کیانوش دل زنده[۱]
- مقدمه
تغییر و تحول در ساز وکار قدرت خصوصا از نیمه دوم قرن بیست، و پنهان شدن بسیاری از ابعاد آشکار و پنهان خشونت زیر نقاب سویه های پنهان و نظام مند، اندیشمندان معاصر را واداشته در واکاوی این مفهوم تجدید نظری نسبت به روایات سنتی و کلاسیک آن ارائه دهند. اسلاوی ژیژک از جمله این متفکران است که ضمن مقابله با توجیهات نظم حاکم جهانی در قبال مسئله ی خشونت، سویه های رادیکال و پنهان خشونت در نظام سیاسی حاکم را افشا می کند. او در این راستا با وام گیری از «خشونت الهیاتی» والتر بنیامین این مهم را به ثمر می رساند. هدف این مقاله بررسی دیدگاه ژیژک در باب خشونت و سویه های پنهان آن است. آن هم با بهرگیری از فرضی که خود ژیژک در کتاب خشونت به کار می گیرد: که «رودرویی مستقیم با خشونت ذاتاً تحیر زاست: بیزاری شدید از اقدامات خشونت بار و همدری با قربانیان، پیوسته همچون کششی دام گونه، ما را از اندیشیدن باز می دارد و برای آن که بتوانیم بی طرفانه به بسط نظریِ گونه شناسی خشونت بپردازیم باید بنا به تعریف، چشم بر تاثیر آسیب زای آن ببندیم.» در واقع بازاندیشی مجدد این فرض در راستای سوال اصلی ست که آیا عدم خشونت می تواند آلترناتیوی در برابر خشونت قرار گیرد؟ و یا اعتقاد به التزام خشونت دهشتناک در عرصه اخلاق محسوب می شود؟
اسلاوی ژیژک متفکری زنده و شناخته شده در عالم نظریه انتقادی می باشد. از او نمی توان به عنوان ادامه دهندۀ مکتب فرانکفورت نام برد ولی بی شک می توان او را یک فیلسوف انتقادی دانست. مانندِ « میهالو مارکویچ» از اعضای مکتب پراکسیس اتفاقاً در زادگاه خودِ ژیژک « یوگسلاوی»، یا متفکرانی نظیر « دکتر لینگ»، « ارنست بکر»، «روبرتو یونگر»، «پائولو فریره» که هر یک در مکتب انتقادی قلم می زدند ولی هیچ یک را نمی توان عضو مکتب فرانکفورت دانست.
از همین رو، «گفتمان وی در باب خشونت به نحوی از انحاء وام دار یکی از شخصیت های مجهول نظریه انتقادی، یعنی « والتربنیامین» است، که اتفاقاً اگرچه دوستی بسیار نزدیک هم با یکی از بنیان گذاران مکتب فرانکفورت « تئودور آدرنو» داشته و بسیاری از کتب و نوشته های او توسط همین مکتب منتشر شده، او را نیز نمی توان عضو مکتب فرانکفورت قلمداد کرد.»(Benjamin Pay, P 10)
والتر بنیامین با رساله«نقد خشونت» (۱۹۲۱) مناظره ی ناگشوده در باب خشونت مطرح کرده که تا کنون جدال بر سر آن ادامه دارد. خشونت در نگاه بنیامین بستری جدید پیدا می کند، بستری که اتفاقاً محل تصادم دیدگاه وی و ژیژک به شمار می رود. بستر مورد نظر نه در ساحت قانون، بلکه این بار؛ در ساحت عدالت و عرصهِ مناسبات اجتماعی اخلاقی،نگرشی جدید را به خشونت را طلب می کند. درست در نقطه تصادم است، که عرصه اخلاقی و عدالت ژیژک با چاشنی روش شناسی هگلیِ خود که مخلوطی از مفاهیم روان کاوی لاکانی را نیز در بر دارد با گفتمان والتربنیامین گره می خورد. همین امر، صحن جدید و منیاتوری به وجود می آورد، تا خشونت در آن قالبی نوین به خود بگیرد که در آن خشونتِ عریان به نفع خشونت پنهان، که نه منزه بلکه ترجیح داده می شود. ژیژک معتقد است که «رودرویی مستقیم با خشونت ذاتاً تحیر زاست: بیزاری شدید از اقدامات خشونت بار و همدری با قربانیان، پیوسته همچون کششی دام گونه، ما را از اندیشیدن باز می دارد و برای آن که بتوانیم بی طرفانه به بسط نظریِ گونه شناسی خشونت بپردازیم باید بنا به تعریف، چشم بر تاثیر آسیب زای آن ببندیم.» ( ژیژک، خشونت ( پنج نگاه زیر چشمی)، ۱۳۸۹ : ۱۲)
جستار کوتاه پیش، که در بردارنده فرض اساسی ژیژک در کتاب « خشونت: پنج نگاه زیر چشمی» می باشد در برگیرنده چند مقوله پایه ی و اساسی است. الف: سوژه در رودرویی مستقیم با خشونت، قدرت اندیشیدن را از دست می دهد. که نوعی فاصله گذاری میان سوژه و دیگری را طلب می کند و این که در پس دیگری مغاکی درک ناشدنی حضور دارد که نمی توان با نگاه امانیستی رنگ لعاب رواداری به آن زد، چرا که سوژگی از نظر او « تنها با میانجی رویاروی با یک سوژه آزاد دیگر است که «من» یک سوژه آزاد است.» (ژیژک،گزیده مقالات: ( نظریه، دین، سیاست): ۱۳۸۹ : ۴۳۵) گزینه دیگر، ب: خشونت عریان که بر سوژه نمایان می شود خشونت پنهان راکه مهم تر از خشونت عریان است به نفع دومی مصادره می کند. زمانی که احساسات سوژه به فوریت غلیان پیدا می کند و فوران می شود خود عاملی برای مخفی کردن لبه های تیز «خشونتِ عریان»است.
مقاله حاضر، آزمونی دوباره برای فرض ژیژک و تبیین این چرایی می باشد که چرا «خشونت پنهان» در نگاه او الویت بیشتری از خشونت عریان دارد؟ توان پاسخ به این سوال، بستری جدید به وجود می آورد که از قربانی و زورمند و حتی خشونت تعریف جدیدی ارائه دهیم. بستری که خشونت را نه در چهارچوب قانون، بلکه در مناسبات اخلاقیو از زاویه ی متفاوت، که برای مشاهده آن باید با نوعی کژ نگری، زاویه دید خود را از تصاویری که خدایگانِ قدرت هر روز به بندگان با استمداد از رسانه های خود می خورانند فراتر رود. ژیژک زمانۀ معاصر را در احاطۀ فشارها و الزامات اخلاقی می بیند که توسط حاکمان قدرت مصادره شده این که « هر گونه فشار و الزامِ اخلاقی به منزلۀ نقابی دروغین برخشونت قدرت تفسیر می شود.» (همان : ۴۲۵)
سویه ی کژنگری که ژیژک به دنبال آن می باشد تا لایه های پنهان خشونت را با آن عریان کند؛ می تواند خط ممیزی باشد برای این دغدغه اصلیِ این روزهای جهان معاصر، در جغرافیایی که هر روز خشونت حاکمان و دولت های استبدادی در آن دیده می شود، باشد؛ که آیا راه گریزی از نادیده انگاشتن و نادیده گرفتن خشونت طرف مقابل او مدافعان حقوق بشر که برای رهایی مردم از خشونت حاکمان دست به جنگ خشونت بار دیگر می زنند وجود دارد؟ یا حتی فراتر از آن در داخل جغرافیایی که اسیر جنگ داخلی می باشد آیا می توان هر دو خشونت، خشونت حاکم و حتی مخالفان آن را محکوم کرد؟ و یکی را به نفع دیگری ترجیح داد؟ آیا وقت آن نرسیده به این کلیشه پایان داد که خشونت تنها با یک جنگ خشونت بار بزرگ پایان پذیر است؟اگرچه نمی توان به همه این دغدغه ها در این مقاله پاسخ داد ولی بسط و گشایش تئوریِ ژیژک، مدلی راهگشا می باشد تاامکانی گردد برای مخاطبیکه با استمداد از آن، مفاهیم را از نو برای خود باز اندیشی کند و با رویکردی تازه حقیقت را دریابیم و اسیر برابر نهاده هایی دوست/ دشمن، من و دیگری نشویم.
ü خشونت
رسالتِ ستایش، ستودن، ترویج خشونت از پذیرش آن می آید. این که برابر نهادِ عدم خشونت در برابر خشونت اگر ریاکاری و حقه بازی نباشد غیرواقعی و غیر عملی می شود و زدودن آن عملی عبث و ناکارآمد. پذیرش وجودِ نازدودنی بودن خشونت،گام نخست درک این عبارت کارل اشمیت است که اگر بنا باشد «تنها بی طرفی در جهان چیره باشد و بس، آن گاه نه فقط جنگ که خود بی طرفی نیز به پایان می آمد. هر زمان که امکان مبارزه و رزمیدن از میان برود، سیاستِ خود داری از جنگ همچون جمیع صور سیاست پایان می پذیرد.» (آگامبن، اشمیت، بنیامین …، قانون و خشونت: ۱۳۸۹ :۱۰۳) ژیژک نیز باور دارد که بی طرفی، تساهل، رواداری، عدم خشونت کذب و جعلیات تفکر امانیستی است.همانطور که خود می گوید: دلیل این که « کمیته های اخلاقی مثل قارچ همه جا سبز شده اند مبین همین نکته است […] که با وضعیت هایی مواجهه ایم که کاربرد هنجارهای قدیمی در آن ها دیگر میسر نیست؛ یعنی کمیته های اخلاقی نشانی اند از اخلاق بازتابی […] این کمیته ها در حکم علامت یک مرض ریشه دارترند (و، در عین حال، پاسخی نارسا به این مرض).» ( ژیژک، پیشین:۱۳۸۸ :۳۴۸)
از این رو نام، او را نمی توان به لیست فیلسوفان سیاه فلسفه غرب اضافه کرد، بلکه او با شناخت روانکاوانه و استفاده از مفاهیم روانکاوی لاکانی نظیر دیگری، سوپراگو و فرایند سوژه شدن، پدر… با قاطعیت اگرچه بر خشونت تاسی می گذارد و می گوید باید مفهوم همبستگی و رواداری مسیحی نظیر « همسایه ات را دوست بدار» تاخت و بر « هستۀ افلاطونی خشونت اخلاقی تاکید کرد.» (همان: ۱۳۸۹ : ۴۲۵)ولی او فراتر از فیسلوفان آکادمیک اخلاقی از واقعیت اخلاقی صحبت می کند که کانتی نیست بلکه لاکانی می باشد. پذیرش خشونت بی بدیل نیازمند دلیل حضور نقصان، نقاط ضعف می باشد. حضور عوامل و عیوب و نقص،که می توان آن ها را در نظرگاه ژیژک به دو قسم تقسیم کرد الف: بخشی از آن در خود سوژگی در بعد روانکاوانه آن حضور دارد ب: و بخشِ دیگر آن به حضور بیرونی دلایل و عوامل خارجی که می توان تحتِ نظم جهانی و سیستم اداری جهان معاصر، شکلی از مدیریت بورژوازیی یا همان فراینده سوژه شدن در دل آن نظام، بر می شمرد. بنابراین؛ باید پیش از ذکر تبیینِ انواع و تقسیم بندی که ژیژک از خشونت ارائه می دهد، گامی به عقب رفت و دلیل این نقصان را روشن ساخت که چرا طرفداران عدم خشونت و تساهل از نظر ژیژک مرتکب ریاکاری و جعل هستند؟ اینکه، چرا سوژه انسانی نمی تواند بدون خشونت با حذف هسته خشونت به حیات خود ادامه دهد؟ پرداخت به بخش اول سوال، آنجایی که دلیل حضور خشونت را در ضعف نهفته خود سوژه پی می جوید نیازمند بُعد روانکاوانه و درک مفاهیم لاکانی می باشد و بخش دیگر سوال که به مدیریت فرایند سوژه شدن در جهان معاصر می پردازد با اهداف ژیژک که اهداف مارکسیستی هست موازی قرار می گیرد. مدل پیش رو برگرفته شده از طرحی است که مایرز در کتاب خود اسلاوی ژیژک در اختیار ما قرار می دهد که باید آثار ژیژک را از سه زاویه در نظر گرفت.«آثار ژیژک از سه حوزه اصلیو از سه متفکر تاثیر گرفته اند : فلسفه ، سیاست و روان کاوی / هگل ، مارکس ، لاکان . هرچند ایده ها و روش ها و تاثیرات کلی هر یک از این متفکران در کتاب های ژیژک با یکدیگر هم پوشی پیدا می کنند ، اما به طور کلی می توان گفت فلسفه هگل، نوع یا روش اندیشیدنی را که ژیژک پیدا کرده است زیر نفوذ خود دارد، آثار مارکس انگیزه یا دلیلی برای کتاب های او فراهم می آورد و روان کاوی لاکانی چارچوب واژگان مفهومی را برای پرداختن به موضوعات تحلیل های او در اختیارش قرار می دهند .» (مایرس ، ۱۳۸۵ : ۲۷ )
- Ø تبیین خشونت با مفاهیم روانکاوانه لاکان
نقش نوآورانۀ لاکان در مقوله «خشونت» که مورد توجه ژیژک بوده و محل تفسیر های متمایز از خشونت طلب بودن او، شک و تردید بر این رویه ی کانتی در باب آزادی در «نقد عقل عملی» می باشد؛ آنجایی که با مثال شگفت انگیز به اثبات وجود آزادی می پردازد: « عاشقی را مجسم می کند که به او حکم داده می شود از بی رویه گی عواطف بپرهیزد: فرض کنیم کسی در گفتگویی از گرایش لذت جویی خود تصدیق کند که اگر معشوق حاضر و فرصت داشته باشد امکان ندارد بتواند در برابر تمایل خود مقاومت کند؛ حال اگر در برابر خانه ای چوبه ی داری برافرازند تا بی درنگ پس از آن که خواستِ خود را برآورد به دارش کشند آیا او بر تمایل خود غلبه نخواهد کرد؟» (فرایا، ۱۳۹۰ : ۲۰) در مقابل این مثال، لاکان مثالی نقض می آورد « که دلباخته ای، نابیناتر از آن که مسئله شرف را با دلباختگی در آمیزد، برای کانت مسئله آفریند و او را وا می دارد که بپذیرد کسانی هستند که هیچ فرصتی آنان را مسلماً بیش از پرداختن با چوبه دار، حتی بی اعتنایی به آن، در شتافتن به سوی هدف وا می دارد. در این صورت خشونت دیگر نه مانع آزادی بلکه سبب لذت- خوشبختی در بدی می شود.» (فرایا، ۱۳۹۰ : ۲۱) این مناظره لاکانی و کانتی به دو سویه اشاره می کند سویه ی که مرگ را قربانی میل می کند و دیگری میل را قربانی مرگ. رانه مرگ برای کانت قوی تر می باشد چرا که قانون اخلاق برای تعدیل قدرت عواطف، خود را با نوعی خشونت تحمیل می سازد، به همین نحو، حتی برای کانت حکم قاطع و نامشروط اخلاقی بوی سنگدلی می دهد. نزاع این دو گزاره ساد-کانت که لاکان ساد را به کانت ترجیح می دهد سویه اخلاقی گرایی ژیژک می باشد. به نحوی که او، در این رابطه حق را به لاکان می دهد و حقیقت سخت گیری اخلاقی کانت را سادیسم قانون می نامد. که حتی باگرایش اخلاقی بی طرفانه والا به نوعی همانند می باشد خشونت بی قید شرط در خشونت لذت، خشونت عریانی که در برابر خشونت پنهان قانون و مناسبات اخلاقی موضع گیری می کند. ژیژک طرح روانکاویِ لاکان را باز تعریف می کند تا به نواقص و ضعف سوژه اشاره کند. کمبودها و ضعفِ ذاتی که اتفاقاً با تحریک مناسبات اخلاقی و قانون به اعمال خشونت تحریک می شوند؛شبیه حکایت معلمی که شاگردانش را با طرح مسائل غیر ممکن و حل نشدنی آزار می دهد و مخفیانه از ناتوانی آنها لذت می برد. این که سوژه می تواند « از قهوۀ بدون کافئین، آبجوی بدون الکل، سکسِ بدون تماسِ جسمیِ مستقیم، و حتی واقعیت مجازی لذت ببرد، واقعیتی که خود از جوهر مادیِ ساکن و لختش تهی است. در همین راستا [سوژه] می تواند «دیگری» قومی ای داشته باشد عاری از جوهر بودگی…» ( ژیژک، پیشین، ۱۳۸۸ : ۳۴۶) خلاصه کلام همین نقطهِ درک جوهر بودگی در جهان معاصر می باشد که پر از تلق های مصنوعی برای تلقین عواطف کاذب می باشد که برای ژیژک خود دلیل حضور خشونت بود و همین خشونت خود اخلاقی ست.
کمبودها، نوقص ها، کاستی های سوژه در نگاه روانکاوانه لاکانیِ ژیژک چیست؟ و چرا آن خودمداری از آن نوع آزادی که مدنظر کانت در جستار بالاست در سوژهِ ژیژکی پیدا نمی شود که بتواند در برابر خشونت بایستد و به حکم عقل خشونت را کنترل کند؟ می توان آن ها را به دو دسته تقسیم کرد: الف) حضور سوپراگو در درون سوژه ب ) حضور دیگری در بیرون. که هریک به نحوی از انحاء سوژه را برای تحقق «میل» که می توان «میل به آزادی» تعبیر کرد؛ از عقل خودمختار خلع سلاح می سازد. بنابراین می توان فرض این قسمت از بحث را اینگونه خلاصه کرد : «سوپر اگو فردی عاملی درونی برای خشونت ورزی/دیگری بزرگ عاملی بیرونی برای خشونت ورزی »
– الف: ژیژک با استمداد از سه گانه فرویدی (اگو، سوپر اگو ، اید ) به سویه یِ ذاتی و پنهان به نام« ناخوداگاه یا همان سوپر اگو» اشاره می کند که با ایجاد شرایط و بستری برای سوژه، او را خود به خود به اعمال خشونت سوق می دهد. اما چرا سوپراگو «سوژه» را از خودمختاری عقل و توانایی او در کنترل خشونت ناتوان می گرداند؟ خاصیت برتر سوپراگو که این امر را به وجود می آورد این می باشد که سوژه هر چقدر از او بیشتر اطاعت کند بیشتر تحت فشار قرار می گیرد. منطق فرویدی سوپر اگو در نگاه ژیژک عاملی است که سوژه بالذات موجودی خشن است و خشونت را برای رضایت سوپر اگو اعمال می کند؛ به نحوی که سوژه با یک ناخوداگاه که از طریق عذاب وجدان او را از میل ورزیدن باز می دارد مواجه نیستیم بلکه سوژه با ناخوداگاه ی روبرو ست که اتفاقاً برعکس، سوژه را تحت فشار می گذارد که بیشتر میل بورزد و از آنجاییکه سوژه ناتوان از میل ورزی است، دچار عذاب وجدان می شود . مثالی از ژیژک در نقد ” فیلم روانی آلفرد هیچکاک وجود دارد”، که منیاتوری از وضعیت طرح شده به ما ارائه می دهد. چگونه سوپراگوی فردی و ساختار درونی انسان که مبتنی بر سه گانه (اید ، سوپراگو ، اگو است )، موجبات خشونت را فراهم می آورد و قانون موجبات خشونت بیرونی را. او با تشریح این فیلم می خواهد به ما بگوید چگونه «انسان در عصر پسامدرنیته انشقاق پیدا کرده و به دو نیم تقسیم شده است. نیمی خیر و نیمی شر. نیمی نمود و نیمی بازنمود. انسانی که به ظاهر به شدت از قانون پیروی می کند ولی در عین حال خود نقض کننده اصلی قانون است. انسانی که به شدت تحت تاثیر اقتدار مادرش است ولی او پیش خود مادرش را به قتل رسانده است. انسانی که شعار تسامح می دهد ولی در باطن یکی از عوامل خشونت است.» (Kay, 2004: 81) ” فیلم روانی ساخته آلفرد هیچکاک (۱۹۶۰) ” ، که ژیژک سه گانه فرویدی را در سه گانه بودنِ طبقات متل در فیلم، پی می جوید؛ ساختار و کنش ذات سه گانه فرویدی انسان با کاراکتر « نورمن» یکی از شخصیت های فیلم گره می خورد و او را به جنون و اعمال خشونت می کشاند. « در این متل، حوادث در سه سطح اتفاق می افتند: طبقه اول: همکف و زیر زمین. انگار که سازندگان فیلم سه سطح ذهنیت انسانی را بازسازی می کنند. همکف، من خویشتن (ego) است. نورمن قهرمان داستان، در این سطح مثل یک پسر طبیعی رفتار می کند، هر آنچه از منِ خویشتن طبیعی او باقیمانده، در این سطح دیده می شود. طبقه بالا ابرمن (super ego) مستقر شده، ابرمن مادرانه، چرا که مادر او مرده، اساساّ شمایل «ابرمن» است. در زیر زمین نهاد (id) نهفته شده است؛ انبار امور نامشروع[ …] در واقع وقتی نورمن مادرش را از طبقه بالا به پائین می برد، او را در ذهن خودش تغییر می دهد، او را از جایگاه ابرمن به نهاد تنزل می دهد.»(ژیژک، سینما به روایت ژیژک، ۱۳۸۹ : ۲۳ )در تشریح این وضعیت ، ابرمن عامل اخلاقی نیست. عامل زشتی و زنندگی است که« با دستورات غیرقابل اجرایش ما را بمباران می کند و البته وقتی نمی خواهیم خواسته هایش را براورده کنیم به ما می خندد. هر چه بیشتر از او اطاعت می کنیم، بیشتر ما را مجرم می داند. همیشه جنبه ای از یک انسان دیوانه و زشت و زننده در عامل ابرمن وجود دارد »(همان:۱۳۸۹: ۲۴) با تببین سوپر اگو به عنوان سخنگوی دیگری بزرگ ژیژک میان من و دیگری تمایز قائل می شود. اینکه «میل» به عنوان عنصر تعیین کننده و جهت دهنده ِ فعال، درون سوژه، مبتنی بر حضور «دیگری» شکل می گیرد و به صورت مستقل حضور بیرونی ندارد. « میل ما همیشه میل دیگری است، به عبارت دیگر، هم از دیگری نشات می گیرد و هم به سمت آن هدایت می شود نکته گیج کننده این است که ما هرگز نمی توانیم مطمئن باشیم که این دیگری از ما چه می خواهد و از ما انتظار می رود چه باشیم.»(ژیژک، ۱۳۸۶ : ۱۴)
– ب: اما سوپراگو سویه ای بیرونی نیز دارد. به نحوی که سوپراگو روانکاوانه به عنوان امر درونی بازتاب جمعی حضور خود را به حضور «دیگری بزرگ»در بیرون از سوژه می دهد. «دیگری» که سیمای خود را در قالب قانون، نهادهای حکومتی به عنوان شکلی نمادینِ امر درونی می دهد، مستقر می گرداند. به نحوی که هر چقدر از قانون و نهادهای حکومتی تبعیت گردد، سوژه بیشتر تحت فشار قرار می گیرد تا آن را نقض کنند ، قانون خود به عنوان امر بازدارنده خشونت، خود، بنیان گذار خشونت و تخطئی از خود می شود. سوژه برای بهنجار شدن باید نظم جامعه را بپذیرد. قانون همان جهان نمادین همان هنجارمندی موجود می باشد که سوژه با پذیرش آن به سوژگی دست پیدا می کند و فرایند سوژگی بدون حضور دیگری معنی ندارد. به نحوی که در روان کاوی لاکانی،«فرد برای وجود داشتن باید از سوی دیگری به رسمیت شناخته شود؛ اما چنین وضعی به این معناست که تصویر ما، که معادل خودمان است، متاثر از نگاه دیگری است. بنابراین، دیگری ضامن ما می شود. » (هومر:۱۳۸۸: ۴۵) بدین ترتیب، خشونت سلطهِ حضور دیگری یکی از نواقص روند سوژه شدن است. سوژه خودش را در دلِ جهان نمادین و دلِ قوانین آن معنی می دهد و به همین اعتبار «از یک سو امر نمادین یا دیگری بزرگ مقدم بر ماست و از طرف دیگر، از طریق ما سخن می گوید. »(ژیژک، کژنگریستن : ۱۳۸۸ : ۶۵)
ژیژک با سویه کژنگری،پرده ازابعادِ پنهانِ ذاتِ آدمی، بر می دارد. ضمن آنکه، این ابعاد پنهانِ درونی انسان می توانند پای خود را فراتر از ذات آدمی بگذارند و در عرصه بیرونی در قالبِ دیگری بزرگ نمایان شوند ودر اعمال خشونت لحاظ گردند. این که اگر استالین و هیتلر را در ابراز خشونت مقصر بدانیم چون «جنایاتی که به نام استالین و هیتلر انجام شد، ربطی به طبیعت منحرف یا روان شناسی افراد نداشته است، بلکه حاصل منطق دیگری بزرگ است.»(همان :۱۵) نقیضه ی بر این رویه کانتی « شیفته خشونت شدن دلالت بر سنگدلی بنیادین به تعبیر کانت دارد؛ قانون اخلاق برای تعدیل قدرت عواطف، خود با نوعی خشونت تحمیل می شود، خشونت چوبه دار که بر پا می کند تا عاشقِ لذت را به کف نفس وا دارد.»(فرایا، ۱۳۹۰ :۲۲)انسان دو نیم شده عصر معاصر در ذات درونی انسان است، حتی اگر پایش را فراتر بگذارد. نواقص موجود چه در درون سوژه و چه در فرایند سوژه شدن و حضور او در بیرون از خود، زمینه را برای از خودبیگانگی و جابه جای میل فراهم آورد. به نحوی، اگر خشونت تحقق میل سوژه را فراهم نیاورد تنها زمینه را برای خشونت پنهان و مضاعف دیگری فراهم می آورد. به واسطه همین نقصان ژیژک به نواقص درونی و بیرونی اشاره می کند. درگزاره ِژیژک درباب اطاعت از قانون خود گویا است. پنهان شدگی و عدم تعیین کهخاصیت تجلی بودن خشونت می باشد در واقع راز مضاعف بودن آن را تشدید می کند. « اطاعت از قانون نه تسلیم شدن به فشار خارجی، یا به اصطلاح زور عریان غیر عقیدتی است بلکه اطاعت از امر است از آن حیث که مافوق درک و فهم است، از آن حیث که دارای خصلت غیر عقلانی است: این خصلت ترومایی و هضم نشدنیِ قانون نه تنها آمریت کامل آن را مخفی نمی کند بلکه شرطِ بداشتگر آن است.»( ژیژک، عینیت ایدئولوژی، ۱۳۹۰ : ۸۶)
- Ø تقسیم بندی خشونت با گزاره های اجتماعی بنیامین
ژیژک با مفاهیم روانکاوانه لاکانی امر واقع، نمادین، امر خیالی که به واسطه میزان درک شدگی سوژه از خشونت و گزاره الهی/ اسطوره ی بنیامین که مبتنی بر تمایز تجلی یافتن خشونت و واقعی بودن آن است، خشونت را به سه قسم تقسیم می کند. الف: خشونت عریان که نمایان ترین ضلع سه گانه خشونت در نگاه ژیژک می باشد،خشونتی که قابلیت نمادین شدن را دارد؛ به زبان و قالب های گفتاری تبلور یافته می یابد و کنشگرانه است. بستر حضور این نوع خشونت قانون می باشد. «این خشونت تنها در نمونه های آشکار و بسیار بررسی شده برانگیختگی و مناسبات سلطه اجتماعی که در قالب های گفتاری عادت شده مان بازتولید می شوند در کار نیست بلکه شکل بنیادی تری از خشونت هم وجود دارد که باز هم به زبان در معنای دقیق کلمه یعنی به تحمیل جهان معینی از معانی توسط زبان باز می گردد.»(ژیژک، خشونت( پنج نگاه زیر چشمی): ۱۳۸۹ :۱۰)
ب: خشونت پنهان:دو قسمِ دیگر که اضلاع ناپیداتر را تشکیل می دهند کنش پذیرانه می باشند. که ژیژک از آن به عنوان خشونت سیستمی نام می برد که قابلیت نمادین شدن ندارد و در بستر مناسبات اجتماعی و اخلاقی به شکل «تجلی» نمایان می شود. خشونت سیستمی قابلیت سلطه و رهایی را توامان با هم دارد این خشونت را می توان به دو وجه خشونت مضاعف و خشونت خدایگان تقسیم کرد. اولی به شکل پنهان سلطه دیگری بزرگ را به عهده دارد و دومی شکل رهایی بخشی. « فقط یک هیچ است که می تواند به هر چیزی شدن میل ورزد.» (ژِیژک،گزیده مقالات( نظریه، دین، سیاست): ۱۳۸۹ : ۲۴۸) آیا «هیچ» مورد نظر همان تجلی نیست ؟ تجلی یا کلیت در مرز نامعین و عدم حضور، تمام معنی تعیین و حضور را دارد؟ خشونتِ متجلی که اگر به دست زور گرفته شود به بند می کشد و اگر در دست عدالت باشد رها می گردد.
حضور این نوع از تقسیم بندی، گفتمان ِجدیدی در تاریخ فلسفه خشونت نیست. رساله نقد خشونت بنیامین که ژیژک نیز در فواصل کتاب خشونت به عنوانِ هسته گفتمان او درباره خشونت و نیز انتهای کتاب به طور الخص از آن یاد می کند، حضور دارد. به عبارتی این تقسیم بندی به تاریخ فلسفه خشونت به قبل و بعد از بنیامین نظر دارد این که خشونت را باید علاوه بر چهارچوب قانون به چهارچوب عدالت آورد. اینکه، خشونت در شکل تجلی خود بالذات رهایی بخش نیست. اگرچه خشونت متجلی مرحله جلوتری از خشونت می باشد ولی وقتی در قالب اسطوره ی می رود که به مراتب دهشتناک تر و وقتی در قالب الهی می رود رهایی بخش تر می گردد. در تاریخ فلسفه خشونت، خشونت بیشتر در چهارچوب قانون نگریسته می شد ولی بنیامین با رساله توجه برانگیز خود به وجه دیگری از خشونت اشاره می کند که اگرچه نمایان نیست ولی بسیار مهم تر و تاثیر گذارتر می باشد. همین سویه غیرقابل نمادین شدن در رساله بنیامین مورد توجه ژیژک قرار می گیرد. به نحوی که، برای ژیژک خشونت تنها در صور عریان و نمایان خلاصه نمی شود. خشونت برای ژیژک حتی در پس زمینه های احساسات ضد خشونت و حامیان عدم خشونت حضور دارد که اتفاقاً تلاش های مبارزه با خشونت و ترویج تساهل را نیز مدیریت می کند. «خشونتی که با ذات یک نظام سرشته شده که نه تنها خشونت فیزیکی مستقیم بلکه افزون بر آن ، شکل های ظریف تری از قهر و اجبار که مناسبات سلطه و بهره کشی از جمله تهدید به خشونت را سرپا نگه می دارد .»(ژیژک، خشونت (پنج نگاه زیر چشمی): ۱۳۸۹ : ۲۰) سویه پنهانی که در درک نشدگی شکل پیدا می کند. آنجایی که کلیت و جوهر خشونت با تمام ژست تمامیت خواهانه ی خود سوژه را از درک حقیقت گیج می کند و به همین دلیل، ناتوانی در درک جوهرِ خشونت خود، سوژه را بی پناه و در بستر پس زمینۀ مبهم و کدر مبرا از مسئولیت می داند. همانطور که ژیژک از زبان سوژه می گوید: « من نه می توانم وزن و تاثیر جوهریِ زمینه ای را که بدان پرتاپ شده ام خنثی کنم و نه می توانم به پس زمینۀ مبهم و کدر وجودم نفوذ کنم، ولی کاری که از در قالب کنشیِ نفی کننده از دستم بر می آید این است که [ لوح را پاک کنم ]، خود را معاف سازم، و با ژست انتحاری کنشی رادیکال، همان چیزی که فروید [ رانۀ مرگ ] و ایدئالیسم آلمانی [ نفیِ رادیکال ] می نامیدند- از حوزۀ نمادین بیرون بروم.» (ژیژک،گزیده مقالات (نظریه، دین، سیاست):۱۳۸۹ : ۴۲۹)
خلاصه بحث این می باشد تاریخ فلسفهِ خشونت با خطِ ممیز (قانون و عدالت) و با بسترِ متمایز (قانون و مناسبات اجتماعی) از یکدیگر جدا می شود. بدین نحو خشونت در اولی در چهارچوب( اهداف و ابزار) در نظر گرفته می شود همانطور که بنیامین از آن به نام() منشاء و حافظ قانون از آن نام می برد و دومی به عنوان شکلی تجلی که اگرچه ناپیدا ست و قابلیت حضور در زبان را ندارد ولی می تواند هسته حضور خشونت عریان را تشکیل دهد و هم عامل رهایی آن باشد. از نظر بنیامین «کارکرد خشونت در برساختنِ قانون کارکردی دوگانه به این معنا ست که اگرچه برساختنِ قانون می کوشد به یاری خشونت در مقام وسیله، به همان چیزی در مقام هدف دست یابد که بناست به منزلۀ قانون مستقر گردد، اما در لحظه استقرار، خشونت را مرخص نمی کند، بلکه آن را دقیقاً در همین لحظه، به مفهوم دقیق کلمه و هر چند به طرزی بی واسطه، به خشونتِ برساندۀ قانون بدل می سازد، آن هم از این طریق که تحتِ نام قدرت، هدفی را به منزلۀ قانون مستقر می کند که مستقل و رها از خشونت نیست، بلکه ضرورتاً و به نحوی تنگاتنگ با آن پیوند خورده است. برساختن ِ قانون همان برساختن قدرت یا قبضۀ قدرت است، و از این لحاظ در حکم کنشی مبتنی بر «تجلی بی واسطهِ خشونت» است. عدالت همان اصلِ حاکم بر هرگونه هدف سازی الاهی است، و قدرت همان اصلِ هر گونه قانون سازی اسطوره ای.» (آگامبن، اشمیت، بنیامین… :قانون وخشونت: ۱۳۸۹ :۲۰۰)
ü خشونت مضاعف
سوال آغازین بحث این می باشد: چگونه تجلی خشونت به عنوان عنصری که خودش را در (ابزار و اهدافِ قدرت) قرار نمی دهد، می تواند اسیر دستان دیگریِ بزرگ و میل او گردد؟ و چگونه می تواند از خودبیگانگی سوژه را از تحقق میل خود، به کار بگیرد و این شبحِ توهم آمیز را که چون تصویر سیاه، تنها لکه ی بی سر شکل می باشد را به بند بکشد و آن را به کار گیرد؟ این که خشونت اگر توسط دیگری احاطه شود چگونه مضاعف تر تشدید می شود؟
خشونتِ مضاعف در نزد ژیژک را می توان همتراز خشونتِ اسطوره ی در نزد بنیامین قرار داد« همان متجلی شدن پدیدۀ نخستین یا تجلی خشونتِ قانون ساز در کل.» ( همان:۲۰۱) عنصر پنهانی که از نواقص درونی و بیرونی سوژه و سوژه شدن، سود می جوید تا حضور داشته باشد. به نحوی که برای سوژه امروز« شکنجه کردن یک نفر به مراتب دشوار تر از صدور اجازه ی پرتاپ بمب اتمی است که منجر به مرگ دردناک هزارتن خواهد شد. علت نهایی آن هم در گروی این است که «هر چقدر استدلال های انتزاعی ما رشد هم کند پاسخ های اخلاقی و عاطفی ما مقید به واکنش های غریزی کهنه ای است که به صورت احساس همدردی با درد و رنجی که مستقیماً شاهدش هستیم جلوه می کند.»(ژیژک، خشونت (پنج نگاه زیر چشمی) : ۱۳۸۹: ۵۲) دلیل این که چرا خشونت چهره نامعین و نامشخص دارد در بالا توضیح داده شد. اما این که چگونه این هسته ی پنهان که قابلیت حضور در جهانِ نمادین و به عرصه زبان را ندارد می تواند مضاعف قلمداد شود، سوال است؟ ژیژک مثال بدیع و نوآورانه ی در این باره می آورد و می گوید دو زوج را تجسم کنید در حال جدا شدن از یکدیگر هستند: «( خواهش می کنم ، من واقعا دوستت دارم. اگر با هم به توافق برسیم، خودم را تمام و کمال وقف تو خواهم کرد! اما بدان اگر دست رد به سینه ام بزنی، ممکن است کنترل خود را از دست بدهم و زندگی ات را به گند بکشم ) (من دوست ات دارم و هر انتخابی که بکنی خواهم پذیرفت؛ بنابراین حتی اگر مطمئنی که امتناع تو مرا به خاک سیاه خواهد نشاند خواهش می کنم هر چیزی که واقعا می خواهی انتخاب کن و اصلا فکر نکن این انتخاب چه تاثیری روی من خواهد گذاشت. )»( ژیژک،لاکان به روایت ژیژک: ۱۳۹۰ :۱۲۶)آیا خشونت زوج دوم به مراتب مضاعف تر از خشونت زوج اول نیست: « وقتی من این همه دوست دارم،چطوری می خوای دست رد به سینه ام بزنی. در صورتی که کسی که در صورت نه گفتن من به من صدمه بزند نمی تواند ، چنانکه ادعا می کند واقعا دوست ام داشته باشد، خود را وقف خوشبختی من کند.»(همان) حضور این نقص و عیبِ روانکاوانه همانطورکهبنیامین نیز به مفهوم «وساطت» تاکید داردکه اسطوره قابلیت تبدیل تجلی را به قانون دارد، ژیژک می گوید: الف: زمانی که میل سوژه برآورده نشود و اساساً میل از آن دیگری است تحقق میل ارباب همان خشونت است. حال اگر آن میل به نفع سوژه در نظر گرفته شود همان نقیضه گزاره ساد و کانت که سوژه شهامت را با میل خود پیوند می زند، حتی اگر بخواهد کشته شود و ب: در درون سوژه، سوپراگو سوژه را تحریک به عملی می کند که ناتوان بوده و از همین رو از ضعف او لذت می برد و همین منعیات قانون موجبات تخطئی را فراهم می آورد.خلاصه آن که تا زمانی که «دیگری» حضور دارد و میل، میل دیگری است، خشونتِ دیگری نمی تواند رهایی بخش باشد بلکه تنها زمینه ی حضور مسلط تر خشونت «دیگریِ بزرگ» را فراهم می آورد.خشونت «مضاعف» یا همان «خشونتِ اسطوره ی بنیامینی» که در ناتوانی سوژه برای مهار آن بر او «متجلی» شده، را از خود را در عدمِ تعیین و غیر قابل نمادین بودن خود می یابد. خشونت الاهیاتی به عنوان جایگزین و برابرنهاد خشونت اسطوره ی ویروسی است برای«نظمِ بورژوازیی»که با خشونت اسطوره ی هدایت می شود. به باور ژیژک حتی ترور انقلابی (۱۷۹۲-۱۹۷۴) را نمی توان موردی از آن چیزی خواند که والتربنیامین و سایرین خشونت دولت محوری می دانند، بلکه موردی می باشد از نوع خشونت الاهی بنیامین. مفسران بنیامین « خشونت الاهی را دارای بار معنایی غریبی می دانند: آیا اساساً این شکل از خشونت زاییده تخیل یک چپ دیگر از یک رخداد خالص است که در واقعیت به وقوع نخواهد پیوست؟» (ZiZek, 2008: 161)
خلاصه: خشونتِ تجلی یافته که قابلیت ِنمادین ندارد و صرفاً تجلی ست می تواند در نظم بورژوازیی به خشونت مضاعف و پنهان تبدیل شود. چرا که خشونت ایراد شده نه خشونت من ِ توده ها بلکه خشونت در راستای میلِ دیگری در اینجا دیگری بزرگ، «حاکمان» می باشد که در منطق نظم بورژوایی مدیریت می شود. برابرِ نهاد «خشونتِ اسطوره ی»یا «خشونت مضاعف»، خشونت خدایگانی ست که رهایی بخش می باشد. تنها با ویروس خشونت خدایگانی به عنوان طاعون این شبحِتجلی یافته می توان آن را نابود ساخت. به نحوی که در راستای میلِ من توده ها نه منِ مدیریت شده ِسیاستِ عملی آن را ویران سازد.
ü خشونت خدایگان
به گفته پاکمن ژیژک با به کارگیری مفهوم «خشونت خدایگانی» بنیامین انفجاری در قلمرو سیاست عملی ایجاد می کند و خشونت را به مناسبات عملی و سیاسی می آورد آنطور که او مدعی ست «این مفهوم معادلِ تخریب بی رحمانه ی وضع موجود است که در راستای هدفی ورای هر گونه قانونی که می خواهد وضع موجود را حفظ و تثبیت کند. این مفهوم را باید مفهوم با «خشونت اسطوره ی مقایسه کرد که ابزاری ست برای قواعد قانونی یا یک نظم اجتماعی مشروع.» (Packman,2011:4)مفهوم خشونتِ خدایگانی که ژیژک، آن را از بنیامین وام دار است به نوعی طاعون در نظم و ساختار بورژوازیی ست. که گفتمان روانکاوانه همان ساحت نمادین لاکانی نام می گیرد.
خشونتی که بنیامین خود آن را این گونه تعریف می کند: « اگر خشونت اسطوره ای برسازندۀ قانون است، خشونت الاهی ویرانگرِ قانون است؛ اگر اولی مرزها را ایجاد می کند، دومی آنها را بی هیچ حد و مرزی نابود می سازد؛ اگر خشونتِ اسطوره ای هم زمان موجد تقصیر وکفاره است، خشونت الاهی صرفاً گناهان را پاک می کند، اگر اولی تهدید می کند، دومی ضربه می زند اگر اولی خونبار است دومی مرگبار است بی آنکه خون بریزد.»( آگامبن، اشمیت، بنیامین …، قانون وخشونت: ۱۳۸۹ : ۲۰۳) همین مفهوم بستر شروعی می شود تا ژیژک با استمداد از همین گزاره، مدل جدیدی برای تکوین و تدوین خشونت ارائه دهد که اگر تجلی خشونت به عنوان امری تعیین ناپذیر و کنش پذیرانه ممکن شده چگونه می توان از بدبینی روانکاوانه او فراتر رفت که اگر «میل» مورد نظر ژیژک «میلِ دیگری» می باشد و سلطه ِدیگری، عامل بیرونی برای سوژه شدن در فرایند سوبژکتیوته.اگر سوپراگو، نقش مهار از درون را برعهده دارد و سوژه را مورد سلطه قرار می دهد، چگونه می شود، از خشونت متجلی شده نویده رهایی بخشیداد؟ اگر از خودبیگانگی موجود، اجازه دریافت سوژه را از درک امر نامتعین خشونت نمی دهد، چگونه می توان آن را مرتفع ساخت و خشونت متجلی شده، می تواند رهایی را ممکن سازد؟
پاسخ نامتعارف ژیژک در بستر مفهوم بنیامینی با روش کژ نگری و فراروی از نگاه مستقیم آکادمیک شکل می گیرد. روش شناسی ِکژ نگری موجب می شود هم خشونت در بستر شناسایی نگاه آکادمیک و هم خشونت در راستای سیاست عملی را از نو تعریف کند. کژ نگری، نگرشی است که لکه ها و مسائل جزئی و هیچ هایی که قابلیت نمایان شدن را ندارد نادیده نمی گیرد، بلکه آن ها اصل می پندارد. « میزانسن ِ مضامینِ نظری، جنبه هایی را در معرض دید می آورد که در حالات دیگر هرگز به آن ها توجه نمی کنیم.»( ژیژک، کژنگریستن: ۱۳۸۸ : ۱۳) ژیژک با کژ نگری از هیچ و عدم تعیین نیافتگی هستی می گیرد. «اگر به چیزی مستقیم نگاه کنیم، واقع بین باشیم، آن را چنان که در واقعیت هست می بینیم و حال آن که نگاه آشفته بر اثر آرزوها و اضطراب های ما کج نگاه کردن تصویر معوج و مبهم به ما می دهد.»( همان:۲۹)اتفاقاً نوآوری کژنگرانه درباب خشونت نمایان گر صلح دوستی او تعبیر می شود نه خشونت طلبی او، به گونه ی که پل تیلور ذیل گشودن سویه های انتقادی اندیشه ژیژک نسبت به گفتمان غالب در آکادمی ها به خشونت الهیاتی بنیامین رجوع می کند که «ژیژک با خشونت گستاخی، شفافیت نوعی جلوه زبانی را برجسته می کند. لذا برخلاف غالب نظریه پردازان فرهنگی به نوعی اخلاق و صداقت در خشونت ژیژکی نمایان است که از پارادایم آکادمیک خود- سانسورگر غالب متمایز می شود.» (Taylor, 2009: 212) همین سویه کژنگرانهبود که موجب شد ژیژک تعریف بنیامین از خشونت الاهی را که در آغاز بحث ذکرش آمد،را خیلی ساده اینگونه تعریف کند:« بسیار خوب آقایانِ نظریه پرداز انتقادی، آیا می خواهید بدانید خشونت خدایگانی به چه می ماند؟ به وحشت انقلابی سالهای ۹۴-۱۷۹۲ نگاه کنید. این وحشت انقلابی خشونت خدایگانی بود[…] هیچ معیاری وجود ندارد که ما را قادر سازد یک اقدام خشونت بار را خدایگانی بشناسیم؛ اقدام واحدی که برای ناظری بیرونی صرفاً فوران خشونت است می تواند برای دست اندرکاران آن خدایگانی باشد. هیچ دیگریِ بزرگ وجود ندارد که خدایگانی بودن آن را تضمین کند، خطر تعبیر و فرض کردن آن به عنوان خشونتی خدایگانی تماماً متوجه خود کنشگر است[…] خشونت خدایگانی دقیقاً مداخله مستقیم خداوند قادر و قاهری نیست که بخواهد نوع بشر را به خاطر زیاده روی هایش مجازات کند، نوعی پیش پرده یا گوشه کوچکی از داوری نهایی روز قیامت نیست: تفاوت میان خشونت خدایگانی و کنش غیر ارادی عاجزانه خشونت بار ما انسان ها در این که خشونت خدایگانی به هیچ وجه تجلی قادریت خدا نیست بلکه نشانه ای از ناتوانی خدا همان دیگری بزرگ است. تنها تفاوت میان خشونت خدایگانی و کنش غیر ارادی کور در کانون ناتوانی است. […] بدین ترتیب باید خشونت خدایگانی را از حاکمیت دولت به عنوان استثنایی که قانون را پایه گذاری می کند و نیز از خشونت ناب به عنوان فورانی اقتدارگرایانه متمایز دانست. »( ژیژک، خشونت، پنج نگاه زیر چشمی:۱۳۸۹ :۱۷۲-۱۷۵)درواقع، «هیچ» مورد نظر ژیژک بیانگر همان آلترناتیو رهایی بخش ژیژک می باشد « آلترناتیوی که با نوعی تفکیک گذاری میان خشونت عینی و ذهنی با برگماردن ادبیات سیاسی آلن بدیو قائل به مخاطب خود ارائه دهد این می باشد که در کنار اتخاد راهکارهای فرمال و ظاهر نافی خشونت، که اتقاقاً نظم خشونت آمیز موجود را تقویت می کند، بهتر این است که هیچ کاری انجام ندهیم.»(Packman, 2011:9)ژیژک با کژ نگری «هیچ» را هستی می بخشد و از توهم عینیترا استخراج می کند. چنانچه، خشونت متجلی گشته و تصویر آن چون لکه سیاه به سوی شما می وزد نباید بترسید بلکه می توانید با آن سایه سفید که مثل سیبیل بر رویش افتاده بخندید. « سوژه پنهانی که در پس پرده است و دیگری بزرگ ( یعنی نظم نمادین ) آلت دست او به شمار می آید، یعنی درست همان لحظه دیگری بزرگ لب به سخن می گشاید تا از خود آئینی خویش دم بزند، همان جا که به وسیلۀ پیشامدی بی معنا معنایی را تلقین می کند. پیشامدی ورای قصد و نیت سخن گو، اتفاقی که در جوک ها یا خواب ها می افتد. این «دیگری ِ دیگری» دقیقاً همان دیگریِ پارانویاست: همو که به واسطۀ ما و از زبان ما سخن می گوید بی آن که شناختی از آن داشته باشیم، […] تفسیر پارانویایی ما را قادر می سازد به گریختن از این واقعیت که «دیگری بزرگ وجود ندارد» این واقعیت که دیگری به قالب ِ نظامی بسته و منسجم موجود نیست، به گریختن از خودکاری کور و پیشامدی، از بلاهتِ مقّومِ نظم نمادینم.[…] برخلاف بیماری، تفسیر پارانویایی کوششی است برای حفظ سلامت خویش، برای مصون داشتن خویش از «بیماری» واقعی، از « پایان جهان»، از فروریختن پایه های عالم نمادین، به یاری این صورت بندی جایگزین.»(ژیژک، کژنگریستن: ۱۳۸۹ :۴۲-۴۱) همین گزاره تعیین کننده می تواند مصداقی باشد برای دادائیسم هایی که برای نقاشی لبخند ژوکند مونالیزا سیبیل می گذاشتند. بدین نحو همین سویه متمایز موجب می شود که هم روشی جدید غیر آکادمیک به شناسایی خشونت بدهد و هم اعتباری برای خشونت رهایی بخش باشد.
گزاره آغازین بحث از خشونت الاهی ،، در نگاه ژیژک اگرچه ساده می شود و لی با کژنگری آن را به “هیچ” ی تبدیل می سازد که اتفاقاً قرار نیست قربانی طلب کند بلکه می خواهد کفاره دهد. برای همین آن حالت الاهی از گفتمان بنیامین بری و اخلاقی می شود و ژیژک می گوید منظور بنیامین از خشونت الاهی این بود که: « دقیقاً مداخلۀ مستقیم خداوند قادر و قاهری نیست که بخواهد نوع بشر را به خاطر زیاده روی هایش مجازات کند؛ نوعی پیش پرده یا گوشۀ کوچکی از داوری نهایی روز قیامت نیست: تفاوت نهایی میان خشونت خدایگانی و کنش غیر ارادی عاجزانۀ خشونت بار ما انسان ها در این است که خشونت خدایگانگی به هیچ وجه تجلی قادریت خدا نیست بلکه نشانه ای از ناتوانی خدا همان دیگریِ بزرگ است. تنها تفاوت میان خشونت خدایگانی و کنش غیر ارادی کور در کانون ناتوانی است.[..] باید خشونت خدایگانی را از حاکمیت دولت به عنوان استثنایی که قانون را پایه گذاری می کند و نیز از خشونت ناب به عنوان فورانی اقتدار گریزانه متمایز دانست.»( ژیژک، خشونت( پنج نگاه زیر چشمی): ۱۳۸۹ : ۱۷) ژیژک در توصیف ترور انقلابی در کتاب «دفاع از جنبش های گمشده» دقیقاً به این جنبه از خشونت الهیاتی بنیامین رجوع می کند: «که نزد روبسپیر ترور انقلابی کاملاً با جنگ متفاوت است. روبسپیر در واقع یک صلح طلب، نه به دلیل ریاکاری یا احساسات انسانی اش، بلکه به این دلیل که به خوبی آگاه بود جنگ میان ملت ها همچون ابزاری عمل می کند که ماهیت نزاع انقلابی درون هر ملت را به ابهام دچار می کند.»(Zizek, ۲۰۰۸: ۱۶۱)۱
خلاصه: با کژ نگری می توان سویه های پنهان و نامتعین، که بر سوژه متجلی می شود را دریافت و آن وقت پس از حضور جوهر بودگی خشونت به عنوان امری تجلی یافته درک شود. آن وقت می توان خشونت خدایگانی را نه یک مبارزه تروریستی بلکه امری ساده که در موقعیت خاص ممکن باشد برای سوژه ی که در دل آن واقعه بود انقلاب تلقی شود و برای دیگری یک حرکت تروریستی.تنها با کژنگری می توان «تجلی خشونت» را از سیطره دیگری به پائین کشید. و در این صورت می توان شعر برشت « چکامۀ بازجویی از نیک مرد »، که او در انتهای فصل ِ « خشونت یاری طلب می آورد» کتاب خشونت، درک کرد « گام پیش بگذار! شنیده ام که نیکمردی. ترا نمی توان خرید ولی، برق آسمان را هم که به خانه می زند نمی توان خرید.
نتیجه گیری
اندیشه سیاسی ژیژک در باب خشونت که توامان با روانکاوی لاکانی در نظر گرفته شد این گونه تشریح می شود: عرصه حقوقی و قانونی، عرصه ی نمادین شدن و نشانه گذاری پدیده ها در قالب زبان است. به همین منوال به بیان در آمدن حقوقیِ خشونتِ مشروع، توسط«نهاد های قانونی» انجام می گیرد. شبکه نمادین سازی که سخن گوی خشونت نیز می باشد؛ حاکم در مقام مجری اعمال قانون است.
اما ژیژک، همچون لاکان و مستند بر مفاهیم لاکانی خود، قائل به مناسبات و هستیِ اجتماعی برای خشونت می باشد که از نمادین شدن سر باز می زند و از آن فرار می کند. این قلمروِ به زبان قابلیت نمادین شدن در مناسبات اجتماعی را هم ندارد، ساحتِ «امر واقع» در روانکاوی لاکان به شمار می آید که تداوم منطقی «ساحت نمادین» نمادگذاری و کارویژه نشانه گذاری پدیده ها را در قالب زبان را فراهم می کند. به عبارتی امر واقعِ هسته درونی و ناپیدای خشونت ست که ساحت نمادین قابلیت نشانه گذاری روی آن را ندارد.
ژیژک در گام بعدی با تسری امر واقع لاکانی به نزاع دو نگاه در باب خشونت (خشونت الاهیاتی کارل اشمیت و خشونت خدایگانی والتربنیامین) از قلمروی حقوقی قانون که همان ساحت نمادین می باشد صحبت می کند و به نحوی در درون آن تکوین می شود. اما هسته ناپیدا و بیان ناپذیر آن به شمار می رود که از تبعیت قانون و جا گیری در نظام حقوقی سر باز می زند. هسته ی مازاد درونی خشونتِ مشروع به مناسبات حقوقی و قانونی تن نمی دهد. به نحوی که سوژه رهایی بخش ژیژک در دل خشونت برای خلاصی از چنگ خشونت پنهان و ناپیدا از عدم تمکین، به موعظه های هنجاری و نهادی قانون ندارد. در این سطح منازعه «عدم خشونت» به عنوان راهکار رهایی بخش که از دل منطق هنجاری- نمادین قانون ارائه می شود؛ موضوعیت خود را از دست داده و دقیقاً در همین سطح بودتوان رهایی بخشی برای سوژه به دست می آید و همچون یک حکم اخلاقی عمل می کند و به رهایی سوژه منتهی می گردد. اخلاقی که از دل شکاف گزاره «کانت- ساد» ژاک لاکان، بیرون می آید همان اخلاقی می باشد که نگاه اخلاق امانیستی را به مبارزه می طلبد.
منابع انگلیسی:
ü Benjamin Pay, from Frankfurt To ljubljuana: critical theory from adorno to zizek, the journal of studies in social and political thought
ü Sarah Kay, zizek, a critical introduction, Uk, polity press, 2004.
ü ZiZek, Slavoj, Indefence of lost causes, Verso, 2008.
ü Ark Packman, towards a violent absolute : some reflections on Zizek in thecology and violence, international journal of Zizek studies, 2011.
ü Paul Taylor, violence, the sociological review, vol 157,2009.
منابع فارسی:
ü اشمیت، کارل: الهیات سیاسی، لیلا چمن خواه، تهران، نشر نگاه معاصر،چاپ اول، ۱۳۹۰
ü آگامبن، اشمیت، بنیامین، ارنت، ژیژک، رانسیر، دریداد … ، قانون و خشونت، مرادفرهادپور، امید مهرگان، صالح نجفی، تهران، رخ دادنو، چاپ اول، ۱۳۸۹
ü بنیامین، والتر: خیابان یک طرفه، حمید فرازنده، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم، ۱۳۸۹
ü ____ : عروسک و کوتوله ( مقالاتی درباب فلسفه زبان و فلسفه تاریخ)، گزینش و ترجمه: مراد فرهادپور، امید مهرگان، تهران، گام نو، چاپ دوم،۱۳۸۷
ü دالی، گلین: گشودن فضای فلسفه، مجتبا گل محمدی، تهران، گام نو، سال ۱۳۸۹
ü ژیژک، اسلاوی: خشونت ( پنج نگاه زیر چشمی)، علی رضا پاکنهاد ،