شعر و غزلیات زیبای عاشقانه از شاعران معروف
شعر کودکانه یا غزلیات عاشقانه، فرقی ندارد؛ همه و همه روح انسان را جلا می دهند. حافظ، مولانا و.. از بزرگترین شاعران ایران زمین هستند که به واسطه کلام شیوا و غزل های عرفانیشان نزد ایرانیان بسیار محبوب هستند. بسیاری از ما در زمان سردرگمی فال حافظ شیرازی می گیریم و با خواندن ابیات غزلیات دیگر شاعران معروف فارسی زبان، آرام می شویم. اگر شما نیز علاقمند به اشعار عاشقانه و عرفانی درباره خداوند و عشق و.. هستید، با این بخش از نمناک همراه شوید.
شعر و غزل
شعر معروف حافظ " یا رب سببی ساز که یارم "
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
یا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت
خاکِ رهِ آن یارِ سفرکرده بیارید
تا چشمِ جهان بین کُنَمَش جایِ اقامت
فریاد که از شش جهتم راه بِبَستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دستِ توام مرحمتی کن
فردا که شَوَم خاک چه سود اشکِ ندامت
ای آن که به تقریر و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداریم سخن، خیر و سلامت
درویش مکن ناله ز شمشیرِ اَحِبّا
کاین طایفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خمِ ابرویِ ساقی
بر میشکند گوشهٔ محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیدادِ لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سرِ زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روزِ قیامت
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل " اول دفتر به نام ایزد دانا " سعدی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع پروردگار حی توانا
اکبر و اعظم، خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بندهنوازی
مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا
قسمت خود میخورند مُنعِم و درویش
روزی خود میبرند پشّه و عَنقا
حاجت موری به علم غیب بداند
در بن چاهی به زیر صخرهٔ صَمّا
جانور از نطفه میکند، شکر از نی
برگِ تر از چوب خشک و چشمه ز خارا
شربت نوش آفرید از مگس نحل
نخل تناور کند ز دانهٔ خرما
از همگان بینیاز و بر همه مشفق
از همه عالم نهان و بر همه پیدا
پرتو نور سرادقات جلالش
از عظمت، ماورای فکرت دانا
خود نه زبان در دهان عارف مدهوش
حمد و ثنا میکند که موی بر اعضا
هر که نداند سپاس نعمت امروز
حیف خورد بر نصیب رحمت فردا
بار خدایا مهیمنی و مدبر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا
ما نتوانیم حق حمد تو گفتن
با همه کروبیان عالم بالا
سعدی از آنجا که فهم اوست سخن گفت
ور نه کمال تو، وهم کی رسد آنجا؟
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل عاشقانه از سعدی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر عاشقانه خاص
شعر غزل عاشقانه مولانا " ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما "
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما
ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما
نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما
ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما
ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما
ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما
ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما
ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما
من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما
سر درمکش منکر مشو تو بردهای دستار ما
واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما
چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما
من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما
زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل عاشقانه "بیا بیا" معروف مولانا برای یار
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای هوسهای دلم بیا بیا بیا بیا
ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا
مشکل و شوریدهام چون زلف تو چون زلف تو
ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا
از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا
در ربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل
در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا
تا ز نیکی وز بدی من واقفم من واقفم
از جمالت غافلم بیا بیا بیا بیا
تا نسوزد عقل من در عشق تو در عشق تو
غافلم نی عاقلم باری بیا رویی نما
شه صلاح الدین که تو هم حاضری هم غایبی
ای عجوبه و اصلم بیا بیا بیا بیا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل " دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت " عاشقانه شهریار
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دیر آمدی که دست ز دامن ندارمت
جان مژده دادهام که چو جان در بر آرمت
تا شویمت از آن گل عارض غبار راه
ابری شدم ز شوق که اشکی ببارمت
عمری دلم به سینه فشردی در انتظار
تا درکشم به سینه و در بر فشارمت
این سان که دارمت چو لئیمان نهان ز خلق
ترسم بمیرم و به رقیبان گذارمت
داغ فراق بین که طربنامه وصال
ای لالهرخ به خون جگر مینگارمت
چند است نرخ بوسه به شهر شما که من
عمری است کز دو دیده گهر میشمارمت
دستی که در فراق تو میکوفتم به سر
باور نداشتم که به گردن درآرمت
ای غم که حق صحبت دیرینه داشتی
باری چو میروی به خدا میسپارمت
روزی که رفتی از بر بالین شهریار
گفتم که نالهای کنم و بر سر آرمت
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر های عاشقانه حافظ
شعر غزل معروف حافظ " ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی "
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
ساقی چمن! گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد تواَم درمان در بستر ناکامی
وی یاد تواَم مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد، بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد، ای عاشق شیدایی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر معروف شهریار برای عشقم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی
خاری به خود میبندی و ما را ز سر وا میکنی
از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم
کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی
ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
با چون منی نازکخیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی
امروز ما بیچارگان امید فرداییش نیست
این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی
ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن
در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی
ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن
شورافکن و شیرینسخن اما تو غوغا میکنی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل زیبای بابا طاهر
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دلا در عشق تو صد دفترستم
که صد دفتر ز کونین ازبرستم
منم آن بلبل گل ناشکفته
که آذر در ته خاکسترستم
دلم سوجه ز غصه وربریجه
جفای دوست را خواهان ترستم
مو آن عودم میان آتشستان
که این نُه آسمان را مجمرستم
شد از نیل غم و ماتم دلم خون
بچهره خوشتر از نیلوفرستم
درین آلاله در کویش چو گلخن
بداغ دل چو سوزان اخگرستم
نه زورستم که با دشمن ستیزم
نه بهر دوستان سیم و زرستم
ز دوران گرچه پر بی جام عیشم
ولی بی دوست خونین ساغرستم
چرم دایم درین مرز و درین کشت
که مرغ خوگر باغ و برستم
منم طاهر که از عشق نکویان
دلی لبریز خون اندر برستم
شعر زیبا و عاشقانه برای عشقم
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل کوتاه از شاعر معاصر
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بی تو غربت را دل من بیشتر حس می کند
سوختن را شمع روشن بیشتر حس می کند
پشت این دیوار دلتنگی حضور ماه را
چشم خاک آلود روزن بیشتر حس می کند
عطر گلهای خیابان نجابت را هنوز
کوچه گرد دود و آهن بیشتر حس می کند
بسته بغضم در گلو راه فغان این درد را
داغدار مرگ شیون بیشتر حس می کند
شاعر:رحیم رسولی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
غزل عاشقانه مولانا "من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو"
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشتهست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشتهست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت میباش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد از حسین منزوی
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد
عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد
میشد بدانم اینکه خطِ سرنوشتِ من
از دفترِ کدام شبِ بسته وام شد؟
اوّل دلم فراق تو را سرسری گرفت
وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد، گل سرخم! تمام شد
شعر من از قبیلهٔ خون است، خون من،
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تنِ عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمزالدوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز… آه نه!
این داستان به نام تو، اینجا تمام شد
شعر کوتاه و زیبا درباره خدا
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل عاشقانه معاصر
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
موج میداند ملال عاشق سرخورده را
زخم خنجرخورده، حال زخم خنجرخورده را
در امان کی بودهایم از عشق، وقتی بوی خون
باز، وحشی میکند باز کبوتر خورده را
مرگ از روز ازل با عاشقان همکاسه است
تا بلرزاند تنِ هر شام آخر خورده را
خون دلها خوردهام یک عمر و خواهم خورد باز
جام دیگر میدهندش جام دیگر خورده را
میکند مشغول خود، هرکس به من برخورده را
مژگان عباسلو
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
بیت و شعر غزل حافظ شماره 5
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتیشکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را
دهروزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقهٔ گل و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا
ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
آن تلخوَش که صوفی امُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا
خوبان پارسیگو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِیْآلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
شعر غزل حافظ ساده و کوتاه
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
چو نافه بر دلِ مسکینِ من گره مفکن
که عهد با سرِ زلفِ گره گشای تو بست
تو خود وصالِ دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر، که دل امید در وفای تو بست
ز دستِ جورِ تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت:که حافظ برو، که پای تو بست؟
_-_-_---♥️ ♥️ ♥️---_-_-_