وی فور یو
یک سال پیش / خواندن دقیقه

فقیری که دوست نداشت ثروتمند شود

فقیری که دوست نداشت ثروتمند شود

حکایت جالبی که در ادامه این بخش میخوانید از دو مرد فقیر و ثروتمند است که هر دو در مجلسی کنار هم نشسته بودند.

حکایتی پند آموز ازمرد فقیر و مرد ثروتمند

گاهی کسب اندوخته ای می تواند چنان در وجود کسی نفوذ کند که در شخصیت و منش آن نیز تآثیرگذار باشد حکایت جالبی که در این بخش می خوانید مصداق بارزی از این گفته می باشد.

حضرت محمد

داخل مجلس شد. فقیر بود و سر و وضع و لباسِ درست و حسابی نداشت.
جای خالی پیدا کرد و نشست. کسی که پیش او بود، لباسش را کشید و خودش را جمع و جور کرد. حضرت محمد(ص) فرمودند:«ترسیدی چیزی از ثروتت کم بشود؟» مرد گفت:«نه.» حضرت محمد(ص) فرمودند:«ترسیدی چیزی از فقر او به تو بچسبد؟» مرد گفت:«نه.» حضرت محمد(ص) گفت:«پس چرا این کار را کردی؟» مرد گفت:«اشتباه کردم، حاضرم نصف ثروتم را برای جبران اشتباهم به او بدهم.» مرد فقیر گفت:«نه، نمی گیرم، می ترسم بگیرم و روزی مثل او بشوم.»
برگرفته از کتاب «آفتاب آخرین» نوشته مهدی قزلی


هر آنچه میخواهید در اینجا بخوانید
شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع