2 سال پیش / خواندن دقیقه

معنی لحظه در لغتنامه دهخدا

معنی لحظه

مترادف و معادل واژه لحظه:

  • آن
  • وهله
  • ثانیه
  • حین
  • دقیقه
  • دم
  • لمحه
  • نفس
  • وقت
  • یک نگاه
  • یکدم
آوا:  /lahze/
اشتباه تایپی:  gpzi
نقش:  اسم
لحظه در حل جدول: آن
لحظه به عربی: ثانیة
دقیقة
لحظة
هالة
لحظه به انگلیسی: instant
jiffy
minute
moment
point
second
split second
trice
twinkle
twinkling
wink
side-glance
معنی لحظه
تلفظ لحظه

معنی لحظه در لغتنامه دهخدا

لحظه [ ل َ ظَ ] ( ع اِ ) لحظه، یکبار نگاه کردن به گوشه چشم || یک چشم بهم زدن، چشم زد، طرفه، دَم، آن :

– لحظةً یا در لحظه: فوراً، فی الفور، علی الفور.
– امثال :
سلطنت گر همه یک لحظه بود مغتنم است
یک لحظه غافل گشتم و صد سال راهم دور شد ( ملک قمی ).
|| اشارت چشم، غمزه.

|| چشم زخم.

شاید از نوشته‌های زیر خوشتان بیاید
نظر خود را درباره این پست بنویسید ...

منوی سریع