خب کمی هم خودمانی تر شویم و با شما با زبان نثر و داستانی صحبت کنیم. در این پست قصد دارم با زبانی ادبی کمی در مورد روزمرگی های منجّمان بگویم. امیدوارم از این متون ادبی زیبا لذت ببرید.
شیخ سعدی در گلستان می نویسد:
منجّمی به خانه در آمد. یکی مرد بیگانه را دید با زنِ او به هم نشسته. دشنام و سَقَط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحبدلی که بر این واقف بود گفت:
تو بر اوجِ فلک چه دانى چیست؟ / که ندانى که در سرایت کیست¹
این قطعه را بدون نامِ قائل آن، درجنگی دیدم که قطعاً به این داستان نظر داشته، اگر بعد از زمان شیخ سعدی سروده شده باشد:
حکیمانِ² کذّابِ بیهوده گو/ کز افلاک و أنجم نشان می دهند
زنانِ جلَبْشان که در خانه ها/ به روزی دوصد باره…می دهند
زحالِ زمین چون که آگه نیند/ چگونه خبر زآسمان می دهند³
ابوالعلأ المعرّی، آن شاعر تیره بین روشن رای گوید:
سَألَتْ مُنَجِّمَها عَنِ الطِّفلِ الّذی/ فِی المَهدِ کَم هو عائِشٌ مِنْ دَهرِهِ
فَأَجابَها مِائَةً لِیَاٖخُذَ دِرهَماً/ وَ أَتَی الوَلیدَ حِمامُهُ فی شَهرِهِ
ُلِبَ الزَّمانُ فَرُبَّ خُودٍ تَبْتَغِی/ زَوجاً وتَبْذُلُ غالِیاً مِنْ مَهرِهِ
ترجمه: پرسیده است وی «زن» مَر منجّمِ خویش را از بچّه ای که در گهواره است ،چند خواهد زیستن او از روزگارِ خویش. جواب داد منجّم، مر زن را، صدسال خواهد زیست. از جهت آن تا درمی بگیرد. وآمده است بربچّه، مرگ او درماهِ او، یعنی همان ماه. باژگونه شده است روزگار، بسا زن نیکو می طلبد شوی و می دهد گران از کابینِ شوی⁴.
خلاصه بگویم که حکایت منجّمان نیز اینگونه است 😅😄
پاورقی:
- گلستان سعدی، به کوشش دکتر برات زنجانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوّم، ۱۳۷۹، صفحهٔ۱۰۷
- مراد ازحکیمان، عالمان به علمِ احکام نجوم است
- جنگ ضیاء الدّین تویسرکانی، نسخهٔ خطّی کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران به شمارهٔ ۳۴۶۰، برگ ۲۱
- بدایع المُلَح، ابومحمّد مجدالدّین قاسم بن حسین طرائفی خوارزمی، ترجمهٔ موفّق بن طاهر خوارزمی، به کوشش دکتر مصطفی اولیایی، تهران، نشر میراث مکتوب، ۱۳۸۲، صفحهٔ ۳