خانواده | |
---|---|
سایر اطلاعات | |
اطلاعات کلی | |
مَزْدَک | |
تیرباران مزدک بامدادان بر روی چوبهٔ دار در شاهنامه | |
نام | مزدک |
نام کامل | مزدک بامدادان |
نامهای دیگر | مَزدَکو، مَزدَکا، مَژْدَک و مَزدَق |
مرگ | ۵۲۹ یا ۵۳۱ میلادی |
لقب | پیامبر |
آیین | مزدکیه |
زادگاه | مازاریا یا پسا یا اصطخر |
ملیت | ایرانی |
شناختهشده | مبلغ کیش مزدکی |
متأثر از | زرتشت دوم |
دوران | شاهنشاهی ساسانی |
دوره | قباد یکم و خسرو انوشیروان |
اساس کیش | بر پایه آیین مانوی |
نام پدر | بامداد |
همسران | حمزه دختر فاده |
مَزْدَک پسر بامداد یا مزدک بامدادان[۱] اصلاحگر اجتماعی و کنشگر مذهبیِ ایرانی در عصر شاهنشاهی ساسانی بود. وی در دورهٔ پادشاهی قباد یکم ساسانی فرقهای مذهبی بنیان نهاد و به تبلیغ آن پرداخت. او مروج آیینی بود که تحت تأثیر باورهای مانی بهویژه باور «بوندوس» یا «زرتشت خورگان» قرار داشت؛ در واقع، میتوان گفت فرقهای که مزدک بسط و گسترش داد همان آیین بوندوس بود.
اوضاع ایرانشهر در زمان ترویج آیین مزدک بسیار نابسامان بود، و این کشور با بحرانهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی فراوانی دستوپنجه نرم میکرد. پیش از ظهور مزدک، قدرت شاه در مقابل قدرت طبقهٔ اشراف، روحانیون و صاحبان قدرت رو به افول گذارده بود. در برابر، قباد به حمایت از مزدکیان بهمنظور کاستن از قدرت اشراف و روحانیون دست یازید. این امر باعث همراهی مزدک و مزدکیان با پادشاهی قباد شد و اتحاد نوظهور قباد و مزدکیان از قدرت و نفوذ طبقهٔ اشراف، بزرگان و روحانیون به نفع شاهنشاه کاست. همدلی قباد با مزدکیان سبب شد که آیین مزدک در تمامی قلمرو ایرانشهر بسط و گسترش یابد و حتی از مرزهای ایران نیز پا فراتر بگذارد و به شبهجزیره عربستان برسد. با این همه، قباد در اواخر پادشاهی خود از حمایت مزدکیان دست کشید و همین امر موجب قتلعام مزدک و مزدکیان بهدست خسرو یکم شد. منابع تاریخی علل گوناگونی برای دشمنی خسرو انوشیروان با مزدکیان برشمردهاند؛ برخی منابع حمایت مزدکیان از بهتختنشاندن کاووس، برادر خسرو انوشیروان و پسر دیگر قباد، را علت اصلی این دشمنی دانستهاند.
به هر روی، باورها و آیین مزدک پس از قتلعام مزدکیان به یکباره نابود نشد، بلکه در قالب جنبشهای جدیدی که برگرفته از آیین مزدک بود، ادامه یافت. از معروفترین آنها به جنبش بابک خرمدین یا جنبش خرمدینان میتوان اشاره کرد. مورخان بر آن اند که میان باورهای مزدکیان و اندیشههای افلاطون اشتراکاتی وجود دارد. وجه مشترک بین باورهای افلاطون و مزدک تنها مربوط به جامعه اشتراکی نیست، بلکه مزدک در زمینههای عرفانی و فلسفی هم از باورهای افلاطون تأثیر پذیرفتهاست. یکی از باورهای مزدک مشترکبودن زنان بود که در واقع نوعی اعتراض به حرمسراهای اشراف است. مزدک فردی صلحجو و مخالف جنگ و خونریزی بود. گرچه جنبش مزدک شکست خورد، این جنبش توانست سرمنشأ اصلاحات در جامعه ساسانی آن زمان شود، هرچند هدفِ اصلاحاتی که خسرو یکم در پی سرکوب جنبش مزدکیان آغازید، بیشتر حفظ طبقه حاکم بود. در منابع مختلف از شخصیت مزدک برداشتهای متفاوتی شدهاست، به عنوان مثال گیبون از مزدک با نفرت یاد کردهاست؛ فردوسی او را انسان خیراندیش معرفی کرده و در منابع پهلوی از او با عنوان ملحد بزرگ یاد شدهاست. برخی از مورخین مزدک را نخستین کمونیست نامیدهاند، هرچند میان باورهای مزدک و باورهای مارکس تفاوت بسیار دیده میشود.
نام مزدک[ویرایش]
نام مزدک در اغلب منابع قدیمی بهصورت مَزدَک[۲] که مشتق شدهٔ از کلمهٔ «مزدا» است، آمدهاست. مزدک در زبان اوستایی یکی از صفات خداست.[۳] نام مزدک به شکل mašdakku [الف]، بازتاب نام ایرانی باستان mazdaka [ب] است. قدیمیترین سندی که تا به حال یافت شده و در آن نام مزدک دیده شده مربوط به قرن هشتم ق. م در کتیبههای سارگن دوم شاه آشور است.[۴] این نام متعلق به سه تن از حاکمان مادی بودهاست که در لشکرکشیهای سارگن به ماد در سالهای ۷۱۳ تا ۷۱۴ ق. م خراجگزار سارگن دوم بودند.[۵] امروزه نام مزدک فقط به صورت مزدک به فتح اول و سوم و سکون دوم تلفظ میشود اما اوتاکر کلیما در کتاب خود، یعنی تاریخچه مکتب مزدک، عنوان کرده که در تحقیقاتش با حداقل پانزده صورت مختلف از این نام برخورد کردهاست.[۶] ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه نام او را مَژْدَک نوشتهاست و مسعودی در التنبیه و الاشراف او را مَزدَق نامیده و در مروج الذهب و معادن الجوهر در یک قسمت مزدک و در جاهای دیگر مَزدَقیه آمدهاست.[۷] طبری نام مزدک را در ابتدا به صورت مزدک و در قسمتهای دیگر گزارشش نام او را به صورت مزدق آوردهاست.[۸]
نسب و پیشینهٔ مزدک[ویرایش]
مزدک پسر بامداد بود. او در نیمهٔ دوم قرن پنجم، یعنی در دوران پادشاهی قباد، میزیست[۹] و در بین سالهای ۴۸۸ تا ۵۳۱ م. در دوران پادشاهی قباد یکم به تبلیغ آیین خود پرداخت.[۱۰] مورخان عرب، نام پدر او را متفاوت نوشتهاند بهطوری که برخی از مورخان مانند دینوری نام پدر او را مازیار و ابن مسکویه قامارد و ابوریحان بیرونی همدادان نوشتهاند و در منابع پهلوی او را مزدک بامدادان، یعنی مزدک پسر بامداد، نوشتهاند؛ باید در نظر داشت الف و نون نوشتهشده در انتهای بامدادان الف و نون ابوت است و نباید با الف و نون جمع اشتباه گرفته شود. در نتیجه باید نام و اصل و نسب صحیح مزدک را مزدک بامدادان، یعنی مزدک پسر بامداد، دانست.[۱۱] بنا بر گزارش طبری مزدک از اهالی شهر المذریه یا مازاریا[۱۲] که در سمت چپ دجله در کوت العماره امروزی واقع شدهاست، بود. این شهر تا قرن ۹ م. مسکن نجیبان ایرانی بود.[۱۳] ابوریحان بیرونی او را اهل نسا شهری در خراسان بین مرو و سرخس دانستهاست و دینوری او را از اهالی اصطخر پارس معرفی میکند. برخی دیگر او را از اهالی پسا شهری در فارس دانستهاند.[۱۴] در کتاب روایات داراب هرمزدیار او را اهل هند میخواند.[۱۵] در کتاب تبصرة العوام او را اهل آذربایجان و زادگاهش را تبریز گفتهاست.[۱۶] برخی دیگر او را اهل نیشابور میدانند.[۱۷] در تحقیقات جدید، فرانتس آلتهایم مزدک را اهل خوارزم نامیدهاست.[۱۸]
ایران در آستانهٔ ظهور مزدک[ویرایش]
در زمان پیدایش و سپس اوج گرفتن جنبش مزدکیان ابتدا باید به توسعه و رشد بیسابقهٔ شهرنشینی در ایران به خصوص رشد شهر-کشور مدائن توجه کرد، چرا که توسعه شهرگرایی در مدائن باعث به وجود آمدن اختلاف طبقاتی در آن و در نتیجه درگیریهای سخت طبقاتی در این شهر شد.[۱۹]در اوج جنبش مزدکیان، درگیریهای طبقاتی در دو جبهه در شهر مدائن شایع شده بود؛ نخست بین گروههای مختلف اشراف که هر یک در تلاش بودند به قدرت دست یابند، دودیگر بین گروههای پایین اجتماعی که در معرض بهرهکشیهای شدید قرار داشتند.[۲۰]
دین[ویرایش]
ساسانیان برای جلوگیری از توسعه طلبیهای روم و همچنین برای ایجاد شرایط مناسب برای بازرگانی نیاز به وحدت سیاسی، نظامی و مذهبی داشتند.[۲۱] بنابر سنت هخامنشیان اتحاد و وحدت دین و دولت میتوانست قدرت عظیمی در اختیار حکومت ساسانیان قرار دهد.[۲۲] بر اساس زندگینامه اردشیر بابکان، خاندان ساسانی از همان ابتدای پادشاهی آیین زرتشت را بهعنوان دین رسمی مورد حمایت قرار میدادند.[۲۳] با این حال، بر اساس سنگنبشته کرتیر میتوان دانست که در شاهنشاهی ساسانی اعتقادات مذهبی گوناگونی رواج داشتهاست،[۲۴] اما هدف شاهان و موبدان تقویت و گسترش دین زرتشتی در سراسر شاهنشاهی بود. در نتیجه ایشان در ایجاد فشار بر اقلیتهای مذهبی تردیدی نداشتند.[۲۵] در دین زرتشتی زمان ساسانیان آثار تجملی و مراسم پیچیده بسیاری دیده میشد.[۲۶] شخصیت شاه-موبد در دوره حکومت ساسانیان بهطور مداوم از ارزش بسیاری برخوردار بود، حتی خسرو انوشیروان نیز شاه-موبد بود.[۲۷] همچنین موبدان در زمان ساسانیان مقام مهمی داشتند،[۲۸] آنان در زندگی مردم عادی به خصوص افراد ساده دخالت میکردند.[۲۹] بنا بر گفتهٔ کریستنسن قدرت دستگاه دینی زرتشتی بالاتر از قدرت شاهنشاه بود[۳۰] و موبدان به نام آیین دینی مردم را استثمار میکردند. مراکز مذهبی از ثروت هنگفتی انباشته شده بود، این در حالی بود که نیروهای مذهبی با هر گونه کار عمرانی مخالف بودند.[۳۱] ظهور مذهب مانی در زمان ساسانیان و اقبال گسترده مردم به این آیین جدید نشان دهندهٔ نارضایتی عامه مردم از آیین زرتشتی بود.[۳۲] مذهب مانی که از قید مراسمهای پیچیدهٔ دین زرتشتی رها بود مورد استقبال مردم قرار گرفت. در کنار آیین زرتشتی، مسیحیت در قرن سوم و چهارم میلادی تا اندازهای در ایالات ایران رواج یافته بود.[۳۳] پس از آنکه مسیحیت دین رسمی روم شد، تعقیب و آزار مسیحیان در ایران ساسانی آغاز گردید.[۳۴] دربارهٔ تعداد یهودیان ساکن در شاهنشاهی ساسانی اطلاعات دقیقی در دست نیست، اما از آنجا که مراکز آنان در بینالنهرین قرار داشته مسلماً در ایران ساسانی نیز این دین رواج داشتهاست.[۳۵] به جزء دورهٔ کوتاه ناامنی و فشار بر یهودیان در دوره اردشیر بابکان، آنان از زمان شاپور یکم و در پی تفاهمی که میان شاه با پناهندگان و خاخامهای یهودی به صورت گرفت، شرایط یهودیان بهبود یافت بهطوری که در زمان شاپور دوم و در جنگهای بین شاپور دوم و روم، یهودیان بر خلاف مسیحیان به ایران وفادار ماندند. با این حال، احساسات ضدیهودی در بین عامه مردم در مقطعی بالا گرفت. علت آن بود که دو موبد زرتشتی به بهدست یهودیان به قتل رسیدند. این امر موجب شکنجه و کشتار شدید یهودیان شد؛ این کشتار در شهر اصفهان که مسکن بسیاری از یهودیان بود شدت بیشتری داشت و تا زمان قباد ادامه یافت.[۳۶]
موقعیت زنان[ویرایش]
از آثار بجا مانده از کتابهای دینی و قطعات پراکنده از نوشتههای حقوقی میتوان به مجموعهای از مقررات منظم و استوار حقوقی که موقعیت زنان را در دوران ساسانیان معین میکردهاست، پی برد. تعداد زنانی که یک مرد میتوانست اختیار کند، مرز نداشت. شاهان، بزرگان و بسیاری از اشراف حرمسراهای بزرگی معروف به شبستان داشتند.[۳۷] زنان، هم از لحاظ حقوقی و هم از نظر شخصیتی یک کالا محسوب میشدند و درست در طبقهٔ بردگان قرار داشتند، و در همهٔ موارد اسیر قدرت رئیس خانواده بودند. در خانهٔ پدری و در خانهٔ شوهر همواره زیر دست شوهر یا پدر بودند و پس از مرگ آنها تحت کنترل جانشین رئیس خانواده قرار میگرفتند. دختران بنا بر مقررات قانونی باید در ۱۵ سالگی ازدواج میکردند.[۳۸] تعدد زوجات اثر نامطلوبی بر اوضاع خانوادگی ایرانیان میگذاشت، واضح است که تعدد زوجات بیشتر در طبقات بالای اجتماع رخ میداد زیرا فقط اعیان و اشراف قادر به نگهداری زنان متعدد بودند.[۳۹] فقط کدبانو و فرزندانش حق استفاده از ارث را داشتند و زنان موقت و فرزندانشان هیچ حقی بر ارث نداشتند.[۴۰] جمعیت زیاد زنان در حرمسراها برای تودهٔ مردم دشواریهای بسیاری به بار میآورد؛ این امر موجب کمبود زن و اغتشاشات خطرناکی در میان طبقات پایین اجتماع میشد.[۴۱][۴۲] شاهان میکوشیدند از طریق اسکان اسیران جنگی این مشکل را حل کنند. قباد در جنگ با بیزانس اسیران بسیاری را به ایران آورد.[۴۳]
اوضاع سیاسی، اقتصاد و اجتماعی ایران[ویرایش]
کشاورزی منبع اصلی درآمد ایران عصر ساسانی بود.[۴۴] برزگران و روستاییان بهشدت مورد بهرهکشی قرار میگرفتند.[۴۵] پایههای اقتصادی دولت ساسانیان مبتنی بر مالیات و خراج بود[۴۶] و وضع مالیات و خراج در دوره ساسانی ارتباط نزدیکی با جنگ و طبقات اجتماعی داشت چنانکه سنگینی مالیات بیشتر از همه متوجه طبقات پایین اجتماع بود.[۴۷] در سالهای پادشاهی پیروز و قباد حوادث طبیعی گوناگونی گریبانگیر مردم شد، بهطوری که قحطیهای پیدرپی و کمبود محصول تودههای مردم را دچار فقر کرد.[۴۸] قباد و پدرش تلاش کردند با دادن تسهیلات به مردم قحطیزده کمک کنند، اما اوضاع اقتصادی ایران در آن دوران بهشدت دچار بحران شده بود. بنا بر نقل قول راوندی روستاییان در بدترین شرایط قرار داشتند.[۴۹] برای اولین بار در اواخر قرن ۵ م. در دوران پادشاهی پیروز اول و سپس قباد رعایای زمینهای بزرگ بهدلیل گرسنگی از کار روی زمین فرار کردند که این مسئله موجب انتقال جمعی روستاییان به شهرهای بزرگ کشور شد،[۵۰] و ایجاد شکلهای تازهای از مناسبات اجتماعی-زمینداری و انهدام بخشهای از جماعات روستایی را رقم زد. در واقع نهضت مزدک، هم بر ضد استمرار بزرگمالکی و هم بر ضد بردهداری بود. جنبش مزدک در دوران اولیهٔ بزرگمالکی در ایران و زمانی که فشار به عامهٔ مردم زیاد شده بود، ظهور کرد، و سبب پیوستن تودههای عظیمی از روستاییان به این نهضت شد.[۵۱] شکست پیروز در جنگ با هپتالیان در شمال شرقی ایرانشهر، کشتهشدن او در این جنگ، خراجگزارشدن ایرانیان به ترکان برای اولین بار در تاریخ ایران،[۵۲] روابط سیاسی خصمانه با ارمنستان و بیزانس، شورش اعراب و حمله آنان به ایران، شورش قبایل کاسی و تموریها و شکست سپاه ایران از ارامنه، همگی نشاندهندهٔ شرایط آشفتهٔ سیاسی ایران در آن دوران بودند.[۵۳] وضع اقتصادی ایران در شرایطی قرار گرفته بود که قباد برای اولین بار از دولت بیزانس تقاضای وام کرد.[۵۴] اختلافهای داخلی در آن دوران کار را به جایی کشاند که قباد از پادشاهی برکنار شد و مدتی در زندان اسیر ماند. از دیگر نشانهٔ بیثباتی وضع اجتماعی ایران در آن دوران میتوان به کشتهشدن سوخرا از نجبای بزرگ و تأثیرگذار آن عصر اشاره کرد.[۵۵]
مزدک و قباد[ویرایش]
به پادشاهی رسیدن قباد[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: قباد یکمتصویر قباد یکم بر روی سکه.عظمت و شکوه شاهنشاهی ساسانی در حدود سال ۴۹۰ میلادی رو به افول گذارده بود؛ پیروز در جنگ با هپتالیان کشته شده و به ایران صلحنامهٔ تحقیرآمیزی تحمیل شده بود؛[۵۶] بلاش برادر پیروز که به جای او بر تخت پادشاهی نشست، نیز نتوانست با روحانیونی که با اشراف و بزرگان هم داستان شده بودند، به توافق برسد. بهدلیل خالیبودن خزانهٔ سلطنتی در همراهکردن سپاهیان نیز ناتوان بود. در نتیجه، روحانیون و بزرگان او را کور و از پادشاهی برکنار کردند و پسر پیروز، یعنی قباد، را در سال ۴۸۸ م. به تخت شاهی نشاندند.[۵۷] بنا بر نوشتهٔ دینوری، سوخرا قباد را به پادشاهی رساند.[۵۸] از قول طبری نقل شده که سوخرا متعلق به یکی از خاندانهای اشرافی عصر ساسانی بود.[۵۹] قباد وقتی به پادشاهی رسید بسیار جوان بود. این کمسنی شاه باعث اغتشاش در کشور و دخالت طبقهٔ اشراف و روحانیت در امور کشور شد؛ ظاهراً ظلم و ستمی که این طبقه بر مردم روا میداشتند، بسیار بودهاست.[۶۰] قباد میدانست که اگر برخلاف نظر طبقهٔ اشراف، روحانیون و سوخرا کاری انجام دهد مانند عمویش کور میشود؛ بنابراین منتظر فرصت ماند تا از قدرت این طبقه بکاهد،[۶۱] ظهور مزدک و همراهی تودهٔ مردم با او این فرصت را در اختیار قباد قرار داد.
حضور مزدک در دربار قباد[ویرایش]
شروع فعالیت مزدک و پیروانش از سال ۴۹۴ م. آغاز شد. چون قباد در پی کاستن از قدرت اشراف بود، از آنان حمایت کرد.[۶۲] اما دربارهٔ چگونگی حضور مزدک در دربار قباد در نوشتههای منابع قبل از فردوسی اطلاعاتی در دست نیست، در واقع نویسندگان منابع قبل از او در این باره سکوت کردهاند.[۶۳] فردوسی دربارهٔ اولین حضور مزدک در دربار قباد مینویسد.
بیامد یکی مرد مزدک بنام | سخنگوی با دانش و رای و کام | |
گرانمایه مردی و دانش فروش | قباد دلاور بدو داد گوش |
[۶۴] فردوسی نخستین حضور مزدک در دربار قباد را مربوط به سالی میداند که در ایران و در دوران پادشاهی قباد خشکسالی رخ داده بود.[۶۵] یکی از فعالیتهای مزدکیان شورش در مدائن بود. خشکسالیای که در زمان قباد رخ داد، بهانهٔ انجام این شورش بود؛[۶۶] حدود ۱۰ سال پس از پادشاهی قباد حملهٔ ملخها و خشکسالی وسیع و سختی کشور ایران را دربرگرفت که خاطرات خشکسالی ۷ سالهٔ زمان پیروز را که در طی آن مردم بسیاری تلف شده بودند، یادآوری میکرد؛[۶۷] مقدسی در کتاب البداء و التاریخ قحطی آن سالها و سیاست پیروز را چنین نوشتهاست «... پیروز در آن قحطسالی به تمام کارگزاران و والیان در گیلان و بنداران نامه نوشته و فرمان داد تا آنچه در خزائن هست میان مردم تقسیم کنند و در معاش مردم حسن تدبیر به کار برود...»[۶۸] در نتیجه، در زمان قحطی دورهٔ قباد، مزدک تاراج انبارهای مدائن را مناسب دید و در مباحثهای که با قباد داشت، فرمان و اجازهٔ غارت انبارهای کسانی را که دست به احتکار غلات زده بودند، گرفت.[۶۹] ظاهراً شورش و غارت فقط در مدائن نبود بلکه به نواحی دیگر نیز سرایت کرد، اما رفتار مزدکیان در زمان غارت انبارها بسیار معقولانه بود و بنا بر قول فردوسی آنان حاضر بودند قیمت گندمها را تا ده برابر بپردازند.[۷۰] البته نظامالملک نیز در کتاب سیاست نامه بدون ارائه سندی در این باره، شرح مفصل و افسانهگونهٔ را بیان کرده که خلاصه آن به این صورت است «مزدک چون ستارهشناس خوبی بود از حرکت ستارگان متوجه شده بود که فردی ظهور خواهد کرد که دینها دیگر را باطل میکند و خواست که آن فرد او باشد، به دربار پادشاه رفت و درصد فریب قباد و بزرگان برآمد او به غلام خود دستور داد در مکانی مخفی شور و در موقع لزوم سخن بگوید، مزدک در میان شاه و بزرگان ادعای پیامبری میکند و معجزه خود را سخن گفتن آتش بیان میکند».[۷۱]
انگیزهٔ قباد برای پذیرش دین مزدک[ویرایش]
با نگاهی کلی به منابع تاریخ ایران، به ویژه منابع دوران اسلامی که بر اساس منابع دوران ساسانیان نوشته شدهاند، چند نظریه دربارهٔ علل گرویدن قباد به مزدک مطرح شدهاست. بر اساس این منابع، یکی از دلایل حمایت قباد از مزدک، تمایل او به زنان عنوان شده که از طریق آیین جدید او میتوانست به خواستهٔ خود برسد. بلعمی عقیده دارد که قوانین مزدک دربارهٔ زنان علت پیروی قباد از آیین او بود. وی در این باره آوردهاست «قباد به زنان میلی بود، بدو گروید و او را دست قوی کرد و زن هر کسی که خواستی برگرفتی».[۷۲]شهرستانی نیز با استناد به همین فرضیهها دلیلی مشابه با بلعمی بیان کردهاست. بلعمی در این باره بیان کردهاست علت پیروی قباد از مزدک این بودهاست که در آیین او قانون جدیدی راجع به زن وجود داشت و قباد از این امر خشنود شده بود، چرا که او به زنان میل زیادی میداشت. حتی نویسندهٔ گمنام کتاب مجمع التواریخ و القصص نیز دلیلی مشابه دلیل بلعمی و شهرستانی در علت حمایت قباد از مزدک بیان کردهاست. در برخی دیگر از منابع نوشته شدهاست که خودِ قباد ایرانیان را به آمیزش جنسی مشترک با زنان خود دعوت میکرد.[۷۳] در برخی دیگر از منابع، نظر دیگری نیز دربارهٔ دلیل حمایت قباد از مزدک بیان شدهاست. این دلیل، ترس و وحشت شاه از مزدک و مزدکیان دانسته شدهاست،[۷۴] چرا که شواهد تاریخی نشان میدهند آیین مزدک مورد حمایت همگانی تودهٔ مردم بود و در واقع بهترین سیاست در جهت حفظ پادشاهی حمایت از مزدکیان مینمود. ثعالبی در کتاب غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم در تکمیل این نظر نوشتهاست که «قباد از روی ترس پیروی از مزدک را پذیرفت زیرا مزدک دستور داد تا بینوایان انبارها را غارت کنند و قباد توانایی جلوگیری آنان را نداشت… مزدکیان او را تهدید کردند که اگر پیرو باورهای ایشان نشود وی را چون گوسفندی سر خواهند برید…» اما ابوریحان بیرونی در کتاب آثار الباقیه دلیل پیروی قباد از جنبش مزدکیان را اینگونه بیان کردهاست: «قباد بدو ایمان آورد و برخی از ایرانیان بر این عقیدهاند که قباد در ایمان به مزدک ناچار مضطر بود؛ چه از کثرت پیروان او بر شاهی خود میترسید…»[۷۵] اما برخی دیگر از منابع این نظر را مطرح میکنند که علت حمایت قباد از مزدک، علاقهٔ قلبی قباد و تمایلات دینی و اخلاقی و اصول فکری مزدک بود؛ خواجه نظام الملک معتقد است که قباد با علاقهٔ قلبی آیین مزدک را پذیرفت. میرخواند در روضة الصفا معجزهٔ سخن گفتن آتش بهواسطه مزدک را دلیل قبول آیین مزدک توسط قباد بیان کرده و حمزه اصفهانی در کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء آیندهنگری قباد را دلیل حمایت قباد از مزدک بیان کردهاست. در بین تحقیقات معاصر نظریات مختلفی در این باره مطرح شدهاست، مثلاً کریستنسن معتقد است که قباد در ابتدا یکی از باورمندان دلدادهٔ آیین مزدک بوده و نولدکه معتقد است که علت حمایت قباد از مزدک برای سرکوب قدرت اشراف بودهاست.[۷۶] دیاکونوف معتقد است که گرویدن قباد به مزدک صرفاً یک بازی سیاسی بوده چرا که وقتی او فرمان قتل سیاوش را که سبب آزاد شدنش از زندان شده بود، به جرم انحراف از دین امضاء و به مرگ محکوم کرد، نشان دهنده این است که ارتباط قباد با مزدک و مزدکیان صرفاً یک بازی سیاسی بودهاست.[۷۷] هانری ماسه در این باره معتقد بود که علت گرویدن قباد به مزدک و مزدکیان این بود که او به بهانه خشکسالی میتوانسته به اصلاحات عمیقی در زمینهٔ مالیات اراضی دست بزند؛ پیگولوسکایا باور دارد که «وی بلاشک مشتاق تعالیم مزدک شده و آن را بهعنوان یک دین نو پذیرفته بود». همچنین مطالعات جدید به اهداف سیاسی قباد اشاره کردهاند و معتقدند دلیل اصلی قباد برای قبولکردن دین مزدک، کاستن از قدرت طبقهٔ اشراف و بزرگان و روحانیون بودهاست؛ همچنین معتقدند که جنبش مزدک فرصتی در اختیار قباد قرار داد تا از قدرت و نفوذ این طبقه بکاهد، محمد بن جریر طبری با ترسیم آن روزگار بهخوبی درستی این نظر را نشان داده و نوشتهاست «چون بیشتر روزگار قباد سپری شد و تدبیر ملک به دست سوخرا بود مردم به او گرویدند و قباد را سبک گرفتند و قباد تحمل این نکرد و بدان رضا نداد… او را زندانی و کشت». این را که قباد قلباً پیام مزدک را قبول کرده یا نه، نمیتوان با یقین کامل جواب داد، اما او با کمک جنبش مزدک توانست قدرت طبقات بالا را بسیار کم کند، چرا که در منابع و متون زرتشتی که توسط روحانیون سرسخت مخالف اصلاحات قباد نوشته شدهاست این دوره، دوران آشوب معرفی شده، دورهای که زنان به همگان تعلق داشتند و هیچکس دیگر تبار و اصل و نسب خود را نمیشناخت.[۷۸]
کمکهای قباد[ویرایش]
بنا بر روایت فردوسی در شاهنامه پس از گرویدن قباد به آیین مزدک بر تعداد مزدکیان هر روز افزوده میشد.[۷۹] قباد دین مزدک را نهتنها بین مردم سرزمین خود رواج داد، بلکه در مناطق تابع کشور ایران مثل اعراب نجد و حجاز نیز به گسترش آن دست زد.[۸۰] قباد برای این کار به منذر بن منذر، عامل خود در عربستان، دستور داد آیین مزدک را بپذیرد و هنگامی که او این خواستهٔ شاه را نپذیرفت، قباد از حارث بن عمور، رئیس قبیلهٔ کنده، خواست با قبول آیین مزدک، اعراب نجد و حجاز را به قبول آیین مزدک وادار کند.[۸۱] در این زمان حتی آیین مزدک به ارمنستان نیز رسیده بود.[۸۲] در همین زمان بود که بسیاری از حکمرانان ایالتها به مذهب مزدک گرویدند. از مهمترینِ این افراد پسر بزرگ قباد، یعنی کیوس حاکم طبرستان، بود. این موضوع نشان میدهد آیین مزدک در آن زمان از یک آیین منحصر به طبقهٔ فرودست و فقیر خارج شده و شیوع کامل یافته بود.[۸۳]
پادشاهی دوبارهٔ قباد[ویرایش]
قباد در ابتدا بنا بر دلایلی که ذکر شد با مزدک و پیروانش مساعدت و همراهی بسیاری داشت، تا اینکه در سال نهم یا دهم پادشاهیاش بنا بر فتوای موبدان مبنی بر جلوگیری از فتنه، از پادشاهی برکنار شد و به زندان افتاد و برادرش جاماسپ به جای او به پادشاهی رسید.[۸۴] پس از آنکه قباد برای بار دوم به پادشاهی رسید دشمنان خود را قلع و قمع کرد، اما اطلاعاتی در دسترس نیست تا بهدرستی روشن شود که او این بار تا چه اندازهای در حمایت از آیین مزدک کوشید. از شواهد به جا مانده مانند گذشتن از جاماسب و زنده نگه داشتن او، میتوان استنباط کرد که قباد به اصول نظریههای مزدک پایبند بود،[۸۵] اما حمایت چندانی از مزدک و مزدکیان نکرد.[۸۶] برای قبول این مسئله میتوان به لشکرکشی سال ۵۰۲ م. قباد به روم اشاره کرد که در این لشکرکشی طبقه اشراف و بزرگان و سپاهیان، قباد را همراهی میکردند.[۸۷] با اینکه قباد از مزدک و مزدکیان حمایت نمیکرد، اما مانع کار آنها هم نمیشد.[۸۸] نتایج نشر و گسترش آیین مزدک موجب ترس و هراس شاه شد،[۸۹] قوانینی که قباد برای عملی کردن افکار مزدک در دورهٔ نخست پادشاهی خود وضع کرد به شکل انقلابی بود. در طول پادشاهی جاماسب و در هنگام کنار زده شدن قباد از پادشاهی، دین مزدک گسترش کمتری داشت اما افکار و باورهای اشتراکی این آیین در ذهن مردمانی که قرنها در رنج به سر میبردند ماندگار و پیشرفت کرده بود؛ نارضایتیها شدت یافته و همه جا بر ضد اشراف آشوب به پا شده بود، این تجاوزها بر ضد اشراف به اندازهٔ زیاد بود که خسرو انوشیروان در نخستین سالهای پادشاهیاش مجبور شد برای جبران خسارتهای ناشی از آن اقداماتی انجام دهد.[۹۰] این آشوبهای اشتراکگرایان سبب ضعف حکومت ایران شده بود،[۹۱]اما مانع از جنگهای قباد با روم نشد.[۹۲] آیین مزدک به اندازهای گسترش یافته بود که مزدکیان برای روحانیان خود نیز سلسلهمراتب ایجاد کرده بودند.[۹۳] ذکر این نکته که قباد برای جانشینی خود خسرو اول را بر کاووس، پسر بزرگترش، —که ولیعهد او و مورد حمایت مزدکیان نیز بود— ترجیح داد، نشان میدهد که چقدر عقیدهٔ قباد با همکیشانش فرق کردهاست.[۹۴] شاید قباد گمان میکردهاست که با گسترش آیین مزدک توارث سلطنتی نیز از بین برود.[۹۵] در سال ۵۱۹. م مسئله انتخاب جانشین برای قباد یکم مطرح شد،[۹۶] و مزدک و مزدکیان برای به پادشاهی رساندن کیوس تلاش فراوانی کردند،[۹۷] چراکه مسئلهٔ جانشینی قباد یکم برای مزدکیان برابر بود با برقرار ماندن یا نابود شدن آیین آنها.[۹۸] مزدکیان با خواسته شاه مخالفت کرده و با گستاخی از پسر بزرگ قباد که ولیعهد هم بود حمایت کردند،[۹۹] اما دربار و روحانیون و اشراف از خسرو یکم که فرزند کوچکتر قباد و ضد مزدکی بود، پشتیبانی کردند؛ کیوس یا کاووس مورد حمایت مزدکیان به جنگ با خسرو یکم رفت، اما در جنگ مغلوب شد و خسرو یکم بهعنوان پادشاهی ضدمزدکی به سلطنت رسید.[۱۰۰] قباد که تا آن موقع تا جایی که ممکن بود، نسبت به همکیشان خود اصل مدارا را رعایت میکرد، رفتهرفته از آنان روی گرداند و در آخر طرفدار روحانیان زرتشتی شد.[۱۰۱] در نهایت، در سال ۵۲۰ م. تغییر رفتار قباد با مزدک و پیروانش نمایان شد.[۱۰۲]
مزدک و خسرو انوشیروان[ویرایش]
به پادشاهی رسیدن خسرو یکم[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: خسرو یکمخسرو اول فرمانروایی خود را زمانی آغاز کرد که هنوز پدرش بر سر کار بود. پس از مرگ قباد اول، پسرانش بر سر جانشینی با یکدیگر اختلاف پیدا کردند. نخست کیوس (کاووس) که پسر بزرگتر قباد بود، خود را شاه خواند؛ وی هنگامی که برادرش خسرو را مخالف با خود دید به جنگ با او پرداخت و به تیسفون لشکرکشی کرد. کاووس در این جنگ شکست خورد و به دستور برادرش کشته شد.[۱۰۳] وزیر اعظم، یعنی مهبد، نیز با پادشاهی کیوس مخالفت کرد و اعلام داشت که شاه تنها با رأی بزرگان انتخاب میشود. وقتی بزرگان کشور گرد هم آمدند، مهبد وصیتنامهٔ قباد را به آنها نشان داد که در آن خسرو به پادشاهی پیشنهاد داده شده بود.[۱۰۴] اینکه قباد خسرو را به کاووس که پسر ارشد و پیرو دین مزدک بود، ترجیح داد نشاندهندهٔ تغییر نگاه و دیدگاه نسبت به دین مزدک بود.[۱۰۵] بزرگان کشور طی جلسهای خسرو اول را به پادشاهی برگزیدند و خسرو با لقب «انوشیروان» در سال ۵۳۱ میلادی بر تخت پادشاهی نشست. خسرو پیش از خواندن وصیتنامهٔ پدرش، برادرانش را کشته بود. بعضی از بزرگان کشور پس از جلسه و در طی توطئهای میخواستند دیگر فرزند قباد را که برادر خسرو بود، به پادشاهی برسانند؛ برادر خسرو که جم نام داشت از یک چشم کور بود و نمیتوانست به پادشاهی برسد ولی خسرو از توطئه بزرگان و شاهزادگان باخبر شد و در اقدامی آنها را سرکوب کرد.[۱۰۶] پس از رسیدن به سلطنت، خسرو مهبد را هم کشت و خود را از سایهٔ مهبد که به کمک او بر سرکار آمده بود، آزاد کرد. داستان مرگ مهبد با افسانه آمیخته شدهاست؛ میگویند خوراکیهایی که مهبد برای شاه فرستاده بود با توطئهای زهرآگین شده بود؛ وقتی پسران مهبد با خوردن آن خوراکیها کشته شدند، شاه به این فکر افتاد که مهبد قصد جان او را کردهاست؛ لذا دستور داد که مهبد و خانواده و آشنایانش را بکشند.[۱۰۷] ولی به گفتهٔ پروکوپیوس شاه، مهبد را نزد خود فراخواند. در آن لحظه مهبد مشغول آموزش دادن به سپاهیان بود و گفت که بهزودی به درگاه شاه خواهد رفت؛ چون فرستاده شاه با مهبد دشمنی داشت، گفتههای او را اینگونه به شاه نرساند. فرستاده چنین گفت که مهبد بهانه آوردهاست و از آمدن به نزد شاه خودداری میکند؛ پس از شنیدن این سخنان، خسرو عصبانی شد و پس از چند روز دستور مرگ مهبد را داد.[۱۰۸] یکی از کارهایی که خسرو پس از رسیدن به تخت پادشاهی انجام داد، آشتی با دولت بیزانس بود که با خالی کردن چند دژ در لازستان عملی شد. پس از آن تلاش کرد که نظم و آرامش را به جامعه برگرداند تا پایگاههای روحانیون را که به دست خاندانهای بزرگ و قدرتمندان افتاده بود، سازماندهی کند.[۱۰۹]
علل دشمنی خسرو یکم با مزدک[ویرایش]
مجلس مناظره زرتشتیان و مزدکیان در دربار خسرو انوشیروان.از تعالیم مذهبی مزدک، خسرو یکم چنین استناد میکرد که مزدک دشمن شاهنشاهی مستقل ایران است و اگر با پیروان خود به سلطه برسند، قدرت شاهنشاهی در سلسهٔ شاهان ایران باقی نمیماند؛ خواجه نظامالملک در کتاب سیاستنامه با ذکر مناظرهای که بین خسرو یکم و مزدک بهوسیلهٔ یکی از موبدان زرتشتی برگزار شد بیان میکند که از آن مذاکره پیداست که خسرو یکم مزدک را دشمن خود میپنداشته چراکه خسرو یکم در آن مناظره از مزدک میپرسد «تو آمدی تا پادشاهی از خاندان ملوک عجم به فنا ببری؟».[۱۱۰] ابن الاثیر در خصوص علت دشمنی خسرو یکم با مزدک داستانی را نقل کردهاست که «روزی مادر او در محضر قباد بود که مزدک وارد شد و او را دید و از قباد خواست که مادر خسرو یکم را به او واگذار کند و قباد درخواست او را قبول کرد ولی خسرو یکم با فریاد و شیون و بوسیدن پای مزدک از او درخواست کرد تا از مادر او بگذرد، ولی این واقعه را در دل خود نگه داشت تا روزی که شاه شد».[۱۱۱] داستان مادر خسرو یکم را به غیر از ابن الاثیر، ابوالفرج، بیرونی ،ابوالفدا نیز ذکر کردند.[۱۱۲]
کشتار مزدکیان و مزدک[ویرایش]
پس از گسترش آیین مزدک، خسرو انوشیروان راضی به این نشد که آیین مزدک را قبول کند. در برابر اصرار قباد مبنی بر قبول کردن این آیین در روزی که مزدک صدهزار تن از پیروانش را برای دیدار و نمایش به قباد گردآورده بود، از پدرش مهلت پنجماهه خواست تا موبدان را آماده بحث و مجادله با مزدک کند و اگر مزدک در این مناظره شکست خورد قباد آنان را به او واگذارد تا خسرو هر آنچه میخواهد با آنها انجام دهد.[۱۱۳] در مجلس مناظرهای که برگزار شد چند موبد و دو اسقف مسیحی نیز حضور داشتند؛ نام موبدانی که خسرو یکم برای منظره با مزدک دعوت کرده بود، پسر ماهداد، ویهشاپور، دادهرمزد، آذرفرنبغ، آذربد، آذرمهر و بختآفرید بود. نام دو اسقف مسیحی حاضر در جلسه گلونازس و بازانس بودند.[۱۱۴] آنان توانستند با غلبه بر مزدک در مناظره، شاه را قانع کنند که آیین مزدک ناروا است.[۱۱۵] در این مجلس مناظره که ریاست آن را خسرو یکم برعهده داشت[۱۱۶] اتهاماتی نظیر «طرفداری از برادری و برابری»، «طرفداری از پدید آمدن رفاه اجتماعی و مخالفت با اختلافات طبقاتی»، «موافقت با پدری واقعی و مخالفت با ابدال»، «مخالفت با احتکار مال و زن» و «نفس تضاد موجود در جامعه»[۱۱۷] بر مزدک وارد شد. بر اساس گزارش فردوسی، ظاهراً خسرو با توطئهای سههزار تن از مزدکیان را در روز مهرگان در باغی جمع کرد[۱۱۸] و آنان را مانند درخت بر روی زمین کاشت به طوری که سرهای آنها در زیر خاک و پاهایشان در هوا بود و پس از آن مزدک را هم به همان باغ فراخواند و او را از پاهایش به دار آویخت و تیر باران کرد.[۱۱۹] بنا بر روایت فردوسی، مزدک و مزدکیان در مدائن قتلعام شدند.[۱۲۰] اما بنا بر سیاستنامه این واقعه بهصورت دیگری رخ داد و انوشیروان در یک میهمانی آنان را با وعدهٔ دادن خلعت ناجوانمردانه قتلعام کرد.[۱۲۱] خواجهنظامالملک تعداد مزدکیان کشتهشده در آن روز را دوازدههزار تن نوشتهاست.[۱۲۲] پیش از آن آوردهاست که خسرو انوشیروان قبل از آن واقعه پدر خود را به بند کشیده و خود را شاه نامیده بود[۱۲۳] اما ابن الاثیر تعداد مزدکیان کشتهشده را صدهزار نفر عنوان کردهاست. ثعالبی تعداد کشته شدگان را هشتادهزار نفر عنوان کردهاست. در خصوص محل قتلعام مزدکیان، مسعودی و ابن الاثیر و ثعالبی نوشتهاند، این محل در نزدیکی تیسفون بین رودخانهٔ نهروان و جازر در عراق عرب بودهاست.[۱۲۴] همچنین این مورخان معتقدند که خسرو در همان روز لقب انوشیروان را دریافت کرده که در اصل انوشک روان در معنای روان نامُردنی بوده و به مرور زمان انوشیروان شدهاست.[۱۲۵]
خسرو یکم پس از جنبش مزدک[ویرایش]
اگرچه ظهور مزدک به کاستن قدرت روحانیون و اشراف به نفع قباد کمک کرد، در انتها سبب ناآرامی و اغتشاش در فضای مذهبی کشور شد و این موضوع برای خسرو یکم باعث دردسر شد، چراکه ساسانیان برای همگام کردن عملکرد مذهب و حکومت، تسلط بر مذهب و آموزشهای مذهبی را ضروری میدانستند.[۱۲۶] یکی دیگر از مشکلات خسرو یکم تعیین سرنوشت زنان و فرزندان متعدد اشرافی بود که در زمان شورش مزدکیان ربوده شده بودند.[۱۲۷] خسرو یکم زنانی را که دزدیده شده بودند، به چند دسته تقسیم کرد؛ گروه اول زنانی که در هنگام ربوده شدن شوهر نداشتند، ربایندگان این زنان باید آن زن را به عقد شرعی خود درمیآوردند و رباینده باید معادل مهر زن یا دو برابر آن را به خانواده زن پرداخت میکرد؛ گروه دوم زنانی بودند که در هنگام دزدیده شدن شوهر داشتند، این زنان باید بازگردانده میشده و رباینده باید مطابق مهری را که شوهر اصلی برای زن تعیین کرده بود، به زن پرداخت میکرد.[۱۲۸] هر فرزندی که پدرش معلوم نبود باید در همان خانوادهٔ که بود زندگی میکرد و حق ارث هم میداشت.[۱۲۹] در زمان خسرو یکم و زمان جمعآوری متون زرتشتی و سامان دادن به دین زرتشت و پس از قتلعام مزدکیان، مزدک همان نقش اهریمنی اسکندر را در متون مقدس زرتشتی یافت که در حال مغشوش کردن مذهب است.[۱۳۰]
ارزیابی نقش خسرو یکم در سرکوب مزدکیان[ویرایش]
کشتار مزدک و پیروانش را مورخان و منابع مختلف به دو زمان مختلف نسبت دادهاند، برخی معتقدند این واقع در اواخر پادشاهی قباد یکم رخ داده و برخی عنوان کردهاند این واقع در اوایل پادشاهی خسرو انوشیروان صورت پذیرفتهاست.[۱۳۱] تقریباً تمامی منابع کار سرکوب مزدک و مزدکیان را به خسرو انوشیروان نسبت دادهاند.[۱۳۲] مثلاً طبری نقل کردهاست:
« | خسرو مزدق پسر بامداد و مردمی بسیار از پیروان او را بکشت.[۱۳۳] | » |
و ابن مسکویه گفتهٔ طبری را نقل کرده و فقط در نقل قولش نام پدر مزدک را متفاوت با طبری نوشتهاست؛[۱۳۴] یا سعید بن البطریق نقل کرده که خسرو سران مزدقیه را از کشور بیرون راند.[۱۳۵] مسعودی با ذکر شمار کشتهشدگان نقل کرده که خسرو، مزدک و پیروان او را کشتهاست.[۱۳۶] بلعمی عنوان کرده که خسرو فرمان داد تا مزدکیان را بکشند.[۱۳۷]ثعالبی کشتار مزدکیان را با عباراتی غرورآمیز نقل کرده و این واقع را به خسرو یکم نسبت دادهاست.[۱۳۸]سر جان ملکم و کریستنسن هر یک در کتابهای خود کشتار مزدکیان را از کارهای خسرو انوشیروان شمردهاند.[۱۳۹]
منش مزدک[ویرایش]
مورخان او را مردی دانا، دانشپژوهش و پرهیزکار معرفی کردهاند که همیشه لباس ساده میپوشید، گفتاری دلنشین و صورتی زیبا داشت و منطقی و مدبر بود. نوشتهاند او هیچگاه ادعای پیامبری نکرد و خود را پیرو بوندوس معرفی میکرد. از بین نوشتههای خشمآلود و دشنامگونهٔ ثعالبی میتوان متوجه شد که او به مردم عشق میورزید.[۱۴۰] او تفسیری جدید و بدیع از دین زرتشت ارائه کردهاست.[۱۴۱] خواجه نظامالملک در معرفی مزدک نوشتهاست که «... نخستین کسی که اندر جهان مذهب معطه آورد، مردی بود که اندر زمین عجم بیرون آمد او را موبد موبدان گفتند و نام او را مزدک بامدادان ...»[۱۴۲] و مسعودی مزدک را اینگونه معرفی کردهاست که او «اول کسی است که در شریعت زرتشت به تأویل و باطن پرداخت و از ظاهر بگذشت».[۱۴۳] اقبال لاهوری مزدک را پیغمبر مردمگرای ایران باستان معرفی کردهاست.[۱۴۴]
علل شکست جنبش مزدک[ویرایش]
پیش از جنبش مزدک، شرایط سخت معیشت، حیات اجتماعی را ناممکن کرده بود. بدین ترتیب این شرایط سخت باعث درگیری و طغیانهایی در مناطق مختلف شد که به دلیل دامنهٔ کم و عدم هماهنگی با یکدیگر بهراحتی سرکوب میشدند. اما جنبش مزدک به دلیل دامنه و وسعت گستردهای که یافته بود، در تاریخ قلمرو ساسانی بیسابقه بود. موج جنبش در مدت زمان کم سرزمینهای وسیعی را دربر گرفت و در نتیجه جمعیت انبوهی از مردم را در خود جای داد و همهٔ شرکتکنندگان در آن جنبش رؤیای آزادی را در سر میپروراندند؛[۱۴۵] بسیاری از بزرگان و روستاییان شرکتکننده در نهضت در آرزوی بازگشت به زندگی قبیلهای گذشتهٔ خود بودند تا از زیر سایهٔ استثمار خارج شوند یا کمتر آن را حس کنند.[۱۴۶] بلیایف تعلیمات مزدک را منعکسکنندهٔ آرزوی کشاورزانی میدانست که در دوران پا گرفتن زمینداری در معرض اسارت قرار گرفته بودند.[۱۴۷] شعارهای جنبش از اعماق وجود هزاران تن از مردمان طبقات پایین جامعه برآمده بود که در سایه نظام استثماری جان به لب رسیده بودند، اما رهبری موفقی که بتواند راه تحقق این شعارها را بشناسد، وجود نداشت. اشراف و روحانیون در ابتدای حرکتِ جنبش ضربات شدیدی خوردند اما شدت این ضربات طوری نبود که نظام بهوجودآورندهٔ آن را در هم بشکند و ضعیف کند. حرکت جنبش مزدک هدف مشخصی نداشت. مزدک شعارهای اومانیستی و ایدئالیستی میداد، و عدم خشونت را تبلیغ میکرد، و این یکی از دلایل مهم شکست مزدک بود، چراکه اصلیترین عامل سرکوب جنبش مزدکیان، ارتشی بود که تجربههای قابل توجهی در جنگهای خارجی و درهم کوبیدن شورش اقوام مختلف قلمرو امپراتوری ساسانی را داشت.[۱۴۸]
اتحاد گروههای مختلف اجتماعی علیه جنبش مزدکیان[ویرایش]
جنبش مزدکیان شکست خورد، چراکه همهٔ گروهها و قشرهای اجتماعی بر ضد آنان با هم متحد شده بودند. در نتیجهٔ اتحاد آنان با اشراف، روحانیون و بزرگان، جنبش مزدک با وجود پیشرفت و دامنه و گستردگی وسیعی که پیدا کرده بود،[۱۴۹] نتوانست به مقصد و اهداف غایی خود برسد؛ در نتیجه، این جنبش با قتلعام مزدکیان خاموش شد. گسترش دامنهٔ جنبش سبب شد که اداره جنبش در همان روزهای نخستین از دست مزدک خارج شود و هر گروه شورشی به خواستهٔ خود عمل کند و حمله و غارت بینقشه و حسابنشده عمومیت یابد؛[۱۵۰] این حملات بدون سنجش قبلی، به طبقهٔ حاکم فرصت آن را میداد تا از تبدیلشدن حرکت شورشیان به یک نیروی برانداز جلوگیری کند. این غارتها سبب شد تا بسیار از مردم و قشرهای اجتماعی از جمله بازرگانان، زمیندار، کشاورزان و صنعتگران به اتحاد اشراف و روحانیون بر ضد مزدکیان بپیوندند. بازرگانان از آن جهت به این اتحاد ملحق شدند که تجارت تنها در ساخت شهرها و برقراری امنیت رونق پیدا میکند و صاحبان صنایع به این علت که فقط در نظام اشرافیت ساسانی برای تولیدات خود بازار مناسبی پیدا میکردند، به این اتحاد پیوستند.[۱۵۱] مزدکیان بعضی از املاک اشراف را تصرف کردند؛ از آنجا که بسیاری از آنان با اصول کشاورزی آشنا نبودند، سبب نابودی این املاک میشدند؛ در نتیجه بسیاری از زمینداران و کشاورزان نیز به این اتحاد پیوستند.[۱۵۲]
مزدکیان پس از شکست[ویرایش]
قبل از کشتهشدن مزدک، خسرو انوشیروان و همراهانش طرح قتلعام همهٔ پیروان او را میریزند، چراکه میاندیشیدند که «مزدک را کشتن آسان است. اکنون تبع او بسیار شدهاست و چون او را بکشیم مزدکیان بگریزند و در جهان پراکنده و مردم را دعوت کنند…». چنانچه گفته شد قتلعام مزدکیان با قساوت هرچه تمامتر به پایان رسید،[۱۵۳] اما بهرغم آرزوی خسرو انوشیروان تعدادی از مزدکیان از مهلکه جان سالم به در بردند و وظیفه حفظ و انتقال آرمانهای مزدک را برعهده گرفتند. بنا بر روایت جمالزاده، «پیروان مزدک یکبار از کوشش در راه اجرا و پیش بردن خیالات و عقاید خود دست برنداشتند…». مزدکیان پس از شکست و کشتهشدن مزدک