج و مرگ بر حیواناتِ غیرانسان را توجیه کند. هیچ کس نگفت اگر ویک در جنگ انداختن میان سگ ها مهربان تر بود سزاوار سرزنش کمتری بود. هیچ کدام از مخالفان ورزش های خونین نمی گویند این ورزش ها باید مهربانانه تر باشند، زیرا متضمن رنجی غیرضروری هستند. آن ها یکسره مخالف چنین فعالیت هایی هستند و از براندازی آن ها دفاع می کنند، زیرا این فعالیت ها به هر شکلی برگزار شوند ضداخلاقی هستند.

مشکل اینجاست که 99.999 درصد استفاده های ما از حیوانات، به لحاظ اخلاقی، از فعالیت هایی که اکثرِ ما به آن ها اعتراض می کنیم، قابل تمییز نیستند.

بیشترین استفادۀ ما از حیوانات برای تأمین غذاست. ما سالانه بیش ازشصت میلیارد حیوان را برای مصارف غذایی می کشیم و این بدون احتساب تقریباً یک تریلیون حیوان دریایی ای است که انسان ها سالیانه می کشند. ما برای سالم بودن احتیاجی به خوردن حیوانات نداریم. درواقع تعداد فزاینده ای از مراجع اصلی بهداشت و درمان، ازجمله مؤسسۀ ملی بهداشت در آمریکا، انجمن قلب آمریکا، خدمات بهداشت ملی بریتانیا و انجمن رژیم غذایی بریتانیا اعلام کرده اند رژیم گیاه خواری معقول می تواند درست به اندازۀ رژیم حاوی غذاهای حیوانی مغذی باشد. بعضی مراجع از این هم فراتر رفته و می گویند رژیم گیاه خواری می تواند از رژیم همه چیزخواری سالم تر باشد. به هرحال نمی توان به شکلی موثق ادعا کرد که برای سلامتی به محصولات حیوانی نیاز داریم. و اینکه پرورش حیوانات فاجعه ای زیست محیطی است.

ما از محصولات حیوانی استفاده می کنیم، زیرا از طعم آن ها لذت می بریم. به عبارت دیگر، ما هم تفاوتی با ویک نداریم، جز اینکه به جای اینکه خودمان به حیوانات صدمه بزنیم به دیگران پول می دهیم که این کار را برایمان انجام دهند. استفادۀ ما از حیوانات برای تفریح یا ورزش نیز غیرضروری است. تنها استفادۀ ما از حیوانات که به شکلی آشکار بیهوده نیست استفاده از آن ها در تحقیقات برای یافتن درمان بیماری های خطرناک است. ما کالبدشکافی موجود زنده را به عنوان امری غیرقابل توجیه ازلحاظ اخلاقی رد می کنیم، حتی اگر ضرورت داشته باشد:ادعایی که وقتی پای پژوهش تجربی در میان باشد، به اعتقاد ما مشکل آفرین می شود. اما اخلاقی بودنِ تشریح موجود زنده در مقایسه با اخلاقی بودن استفاده از حیوانات برای تأمین غذا، پوشاک، سرگرمی و دیگر اهدافْ مستلزم تحلیل دقیق تری است. براساس باورهای متداول ِ ما، تقریباً تمام استفاده های دیگر ما از حیوانات می توانند به راحتی اموری ضداخلاقی تلقی شوند.

خلاصۀ کلام:چه طرف دار حقوق حیوانات باشید و تصدیق کنید که آن ها باید حقی بنیادین و پیشاقانونی مبنی بر «داراییِ کسی نبودن» داشته باشند و چه به باورهای متداول وسنتی پایبند بمانید، نتیجه یکسان است:اساساً تمام استفاده های ما از حیوانات باید پایان یابد.

گفتن اینکه حیوانات حق دارند دارایی کسی نباشند به این معنی است که ما از لحاظ اخلاقی ملزم هستیم که از آن ها همچون اشیا استفاده نکنیم، حتی اگر این استفاده برای ما سودی داشته باشد. در بحث حیوانات اهلی، این بدین معنی است که ما به کلی جلوی به وجودآمدن آن ها را بگیریم. ما از لحاظ اخلاقی موظفیم مراقب موجودات محقی باشیم که در کنارمان هستند، اما ازطرف دیگر ملزم هستیم که اجازه ندهیم تعداد بیشتری از آن ها پا به عرصۀ وجود بگذارند.

این شامل سگ ها، گربه ها و دیگر حیواناتی است که به عنوان یار و همراه در خدمت ما هستند.

