ماجرای ضرب المثل برو کشکتو بساب
برخی از ضرب المثل هایی که ما در ساعات روزمره خود استفاده می کنیم خیلی معروف و رایج هستند و بسیار پر تکرار تر از بقیه ضرب المثل ها هستند ضرب المثل برو کشکتو بساب یکی از همین ضرب المثل هایی است که خیلی کاربردی و رایج است در این بخش نگاهی به ریشه تاریخی این ضرب المثل می اندازیم .
می گویند روزی مرد کشک سابی نزد شیخ بهایی رفت و از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد، چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نشود و به تمام آرزوهایش برسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او می گوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیافتد و ریاضت لازم دارد و برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد می دهد و می گوید آن را پخته و بفروشد بصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشک ساب می رود و پاتیل و پیاله ای می خرد شروع به پختن و فروختن فرنی می کند و چون کار و بارش رواج می گیرد طمع کرده و شاگردی می گیرد و کار پختن را به او می سپارد. بعد از مدتی شاگرد می رود بالا دست مرد کشک ساب دکانی باز می کند و مشغول فرنی فروشی می شود به طوری که کار مرد کشک ساب کساد می شود.
کشک ساب دوباره نزد شیخ بهائی می رود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم می کند. شیخ چون از چند و چون کارش خبردار شده بود به او می گوید:«تو راز یک فرنی پزی را نتوانستی حفظ کنی حالا می خواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»