فرشاد نوروزی
گاستون باشلار، فیلسوف و منتقد ادبی فرانسوی شهیر، زمینهساز تحولی شگرف در حوزه نقد ادبی قرن بیستم محسوب میشود. تخیل، مسالهیی است که در دوره آغازین قرن بیستم توسط روانشناسان مورد توجه قرار گرفته بود و از آن جمله میتوان به کارهای فروید در زمینه ضمیر ناخودآگاه اشاره کرد. باشلار در آغاز تا حد زیادی تحت تاثیر مفهوم ناخودآگاه فروید قرار داشت اما بعدها به یونگ گرایش بیشتری یافت. البته فروید، یونگ را جانشین خود در جنبش روانکاوی میدانست اما در سال ۱۹۱۴ پس از گسستن یونگ از فروید وی «روانشناسی تحلیلی» را بنا گذاشت که اساسا با اندیشه فروید تفاوت داشت.
باشلار تحصیلات خود را در زمینه معرفتشناسی و فلسفه علم به پایان برد و مدتی کرسی فلسفه و تاریخ علم در سوربن را به دست گرفت. باید در حوزه فلسفه چهرهیی دوگانه را برای باشلار ترسیم کرد چراکه اندیشه وی در میان نگاه تجربی علم و صورت استدلالی فلسفه قرار گرفته است: «آزمایش باید راه را برای استدلال باز کند، و استدلال باید به آزمایش متوسل شود.» باشلار پس از گذار از دنیای فلسفه به ادبیات روی آورد. سرآغاز پرداخت باشلار به امر تخیل تداعی تصورات مادی عناصر چهارگانه آب، هوا، خاک و آتش است که تا حدی تداعیگر «روانشناسی و کیمیاگری» یونگ است. او معتقد است عناصر چهارگانه در شکلگیری تخیل اصیل شعرا نقش محوری دارند. در این مدت درباره هر یک از این عناصر کتابی مجزا نگاشت. این دوره از زندگی وی را دوره «نقد عنصری» میخوانند که شامل بررسی آثار ادبی پیشین با نگره نقد عناصر مادی است.
عنصر تخیل خود ساختاری پویا دارد و جدای امر ادراک تصویری مطلق است چراکه تخیل خود معطوف به اراده شخص است و مضمون تصدیق روانی تخیل خلاق را معنا میبخشد. تخیل دارای نوعی استقلال است و از این رو فاعل شناسا در خیالپردازی نیمهآگاهانه برخلاف رویاپردازی ناخودآگاه به آن دست مییابد. نگرش باشلار برگرفته از ساختار پدیدارشناسی غیرهوسرلی و کهنالگویی است که از روانشناسی یونگ برگرفته است. تخیل با ابتنا بر کهنالگوها تصویرآفرینی میکند.