ما با شش سگی که در خانه داریم همچون اعضای محترم خانواده رفتار می کنیم. قانون از این تصمیم حمایت می کند، زیرا ما می توانیم هرطور که می خواهیم دارایی خود را ارزش گذاری کنیم. این در حالی است که ما می توانستیم از آن ها به عنوان سگ های نگهبان استفاده کنیم و عملاً بدون هیچ رابطۀ عاطفی ای در بیرون از خانه نگاهشان داریم. می توانیم همین الان آن ها را در اتومبیل گذاشته و به یک پناهگاه منتقل کنیم، جایی که اگر کسی آن ها را به سرپرستی قبول نکند کشته خواهند شد، یا می توانیم از دام پزشک بخواهیم آن ها را بکشد. قانون از این تصمیم ها نیز حمایت خواهد کرد. ما مالکان دارایی هستیم. آن ها دارایی هستند. ما صاحب آن ها هستیم.

واقعیت این است که در ایالات متحده بیشتر ِسگ ها و گربه ها، در اثر پیری یا در خانه هایی که به آن ها عشق بورزند، نمی میرند. آن ها برای مدتی نسبتاً کوتاه خانه ای برای زندگی دارند و بعدازآن یا به مالک دیگری سپرده می شوند یا به پناهگاه برده می شوند یا رها یا کشته می شوند.
 
حیواناتِ خانگی

اهمیتی ندارد که مالک یک حیوان را، آن طور که بعضی از حامیان حیوانات اصرار دارند، «قیم» یا «حامی» توصیف کنیم. چنین توصیفی بی معنی است. اگر شما این حق قانونی را دارید که سگِ خود را برای کشتن به پناهگاه ببرید یا خودتان به شکلی بدون درد او را بکشید، دیگر اهمیتی ندارد خودتان یا سگتان را چه می نامید. سگ شما دارایی شماست. تا جایی که به قانون مربوط می شود، آن عده از ما، که با حیوان های همدم خود زندگی می کنیم، مالکان آن ها بوده و تا زمانی که حداقل میزان غذا، آب و سرپناه را برایشان تأمین می کنیم این حق قانونی را داریم که آن طور که شایسته می دانیم با آن ها رفتار کنیم. بله، محدودیت هایی در اِعمال حقوق مالکیت ما وجود دارد، اما این محدودیت ها سازگار با ارزش بسیار کمی است که برای منافع حیوان های همدم خود قائل هستیم.

اما همین طور که از فکر وحشتناک زندگی بدون سگ، گربه یا حیوان خانگیِ محبوبتان منقلب می شوید، حیوانی که به عنوان یکی از اعضای خانواده خود گرامی اش می دارید، احتمالاً فکر می کنید:«اما صبر کن، اگر همه را مجبور کنیم که با حیوانات خود آن طور رفتار کنند که من با حیوانم رفتار می کنم چطور؟»

مشکل این پاسخ این است که، حتی اگر بتوانیم طرحی عملی و اجرایی ارائه دهیم که مالکان حیوانات را ملزم به فراهم آوردن سطح بالاتری از رفاه برای آنان کند، آن حیوانات باز هم دارایی خواهند بود. ما همچنان قادر خواهیم بود هیچ ارزشی برای زندگی آن ها قائل نباشیم و آن ها را بکشیم یا به پناهگاه هایی ببریم که، اگر کسی سرپرستی شان را بر عهده نگیرد، در آنجا کشته خواهند شد.

ممکن است پاسخ دهید که با چنین چیزی نیز یکسره مخالف هستید و اینکه باید مردم را از کشتن حیوانات منع کنیم، مگر در شرایطی که در آن وسوسه می شویم با مرگ آسان موافقت کنیم، مثل بیماری های لاعلاج و درد بسیار شدید و... و اینکه باید پناهگاه ها را از کشتن حیوانات منع کنیم، مگر اینکه کشتن حیوان به نفع خود او باشد.

پیشنهاد شما تقریباً این است که دارایی بودن حیوانات را ملغی کنیم. چنین امری مستلزم این است که با آن ها طوری رفتار کنیم که شبیه به رفتار ما با کودکان انسان باشد. در این صورت آیا پرورش حیوانات، برای اینکه یار و همدم ما باشند، قابل قبول است؟

جواب ما همچنان یک «نۀ» قاطع است.

توسعۀ استانداردهای عمومی دربارۀ چگونگی رفتار با حیوانات به عنوان «اعضای خانواده» و گره گشایی از همۀ مسائل مربوط، به عنوان مسئله ای عملی تقریباً غیرممکن است. صرف نظر از این موضوع، چنین موضعی نمی پذیرد که اهلی کردن حیوانات، با چشم پوشی از اینکه چطور با حیوانات برخورد می شود، خودْ مشکلات اخلاقی بزرگی را به وجود می آورد.

حیوانات اهلی کاملاً وابسته به انسان ها هستند، انسان هایی که تمام وجوه زندگیِ آن ها را کنترل می کنند. برخلاف کودکان، که به هرحال روزی مستقل خواهند شد، حیوانات هرگز مستقل نخواهند شد. دلیل اهلی سازی حیوانات دقیقاً همین است، می خواهیم حیواناتِ اهلی به ما وابسته باشند. آن ها برای همیشه در جهنمِ آسیب پذیری و ضعف باقی خواهند ماند و برای همۀ امورشان به ما متکی خواهند بود. ما آن ها را پرورش دادیم تا سازگار و نوکرصفت باشند و ویژگی هایی داشته باشند که خوشایند ماست، هرچند بسیاری از این ویژگی ها برای حیوانات زیان آور است. ممکن است آن ها را به یک معنی خوش حال کنیم، اما این رابطه هرگز نمی تواند طبیعی یا عادی باشد. هرچقدر هم که با آن ها خوب رفتار کنیم، به جهان ما تعلق ندارند. این موضوعْ کم وبیش درمورد تمام حیوانات اهلی صادق است. آن ها همیشه به ما وابسته هستند. ما برای همیشه زندگی آن ها را کنترل می کنیم. آن ها حقیقتاً «حیوانات برده» هستند. ممکن است برخی از ما اربابان خیرخواهی باشیم، اما واقعاً نمی توانیم چیزی فراتر از آن باشیم.

کسانی هم هستند مثل سو دونالدسون و ویل کیملیکا که در کتاب خود زوپلیس4 (2011) می گویند انسان ها به هم وابسته هستند و می پرسند چه اشکالی دارد اگر حیوانات به ما وابسته باشند؟ روابط انسانی ممکن است متضمن وابستگی به یکدیگر باشد، اما این وابستگی یا برمبنای انتخاب است یا نشان دهندۀ تصمیمات اجتماعی برای مراقبت از اعضای آسیب پذیرترِ جامعه ای است که به هم پیوند خورده و جنبه های پیچیدۀ یک قرارداد اجتماعی از آن ها محافظت می کند. به علاوه، ذات وابستگیِ انسانیْ فرد وابسته را از حقوق اصلی محروم نمی کند، حقوقی که، در صورت زیان آور بودن وابستگی، قابل دفاع هستند.

بعضی از افراد در پاسخ به موضع ما می گویند سگ ها، گربه ها و دیگر حیوانات خانگی حق تولیدمثل دارند. چنین موضعی می تواند ما را ملزم به تکثیر به شکلی نامحدود کند، چراکه نمی توانیم هیچ محدودیتی برای حق تولیدمثل حیوانات خانگی تعیین کنیم. اما، دربارۀ موضع کسانی که نگران اند پایان اهلی سازی به معنای ازدست رفتن تنوع گونه ای باشد، باید گفت حیوانات اهلی موجوداتی هستند که ما، به وسیلۀ پرورش انتخابی و حبس، خلقشان کرده ایم.

بعضی از منتقدین ادعا کرده اند که موضع ما تنها به حق منفیِ «دارایی کسی نبودن» مربوط می شود و به حقوق مثبتی نمی پردازد که حیوانات می توانند داشته باشند. این اظهارنظر درست است، اما اگر این حق، یعنی حق دارایی کسی نبودن، را به رسمیت بشناسیم اهلی کردن به کلی پایان می یابد. ما ملزم به حمایت از حیوانات اهلی ای خواهیم بود که درحال حاضر وجود دارند، اما تعداد بیشتری از آن ها را به وجود نمی آوریم.

اگر همۀ ما شخص بودن حیوانات را بپذیریم، همچنان باید دربارۀ حقوق حیوانات غیراهلی ای بیندیشیم که در میان ما و در مناطق بایر زندگی می کنند. اما اگر به اندازۀ کافی به استفاده نکردن از حیوانات اهلی برای غذا، پوشاک و مصارف دیگر اهمیت می دادیم، بدون شک، می توانستیم بگوییم آن حقوق مثبت چه باید باشند. مهم ترین چیز این است که حق منفی دارایی کسی نبودن را برای حیوانات به رسمیت بشناسیم. این عملْ ما را متعهد به براندازی هرگونه بهره کشیِ نهادینه می کند که منجر به کالاشدگی و کنترل آن ها توسط انسان ها می شود.

ما سگ هایمان را دوست داریم، اما قبول کنید:اگر جهانْ جهانی عادلانه تر و منصفانه تر بود، هیچ حیوان خانگی ای وجود نداشت و هیچ چراگاهی پر از گوسفند و هیچ طویله ای پر از گاو و خوک و هیچ مزرعه ای پر از مرغ های تخم گذار نمی شد. هیچ آکواریوم یا باغ وحشی هم در کار نبود.

اگر حیوانات از لحاظ اخلاقی مهم هستند، باید در تمام جنبه های رابطۀ خود با آن ها بازنگری کنیم. موضوعی که باید با آن مواجه شویم این نیست که، با همۀ اصلاحات سطحی ای که در شیوه های صنایعِ استفاده از حیوانات اعمال می شود، آیا بهره کشیِ ما از آن ها انسانی است یا خیر، بلکه باید ببینیم اصلاً می توانیم استفاده از آن ها را توجیه کنیم یا خیر.

هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع