اپیکور معتقد است غایت زندگی انسان لذت است و آدمی باید برای رسیدن به لذت تلاش کند. وی بر عدم ترس از خدا و مرگ تاکید می کرد. او در جامعه ای زندگی می کرد که ترس در آن موج می زد لذا مرگ را مساوی با معدوم شدن محض می داند؛ لذا ترس از مرگ بی معناست
اپیکور و اپیکوریان
مبانی تفکر اپیکور
اپیکور مؤسس مکتب اپیکوریانیسم از اهل آتن در سال ۳۰۶ ق.م مدرسه خود را در آتن افتتاح نمود که تا چندین قرن بعد باقی ماند و یکی از چهار مکتب بزرگ یونانی شمرده می شود.
اپیکور معتقد است غایت زندگی انسان لذت است و آدمی باید برای رسیدن به لذت تلاش کند. وی بر عدم ترس از خدا و مرگ تاکید می کرد. او در جامعه ای زندگی می کرد که ترس در آن موج می زد لذا مرگ را مساوی با معدوم شدن محض می داند؛ لذا ترس از مرگ بی معناست.
او خدایان را در زندگی بشر بدون نقش می دانست و بیان می کرد که خدا در زندگی بشر هیچ نقشی ندارد. اپیکور با انکار خدا و مرگ سعی بر آن داشت که سعادت و شادی را برای افراد به ارمغان بیاورد.
لذت و اصالت حس از مبانی فلسفی اپیکور می باشد که غایت زندگی را بر آن پی ریزی می کند؛ لذا برای رسیدن به این سعادت و شادی تلاش می کرد تا مبانی کلامی خود را نیز بر انکار خدا و معدومیت انسان با مرگ قرار دهد تا به لذت دست یابد.
اپیکور معتقد به ماتریالیست یعنی معتقد به اصول مادیت و تکامل و همچنین انسان دوست و خوش بین به نوع بشر بود. اپیکور ملحد و منکر خدا بود. وی می گوید حیات اجتماعی کلآ بر پایه منافع فردی گذاشته شده، اگر ما عضو جامعه شده ایم برای آنست که پنداشته ایم در عضویت جامعه لذت شخصی بیشتر تحصیل می شود و کشور و دولت ما را بهتر از خطر دشمن حفظ می کند، و اگر روزی فرا رسد که کشور و دولت این دو منظور را تامین نکند بهتر که وجود نداشته باشند.
هدف کلی اپیکوریانیسم تعقیب کلیه فلسفه اخلاقی دوره بعد از ارسطو بود. یعنی می خواست در شاگردان مکتب خود ایجاد یک حالت بی نیازی فردی نماید و برای منظور فوق این نکته را بایشان آموخت که زندگی نیک در کسب لذت و تامین مسرت است. اما اپیکور این فرضیه را بصورت منفی معنی کرده و نه بصورت مثبت آن. وی گفت که مسرت و لذت شامل عناصر زیر می باشند:
اجتناب از تمام دردها و نگرانی ها «از هر چه که احتمال دردسر و نگرانی دارد بپرهیز و از آن بگریز.
این دستور حتی شامل فرار از خدمات اجتماعی و دولتی نیز بوده و مفهوم آن یعنی برگزیدن حیات انزوا می باشد. گفت مرد خردمند نباید کاری به کار سیاست داشته باشد مگر آن که اوضاع و احوال او را مجبور کند که در سیاست دخالت نماید.
این تفکر در زمان اپیکور تا درجه ای احیا شد زیرا آن را موجب تسلیت نفش دانستند. رمز تسلیت آمیز این مرام آن بود که اپیکور اشتياقات و نگرانی های حاصله از مذهب، ترس از جزای الهی و کیفر آسمانی و بوالهوسی غیر قابل درک خدایان و ارواح را از عوامل مزاحم حیات نیک انسان شمرد که برای فرار از آن ها محتاج به وسائل تسلی بخش و قبول یک مرام تسلیت آمیز بودند.
وی گفت که خدایان بطور قطع اعتنایی به انسآن ها ندارند و هیچ نوع مداخله اعم از خوب و بد در جریان حیات بشری نمی کنند. این نظریه قسمتی از تعلیمات جسورانه اپیکور در آن زمان بوده اما مدرسه وی شامل درس ها و بحث هایی بود که نسبت به تمام عملیات و عقاید خرافاتی مانند پیش گویی و فال بینی و غیب گویی و امثال آن انتقادهای طعنه آمیز و زننده و نیش دار می کردند و این نوع اوهام و خرافات را باعث شر و فساد می دانستند.