ناهوشیار جمعی و تفحص در ریشههای عقاید مشترک پس از قرن سوم میلادی بیشتر در حوزه متافیزیک شناخته میشد و این جریان فکری با وجود طرد آبیا کلیسا تا سده نوزدهم به قوت خود باقی ماند. گوستاو لِبون، روانشناس فرانسوی، در تحقیقات خود به نوعی «پیشنهادههای روانی-باستانی» دست یافت. از نظر گوستاو لِبون ذهن بشر از دو لایه سطحی و عمیق تشکیل شده است که بخش عمیقتر شامل میراثهای بشر در گستره تحول تاریخی خود است؛ میراثی که از نیاکان بشر در جوامع پیشقبیلهیی برگرفته شده است. پس از لِبون، فروید در پژوهشهای خود در زمینه اسطورهشناسی نوعی میراث باستانی-روانی را مطرح کرد اما رویکرد بنیادی فروید درباره میراثهای باستانی بیشتر صورت جنسی داشت. یونگ برخلاف لِبون معتقد است تمام رفتارهای انسان را نمیتوان به بخش سطحی حافظه مربوط کرد از این نظر که محتویات روانی انسان در ضمیر ناخودآگاه ذهن قرار دارند که رفتار در سیطره آن قرار میگیرد. در تقسیمبندی یونگ از ناخودآگاه نخست محرکهایی که به دلیل ناکافی بودن قوه تحریک به آستانه خودآگاه نرسیدهاند یا خواستههای شخصی که در برخورد با موانع اجتماعی در روند ارضای خود واپس زده شدهاند، در ناهوشیار مستقر شدهاند؛ و دسته دوم مضامینی هستند که از تجارب شخصی فرد نشات نگرفتهاند و در ذهن تمامی نوع بشر مستقر هستند. این همان اسطورهها و افسانههایی هستند که در انجام رفتارها و حرکات بشر نقش دارند. یونگ این رفتارها را در نگرههای اسطورهیی یافت که در هزاران سال از اسلاف ما به طور موروثی در قالب رفتاری در زنجیره DNA به ما رسیدهاند. یونگ در تحلیل ذهن، مضامین اسطورهیی بشر را «پندارههای آغازین» مینامد که اصلیترین حوزه ناخودآگاه جمعی را شکل میدهند و رو به سوی خودآگاه شدن دارند. پندارهای آغازین به مثابه نیروهایی بالقوه در عمق ناخودآگاه انسان قرار دارند.
باشلار با مطرح ساختن عناصر نخستین به نوعی در پی تفسیر و تبیین پندارههای آغازین تخیل انسان است. در نگاه او هر یک از شاعران به یکی از این عناصر پرداخته است و با همین نگاه به مطالعه آثار کلاسیک ادبی پرداخت و پدیدارشناسی مستقل خود را آغاز کرد. در این دوره دو کتاب «بوطیقای فضا» و «بوطیقای خیالپردازی» را نگاشت. سبک پدیدارشناسی باشلار مبتنی بر امر تخیل است. منشا تصورات، ارتباط میان سوژه و ابژه است اما تخیل دارای ارتباطی علی نیست. در حقیقت نگاه وی به ذهن و ماده برخلاف فلسفههای پیشین است که این دو مساله را دارای صورتی علت و معلولی میشناختند. فارغ از فلسفه، این تلقی مغایر با اندیشه روانشناسی فروید نیز هست چراکه فروید معتقد است عقدههایی که در تخیل انسان بازنمود پیدا میکنند خواستههای سرکوب شده ما هستند و به تبع آن تمام تصاویر هنرمندانه و شاعرانه برگرفته از همین عقدهها هستند که در تخیل و آفرینش هنری نقش پیدا میکنند. باشلار معتقد است در تصویر تخیل امری روانشناسانه دخیل نیست، بلکه عکس قضیه برقرار است و این تصاویر هستند که عقدهها را برمیانگیزانند. تخیل در پرتو خودآگاهی قرار دارد. از این رو که در آن، انسان دارای هوشیاری و شعور است. باشلار تخیل را به دو قسم دستهبندی میکند؛ تخیل بازتولیدی و تخیل خلاق یا تولیدی. تخیل خلاق یا تولیدی در ارتباط با عناصر اولیه پدید میآید. باشلار میان تخیل و رویا نیز تمایز قائل است. نقش رویا منفعلانه است به مانند فردی که خواب میبیند و برعکس تخیل، کاملا نیازمند پردازش ذهنی و خیالورزی است. در واقع تخیل نقشی آفریننده دارد و تنها برداشتی از ادراک حسی نیست. همانطور که وی در «شعله شمع» اذعان میدارد که تخیل بازآفرینی جهان پیرامون است: «شاعران به ما میآموزند که به بانگ و آوای شمع گوش دهیم. شعله صدا میدهد، مینالد، وجودی است که رنج میبرد.»
روزنامه اعتماد- شنبه، ۱ مهر ۱۳۹۱ – شماره ۲۴۹۹