اپیکور می گوید: دولت ها و کشورها تنها به منظور ایجاد امنیت بوجود آمده اند بخصوص برای تأمین امنیت در برابر غارتگری از طرف مردم سرزمین دیگر. به عقیده اپیکور کلیه افراد بشر ذات خودخواه می باشند. لذا رفتار و اعمال خودسرانه دیگران مزاحم خوبی و خیر و مصلحت هر فرد می شود. پس مردم ضمن تشکیل دولت و جامعه با یکدیگر قرارداد ضمنی منعقد کرده اند که مزاحم یکدیگر نباشند و به یکدیگر آزار نرسانند تا مبتلا به سختی و مشقت نشوند و همچنین معتقد شده اند حقوق دیگران را محترم بشمارند تا دیگران نیز متقابلآ حقوق ایشان را محترم شناسند. بدین طریق دولت و قانون بصورت یک قرارداد بوجود آمده است، تا روابط و معاملات و زندگی مردم را با یکدیگر تسهیل نماید.
اپیکور در زمینه قانون می گوید، آنچه را در آزمایش معلوم شده که به مصلحت آدمی و موافق احتياجات حاصله از معاملات متقابله افراد بشر می باشد بالطبع عدل است و هر قانونی که مناسب مصلحت روابط متقابله و مساوی نباشد از عدالت خارج است.
به عقیده اپیکور شکی نیست که در موارد کلی و عمومی، عدالت غالبآ در میان تمام مردم جهان متشابه بوده و یکی است، زیرا طبیعت آدمی در همه جا یکی است. معهذا مسلم است که در مورد استعمال و طرز عمل، کم و بیش بر طبق انواع زندگی های مردم فرق می کند و بدین طریق عملی که در نظر یک دسته مردم خطا است ممکن است در نظر جمع دیگر صحیح باشد. به همین دلیل، قانونی که شاید در ابتدا به خاطر آن که روابط بین انسان ها را تسهیل می کرده است موافق با عدالت بوده، در صورت تغییر شرایط، خلاف عدل گردد. در هر حال آزمایش قانون و آزمایش مؤسسات سیاسی منحصرآ منوط به مصلحت است. تا هنگامی که خواسته های مربوط به امنیت را رفع و روابط متقابله را سهل تر و بهتر نماید به معنی صحیح کلمه عدل است.
به همین دلیل بود که اپیکوریان ها در عین حال که چندان اهمیتی به اشکال حکومت نمی دادند، حکومت سلطنتی را بدلیل این که حکومتی است بسیار قوی و بیشتر امنیت را تأمین می کند آن را بر سایر حکومت ها برتر می شمردند.
علت رواج تفکر اپیکور
در دوره هزار و هشتصد سال میان مرگ ارسطو (۳۲۲ پیش از میلاد) و تولد ماکیاولی (۱۴۶۹ پس از میلاد) چهار تحول بزرگ فکری در باختر زمین روی داد:
نخست: پیدایی مکاتب فلسفی شکاکی و اپیکوری و رواقی.
دوم: تکوین نظریات سیاسی و حقوقی وابسته به امپراتوری روم.
سوم: مسیحیت
چهارم: آغاز دوره معروف به رنسانس یا (نوزایی، نوزایش) و رفورماسیون (اصلاح).
حکمت شکاکی و اپیکوری و رواقی با همه اختلاف هایی که با یکدیگر داشتند در این خصوصیت شریک بودند که در دوره بحرانی تاریخ یونان در قرن چهارم پیش از میلاد یعنی زمان انحلال شهر – خدائی های آن سامان در امپراتوری مقدونی، رونق یافتند و پیشروان هر یک از آن ها کوشیدند تا از سنگینی مشکلات روانی و معنوی یونانیان شکست خورده و نومید به نحوی بکاهند.
آتن که خاستگاه معنویت یونانی و پیشگام تفکر فلسفی بود با مغلوب شدن به دست اسپارت در پایان قرن پنجم پیش از میلاد، شکوه دیرین را از دست داد و از نظر حرمت و اعتبار فلسفه نظری سخت زیان دید.
اعدام سقراط در سال ۳۹۹ پیش از میلاد نشان داد که جامعه آتنی خود تا چه پایه با معنویت سرستیز دارد و انتقادهای ارسطو از فلسفه مثلی افلاطون مخالفان مباحث نظری محض را در طعنه های خود به مابعدالطبیعه دلیر کرد.
در چنین احوالی، شکاکان و اپیکوریان و رواقیان بر سر آن شدند که برای روان رنجدیده یونانی در همین جهان خاکی درمانی بجویند و آن را از چنگ هراس و اندوه و تعصب و حیرت برهانند. پس پیرون (پورهون) شکاک (۲۵۷ - ۳۶۵ پیش از میلاد) شناخت حقیقت را محال شمرد و پیروان خود را برای برخورداری از سعادت و آرامش روان به پرهیز از جزم و تصدیق فراخواند و اپیکور (۲۷۰ - ۳۴۲ پیش از میلاد) منکر دخالت خدا و تقدیر در کار جهان شد تا ترس آدمی از هر دو زائل شود و اصل ابدیت ماده را آموخت تا آدمی فقط به طبیعت دل بندد و زنون رواقی (۲۶۵ - ۳۴۰ پیش از میلاد) سعادت را در رهایی از سختگیری و خشم دانست.
همگی این متفکران به جای مفاهیم محض انتزاعی فلسفه، به روی دو اصل آرامش مطلق روان و بیدردی یا آسایشی که بر اثر پرهیز از اندیشیدن دست می دهد تکیه می کردند و همگی مباحث اخلاقی را از ستیزه های فلسفی برتر می نهادند؛ یعنی شادی انسان را بیش از حقیقت عزیز می داشتند. از سوی دیگر تعالیم همه آنان نمودار عصیانی بر ضد فلسفه های اشرافی افلاطون و ارسطو بود، زیرا با آسان گرفتن کارهای جهان، در حقیقت، شیوه آن فرزانگان را که در باره هر امر از روی جد و جزم سخن می گفتند به مسخره می گرفتند.
دوره ما بين ارسطو و سیسرون یعنی از مرگ ارسطو به سال ۳۲۲ تا دوره سیسرون (مرگ سیسرون در ۴۲ ق.م) که تقریباً دو قرن و نیم می شود، عده ای مرگ ارسطو را خاتمه دوره فلسفه سیاسی یونان قدیم و آغاز دوره بین ارسطو و سیسرون می شمارند. سه نوع اندیشه مهم در یونان و جهان اطراف آن که تحت تأثیر تمدن یونان قرار داشتند بخصوص در روم که وارث تمدن یونان گردید رواج یافت: یکی فلسفه اپیکور، دیگر فلسفه شکاکین و سوم فلسفه رواقیون.
فلسفه اپیکوریان
مبانی فلسفی و کلامی اپیکوریان از جمله کهن ترین دیدگاه ها درباره منشأ ارزش های اخلاقی است که لذت گرایی یکی از آن مبانی است.
عموم لذت گرایان بر این عقیده پایبند هستند که تنها عامل و معیار سعادت، لذت می باشد و در واقع لذت گرایی اخلاقی از دیدگاه ایشان این است که مطلوبیت و عدم مطلوبیت امور را با لذت بسنجیم، یعنی معیار، مبنا و مقیاس لذت است.
اصول نظریه فلسفه اخلاق اپیکور بر 5 اصل است:
1- لذت عبارت است از فقدان الم
2- لذت روحی به دلیل دوام بیشترش، بر لذت جسمانی ترجیح دارد
3- ارزیابی و سنجش عقلانی لذت و الم به ما امکان می دهد که از زندگی بهره مند شویم که در آن، لذت با دوام، بیشتر از دردِ گذرا باشد
4- از میان امیال و خواسته های فراوان انسانی ما باید فقط امیال ضروری و طبیعی را ارضا کنیم
5- هر چند لذت تنها خیر ذاتی است، امور دیگری مانند سعادت، مصلحت اندیشی، و ...دارای خیر واسطه و ابزاری هستند.
از سویی اپیکور برای کسب لذت چهار قاعده را به دست می دهد:
1- لذتی را بپذیر که رنجی به دنبال ندارد.
2- از هر رنجی که خوشی را نتیجه نمی دهد بپرهیز.
3- از هر خوشی که تو را از خوشی بزرگ تر محروم کند یا رنج بزرگ تر را به دنبال آرد، اجتناب کن.
4- رنجی را که از رنج بزرگ تری رهایت می سازد و یا خوشی بزرگ تری را به دنبال دارد، بپرهیز.
مکتب اپیکور به جای مفاهیم انتزاعی محض فلسفی بر دو اصل آراش مطلق روان و بی دردی یا آسایش تکیه می کرد و مباحث اخلاقی را از جدال ها و ستیزه های فلسفی مهم تر می دانست؛ یعنی سعادت اخلاقی انسان را پیش از جستجوی حقیقت گرامی می داشت.
آموزش های اپیکوریان نمودار اعتراض و عصیان فلسفی آریستوکراتیک افلاطون و ارسطو بود.
بنابراین مشاهده می کنیم که اپیکور مبنای فلسفی خود را بر لذت و عدم درد قرار می دهد تا از این طریق از آلام و دردهای جامعه خود بکاهد و خود نیز بیان می کند: آنگاه که ما از لذت صحبت می کنیم و آن را غایت زندگی می دانیم، مقصودمان این نیست که لذتی از هرزگی و کام جویی حاصل شود.
اپیکور تنها بر یک لذت قائل است و آن لذتی می باشد که احساس می شود و آن لذت جسمانی است و به قول خود او لذت گوشت و شکم می باشد.
اپیکور می گفت: اگر از لذتی که در چشیدن و مهر ورزیدن و شنیدن و دیدن وجود دارد صرف نظر کنم معنی خیر را نمی توانم تصور کنم.
منابع
تحلیلی درون دینی بر لذت گرایی اپیکور - روح الله زواردهی - پژوهش نامه اخلاق - شماره 35 - بهار 1396
تاریخ اندیشه سیاسی در غرب - ابوالقاسم طاهری